eitaa logo
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
388 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
441 فایل
بِسْـمِ‌رَبِّ‌النْور؛✨️ "اینجاهر‌دل‌شکسته‌،التیام‌می‌یابد🌱" ناشناسمون🌵 https://harfeto.timefriend.net/17167459505911 🪴شرایط‌و‌همسایه‌ها : @sharaet_Canal -مدیر : @Laleiy - ادمین: @Seyede_dona براامام‌زمانت‌بمون🤍🌿!
مشاهده در ایتا
دانلود
آن شـــــب..... قسمت چهارم..... شب از نیمه می گذرد🌙 شهر آرام تر از همیشه است.... و تنها صدایی که شنیده میشود..... صدای مهربان نسیم است.... که در گوش نخل ها نجوا می کند..... نزدیک اذان صبح است.... و پدر همچنان منتظر و مضطرب.... نگاه او در حال شکافته آسمان بود.... 💫 انگار علی به چیزی ورای این آسمان چشم دوخته است..... با خود مرور میکند.... تمامی نشانه هایی که پیامبر در مورد امشب گفت.... همه چیز درست عین سخن پیغمبر است.. علی لبخند تلخی میزند.... آری این همان شب است امشب دیگر از بند این دنیا خلاص خواهم شد.... علی به درون خانه می آید... باید آماده شد برای رفتن اندکی دیگر اذان است... دختر معصومانه اصرار بر نرفتن پدر دارد... و پدر شوقی فراوان برای رفتن.... دل نا آرام دختر.... چونان دریای طوفان زده است.... پدر لباس می پوشد... به ایوان می آید.... لبخند او برای رفتن وصف نا پذیر است... او سی سال است که اینچین نخدیده است😔 به حیاط می رسد..... مرغابی ها ترسان بال می گشایند.... و راه علی را سد می کند.... انگار آنها نیز برای کمک به زینب دست به کار شده اند.... اری علی را از این رفتن بازگشتی نیست.... زینب تلاش کن.... پدرت را دیگر نباید از دست دهی... قبل از سخن زینب... علی حرف میزند.... _دخترم حواست به این مرغابی ها باشد از آنها خوب نگهداری کن.... مرغابی هارا آرام کنار میزند.... به باغچه که می رسد.... می ایستدد برای بار اخر گلها را می بوید.... در را باز می کند.... اکنون زینب با چشمانی پر از اشک پشت سر پدر ایستاده ولی دیگر دیر شده پدر عازم است به سفر ابدیت پدر....... بمان و دنیای مرا بهم نریز داستان کوتاه برداشتی متفاوت از شهادت امیر مومنان ع به قلم:✍سید امیر حسین سمائی
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
آن شـــــب..... قسمت چهارم..... شب از نیمه می گذرد🌙 شهر آرام تر از همیشه است.... و تنها صدایی ک
آن شــــب قسمت پنجم..... پدر قدم از خانه بیرون میگذارد.... اما.... در ملتمسانه چنگ در کمربند علی می اندازد.... در شرمنده است.... 😔 در سی سال پیش... نتوانست از جان علی پاسداری کند... شکست و سوخت🔥 و با شکستن در استخوان سینه ی مادری.... 😭😭😭 و با سوختن او چادری در پشت در آتش گرفت🥀🔥 اکنون در... برای جبران شکست های گذشته.... و برای دوباره داغ دار نشدن اهل این خانه چنگ در کمند حیدر افکنده است... اما علی آرام کمربند خود را از در جدا میکند... و می گوید... ای در آن زمان که باید از جان و توان من محافظت می کردی😞 نکردی..... اکنون علی را رها کن... که به سوی آسمانها در حال عروج است خاک نمناک کوچه ها.... معصومانه بر کف نعلین علی بوسه می زنند.... ❤️ باد با شوقی وصف ناپذیر جسم علی را صفا می بخشد.... 🌸 و ماه با تمام عشق😍به نظاره ی روی علی نشسته است... همه هستی... در حال گرفتن آخرین توشه های خود از وجود لایتناهی مولای متقیان هستند... اکنون.... این آفتاب وجود علی☀️ است که در آستانه در مسجد طلوع می کند.... و خفاش ها..... بیزار از نور او... خود را مخفی کرده اند..... تا زمانی انتقام گناهان نداشته را از خورشید بگیرند..... هیهات..... خورشید را جهانی نتوان خاموش نمود... داستانی کوتاه برداشت متفاوت از شهادت امیر مومنان ع به قلم ✍سید امیر حسین سمائی
آغـوش‌خــدا | 𝐀𝐠𝐡𝐨𝐬𝐡𝐞 𝐤𝐡𝐨𝐝𝐚
آن شــــب قسمت پنجم..... پدر قدم از خانه بیرون میگذارد.... اما.... در ملتمسانه چنگ در کمربند ع
آن شــــب قسمت ششم......... هنگامه ی نماز است.......🤲 و مولای متقیان در محراب ایستاده است..... اذان و اقامه را زمزمه میکند....... الله اکبـــر.... همه حق به نماز ایستاده.... و ملائک و تمام جهان به او اقتدا میکنند.... اما.... اکنون بهترین زمان است... برای ظهور خفاش ها😈 مرحب ها عمر بن عبدود ها خیبرها بدرها و حنین ها علی ع💚 فاتح میادین بزرگ اسلام است و حتی صحابی نبی خدا به مقام و جلالت او نیستند اما حسودان قرآن های سر نیزه را بهانه کردند...... تا.... از خود آفتابی بسازند☀️ و با او رقابت و برابری کنند.... اما بی خبر از آن که در آشفته بازار ملتهب دنیا... تنها سکه ی اوست که رونق دارد... و غیر او را... به پول سیاه نمی خرند😰 علی به رکوع می رود... درخت ها و ستارگان با او به رکوع می روند😍 اکنون شقی ترین مردم شمشیر خود را برهنه کرده است.... در چند قدمی محراب😰 چشمهای نگران مردم به دستان اوست او اینجا چه میکند چه قصدی دارد...... 😰 اکنون در یک قدمی حیدر ابن ملجم مرادی با شمشیر ایستاده علی به سجده می رود..... و.... ادامه دارد برداشتی متفاوت از شهادت امیر مومنان ع به قلم✍سید امیر حسین سمائی