eitaa logo
سخنان ناب دکتر انوشه👌
8.1هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
34 فایل
روانشناسی دکتر انوشه 💫﷽💫 تبلیغات پر بازده https://eitaa.com/joinchat/624099682C3e1a6dd3b9
مشاهده در ایتا
دانلود
768.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برخیز که جان است و 🌸🍂 جهان است و جوانی خورشید برآمد بنگر نورفشانی🌸🍂 هر سوی نشانی است ز مخلوق به خالق قانع نشود عاشق بی‌دل به نشانی🌸🍂 ســلام و درود به عزیزان ✋ صبح شما بخیر🌸🍂
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☃️برخیز که جان است و ❄️جهان است و جوانی 🤍خورشید برآمد بنگر نورفشانی ☃️هر سوی نشانی است ❄️ز مخلوق به خالق 🤍قانع نشود عاشق بی‌دل به نشانی صبحتون بخیر روزتون مملو از شادی و آرامش و مهر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ─━━━━⊱♡⊰━━━━─
10.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹این داستان را از حتما گوش جان بدیم حواست کجاست دوست عزیز ؟ @daneshanushe✍️
2.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝 سرمست شدم ای جان وز دست شدم ای جان ای دوست خمارم را از لعل لبت بشکن... 📕به کانال دکتر سوگل مشایخی بپیوندید 🎙 ۰ ۰ ۰ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐
1.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از همه کس گذر کنم، از تو گذر نمی‌شود مشکل تو وفای من، مشکل من جفای تو کن نظری که تشنه‌ام، بهر وصال عشق تو من نکنم نظر به کس، جز رخ دلربای تو 🌱 👇🍃👇 🪶❄️ ۰
896.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💧از بامداد روی تـو دیدن 🌱حیات ماسـت 💧امـروز روی خوب تـو 🌱یا رب چـه دلرباسـت 💧امـروز در جمال تـو 🌱خود لطف دیگرسـت 💧امـروز هـر چـه 🌱عاشق شیدا کند سزاست 💧صبحتـون بـه بلنـدای 🌱حـس ناب مـهر پـرور عـشـق♡
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 کوتاه ‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‍‌ "اندر حکایت شکر و ناشکریهای ما آدم ها" پیرمرد تهیدستی "زندگی" را در فقر و تنگدستی میگذراند، و به سختی برای زن و فرزندانش قوت و غذایی ناچیز فراهم میساخت. از "قضا" یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقانی مقداری "گندم" در دامن لباسش ریخت. پیرمرد "خوشحال" شد و گوشه های دامن را گره زد و به سوی خانه دوید !!!! در همان حال با "پروردگار" از مشکلات خود سخن می گفت، و برای گشایش آنها "فرج" می طلبید و تکرار میکرد؛ "ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.." پیرمرد در همین حال بود که ناگهان گره ای از گره هایش "باز" شد، و تمامی گندمها به زمین ریخت. او به شدت ناراحت و غمگین شد و رو به "خدا" کرد و گفت: من تو را کی گفتم ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز؟؟ آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟؟ پیرمرد بسیار ناراحت نشست، تا گندمها را از زمین جمع کند، ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی ظرفی از "طلا" ریخته اند... "تو مبین اندر درختی یا به چاه تو مرا بین که منم مفتاح راه" ✍️ ‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‍‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 *