سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت88 ننه الله و اکبری گفت و بحث رو ادامه نداد... وضع مالی خوبی داشتیم...
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت89
محمود سر به زیر انداخت و سکوت کرد...
ناهار در سکوت توام با شادی خورده شد...
روز بعد وقتی طوبی اومد خونمون ننه اومد تو اتاق و بدون اینکه منو از خونه بیرون کنه گفت: دخترم اومدم که ازت اجازه بگیرم برم پیش مادرت...
طوبی مضطرب پرسید: مادرم... چرا؟
ننه لبخند مهربونی زد و گفت: دل پسرمو بردی باید برم ازش اجازه بگیرم بلکه بشی عروس خودم...
طوبی سر به زیر انداخت و با انگشتای دستش بازی کرد...
ننه که جوابش رو گرفته بود بدون منتظر موندن به جواب طوبی چادر به سر از خونه خارج شد...
نمیدونم چی بینشون گذشته بود که ننه عصبانی داخل حیاط شد و گفت: انگار پسرمون رو از سر راه آوردیم والا حالا خوبه کس و کاری نیستین برا خودتون...
با طوبی رفتیم داخل حیاط که ننه اصلا نگاه طوبی نکرد و رو به من گفت: بعد از رفتن دوستت بیا ناهار خیلی دیر شده...
طوبی منظور ننه رو گرفت و با چشمانی پر از اشک از خونه رفت...
وقتی محمود برگشت بیخبر از همه جا کنار حوض نشسته بود و سوت زنان دست و روشو میشست که ننه عصبی رفت پیشش و گفت: محمود دور این دخترو خط میکشی...
لبخند محمود روی لبش ماسید و متعجب پرسید: چی شده؟
ننه نشست روی تک پله ی ایوون و گفت: انگار از اقوام شاهن...
محمود که طاقتش تموم شده بود با لحن تندی گفت: چی شده ننه؟
ننه گفت: امروز رفتم با ننش صحبت کنم...
..جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・
12.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅هرکی هرجایی رسیده از دعای مادرش بوده☝️
🟣قسمت اول
#دکتر_سعید_عزیزی
12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅هرکی هرجایی رسیده از دعای مادرش بوده☝️
🟣قسمت دوم
#دکتر_سعید_عزیزی
6.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شخصی که تناقص رفتاری دارد باید درمان شود.
🟣شخصی که در خانه با خانواده خوش اخلاق نیست اما بیرون از خانه فرد شادی است./دکتر عزیزی
#دکتر_عزیزی
#تناقض_رفتاری
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
*چاپ گارد با طرح دلخواه شما
مرکز چاپ سریع انواع عکسها شما
درتمامی سایزهاو..
بروی تابلو فرش
ماگ ساده، #جادویی
گارد گوشی،
تیشرت.#جاسویچی، ...
میخوای ببینی نمونه ها خوشگلمون ❤
بزن روی این* 👇
https://eitaa.com/joinchat/4259316411Cfcefc40dff
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
#عادت_مردونه_همسرونه
🍀چه جالب فکرمیکردم فقط شوهرمن اینطوریه.همسرمنم تا نرم نمیتونه بخوابه.صدبار صدام میزنه دیرنکنی نمیخوادظرف بشوری بذار فردا.فقط بیا بخواب.همین که میرسم دستشو یا پاشو میندازه روم سه سوته خوابش میبره. تامیام دربرم برم به کارام برسم بیدار میشه.خیلی خوابش سبکه تاصبح اون پاهای استخونیشو میندازه روم.نیست منم لاغرم استخونامون روهم دیگه وای پام له میشه ولی ازترس اینکه تکون بخورم بیدارمیشه تاجایی که میتونم تحمل میکنم بعدکافیه یه تکون کوچولو بخورم بیداره.اینم بگم من بدنم از درون یخه ازسرما استخون میترکونم ولی ازبیرون مثل کوره آتیشه.همسروپسرمم گرماییی.واسه همین همسرم فقط به گذاشتن یه قسمت از پاش روی من بسنده میکنه.اگرم بغلم کنه سه سوته پرتم میکنه اونور از بس گرمش میشه.فکرشو بکنید یکی مون اون سرتشک یکی این سر وپاهامون روهمدیگه.مثل یه هفت میشه خوابیدنامون😂 آقا روتختم نمیخوابه بس گرمایی فقط لحاف تشک پنبه ای که اونم دم در پهنش میکنه وهی لحافومیده کنار مبکشه روش پاشم از تشک میندازه بیرون یخ میکنه میپره منو بغل میکنه باز شوتم میکنه اونور تشک باز میره بیرون از لحاف و روزازنو روزی ازنو فیلمی داریم شبا🤣
ده نشانه عملکرد خوب یا خوشبختی شما:
۱- سقفی بالای سرتونه.
۲- امروز چیزی خوردین!
۳- خوش قلبین.
۴- برای دیگران هم آرزوی کامیابی میکنین.
۵- دسترسی به آب پاک دارین
۶- کسی دوستتون داره و دغدغه مراقبت ومهربانی کردن بهتون رو داره.
۷- میکوشین که مرتب بهتر بشین و خودتون رو ارتقا بدین.
۸- لباس تمیز به تن دارین
۹- رؤیایی در سر دارین
۱۰- نفس میکشین!
#شکر
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
پیرمردی بود، که پس از پایان هر روزش از درد و از سختیهایش مینالید..
دوستی، از او پرسید: علت این همه درد چیست که از آن رنجوری..
پیرمرد گفت: دو بازشکاری دارم، که باید آنها را رام کنم،دوتا خرگوش هم دارم که باید مواظب باشم، به هر سویی نروند.
دوتا عقاب هم دارم که باید آنها را هدایت و تربیت کنم، ماری هم دارم که آن را حبس کرده ام.
شیری، نیز دارم که همیشه، باید آنرا در قفسی آهنین، زندانی کنم، بیماری نیز دارم که باید از او مراقبت کنم و در خدمتش باشم..
مرد گفت: چه میگویی، آیا با من شوخی میکنی؟ مگر میشود انسانی اینهمه حیوان را باهم دریکجا جمع کند و مراقبت کند..
پیرمرد گفت: شوخی نمیکنم، اما حقیقت تلخ و دردناکیست.
آن دو باز شکاری🦉، چشمان منند، که باید با تلاش و کوشش از آنها مراقبت کنم.
آن دو خرگوش🐇 پاهای منند، که باید مراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند
آن دو عقاب🦅 نیز، دستان منند، که باید آنها را به کارکردن، آموزش دهم تا خرج خودم و خرج دیگر برادران نیازمندم را مهیا کنم.
آن مار🐍، زبان من است، که مدام باید آنرا دربند کنم تا مبادا کلام ناشایستی از او، سر بزند..
شیر🦁، قلب من است که با وی همیشه درنبردم که مبادا کارهای شروری از وی سرزند و آن بیمار، جسم و جان من است، که محتاج هوشیاری، مراقبت و آگاهی من دارد.
این کار روزانه من است که اینچنین مرا رنجور کرده، و امانم را بریده
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃🍃🍃
- و تو چه میدانی . .
روزهایی ك بدون تو میگذرد یعنی چه؟!
و تو چه میدانی . .
نیمه شب حالت چشمانت خواب را آشفته میکند یعنی چه؟!
و تو چه میدانی . .
با آه بلند از خواب بیدار شدن یعنی چه؟!
و تو چه میدانی . .
پرسه زدنهای در پیاده رو شلوغ و چشم دوختن به سنگ فرش یعنی چه؟!
و تو چه میدانی . .
در ایستگاه مترو بنشینی و قطارها یک به یک از مقابلت عبور کنند و از جایت تکان نخوری یعنی چه؟!
و تو چه میدانی . .
وسط خیابان یادت برود مقصدت کجا بود؟!
یعنی چه .
و تو چه میدانی . .
با صدای باران بی تاب شدن یعنی چه؟!
و تو از حالِ من چه میدانی :)))؟!🖤'💭
- علی سلطانی
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت89 محمود سر به زیر انداخت و سکوت کرد... ناهار در سکوت توام با شادی خورده
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت90
داخل خونشون شدم مثل همیشه با یه دامن کوتاه نشست روبروم و خیلی خوب تحویلم گرفت...
ولی وقتی گفتم برا امر خیر اومدم کم موند منو بخوره...
دهن بتز کرد چشاشو بست که پسرت هیچی نداره مگه طوبی رو از سر راه آوردیم و جنازشم به شما نمیدیم...
داشتم منفجر میشدم که از اون خونه بیرون زدم...
محمود: مگه نمیبینن اموالمونو؟
ننه: هه ساده ای پسر اونا اموال خودتو میخوان نه آقات...
محمود: خب کار میکنم...
ننه: با توهینایی که بهم شد من دیگه اونجا نمیرم...
محمود: من یا با طوبی ازدواج میکنم یا خودمو میکشم...
ننه زد روی زانوش و گفت: دیوونه شدی مگه؟ انهمه دختر برات سر و دست میشکونن...
محمود داد زد: من فقط طوبی رو میخوام چرا نمیفهمین...
شده به پای ننه باباش بیفتم میفتم ولی بهش میرسم یا طوبی یا مرگ...
جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و...
با جون و دل میشنوم🥺👇
🧚♀🕊 ♥️ @Delviinam
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
✦