eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
8.1هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی♥️. #قسمت88 ننه الله و اکبری گفت و بحث رو ادامه نداد... وضع مالی خوبی داشتیم...
♥️. محمود سر به زیر انداخت و سکوت کرد... ناهار در سکوت توام با شادی خورده شد... روز بعد وقتی طوبی اومد خونمون ننه اومد تو اتاق و بدون اینکه منو از خونه بیرون کنه گفت: دخترم اومدم که ازت اجازه بگیرم برم پیش مادرت... طوبی مضطرب پرسید: مادرم... چرا؟ ننه لبخند مهربونی زد و گفت: دل پسرمو بردی باید برم ازش اجازه بگیرم بلکه بشی عروس خودم... طوبی سر به زیر انداخت و با انگشتای دستش بازی کرد... ننه که جوابش رو گرفته بود بدون منتظر موندن به جواب طوبی چادر به سر از خونه خارج شد... نمیدونم چی بینشون گذشته بود که ننه عصبانی داخل حیاط شد و گفت: انگار پسرمون رو از سر راه آوردیم والا حالا خوبه کس و کاری نیستین برا خودتون... با طوبی رفتیم داخل حیاط که ننه اصلا نگاه طوبی نکرد و رو به من گفت: بعد از رفتن دوستت بیا ناهار خیلی دیر شده... طوبی منظور ننه رو گرفت و با چشمانی پر از اشک از خونه رفت... وقتی محمود برگشت بیخبر از همه جا کنار حوض نشسته بود و سوت زنان دست و روشو میشست که ننه عصبی رفت پیشش و گفت: محمود دور این دخترو خط میکشی... لبخند محمود روی لبش ماسید و متعجب پرسید: چی شده؟ ننه نشست روی تک پله ی ایوون و گفت: انگار از اقوام شاهن... محمود که طاقتش تموم شده بود با لحن تندی گفت: چی شده ننه؟ ننه گفت: امروز رفتم با ننش صحبت کنم... ..جهت ارسال حرفای دلتون وپاسخ و... با جون و دل میشنوم🥺👇 🧚‍♀🕊 ♥️ @Delviinam ·‌ ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・