سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #شهین #پارت20 . از لبه ایوون پریدم پایین که باعث شد صدای خانم بزرگ در بیاد گ
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#شهین
#پارت21
.🍎
خانم بزرگ ایستاده و ترسیده گفت:
کجا ؟تو دیدیشون ؟
_انگار نزدیک اتاقک بودن ندیدم صداشون می اومد
_ای شمسی! ای شمسی! آخرش آبروریزی میشه
_مگه چی شده ؟
_هیچی بیا!!! ببین شهین نمیپرسم چی شنیدی ولی به هیچ کس هم نمیگی که اون دوتا اونجا بودن فهمیدی ؟!
_اره
_حالا بگو حرف بدی که نزدن؟!
_میگفت نمیپرسم و طاقت نمی اورد گفتم :
نه !رضا میگفت زن عقدیمی
خانم بزرگ زد توی صورت خودش و پا تند کرد سمت ساختمون به لونه ی مرغ ها که رسید ایستاد و گفت :
وای نه !ببین شهین روی این برگهای خشک بدوبدو کن بلکه بدونن کسی این اطراف هست
_خانم بزرگ چرا اخه ؟
_سوال نپرس کاری که میگم رو بکن
شروع کردم به دویدن روی برگها ولی پیش خودم میگفتم اگه به صدای پا و برگ زیر پا بخوان بترسن وقتی هم رفتیم سمت اتاقک میشنیدن با اینحال کاری که خانم بزرگ خواسته بود رو انجام دادم یهو سرو صدای مرغ و خروسها هم بلند شد و من ناخودآگاه جیغی کشیدم ...طولی نکشید که اول زهره و پشت سرش رضا از لابلای درختها اومدن بیرون زهره رو به من گفت :
چی شده شهین ؟
_هان ؟هیچی
خانم بزرگ اومد سمت ما و رو به من انگار که از چیزی خبر نداره گفت :
چته چرا جیغ میکشی ؟
لال شده بودم اینکارا چی بود خانم بزرگ میکرد ؟بعد رو به زهره کرد و گفت :
تو مگه خواب نبودی؟نگو از صدای این وروجک بیدار شدی !
زهره به پته پته افتاد و اخر سر گفت :
نه.... من تو حیاط بود
رضا پوزخندی زد و زهره سریع از جلو چشم خانم بزرگ دور شد ولی خانم بزرگ دنبالش رفت منم خواستم برم که رضا بازوم رو گرفت و مانع شد با تعجب نگاهش کردم کسی اجازه نداشت به دختری از خانواده دست بزنه و حالا رضا خیلی راحت دست من رو گرفته بود ترس رو انگار تو چشمم دید که گفت:
نترس !بگو ببینم ما رو بین درختها دیدی درسته ؟
_نه !
_راست بگو ؟!
_نه فقط صداتون رو شنیدم
عصبانی گفت :
و رفتی گذاشتی کف دست اون پیرزن !
داشت گریه ام میگرفت
.
🔹واقع بینی در تعیین مهریه ازدواج :
«هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن»
در خرید لباس به جیبت نگاه میکنی،
در مهریه خانم هم به جیبت نگاه کن !
گاهی افرادی میآیند نزد بنده عقد بخوانند، میگویم: چند تا؟ میگوید: هزار سکه!
هر چه اینها را نگاه میکنم که به این قیافه میخورد؟
میگویم: تو حضرت عباسی تا آخر عمرت هزار سکه میتوانی جمع کنی؟ چرا شوخی میکنید؟
میگوید: حالا چه کسی داده ؟
میگویم: اگر دامادی لحظهای که عقد میخواند، نیتش باشد که: بگو هزار سکه، من که بناندارم بدهم ! اگر نیتش باشد که ندهد، هر دفعه پهلوی خانم میرود انگار زنا میکند.
شوخی که نداریم. اول زندگی چرا با دروغ؟ در تعیین مهریه نگاه به جیبت کن !
مباحث حاج اقا قرائتی
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
همسرانه
❤️
برای یک بانو
💞یکی از مهم ترین مهارتهایی که یه خانوم متاهل باید بلد باشه چیه؟
حفظ معشوقه بودن و معشوقه موندنه
چطور یعنی؟🔰
🔹🔸یعنی ترو تازگی خودمونو حفظ کنیم!
یعنی بعد زایمان یه عااالمه شکم نیاریم و عین خیالمونم نباشه!یعنی اگه بیست سال هم از ازدواجمون میگذره همون دختر شاد و سبک و خوش روحیه و ناز باشیم.
🔹یعنی حواسمون به حااال زندگی دونفره مون دائمأ باشه.
یعنی بچه که میاد جای خواب جدا نشه
✅ اینا مهارته . حواس جمعی میخواد.
خانوم های بهتر از گل ؛ زندگی مثل یه گلدونه دائم باید آبش بدیم ؛ مراقبش باشیم ؛ هواشو داشته باشیم...
💞عشق مراقبت میخواد💞
سخنان ناب دکتر انوشه👌
🌸🍃 #قشنگه_بخونید قاعده نود ونه...... 🍃
پادشاه از وزیرش میپرسد: چرا همیشه خدمتکارم از من خوشحالتر است در حالی که او هیچ چیزی ندارد!!
و منِ پادشاه که همه چیز دارم، حال و روزِ خوبی ندارم!!؟
وزیر گفت: سرورم شما باید قاعده ۹۹ را امتحان کنید!!
پادشاه گفت: قاعده ۹۹ چیست؟!!
وزیر گفت: ۹۹ سکه طلا در کیسهای بگذار و شب آن را پشت درب اتاق خدمتکار بگذار و بنویس این ۱۰۰ دینار هدیهای است برای تو و سپس در را ببند و نگاه کن چه اتفاقی رخ میدهد!!
پادشاه نقشه را آنطور که وزیر به او گفته بود، انجام داد....
خدمتکار پادشاه، آن کیسه را برداشت و موقعی که به خانه رسید سکهها را شمرد، متوجه شد یکی کم دارد!! پیش خود فکر کرد که آن را در مسیر راه گم کرده است!! همراه با خانوادهاش کل شب را دنبال آن یک سکه طلا گشتند،هیچی پیدا نکردند!!
خدمتکار ناراحت شد از اینکه یک سکه را گم کرده است!!
پریشانی به سراغش آمد با آنکه آن همه سکههای دیگر را در اختیار داشت!!
روز دوم خدمتکار پریشان حال بود چرا؟! چون شب نخوابیده بود، وقتی که پیش پادشاه رسید چهرهای درهم و ناراحت حال، مثل روزهای قبل شاد و خوشحال نبود!!
پادشاه آن موقع فهمید که معنی قاعده ۹۹ چیست!!
آری، قاعده ۹۹ آن است که همه ما ۹۹ نعمت در اختیار داریم که خداوند به ما هدیه داده است و تنها دنبال یک نعمت هستیم که به نظر خودمان مفقود است!!
و در تمام ادوار زندگیمان دنبال آن یک نعمت گمشده میگردیم و خودمان را به خاطر آن ناراحت میکنیم و فراموش کردهایم که چه نعمتهای دیگری را در اختیار داریم.
پس به داشته هایمان بیاندیشیم. وقدرآنهارا بدانیم .
♦️برای رسیدن به زندگی مشترک موفق هر دو طرف باید گذشت داشته باشند،یکدیگر را دوست بدارند و با هم مهربان باشند
🔹 زندگی مشترک فرصتی به آدم ها نمیدهد که آنها در تضاد با یکدیگر قرار گیرند. وقتی در سن جوانی ازدواج میکنی رشد و تکامل ذهنی در زندگی مشترک شکل میگیرد و مرد و زن با هم کامل شده و به مرور تبدیل به یک نفر میشوند.
🔹تکامل در ارتباط درست و مشترک زن و مرد شکل میگیرد و ازدواج بهترین شکل تکامل زن و مرد است.
البته
🔹زن و مردی که خواهان تکامل در کنار هم باشند، و نه به دنبال جنگ بر سر کسب قدرت
❤☘❤☘❤☘❤
☘
❤
☘
برای خوشبختی
راه درازی نروید ...
دنبال داشتن آدم خاصی ...
شغل خاصی ...
موقعیت و
مدرک و
قیافه ی خاصی نباشید ...!
خوشبختی یعنی که
از همین چیزهای مثلا معمولی و
دم دستی ، لذت ببرید ...!
از همین چیزهای ساده ای که یادتان رفته
روزی ...
شبی ...
وقتی ...
داشتنش آرزویتان بود ...!
خوشبختی را
با همین چیزهای معمولی
به خانه هایتان بیاورید .
☘
❤
☘
❤☘❤☘❤☘❤
❤️
از هر دستی بدی از همون دست پس ميگيری
✨🍃🌸🍃✨
ﻣﮕـﺮ میﺷﻮﺩ
قلبی ﺭﺍ بشکنی
ﻭ قلبت شکسته ﻧﺸـﻮد ؟!
ﻣﮕﺮ میﺷﻮﺩ
چشمی ﺭﺍ ﮔﺮﯾﺎﻥ کنی
ﻭ ﭼﺸﻤﺖ ﮔﺮﯾـﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ ؟!
ﻣﮕﺮ میﺷﻮﺩ
ﺫهنی ﺭﺍ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ کنی
ﻭ ﺫهنت ﭘﺮﯾﺸـﺎﻥ ﻧﺸﻮﺩ ؟!
ﻣﮕﺮ میﺷﻮﺩ
ﺍﺣﺴﺎسی ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍنی
و ﺍﺣﺴﺎست ﺳﻮخته ﻧﺸﻮﺩ؟!
ﻣﮕــﺮ ﻣﯽ ﺷـــﻮﺩ . . . ؟!!
بیشتر مواظب باش
این دنیا بیقانون نیست!
از خیر و شر، هرچه که به این دنیا داده باشی، روزی به طرف خودت باز میگردد.
برای آدمهایی که آزارتان می دهند ،
آرزوهای ِ خوب کنید !
آری ...
آرزو کنید آنقدر غرق در خوبی هایِ زندگی شوند
و خیر و نیکی در لحظه هایشان جاری باشد ،
که وقتی به خودشان می آیند ،
اصلا دیگر بدی را بلد نباشند ...
بیشتر ِ آدمهایی که آزار می دهند ،
شاید یک روزی ، یک جایی ،
زخمی خورده اند و مرهمی نیافته اند
و تنها راه ِ گذر از این زخم را ،
در آزار دادن ِ دیگران جسته اند ...
با رفتار متقابل ، چنین شخصیتی
از خودتان نسازید ...
این یک شعار نیست!
و اصلا لزومی ندارد جوابِ بدی را با خوبی بدهید ،
اتفاقا برای مدتی آن ها را از حق ِ
داشتن ِ خودتان محروم کنید
اگر جواب بدی را دستِ کم با سکوت بدهید
و در دلتان آرزوهای ِ نیک برای فرد ِ مقابل کنید ،
شما خوشبخت ترین انسانید ...
⚘|❀ ❀|⚘
#سیاست
#خیانت
#همسرداری
← بهترین راه برای جلوگیری از خیانت این است که با شریک زندگیتان رابطهای عالی بسازید.
← وقتی نیازهای احساسی و فیزیکی ما در زندگی مشترک رفع شود، دیگر به رفع آنها در جای دیگر، علاقهی چندانی نشان نمیدهیم.
← بسنجید که تاچه میزان خواستهها ونیازهای همسرتان را رفع می کنید و برعکس.
← در زمینههایی که ضعف میبینید، دربارهی آن صادقانه باشریکتان صحبت کنید و چیزهایی را که برای رضایت و خوشحالی در آن زمینهی خاص به آن نیازمندید با او درمیان بگذارید.
️️
سخنان ناب دکتر انوشه👌
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷 #شهین #پارت21 .🍎 خانم بزرگ ایستاده و ترسیده گفت: کجا ؟تو دیدیشون ؟ _انگار نز
📜 #برشی_از_یک_زندگی🩷
#شهین
#پارت22
.🍉🍉
بازوم رو ول کرد و با عصبانیت گفت :
میدونستی بچه فضولی هستی؟
_من که کاری نکردم
_کاری نکردی ؟رفتی همه چی رو گفتی!!!
_خب چه عیبی داره پشت درختا بودید داشتید حرف میزدید دیگه
_بچه ای دیگه بچه ...همینطور هپلی بارتون میارن که شوهر هم که میکنید نمیدونید وظیفه اتون چیه !!!
_هان ؟
_هیچی بابا بیا برو! ضد حال زدی دیگه چی میخوای ؟
نمیفهمیدم چی میگه واقعا درکی از این مسائل نداشتم و بعدها فهمیدم واقعا چقدر ما رو به قول رضا هپلی بار آورده بودن که از هیچی سر در نمی آوردیم
برگشتم پیش خانم بزرگ زهره رو گوشه ای خفت کرده بود و داشت بهش تذکر میداد، اگه میدونستم واقعا گفتن اینکه صدای اون دو تا رو شنیدم اینقدر مساله بزرگی میشه اصلا هیچی نمیگفتم... خانم بزرگ من رو که دید با دست اشاره زد برم پیششون رفتم نزدیک، زهره داشت گریه میکرد خانم بزرگ رو به من گفت :
نگاه کن شهین اگه بفهمم به کسی گفتی زهره رو اون پشت دیدی وای به حالت خب؟! حتی به مریم و زری هم نمیگی حالا برو به عمه ات بگو بیاد اینجا
زهره با همون حال گفت :
نه خانم بزرگ به مامانم نگو !
_نمیشه که باید بدونه اینهمه من تذکر میدم بهش برای چیه برو شهین زود باش
سری تکون دادم واقعا ترس برم داشته بود اینا چرا همچین میکردن من که برگشتم به ساختمون همه بیدار شده بودن و گویا کسی خبری از ماجرا نداشت رو به عمه شمسی گفتم :
عمه! خانم بزرگ تو حیاط کارت داشت
عمه گفت :
با من ؟
_اره
اونم بلند شد و رفت مامان دست من رو گرفت و کشید سمت خودش و گفت :
کجا بودی تو ؟
_من؟ ...همینجاها
_خانم بزرگ چیکار عمه ات داشت ؟
_چمیدونم
نشستم کنار بقیه ولی نمیتونستم ذهنم رو جمع و جور کنم چرا اینقدر این قضیه یهو بزرگ شد اونروز اونقدری حالم بد بود که همه متوجه شده بودن و مدام از بزرگ و کوچیک میپرسیدن :
چت شده چرا ناراحتی ؟
و من جوابی نداشتم بهشون بدم عمه شمسی که برگشت توی اتاق اونم پکر بود انگار خانم بزرگ با اونم دعوا کرده بود.