eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
380 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
*📚 رمان زیبای * ✨ قسمت👈شصتم✨ رفت سمت در...بدون اینکه برگرده گفت: _دفعه قبل،از اینکه موقع خداحافظی با بقیه تو هال دیدمت خوشحال شدم ولی اینبار لطفا نیا بیرون.😊😒 سرشو برگردوند و گفت: _دلم برای نگاهات تنگ میشه.... خداحافظ.😍😒 رفت و درو بست... فرصت نداد حتی بگم خداحافظ.اسماء اومد تو اتاق و گفت: _بیا دیگه.آقا امین داره میره.😒 سریع رفتم بیرون.همه تو حیاط بودن. روی ایوان بودم.امین داشت در کوچه رو می بست که چشمش به من افتاد ولی سرشو انداخت پایین و گفت: _خداحافظ😊😒 رفت و درو بست... همه به من نگاه کردن.رفتم پشت در که درو باز کنم و برم تو کوچه که برای بار آخر درست ببینمش.ولی ماشین سریع حرکت کرد 💨🚙و دست من روی قفل در موند.قلبم تیر میکشید.به قلبم گفتم بسه،دیگه نزن.😞💓 احساس کردم قلبم ایستاد. ✨✨✨ خانمی رو دیدم که داشت میومد سمت من.جلوتر که اومد چهره ش واضح شد ولی نشناختمش.گفت: 🌹_اگه بخوای میتونی بیای ولی اونوقت امین دیگه شهید نمیشه،از غصه ی تو می میره. گفتم: _حیفه که امین شهید نشه.😢 ✨✨✨✨✨ تا چشمهامو باز کردم اون خانم رو شناختم.مادر امین بود.😞🌹 گیج بودم.کسی پیشم نبود.خوب به اطراف نگاه کردم.بیمارستان بودم.🏥خانم پرستار اومد پیشم.چیزی گفت که متوجه نشدم.فقط دیدم لبش تکون میخوره.رفت بیرون و با چند نفر دیگه که یکیشون دکتر بود اومدن پیشم.کم کم صداهاشون رو میشنیدم.دکتر اومد نزدیکم و گفت: _خوبی؟😊 با اشاره سر گفتم آره.به سختی گفتم:_خانواده م؟ -بیرون هستن.میخوای ببینی شون؟ با اشاره سر گفتم آره. -ولی نباید باهاشون زیاد حرف بزنی. گفتم:چی شده. -چیز مهمی نیست.😊 شنیدم که یکیشون به یکی دیگه که تازه اومده بود،آروم گفت سکته کرده.😧😟اونم باتعجب به من نگاه کرد و آروم گفت اینکه خیلی جوانه.اون یکی هم شانه ای بالا انداخت و رفتن بیرون. یاد اون خانوم و یاد امین افتادم.وقتی یاد امین افتادم اشکم😢 جاری شد. مامان اومد پیشم.با شرمندگی و غصه نگاهش میکردم.😓مامان هم قربون صدقه م میرفت.دوست داشتم بمیرم.ولی منکه مرده بودم،خودم خواستم برگردم بخاطر امین.😔 مامان رفت و بابا اومد.دستی به سرم کشید و اشکهام رو پاک کرد.اشکهاش داشت میومد.چشمهامو بستم تا نبینم.بابا هم رفت. خوابم میومد... چشمهامو بستم تا شاید راحت بخوابم. محمد آروم صدام میکرد.چشمهامو باز کردم.چشمهاش خیس بود.😢گفتم: _امین خوبه؟😢 -آره،میخواد با تو حرف بزنه.😒 گوشی رو گذاشت روی گوشم.با بی حالی و بغض گفتم: _سلام.😒😢 صدای نفس کشیدن امین رو میشنیدم. نامنظم نفس میکشید ولی چیزی نمیگفت. قلبم درد گرفت.😖دستگاهی که به من وصل بود بوق میزد.محمد گوشی رو از من دور کرد و رفت بیرون.😱😰پرستارها و دکتر سریع اومدن.آمپولی به دستم زدن و سریع خوابم برد. نمیدونم چقدر طول کشید.وقتی بیدار شدم یاد امین افتادم.زنگ کنار تخت رو فشار دادم.پرستاری اومد.گفتم: _خانواده م؟😣 -ممنوع الملاقاتی.😐 -میخوام با همسرم صحبت کنم.😢 -نمیشه.😐 عصبانی شدم و با تمام توانم گفتم: _میخوام با همسرم صحبت کنم.😠😣 رفت بیرون و با دکتر اومد.دکتر گفت: _باشه ولی نباید استرس داشته باشی. -باشه. رفت بیرون و بعد چند دقیقه بابا با گوشی تلفن اومد.گفت: _امین پشت خطه.😒 گوشی رو روی گوشم گذاشت.گفتم: _امین😒 -جان امین😢 صداش بغض داشت. -من خوبم.😊😒 -زهرا.واقعا میخواستی بری؟؟!!!!😧😥 -آره،واقعا میخواستم.مثل تو که واقعا میخوای بری.😒 -من مثل تو صبور نیستم زهرا،من دق میکنم.😔 -مامانت گفت.😐 -مامان من؟؟!!!!😳 -آره😞 -چی گفت؟؟!!!😳 گفت _اگه تو بیای امین شهید نمیشه ، میمیره..من بخاطر تو برگشتم.من از دعای خودم بخاطر تو گذشتم..خیالت راحت.. ... .😣😭 ادامه دارد...
رفقا 🌸 گفتن که بعضی ها نمیتونن به ناشناس ادمین گمنام پیام بدن اگر نمیتونید پیام بدین لطفا اینجا بگید که ایا میتونین پیام بدین یا نه👇🏻 https://EitaaBot.ir/poll/rv0xy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خب بریم سراغ فعالیت امروز☺️😉
چه مدیر سحر خیزی دارید😌😄
دوستان عزیز من،،ما بیشتر فعالیتامون رو بر حسب علایق شما انجام میدیم و بیشتر اوقات پست ها و مطالب درخواستی شمارو میزاریم. پس اگه فکر میکنید کانال ما چیزی کم داره که با ایده های شما بهتر میشه حتما در ناشناس کانال یا ناشناس مدیر به ما بگید، خوشحال میشیم نظراتتون رو مشاهده کنیم و از اون ها استفاده کنیم
🌱 -بسم‌الله...🌸 بخونیم‌باهم...🤲🏻 ـاِلٰهے‌عَظُمَ‌الْبَلٰٓآوَبَرِحَ‌الخَفٰآء ُوَانْڪَشِفَ‌الْغِطٰٓآءٌ…✨🍃 . هر‌زمان...⏰ (عج)🧡 رازمزمہ‌کند...☔️ همزمان‌(عج)‌🌿 دست‌هاےمبارکشان‌رابہ✨ سوےآسمان‌بلندمےکنندو‌☁️ براےآن‌جوان؛🌸 چہ‌خوش‌سعادتندکسانےکہ👀 حداقل‌روزے‌یک‌بار📖 رازمزمہ‌مےکنند...🌱) اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج♥ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
💌 📚 ❓مسئله 748: در چه صورتی اشکال نداره که با بدن نجس نماز بخونیم؟ در‌صورتی‌که: 1️⃣ ناچار باشیم با بدن نجس نماز بخونیم؛ 2️⃣ به‌خاطر زخم یا جراحت یا دمل، بدنمون خونی شده باشه؛ 3️⃣ خون روی بدن یا لباسمون کمتر از اندازه یک دِرْهَمه. ❇️ توضیح مقدار درهم: 📝 آیات عظام بهجت، خامنه‌ای و مکارم: درهم تقریباً به اندازه یک بند انگشت اشاره است؛ 📝آیت‌الله سبحانی: درهم تقریباً به اندازه گودی کف دسته؛ 📝 آیت‌الله سیستانی: بنابر احتیاط واجب، درهم تقریباً به اندازه بند اول سر انگشت شسته. ⭕️ نکته: خونی که بخشیده شده، خون معمولیه؛ وگرنه خون‌های خاص، مثل خون حیض، سگ، خوک و کافر، حکمشون فرق می‌کنه. 🔺توضیح‌المسائل ده مرجع، م848؛ بهجت، استفتائات، ج2، س1547، 1548، 1555، 1556، 1576، 1577 و 1586؛ خامنه‌ای، اجوبةالاستفتائات، س435؛ همان، سایت، استفتائات جدید و استفتا؛ سبحانی، توضیح‌المسائل،‌ م816؛ سیستانی، المسائل‌المنتخبه، م205 و 207؛ همان، منهاج‌الصالحین، ج1، م577، 581 و 585؛ مکارم، استفتائات جدید، ج1، س125، 126، 127، 135؛ همان، ج3، س186 و 191. ـــــــــــــــــــ•°❁°• ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂
رفیق...🌱 دلت‌کـہ‌گرفت،قرآن‌روبردار...💌 بسمه‌اللہ‌بگۅ😇 یہ‌صفحہ‌روبـازکن♥️ بگـو: خدایـایه‌کم‌باهام‌حرف‌بزن‌آروم‌شم...🥰 آخه‌فقط‌خودت‌میتونۍ‌آرومم‌کنۍ🌿 ـــــــــــــــــــ•°❁°• ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ▂▂▂▂▂▂▂▂▂ 🕊➫¦@bashohadat ▂▂▂▂▂▂▂▂▂