کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_هفتادویک
تنهايی
آن روز در بيمارستان، با دعا و التماس از خدا خواستم كه اين
حالت برداشته شود. من نميتوانستم اينگونه ادامه دهم.
با اين وضعيت، حتي با برخي نزديكان خودم نميتوانستم صحبت
كرده و ارتباط بگيرم!
خدا را شكر اين حالت برداشته شد و روال زندگي من به حالت
عادي بازگشت.
اما دوست داشتم تنها باشم. دوست داشتم در خلوت خودم، آنچه
را در مورد حسابرسي اعمال ديده بودم، مرور كنم.
تنهايي را دوست داشتم. در تنهايي تمام اتفاقاتي كه شاهد بودم را
مرور ميكردم. چقدر لحظات زيبايي بود.
آنجا زمان مطرح نبود. آنجا احتياج به كالم نبود. با يك نگاه، آنچه
ميخواستيم منتقل ميشد.
آنجا از اولين تا آخرين را ميشد مشاهده كرد. من حتي برخي
اتفاقات را ديدم كه هنوز واقع نشده بود.
حتي در آن زمان، برخي مسائل و قضايا را متوجه شدم كه گفتني
نيست.
من در آخرين لحظات حضور در آن وادي، برخي دوستان و
همكارانم را مشاهده كردم كه شهيد شده بودند، ميخواستم بدانم اين
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_هفتادوشش
من بدون اينكه چيزي بگويم، جواب سؤالم را گرفتم. بعد از نماز
سري به حسينيه زدم و برگشتم. من پس از اطمينان از صحت مطلب،
از حقم گذشتم و حسينيه را به باني اصلياش بخشيدم.
شب با همسرم صحبت ميكرديم. خيلي از مواردي كه براي من
پيش آمده، باوركردني نبود.
بالبخند به خانمم گفتم: اون لحظه آخر به من گفتند: بهخاطر
دعاهاي همسرت و دختري كه تو راه داري شفاعت شدي. به همسرم
گفتم: اين هم يك نشانه است. اگه اين بچه دختر بود، معلوم ميشه كه
تمام اين ماجراها صحيح بوده. در پاييز همان سال دخترم به دنيا آمد.
اما جداي از اين موارد، تنها چيزي كه پس از بازگشت، ترس
شديدي در من ايجاد ميكرد و تا چند سال مرا اذيت ميكرد، ترس از
حضور در قبرستان بود! من صداهاي وحشتناكي ميشنيدم كه خيلي
دلهرهآور و ترسناك بود.
ً اما اين مسئله اصال در كنار مزار شهدا اتفاق نميافتاد. در آنجا
آرامش بود و روح معنويت كه در وجود انسانها پخش ميشد.
لذا براي مدتي به قبرستان نرفتم و بعد از آن، فقط صبحهاي جمعه
راهي مزار دوستان و آشنايان ميشدم.
اما نکته مهم ديگري را که بايد اشاره کنم اين است که: من در
كتاب اعمالم و در لحظات آخر حضور در آن دنيا، ميزان عمر خودم
را كه اضافه شده بود مشاهده كردم. به من چند سال مهلت دادند که
آن هم به پايان رسيده! من اکنون در وقتهاي اضافه هستم!
اما به من گفتند: مدت زماني كه شما براي صله رحم و ديدار والدين
و نزديكانت ميگذاري جزو عمر شما محسوب نميشود. همچنين
زماني كه مشغول بندگي خالصانه خداوند يا زيارت اهلبيت3
هستيد، جزو اين مقدار عمر شما حساب نميشود.
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_هفتادوپنج
يكباره ياد صحنههايي افتادم كه از حساب و كتاب اعمال ديده بودم.
ياد آن پيرمردي كه به من تهمت زده بود و بهخاطر رضايت من،
ثواب حسينيهاش را به من بخشيد.
اين افكار و صحنه ناراحتي آن پيرمرد، همينطور در مقابل چشمانم
بود. باخودم گفتم: بايد پيگيري كنم و ببينم اين ماجرا تا چه حد صحت
دارد. هرچند ميدانستم كه مانند بقيه موارد، اين هم واقعي است. اما
دوست داشتم حسينيهاي كه به من بخشيده شد را از نزديك ببينم.
به آن پيرمرد گفتم: فالني را يادتان هست؟ همان كه چهار سال
پيش مرحوم شد.
گفت: بله، خدا نور به قبرش بباره. چقدر اين مرد خوب بود. اين
آدم بيسر و صدا كار خير ميكرد. آدم درستي بود. مثل آن حاجي
كم پيدا ميشود.
گفتم: بله، اما خبر داري اين بنده خدا چيزي تو اين شهر وقف
كرده؟ مسجد، حسينيه؟!
گفت: نميدانم. ولي فالني خيلي با او رفيق بود. حتماً خبر دارد.
االن هم داخل مسجد نشسته.
بعد از نماز سراغ همان شخص رفتيم. ذكر خير آن مرحوم شد و
سؤالم را دوباره پرسيدم: اين بنده خدا چيزي وقف كرده؟
اين پيرمرد گفت: خدا رحمتش كند. دوست نداشت كسي خبردار
شود، اما چون از دنيا رفته به شما ميگويم.
ايشان به سمت چپ مسجد اشاره كرد و گفت: اين حسينيه را
ميبيني كه اينجا ساخته شده. همان حاج آقا كه ذكر خيرش را كردي
اين حسينيه را ساخت و وقف كرد. نميداني چقدر اين حسينيه خير
و بركت دارد.
االن هم داريم بنايي ميكنيم و ديوار حسينيه را برميداريم و
ملحقش ميكنيم به مسجد، تا فضا براي نماز بيشتر شود.
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_هفتادودو
ماجرا رخ داده يا نه؟!
از همان بيمارستان توسط يكي از بستگان تماس گرفتم و پيگيري
كردم و جوياي سالمتي آنها شدم. چندتايي را اسم بردم.
گفتند: نه، همه رفقاي شما سالم هستند.
تعجب كردم. پس منظور از اين ماجرا چه بود؟ من آنها را درحالي
كه با شهادت وارد برزخ ميشدند مشاهده كردم.
چند روزي بعد از عمل، وقتي حالم كمي بهتر شد مرخص شدم.
اما فكرم بهشدت مشغول بود. چرا من برخي از دوستانم كه االن
مشغول كار در اداره هستند را در لباس شهادت ديدم؟
يك روز براي اينكه حال و هوايم عوض شود، با خانم و بچهها
براي خريد به بيرون رفتيم.
به محض اينكه وارد بازار شدم، پسر يكي از دوستان را ديدم كه از
كنار ما رد شد و سالم كرد.
رنگم پريد! به همسرم گفتم: اين فالني نبود!؟
همسرم كه متوجه نگراني من شده بود گفت: چيزي شده؟ آره،
خودش بود!
اين جوان اعتياد داشت و دائم دنبال كارهاي خالف بود. براي به
دست آوردن پول مواد، همه كاري ميكرد.
گفتم: اين زنده است؟ من خودم ديدم كه اوضاعش خيلي خراب بود.
مرتب به مالئك التماس ميكرد. حتي من علت مرگش را هم ميدانم.
خانم من با لبخند گفت: مطمئن هستي كه اشتباه نديدي؟ حاال
علت مرگش چي بود؟
گفتم: باالي دكل، مشغول دزديدن كابلهاي فشار قوي برق بوده
كه برق او را ميگيرد و كشته ميشود.
ً خانم من گفت: فعال كه سالم و سر حال بود.
آن شب وقتي برگشتيم خونه خيلي فكر كردم. پس نکنه اون
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_شصتوهشت
دكتر
دكتر جراحي كه مرا عمل كرد، انسان مؤمن و محترمي بود.
پزشكي بسيار باتقوا.
به گونهاي كه صبح جمعه، ابتدا دعاي ندبه اش را خواند و سپس
به سراغ من آمد.
وقتي عمل جراحي تمام شد و ديدم كه برخي از انسانها را به
صورت باطني ميبينم و برخي صداها را ميشنوم، ترسيدم به دكتر
نگاه كنم.
باالي سرم ايستاده بود و ميگفت: چشمانت را باز كن. فكر
ميكرد كه چشم من هنوز مشكل دارد. اما من وحشت داشتم.
با اصرارهاي ايشان، چشمم را باز كردم. خدا را شكر، ظاهر و
باطن دكتر، انسان گونه بود. انگشتان دستش را نشان داد و گفت: اين
چندتاست؟ و سؤاالت ديگر.
جوابش را دادم و گفتم: چشمان من سالم است. دست شما درد
ً نكنه، اما اجازه دهيد فعال چشمانم را ببندم.
دكتر كه خيالش راحت شده بود گفت: هر طور صالح ميداني.
چند دقيقه بعد، يك جوان كه در سانحه رانندگي دچار مشكالت
شديد شده بود را به اتاق من آوردند و در تخت مجاور بستري كردند
تا آماده عمل جراحي شود.
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_هفتادونه
هيچ حركتي نميتوانستم انجام دهم. كسي هم نميتوانست به من
نزديك شود. شهادتين را گفتم. در اين لحظات منتظر بودم با يك
گلوله از سوي تك تيرانداز تكفيري به شهادت برسم.
در اين شرايط بحراني، عبدالمهدي كاظمي و جواد محمدي
خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند. آنها خيلي سريع مرا به
سنگر منتقل كردند. خيلي از اين كار ناراحت شدم. گفتم: چرا اين
كار رو كرديد؟ ممكن بود همه ما رو بزنند. جواد محمدي گفت: تو
بايد بماني و بگويي كه در آن سوي هستي چه ديدهاي.
چند روز بعد، باز اين افراد در جلسهاي خصوصي از من خواستند
كه برايشان از برزخ بگويم. نگاهي به چهره تكتك آنها كردم.
گفتم چند نفري از شما فردا شهيد ميشويد.
سكوتي عجيب در آن جلسه حاكم شد. با نگاههاي خود التماس
ميكردند كه من سكوت نكنم.
حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصيف نبود. من تمام آنچه ديده
بودم را گفتم. از طرفي براي خودم نگران بودم. نكند من در جمع
اينها نباشم. اما نه. انشاءاهلل كه هستم.
جواد با اصرار از من سؤال ميكرد و من جواب ميدادم.
در آخر گفت: چه چيزي بيش از همه در آنطرف به درد ميخورد؟
گفتم بعد از اهميت به نماز، با نيت الهي و خالصانه، هر چه ميتوانيد
براي خدا و بندگان خدا كار كنيد. روز بعد يادم هست كه يكي از
مسئولين جمهوري اسالمي، در مورد مسائل نظامي اظهار نظري كرده
بود كه براي غربيها خوراك خوبي ايجاد شد. خيلي از رزمندگان
مدافع حرم از اين صحبت ناراحت بودند.
جواد محمدي مطلب همان مسئول را به من نشان داد و گفت:
ميبيني، پسفردا همين مسئولي كه اينطور خون بچهها را پايمال
ميكند، از دنيا ميرود و ميگويند شهيد شد!
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_هفتادوچهار
نشانه ها
پس از ماجرايي كه براي پسر معتاد اتفاق افتاد، فهميدم كه من
برخي از اتفاقات آينده نزديک را هم ديدهام.
نميدانستم چطور ممكن است. لذا خدمت يكي از علما رفتم و اين
موارد را مطرح كردم.
ايشان هم اشاره كرد كه در اين حالت مكاشفه كه شما بودي،
بحث زمان و مكان مطرح نبوده. لذا بعيد نيست كه برخي موارد مربوط
به آينده را ديده باشيد.
بعد از اين صحبت، يقين كردم كه ماجراي شهادت برخي همكاران
من اتفاق خواهد افتاد.
يكي دو هفته بعد از بهبودي من، پدرم در اثر يك سانحه مصدوم
شد و چند روز بعد، دار فاني را وداع گفت. خيلي ناراحت بودم، اما
ياد حرف عموي خدا بيامرزم افتادم كه گفت: اين باغ براي من و
پدرت هست و بهزودي به ما ملحق ميشود.
در يكي از روزهاي دوران نقاهت، به شهرستان دوران كودكي و
نوجواني سر زدم، به سراغ مسجد قديمي محل رفتم و ياد و خاطرات
كودكي و نوجواني، برايم تداعي شد.
يكي از پيرمردهاي قديمي مسجد را ديدم. سلام و عليك كرديم
و براي نماز وارد مسجد شديم.
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_هفتادوهفت
مدافعان حرم
ديگر يقين داشتم كه ماجراي شهادت همكاران من واقعي است.
در روزگاري كه خبري از شهادت نبود، چطور بايد اين حرف را ثابت
ميكردم؟ براي همين چيزي نگفتم. اما هر روز كه برخي همكارانم
را در اداره ميديدم، يقين داشتم يك شهيد را كه تا مدتي بعد، به
محبوب خود خواهد رسيد مالقات ميكنم. هيجان عجيبي در مالقات
با اين دوستان داشتم. ميخواستم بيشتر از قبل با آنها حرف بزنم و ...
من يک شهيد را که به زودي به مالقات الهي ميرفت ميديدم.
اما چطور اين اتفاق ميافتد؟ آيا جنگي در راه است!؟
چهار ماه بعد از عمل جراحي و اوايل مهرماه 1394 بود كه در
اداره اعالم شد: كساني كه عالقمند به حضور در صف مدافعان حرم
هستند، ميتوانند ثبت نام كنند.
جنبوجوشي در ميان همكاران افتاد. آنها كه فكرش را ميكردم،
همگي ثبت نام كردند. من هم با پيگيري بسيار توفيق يافتم تا همراه
آنها، پس از دوره آموزش تكميلي، راهي سوريه شوم.
آخرين شهر مهم در شمال سوريه، يعني شهر حلب و مناطق مهم
اطراف آن بايد آزاد ميشد، نيروهاي ما در منطقه مستقر شدند و كار
آغاز شد. چند مرحله عمليات انجام شد و ارتباط تروريستها با تركيه
قطع شد. محاصره شهر حلب كامل شد.
🖇ادامه دارد ...‼️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_هفتاد
به برادرم گفتم هرطور شده به او بگو نيايد.
من ابتدا فقط با نگاه، متوجه باطن افراد ميشدم، اما حاال...
اين شخصي كه ميخواست به بيمارستان بيايد مشكالت شديد
اخالقي داشت.
او با داشتن سه فرزند، هنوز درگير كارهاي خالف اخالقي بود و
باطني بسيار آلوده داشت.
اما بدتر از آن، مشاهده كردم كه فرزندانش كه االن خردسال
هستند، در آينده منبع فساد و آلودگي شده و از پدرشان باطني آلودهتر
خواهند داشت!
علت اين مطلب هم مشخص بود. ازدواج اين مرد با زنش مشكل
داشت. آنها به هم حرام بودند و اين فرزندان، ناپاك به دنيا آمده
بودند! من حتي علت اين موضوع را فهميدم.
اين مرد، قبل از ازدواج با همسرش، با خواهر همسرش رابطه
نامشروع داشت و اين مسئله هنوز ادامه داشت و همين باعث اين
1
مشكل شده بود.
🖇ادامه دارد ...‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا خییییلی بخشنده است🍃
پیشنهاد دانلود
#مدیر_Zahra
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
🕊➫¦@bashohadat
▂▂▂▂▂▂▂▂▂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صد بار اگر توبھ شڪستی بازآ ؛)
لحظات ملکوتی نمازصبح😇
رفیق فرج اقامون رو فراموش نکن🥺
راه داره مارواون گوشه موشه های دل مهربونت راه بدی توی این وقت اذان یاد ماهم باش دعایی هم برای ما بکن😊
بنجب رفیق وقت واسه خواب هست🖇🍂🙃
•💛•
#مدیر_Zahra
سلام رفقآ عاقبتتون حسینۍ
+ ترک #گناه خ.ا
#گناه_خاموش
بطور کلی خ.ا را به چهار مرحله تقسیم بندی کردیم :)
۱. روزهای عادی (حالتخوبه)
۲. روزهای طلایی(قبل از خ.ا)
۳.لحظات قرمز (حین خ.ا)
۴.لحظات حساس(بعد از خ.ا)
#مدیر_Zahra
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
سلام رفقآ عاقبتتون حسینۍ + ترک #گناه خ.ا #گناه_خاموش بطور کلی خ.ا را به چهار مرحله تقسیم بندی کر
برای مورد اول یازده گام وجود داره رفیق:)
1-به خدا توکل کنی و ازش کمک بخواه (با تمام وجود اشک بریز و ازش بخواه)
حتما #نمازتو بخون اونم از نوع #اول وقت
می فرمایند: هر کس از #نمازش #مراقبت کنند (مراقب باشه که اول وقت بخونه ) #خدا ازش #مراقبت می کنه
خدا توی قران میفرمایند: "#نماز انسان رو از #گناه باز میداره " پس نمازت رو بخون مخصوصا وقتایی که حالت بده
(چون با این کار خودت می بینی که حالت بهتر میشه )
ایت الله بهجت می فرمایند : حتی اگه خسته بودی بازم نمازتو اول وقت بخون (باهمون خستگی ) ، بهتر از به تعویق انداختن و دیر تر خوندن هست ... زیرا تاثیرش خیلی خیلی بیشتره !!
#مدیر_Zahra
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
برای مورد اول یازده گام وجود داره رفیق:) 1-به خدا توکل کنی و ازش کمک بخواه (با تمام وجود اشک بریز
2- فکر نکن :
فکر رو همون اول خفه کن تا خواستی فکرکنی زود حواستو به یه چیز پرت کنی (نگو حالایکم لذت ببرم مشکلی پیش نمیاد!)اگه توی اتاق تنها هستی زود بیا بین خانواده ویا زود به یه چیز دیگه فکر کن ..نزار فکرت گسترش پیدا کنه وبرای خودش غول بشه؛ کل زمانی که فکر اذیتت میکنه حداکثربین 5-10 دقیقه هست پس اگه فقط بتونی 8تا 10 دقیقه صبر کنی اروم میشی !! وبه راحتی از بزرگ ترین خطر احتمالی حفظ شدی
(رفیق تا الان 60 تا 70 درصد راه را اومدی 😉)
#مدیر_Zahra
3- تنها نشو : مثل کودک که از تاریکی فرار میکنه از تنهایی فرار کن وهیچ وقت تنها نشو
#مدیر_Zahra
برای اینکه زیاد نشه و حوصله کنید بخونید
داریم کم کم پیش میریم
رفیق یادت باشه مهم خوندن و خواستن نیست
باید #عمل کنی تو اراده کن بخواه و عمل کن
بقیهش رو بسپار بخدا .
#صلواتبفرست
#مدیر_Zahra
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
3- تنها نشو : مثل کودک که از تاریکی فرار میکنه از تنهایی فرار کن وهیچ وقت تنها نشو #مدیر_Zahra
4- به خودت اعتماد نکن :
این خیییلی مهمه ،نگو من یه هفته هست ترک کردم یا امروز حالم خوبه اگه تنها وایسم کاریم نمیشه الان می تونم فلان کارو بکنم نه هر چی هست لطف خدای و هر وقت این فکر به ذهنت زد سختی های ترک خ.ا را برای خودت یاد اوری بکن....(من نمیگم همیشه به خودت فحش بده !!نه اصلا با این کار فقط عزت نفس خودتو نابود می کنی و کسی که عزت نفس نداشته باشه اتفاقا بیشتر گناه می کنه من میگم هم درد های گناهو برای خودت مرور کن و هم روز های پاکیت رو و به روز های پاکیت افتخار کن 💪)
#گناه_خاموش
#مدیر_Zahra
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
4- به خودت اعتماد نکن : این خیییلی مهمه ،نگو من یه هفته هست ترک کردم یا امروز حالم خوبه اگه تنها وا
5.خواندن سوره ی لقمان :
هر سوره ایی یک خاصیتی داره ، خاصیت سوره لقمان هم برای کاهش شهوت خیلی تاثیر گذاره...
پس حتما بخون رفیق خیلی تاثیر داره .
امام باقر (علیه السلام)-
هرکس سورهی لقمان را در هر شب بخواند، خداوند فرشتگانی را مأمور میکند که در آن شب از وی در مقابل ابلیس و سربازانش تا صبح حمایت کنند. امّا اگر روز آن را تلاوت کند، تمام روز تا شب از وی محافظت میکنند.
#گناه_خاموش
#مدیر_Zahra
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
5.خواندن سوره ی لقمان : هر سوره ایی یک خاصیتی داره ، خاصیت سوره لقمان هم برای کاهش شهوت خیلی تاثیر
6- شناسایی نقاط ضعف وراه هایی که تاحالا ضربه خوردی
اینو یکم بیشتر در موردش حرف بزنیم ✅
و یک کاغذ بردار جواب سوال های زیر را بنویس :)
#مدیر_Zahra
آغـوشخــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
6- شناسایی نقاط ضعف وراه هایی که تاحالا ضربه خوردی اینو یکم بیشتر در موردش حرف بزنیم ✅ و یک کاغذ بر
بعد یه لیستی تهیه کن از کار هایی که انجام بدی حالت خوب می شه ولذت می بری ( بعضی از موارد بقیه: من وقتی پابرهنه روی چمن ها راه میرم/ پیاده روی / مهمونی/خوردن بستنی/بو کردن گل ها /رفتن به حرم یا امام زاده ها / عبادت کردن و نماز .../کمک کردن به بقیه / بازی کردن(مجازی یا حقیقی) و.... (اینا را افراد مختلف گفتن گفتم به صورت خلاصه یه چند تایی را بهت معرفی کردم تا متوجه بشی ...(حداقل 20تابشه بنویسی ها 🙂
کامل و قشنگ بنویس ....
#ادامهدارد
#گناه_خاموش
#مدیر_Zahra
و در آخر
با اینکه رو سیاهم با آن همه گناهم
مشتاق یک نگاهم مولای من نگاهی
#یاحسین
#مدیر_Zahra