•𓆩✨𓆪•
•• #همسفرانه ••
#سیره_شهدادرهمسرداری
[🥰]وقتی به خانه میآمد، من ديگر حق نداشتم كار كنم. بچه را عوض میكرد ، شير برايش درست میكرد. سفره را میانداخت و جمع میكرد، پابه پای من مینشست، لباس ها را میشست، پهن میكرد، خشك میكرد و جمع میکرد.
[💕]آن قدر محبت به پای زندگی میريخت كه هميشه به او میگفتم: درسته كه كم میآيی خانه؛ ولی من تا محبت های تو را جمع كنم، برای يك ماه ديگر وقت دارم.
[😇]نگاهم میكرد و میگفت: تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داری.
#همسرشهیدمحمدابراهیمهمت
8.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر هلاکویی....
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
7.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆 سه کار مهم مادران برای مدیریت مهر در خانه/استاد اسماعیلی
🎥#استاد_اسماعیلی
#رفتار
#مهر
· ・ ┉┅━━━⋅.♥️.⋅━━━━┅┉ ・ ·
@daneshanushe
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت61 . همونطور که گفتم شوهر پروانه فوق العاده سخت گیر بود و پروانه ز
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت62
.
با تعجب گفتم برای علی اومدن؟! سری به تایید تکون داد و مشغول شد! با دلخوری گفتم چرا تا حالا به من چیزی نگفتید؟! من غریبه بودم؟! نوچی کرد و در حالی با دستپاچگی کار میکرد گفت آخه خودمون هم همین الان فهمیدیم!
با دهن وا شده گفتم آهان! یعنی بی خبر اومدن خواستگاری؟! مگه میشه؟! نوچی کرد و گفت آجی این لحظه اصول دین میپرسی؟! بیا کمکم دست تنهام!
اینو گفت و رو برگردوند سریع رفت سمت قابلمه ای که روی اجاق بود و اروم گفت پیش مطهره و مامان نشسته بودم که مطهره من منی کرد و بالاخره گفت خاله خودت خانواده مدر شوهرم رو میشناسی که چقدر خوبن و خیلی دوست دارن با شما وصلت کنن میخواستم خودتون اول از کمال آقا( بابای من) بپرسید اگه مزه دهنشون با ما هست که رسمی اقدام کنیم دیگه من روم نشد بمونم پاشدم و اومدم دنبال بقیه کارا!
با گفتن این مطلب لبخند محوی روی لبم اومد و توی دلم گفتم کی بهتر از علی!
علی برادر آخری سجاد که دو سالی از من کوچیکتر بود و مثل سجاد ظاهر موجه و درست و حسابی ای داشت! ولی سجاد چی؟! تو آخرین مرحله میخواست به زنش خ..یانت کنه و به بهونه عشق منو پابند کنه
و باهام دوست بشه! اما خوب بعد از آخرین بار دیگه مزاحمم نشد و شاید ذاتش درست باشه! اما مطهره! وای خیلی وقته ازش بی خبر بودم!
دقیق از زمانی که اصرار کرد با هم رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم و قبول نکردم و دلخور شد و دیگه زنگ نزد ...
خلاصه داشتم توی ذهنم مرور میکردم که شیوا زد به شونه ام گفت سارا؟! کجایی ابجی؟!
لبخندی زدم و گفتم همینجا! دارم تو رو توی لباس عروس تصور میکنم! نیشخندی خجول زد وگفت حالا کی گفته من جوابم مثبته؟! عاقل اندر سفیه نگاش کردم و گفتم نه که تلاشت رو برای پذیرایی ازشون نمیبینم!
اومد چیزی بگه گفتم بسه دختر من فعلا برم به دوستم مطهره سر بزنم خیلی وقته ندیدمش تو هم از همین ساعت به فکر سور و سات عروسی باش!
خلاصه رفتم سمت پذیرایی و کنار مطهره نشستم و دستش رو به گرمی فشردم؛ اونم متقابلا خوش و بش کرد ولی واضح بود دلخوره هنوزم.
دیگه حسابی گرم گرفتم و مطهره هم اروم اروم گرم شد و شدیم همون دوستای دبیرستانی با تمام راحتی ای که با هم داشتیم و توی همون زمان کوتاه شروع کردیم به سفره دل باز کردن؛ من گفتم و اونم گفت؛ من همه چی رو گفتم و چون میدونستم به احتمال زیاد برای سجاد هم تعریف میکنه از قصد گفتم از احمد که دنیا دنیا رضایت دارم و عاشقش هستم و از زندگی حسابی راضی ...
#تربیت_فرزند
وقتی مادر بچه رو از پدر می ترسونه ،
دو تا مشکل پیش میاد:
🔹اول اینکه یعنی:
«عزیزم، من ضعیف و بی عرضه ام،
باید وایسی پدرت تو رو درست کنه»
🔹دوم اینکه وحشت ایجاد می کنیم،
زمانی که این پسر یا دختر نیاز به
پدر دارد، دیگر پدر ندارد و چون از او
می ترسه رابطه ی عاطفی بین فرزند و پدر هم قطع میشه
و دوره ی نوجوانیه که متوجه اشتباهمون میشیم.
✅ ذهن بچه رو در مورد پدر منفی نکنید
.
💞 یک زن بد این خصوصیات رو داره 😱
❣رازدار نیست و اسرار زندگیشو پیش این و آن میگه
🔸مدام چشم هم چشمی می کنه کی چی خریده
❣به فکر جیب شوهرش نیست و مدام تو بازاره
🔸چشم دیدن خانواده شوهر رو نداره و مدام دنبال دعوا درست کردنه
❣همش شوهرش رو با بقیه مردا مقایسه می کنه
🔸وقتی ناراحته دلیلش رو نمیگه و فقط غر میزنه
❣احترام شوهرش رو توی جمع حفظ نمی کنه
💖💖خوب زندگی کنید
شاد باشید
زیاد لبخند بزنید
وبا تمام قلبتان
دوست داشته باشید
تا میتوانید
به عزیزانتان محبت کنید..
آن موقع خواهید دید،
از چیزهایی که،
باعث رنجتان میشود رها شده اید.
۰
🖌#کانال_دڪتر_انوشه
@daneshanushe✍️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️ #بیراهه #پارت62 . با تعجب گفتم برای علی اومدن؟! سری به تایید تکون داد و مشغول
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#بیراهه
#پارت63
.
هرچی من از احمد خوبی میگفتم اون از سجاد و سختی های زندگی باهاش میگفت و در ادامه هم گفت که بعد از به دنیا اومدن پسرش رفتار سجاد باهاش کمی بهتر شده اما هنوز سرده و نمیدونه چیکار کنه! میگفت هرچی ترفند از مادر سجاد بلد بودم به کار گرفتم اما سجاد هنوز نشده اون سجادی که من انتظار داشتم!
خلاصه کلی حرف زدیم که آخر سر درومد و گفت من پیشنهاد شیوا رو به علی دادم و اونم پذیرفت و مادر سجاد هم گفته خانواده بسیار خوبی هستن خود سجاد هم که ناکام هست ...
اینو گفت و یهو کلامش قطع شد و هم من و هم خودش فهمیدیم سوتی داده و با اون حرف نشون داد که متوجه شده اونی سجاد عاشقش بوده من بودم اما من خودم رو زدم به اون راه و مطهره هم که دید رازش فاش شده با خونسردی و نگاهی خاص بهم گفت راستش خیلی وقته فهمیدم سجاد تو رو میخواسته و ...
پریدم تو حرفش و گفتم عزیزم سجاد اول و آخر مال تو هست و من به اندازه پشیزی علاقه ای بهش نداشته و ندارم اونم یه خواستگاری ساده بود همون اول کار بابام جواب منفی داد...
باز مطهره پرید تو حرفم و گفت باشه باشه میدونم عزیزم، میدونم خانمی کردی در حقم و از اینکه بهم وفا کردی ازت بینهایت ممنونم...
تو همین حین در خونه زده شد و سعادت دوید سمت در و بعد صدای آشنایی به گوشم خورد! احمد؟! احمد که قرار نبود بیاد به این زودی؟ سراسیمه خودم رو به در خروجی اتاق رسوندم و با دیدن اون لب خندونش گل از گل منم شکفت و با ذوق بهش خوشامد گفتم و احمد همونطور وارد اتاق شد و سلام گرمی داد که همه جلو پاش بلند شدن و لحظه ای حسرت رو در چشمان سجاد دیدم و سریع رو برگردوندم سمت مطهره و دیدم با چشمان گشاد شده داره احمد رو نظاره میکنه.
مطهره احمد رو هنوز از نزدیک ندیده بود و با دیدنش معلوم بود حسابی جا خورده و این جاخوردگی به وضوح نشون میداد که حسرت رو در دلش به همراه داره. سریع رفتم پیش مطهره و برعکس چند لحظه پیش انگار تو خودش بود و سعی کردم به حرف بیارمش اما حوصله نداشت و بیشتر دیگه حواسش گرم صحبت مردها شده بود و گهگاهی سوالی میپرسید و معلوم بود درباره احمد کنجکاوه
اون لحظه اصلا برام مهم نبود و اصلا به جیزی غیر از اینکه احمد اومده فکر نمیکردم تا اینکه مطهره و سجاد رفتن و من و احمد هم سما خونه خودمون رهسپار شدیم
از اون روز تماس تلفنی من و مطهره دوباره برقرار شد و گفت که دوباره قصد داره باردار بشه چه بسا محبت سجاد بهش بیشتر بشه و منم گفتم هر مردی قلقی داره اگه واقعا قلقش اینه خوب بجنب!
گذشت تا روزی دوباره پروانه رو دیدم و همه چی رو براش گفتم و در کمال ناباوری پروانه گفت مراقب شوهرت باش کسی تورش نکنه.