eitaa logo
در محضر استاد بروجردي
1.9هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
156 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۹ 🕊️ *شفای عاجل* 🍃 مِهر حضرت، چنان با دل و جان محبین عجین شده که هر گاه، امکان زیارت فراهم می‌گردد، جهت اعلام محبت و مودّت، بی‌تاب شده خود را به مشهد الرضا می‌رسانند ؛ 🍃 بخصوص اگر غصه‌ای بر جانشان سنگینی کرده که جز با عنایت حضرت، مرتفع نگردد. 🍃 چند سالی از ازدواج ما نگذشته بود که متوجه بیماری قلبی همسرم شدیم شورای پزشكی پس از آزمایشات متعدد، اعلام نمود ایشان در اسرع وقت باید جراحی قلب باز نموده در صورت تاخیر امکان خطر حمله قلبی حتمی خواهد بود. 🍃 از این رو خیلی زود باید تصمیم می‌گرفتیم اما هیچ یک از ما راضی به عمل جراحی نبوده احساس می‌کردیم امام رئوف با جلوه نام «نعم الطبیب» خداوند، همسرم را شفا داده نیازی به عمل جراحی نخواهد بود لذا بدون ‌معطلی بلیط مشهد تهیه نموده خود را دخیل پنجره فولادش کردیم. 🍃 روزهای سختی برما گذشت. به‌خصوص که فرزند دومم را شش ماهه باردار بوده از شرایط جسمی و روحی مناسبی برخوردار نبودم اما با همه سختی‌ها، خاطراتی شیرین از آن ایام برجای مانده است. 🍃 بر سلطانی وارد شده بودیم که از ناگفته‌های ما مطلع و بر مرتفع نمودن آن قادر بود. از این رو تدبیر زندگیمان را به حضرت سپرده عاجزانه خواستار شفا و عافیت همسرم شدیم. 🍃 به لطف خدا خیلی زود همه چیز تغییر کرده گره از کار فرو بسته ما باز شد . از آن زمان تاكنون حدود بیست سال می‌گذرد و همسرم نه تنها مجبور به عمل جراحی نشدند؛ بلکه بطور کامل بهبود یافتند . 🍃 *همیشه در زندگی خود را مدیون حضرات معصومین علیهم‌السلام می‌دانستیم اما پس از شفای همسرم به عینه مشاهده نمودیم که اراده خداوند از طریق این بزرگواران تجلی یافته و مصدر همه امور به آنان سپرده شده است.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۰ 🕊️ *معجزه دیگر* 🍃 در کنار ضریح امام رضا علیه‌السلام دعا می‌خواندم که هیاهوی جمعیت نظرم را به خود جلب کرد . خانمی بدون وقفه فریاد می‌زد: «دخترم شفا گرفت»، اطرافیانش او را از رواق، خارج کرده آرام نمودند. 🍃 خود را به آنها رساندم شنیدم که می‌گفت: «مدتی است دست دخترم از کار افتاده و مداوای آن نیز بی‌نتیجه بود . تصمیم گرفتیم خدمت حضرت برسیم و شفای او را بگیریم.» 🍃 نزدیک ضریح، مشغول دعا بودیم که دخترم از حال رفت. او را کنار دیوار آوردم. حالش که بهتر شد گفت: آقایی نورانی از حرم بیرون آمدند و به سر و دستم دست کشیده فرمودند: «تو خوب شدی» وقتی دستم حرکت کرد، از هوش رفتم. 🍃 *در میان اشک شوقی که از چشمانم جاری بود، نگاهم را به سوی ضریحی که آمال و آرزوی زوّار است دوخته آهی کشیدم و به یاد آوردم زمان ورود در ذهنم گذشته بود: «ای کاش من هم شفا دادن حضرت را می‌دیدم». از دور، سرم را به نشانه خضوع در مقابل حضرت پایین انداختم و در حالی که دست بر سینه و اشک بر چشم داشتم، سلامی دادم و از حرم خارج شدم.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۰ 🕊️ *معجزه دیگر* 🍃 در کنار ضریح امام رضا علیه‌السلام دعا می‌خواندم که هیاهوی جمعیت نظرم را به خود جلب کرد . خانمی بدون وقفه فریاد می‌زد: «دخترم شفا گرفت»، اطرافیانش او را از رواق، خارج کرده آرام نمودند. 🍃 خود را به آنها رساندم شنیدم که می‌گفت: «مدتی است دست دخترم از کار افتاده و مداوای آن نیز بی‌نتیجه بود . تصمیم گرفتیم خدمت حضرت برسیم و شفای او را بگیریم.» 🍃 نزدیک ضریح، مشغول دعا بودیم که دخترم از حال رفت. او را کنار دیوار آوردم. حالش که بهتر شد گفت: آقایی نورانی از حرم بیرون آمدند و به سر و دستم دست کشیده فرمودند: «تو خوب شدی» وقتی دستم حرکت کرد، از هوش رفتم. 🍃 *در میان اشک شوقی که از چشمانم جاری بود، نگاهم را به سوی ضریحی که آمال و آرزوی زوّار است دوخته آهی کشیدم و به یاد آوردم زمان ورود در ذهنم گذشته بود: «ای کاش من هم شفا دادن حضرت را می‌دیدم». از دور، سرم را به نشانه خضوع در مقابل حضرت پایین انداختم و در حالی که دست بر سینه و اشک بر چشم داشتم، سلامی دادم و از حرم خارج شدم.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۱ 🕊️ *اجابتی شیرین* 🍃 با خواهرم از در پایین پای حضرت وارد شدیم و در کنار پله‌های منتهی به رواق ضریح ایستادیم. خواهرم با حسرت گفت: *«آقا جان! هیچ‌‌گاه نشده کنار ضریح بیایم. نوبت ما نمی‌شود؟»* 🍃 مشغول دعا و نماز شدیم یکی از خدّام به ما نزدیک شد سلام کرد و گفت: «شما از تهران آمدید؟» خواهرم گفت: «بله.» گفت: «جلوی ضریح رفته‌اید؟» جواب داد: «خیر.» گفت: «پشت سر من بیایید، امروز می‌خواهم شما را تا جلوی ضریح ببرم.» 🍃 خواهرم گفت: «امکان ندارد با این شلوغی و ازدحام جمعیت موفق شویم.» ایشان گفت: «امکان دارد، شما پشت سر من بیایید، متوجه خواهید شد.» 🍃 به راه افتادیم. راه، باز شد و بدون اینکه حتی یک نفر اذیت شود، خود را به ضریح چسباندیم و عقده دل باز کردیم. زیارتی فوقِ تصور بود و بعد از زیارت مجددا همراه ایشان برگشتیم. 🍃 از صمیم قلب از او تشکر کردیم؛ اما می‌دانستیم میزبانِ مهربانی كه شاهد حسرت خوردن ما بوده خادمشان را فرستادند تا«من حیث لایحتسب» پذیرای ما باشند. 🍃 آنگاه که دل بی‌تاب قرب ظاهری و اظهار مودتی ساده و بی‌تکلف است تنها با نزدیک شدن به ضریح مطهر حضرات معصومین علیهم‌السلام اين وصال حاصل می‌گردد. 🍃 رو به ضریح مطهر امام رضا علیه‌السلام کرده گفتم: *آقای غریبم! چگونه شکر الطافتان را به جای آورم که راضی نمی‌شوید احساس غربت نماییم و به شایستگی و زیبایی ما را به خود نزديك می‌کنید.* ✨ در راه عشق، مرحله قرب و بُعد نیست ✨ می‌بینمت عیان و دعا می‌فرستمت ✨ ای غایب از نظر که شدی همنشین دل ✨ می‌گویمت دعا و ثنا می‌فرستمت 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴٢ 🕊️ *خرید آپارتمان* 🍃 با بزرگ شدن فرزندانم، منزلی که در آن سکونت داشتیم، کفاف ما را نمی‌داد و مجبور بوديم به فروش آن و خرید منزلی بزرگ‌تر فکر کنیم؛ اما از طرفی با بالا رفتن قیمت مسکن، خرید آپارتمان سه خوابه با متراژی حدود صد و پنجاه متر در تهران و منطقه‌ای که ما در نظر داشتیم، تقريبا غیر ممکن بود و جز با عنایت الهی به هیچ شکل ديگری امکان‌پذیر نبود. 🍃 در زيارتی كه به حرم امام رضا علیه‌السلام مشرف شدیم، بدون آنكه قصدی داشته باشم، با صدايی بلند شروع به حرف زدن با خود كردم؛ از جمله درباره خرید منزل مسکونی عرض کردم: 🍃 «آقا جان شما از وضعیت ما با خبرید. هم مجبور به تعویض منزل هستیم و هم پول نداریم تا امكان خرید منزل بزرگ‎تر‌ي را داشته باشیم . همسر و فرزندان من از ذریه شما هستند و من نیز خادم ساداتم. شما می‌توانید اراده کرده منزلی مناسب برای ما بخرید .» 🍃 مشغول درد دل با حضرت بودم و غافل از اینکه همسرم حرف‌های مرا با امام رضا می‌شنود. قبل از اینکه حرفم به پایان برسد، ايشان با لحن تمسخرآمیزی گفت: «البته به حضرت بفرمایید می‌خواهیم بعد از خرید منزل، مقداری از پولمان را هم پس‌انداز کنیم» من هم جواب دادم: 🍃 *«سلطانی که مظهر اسماء الله است (یا من لایرجی الّا فَضْلهُ) و ما به فضلش امید داریم، نه تنها برای ما منزلی را خريداری می‌كنند بلکه مطمئن باشید مبلغی را هم برای پس‌اندازمان در نظر می‌گیرند.»* 🍃 هنوز حرفم تمام نشده بود، موبایلم زنگ خورد و یکی از اقوام نزدیک‌مان که آپارتمان‌سازی داشت پس از سلام و احوال‌پرسی گفت: «چون به پول نیاز دارم، حاضرم یکی از آپارتمان‌هايم را به قیمت بسيار مناسبی به شما بفروشم. اگر مقداری پول برای قول‌نامه داشته باشید پرداخت كنيد و مابقی را بعد از فروش منزلتان بدهید.» 🍃 او توضیحاتی می‌داد که قادر به شنیدن تمام آن‎ها نبودم. ايشان صحبت می‎کردند و من مدهوش الطاف كريمانه ولی‌نعمتی بودم که خواسته‌ ما را قبل از آنكه به باور خودمان بیاید، اجابت کرده بود. 🍃 باورم نمی‌شد این تماس از تهران باشد. فکر می‌کردم از ضریح مطهر حضرت با ما تماس گرفته‌اند؛ چون چند دقیقه بیشتر از عرض حاجتم نگذشته بود. چگونه می‌توانستم از امام مهربانم تشکر کنم که مظهر «کرامة‌ الظاهرة» خدواند سبحان هستند. 🍃 يك سال بعد که براي فروش منزلمان اقدام کردیم، چون قیمت مسکن بالا رفته بود، هم صاحب آپارتمان دلخواه شدیم و هم مبلغی را پس‌انداز نمودیم. ✨ *ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه* ✨ *ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی* ✨ *پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند* ✨ *تو بزرگی و در آیینه کوچک، ننمایی* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۳ 🕊️ *طریق نور* 🍃 منزل ما در تهران خیابان اختیاریه بود و به مؤسسه علمیه السلطان علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام‌ نزدیک بودیم. بنا به دلایلی نقل مکان کردیم و به کاشانک رفتیم. چون هر روز می‌بایست تا حوزه می‌آمدم، تصور کردم هزینه بنزینم زیاد می‌شود، علاوه بر آن وقت زیادی را از دست می‌دادم. از وقتی این فکر به ذهنم خطور کرد، تا زمانی که در تردد بین حوزه و منزل بودم بنزین ماشینم تمام نمی‌شد حتی گاهی اتفاق می‌افتاد طي یکی دو ماه فقط یکبار بنزین مي‌زدم؛ مگر زمانی که به غیر از حوزه جای دیگری می‌رفتم که بنزینم مصرف می‌شد. 🍃 *به لطف امام رضا علیه‌السلام بعد از گذشت چندین سال این جریان همچنان ادامه دارد. بواسطه اين اتفاق بياد آوردم كه امام صادق علیه‌السلام می‌فرمايند: «نمک غذایتان را از ما خاندان طلب کنید» و ما چون معمولا در پی گرفتن حاجات بزرگ از ائمه اطهار علیهم‌السلام ‌هستیم گمان می‌کنیم حوائج کوچک و مختصر نیازی به توسل ندارد در حالی که هر آنچه انسان را از بندگی خدا باز می دارد باید به واسطه حضرات معصومین علیهم‌السلام ‌مرتفع بشود.* دغدغه‌هایی همچون درمان یک بیماری صعب العلاج، خرید یک آپارتمان و حتی پرکردن یک باک بنزین، همه و همه به اذن الهی بدست پر برکت این بزرگواران انجام می‌پذیرد .«بیمنه رزق الوری» 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۴ 🕊️ *آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است* 🍃 همیشه دلتنگ امام رضا علیه‌السلام هستم؛ به‌خصوص از زمانی که به عنوان کادر خدماتی حوزه مشغول به کار شدم. حس می‌کنم مدام تحت نظر خود حضرت کار می‌کنم و همچون عبدی که دلش برای مولایش تنگ می‌شود، من هم زمانهای زیادی بی‌قرار حضرت می‌شوم و تنها با قرار گرفتن در صحن و سرایش، دلم آرام و قرار پیدا می‌کند. سالیان سال است هنگام خروج از منزل به سه جهت (روبه قبله ،سمت چپ و مجددا رو به قبله) مانند سلام‌هایی كه معمولا به حضرت اباعبدالله و امام رضا و امام زمان علیهم‌السلام در پایان نمازهای یومیه داده می‌شود، سلام بدهم. 🍃 چند سال پیش خیلی دلتنگ امام رضا علیه‌السلام شده بودم. زمانی که از خانه بیرون آمدم، چنان بی‌تاب حضرت بودم که به هر سه طرف رو کردم اما فقط به امام رضا علیه‌السلام سلام دادم. بعد که به خودم آمدم، گفتم: «آقا ببخشید من به سه طرف به شما سلام دادم. قصد اسائه ادب نسبت به حضرت اباعبدالله و امام زمان را نداشتم. فقط دلم برای شما تنگ شده است.» 🍃 *این سلام‌ها از سوز دل و عشق قلبی من بود. شاید شدت این اشتیاق از آن رو بود که شب قبل مدام حس می‌کردم، داخل حرم هستم و عتبه را می‌بوسم و در مقابل ضریح حضرت، سجده می‌کنم؛ حتی خنکای سنگ‌های‌ مرمر حرم را روی پیشانی‌ام احساس می‌کردم.* 🍃 آن روز منزل یکی از طلاب، کلاس شرح دعای کمیل بود و من در آن کلاس حضور داشتم پایان کلاس دخترم تماس گرفت و گفت: آقایی به منزل ما مراجعه کرده و تعدادی بلیط قطار مشهد تحویل داده و رفته است. ابتدا تعجب کردم؛اما بعد از اینکه به خود آمدم متحیر از لطف و کرامت امام رضا علیه‌السلام بودم كه حضرت عجب رعیت نوازی کردند و چون تعداد بلیط‌ها از افراد خانواده من بیشتر بودم تصمیم گرفتم 🍃 مادرم و دوستم را نیز با خود ببرم ساعت بلیط قطار دو بعدازظهر بود و ما حدود ساعت دوازده هنوز حرکت نکرده بودیم. قرار شد من و دوستم از کلاس حركت كنیم و بچه‌‌ها و مادرم از منزل. به مجرد اینکه به ایستگاه راه ‌آهن رسیدیم و روی سکو قرار گرفتیم، قطار حرکت کرد. باورم نمی‌شد جا مانده باشیم، سریع به آقای نخودکی متوسل شدم و گفتم: «آقا خودتان قطار را نگه دارید.» 🍃 با عجله، خود را به مأمور قطار رساندم و گفتم: تو را به خدا کاری بکنید. یک سوت بزنید و قطار را نگه دارید. او گفت: «دیگر قطار نمی‌ایستد، لوکوموتیوران که به سوت من توجه نمی‌کند.» دوباره با اصرار بیشتر گفتم: «حالا شما سوت بزنید.» او هم به حالت تمسخرآمیزی سوت زد و فورا قطار ایستاد. خودش متحیّر مانده بود. نفهمیدم چه اتفاقی افتاد که یکی از درهای قطار را باز کردند و ما سوار شدیم. 🍃 فردا صبح که به مشهد رسیدیم، آقایی در ایستگاه راه ‌آهن، متنظر ما بود، خودش را معرفی کرد و از من پرسید: «شما فلانی هستید؟» 🍃 گفتم: «بله» گفت: «تشریف بیاورید، برویم هتل.» گفتم: «آقا من هتل رزرو نکرده‌ام، شاید اشتباهی پیش آمده.» او نام تک‌تک اعضای خانواده ما را گفت تا مطمئن شوم اشتباهی نشده و بعد ما را با ماشین شخصی به هتل منتقل کرد. خدمه هتل صبحانه و ناهار و شام ما را به اتاق می‌آوردند، و پذیرایی از ما باور نكردنی بود اما آنچه معلوم و مشخص بود این بود كه همه این الطاف با سر انگشت تدبیر مولایم بود. 🍃 روز آخر که برای خداحافظی كنار ضریح بودم، به آقا عرض کردم: «روز آخر است و باید برگردیم، لیاقت هیچ یك از الطاف شما را نداشتیم و تصورش را نیز نمی‌کردیم؛ اما آقاجان! «الاکرام بالاتمام»، توشه راه به ما بدهید.» 🍃 به مجرد اینکه وارد هتل شدم، آقایی به من گفت: «شما به آشپزخانه حضرتی دعوت شدید» پرسیدم:‌ «شما؟» «چرا؟» گفت: «من مأمور به دعوت شما هستم و علت دعوت را نمی‌دانم.» همراه دوستم به آشپزخانه حضرت رفتیم؛ جایی که غذاهای حرم در آنجا طبخ و برای پذیرایی از زوار آماده می‌شد. اواخر ایام فاطیمه بود، بعد از اینکه برای ما غذا کشیدند، یک قاب «یا فاطمه‌ زهرا سلام‌الله‌علیها» هم به عنوان یادگاری به ما دادند و ما را به هتل برگرداندند و از آنجا راهی راه ‌آهن شدیم و به تهران برگشتیم؛ 🍃 *سفری آسمانی که زبان، توان شرح وقایع را ندارد.* ✨ *از آستان پیر مغان سر چرا کشیم* ✨ *دولت در آن سرا و گشایش در آن در است* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۵ 🕊️ *کسب علم نافع* 🍃 بعد از اینکه فرزند دومم چهار ساله شد، هنوز توفیق تحصیل مجدد را پیدا نکرده بودم و احساس پوچی و بیهودگی می‌کردم. دلم برای درس‌خواندن تنگ شده بود، به‌خصوص که ایام دانشجویی را در مشهد مقدس سپری کرده بودم و هر روز با عبور از خیابان‌هایی که به حرم منتهی می‌شود، عرض ارادت و سلامی داشتم و یا زائر حرم رضوی‌اش بودم. دلم بی‌تاب حرم رفتن و خلوت با حضرت بود و با وجود اینکه از زندگی مشترکم بسیار راضی بودم؛ ولی دوری از درس و بحث و یادگیری علوم دینی و جدا شدن از مشهد الرضا برایم طاقت‌فرسا شده بود. 🍃 در زیارتی که به حرم مشرف شدم و کنار ضریح ایستاده بودم، با اشک و آه از حضرت خواستم، عنایتی فرموده، اجازه کسب علوم دینی را مجددا به بنده بدهند. عرض کردم: ✨ «آقا علی بن موسی الرضا! دلم برای سلام دادن به شما و حضور در حرم مطهرتان تنگ شده است. نمی‌خواهم چند ماه یک بار خدمت شما برسم؛ بلکه می‌خواهم هر روز به محضرتان مشرف شوم» 🍃 حضرت را به مادرشان حضرت زهرا سلام الله علیهم و فرزند دلبندشان امام جواد علیه‌السلام قسم دادم که گشایشی بکنند. 🍃 کمتر از دو ماه از آن سفر نگذشته بود که از طریق یکی از بستگان با حوزه السطان‌ علی‌ بن ‌موسی ‌الرضا علیه‌السلام آشنا شده در کلاس‌های جنبی شرکت کردم و دو سه سال بعد به عنوان طلبه در همان حوزه به تحصیل مشغول شدم. 🍃 گاهی با خود گمان می‌کنم فاصله‌ای که میان آشنایی من با حوزه و طلبه شدنم پیش آمد، به دلیل اشتغال به کار در شرکتی بود که به ثبت رسانده و تقریبا تمام وقت در آنجا مشغول بودم؛ اما چون واسطه فیض، امام رضا علیه‌السلام و جدّه سادات بودند، پس از گذشت چند سال به دلیل استرس در کار دو شب در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان بستری شوم. همانجا یقین کردم، ادامه کار در شرکت به صلاح خود و خانواده‌ام نخواهد بود. 🍃 از طرفی، یکی از دوستان در خواب خانم مجلله ای را دیده فرموده بودند : «به فلانی بگویید ما برای شما تحصیل و یادگیری را می‌پسندیم. شرکت را تعطیل کنید و به جای آن به امر یادگیری بپردازید.» کمتر از چند ماه، شرکت تعطیل شده در حوزه به عنوان طلبه مشغول یادگیری شدم. 🍃 *هر یک از ما مالک خواست‌های خویش هستیم و من عاجزانه از حضرت درخواست کرده بودم که زائر هر روزه‌ ایشان بشوم* و خود را در محضرشان احساس نمایم به لطف خدا این درخواست اجابت شد و ما طلاب هر روز در مکانی قدم می‌گذاریم که منسوب به نام مبارک حضرت علی بن موسی الرضا علیه‌السلام است و هر روز که توفیق ورود به موسسه را می‌یابیم، علاوه بر سلامی که به امام رضا علیه‌السلام می‌دهیم به جده سادات و فرزند دلبندشان حضرت جواد الائمه علیه‌السلام نیز عرض سلام داشته، خود را در محضر منورشان حس می‌نماییم. ✨ *ان‌شاء‌الله به عافیت در دنیا و آخرت در معیت حضرات معصومین علیهم‌السلام بوده و باشیم.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۶ 🕊️ *توجه به خادمان گمنام* 🍃 چند سالی بود توفیق برگزاری جشن میلاد امام رضا علیه‌السلام به بیت ما داده شده بود. شب قبل از مولودی با همسرم برای خرید به خیابان رفته بودیم. باران شدیدی می‌بارید و خیابان لغزنده بود من از ماشین برای خرید پیاده شدم و همسرم در ماشین منتظر ماندند. خیابان شیب تندی داشت و ماشین‌ها با سرعت عبور می‌کردند. 🍃 بعد از خرید هنگامی که عرض خیابان را طی می‌کردم وسط خیابان زمین خوردم چادرم مشکی بود و چون باران به شدت می‌بارید رانندگان دید کافی نداشتند از سویی شدت ضربه به قدری بود که به راحتی نمی‌توانستم از جای خویش برخیزم و ماشیني که از بالا به سمت پایین می‌آمد هر لحظه به من نزدیک‌تر می‌شد. قبل از اینکه تصمیم و توان بلند شدن داشته باشم گویا دستی از غیب مرا از زمین بلند کرده به آن طرف خیابان برد و از خطر مرگ حتمی نجات داد. 🍃 همسرم که شاهد ماجرا بود، گفت: «بقدری حادثه به سرعت اتفاق افتاد که من فرصت پیدا نکردم درِ ماشین را باز کرده پیاده شوم.» 🍃 آن شب اگر دست غیبی امام رضا علیه‌السلام مرا نجات نداده بود، حتما حادثه ناگواری اتفاق می‌افتاد ؛ اما حضرت، خادمان خویش را از نظر دور نمی‌کنند هر چند که خادمی چون من ناچیز و گمنام باشد. 🍃 *باور قلبی‌ام این است که اگر خالصانه، قدمی برای اهل بیت علیهم‌السلام برداشته شود، به احسن وجه جبران کرده صدها قدم به ما نزدیک‌تر می‌شوند.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۷ 🕊️ *نور سبز* 🍃 در رواق ضریح مطهر با خواهرانم مشغول خواندن زیارت‌نامه بودیم یكی از آنها که حال خوشی داشت ، گفت: «همین الآن از حضرت، حاجت بخواهید.» بعد از اینکه از حرم بیرون آمدیم، علتش را جویا شدم. او گفت: «مشغول خواندن زیارت‌نامه بودم. نور سبزی را دیدم كه مثل ستون از ضریح به سوی بالا کشیده شده و احساس کردم باید عنایتی از سوی حضرت به جمع شده باشد.» با شنیدن صحبت‌های او ناخودآگاه در دلم گذشت که ای کاش من هم یکی از معجزات حضرت را با چشم می‌دیدم. 🍃 فردا مجدداً در رواق ضریح، مشغول زیارت بودم، صدای همهمه و هجوم مردم، توجه‌ام را به خود جلب نمود. خانم جوانی را دیدم که شفا گرفته و موهای جلوی سرش سبز شده بود، خدام او را از میان ازدحام جمعیت به عقب کشیدند و به سوی صحن سقاخانه بردند. 🍃 من در پی مردم به صحن سقاخانه رفتم. همراهانش دور او را گرفته بودند تا افراد جاهلی که برای تبرک، لباس یا موی شفا گرفته را می‌کنند، به او آسیب نزنند. بعد از مدت کوتاهی، موهای سبز رنگش به حالت عادی برگشت. یادم آمد دیروز از خاطرم گذشت که ای کاش من هم یکی از معجزات حضرت را به چشم می‌دیدم. 🍃 *آقای خوبم! شما مظهر نام «علیم بالذات الصدور» خداوند سبحان هستید* و از درخواست‌های زوارتان آگاهید و حکیمانه، خواسته‌هایشان را مورد اجابت قرار می‌دهید. ✨ بدون شک از مهم‌ترین خواسته‌های زوار شما، تعجیل در ظهور فرزندتان، مهدی فاطمه سلام‌الله‌علیها است، فرج و گشایش امورمان را در فرج حضرتش قرار دهید و چشم ما را به دیدن جمال یوسف زهرا سلام‌الله‌علیها روشن گردانید. ان‌شاءالله 🤲 ✨ به دریاهای پر طوفان اگر باشی تو کشتی‌بان ✨ نترسم از سفر دیگر درین شب‌های ظلمانی ✨ دلم را چون به دست تو سپارم، ای امین دل ✨ رها گردم هم از ظلمت هم از درد پریشانی 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
💐💐💐 🔆 *«أینَ بقیّةُ الله»* 🔆 «کجاست اثر و نشانه خدا در زمین!» 🔹 (بقیة به معنای اثر به جای مانده و نشانه است) 📗 مفاتیح‌الجنان، دعای ندبه ✨ مولایم! ✳️ *شما بقیةالله هستید یعنی اثر و نشانه خداوند! همان‌گونه که اثر و نشانه خداوند در همه جای عالم وجود دارد؛ شما نیز در گوشه‌گوشه عالم حضور دارید و جایی نیست که خالی از وجودتان باشد.* ✨ آقاجان! 💠 شما همیشه و همه جا هستید اما ما چنان گرفتار دنیا شده‌ایم که وجودتان را غایب می‌پنداریم! دستی به دعا بلند کنید تا ما از تعلقات دنیایی رها شویم و نظاره‌گر حضور شما باشیم. ✨ ای در میان جانم و جان از تو بی‌خبر ✨ وز تو جهان پُر است و جهان از تو بی‌خبر! 📚 📚 بخشی از کتاب «ال یس» 🌐 https://www.instagram.com/p/CM7cTzxpe4W/
🔆 «أينَ المُدَّخَر لِتَجدید الفَرائض و السُّنن» 🔆 *«کجاست آن آقایی که برای نو کردن واجبات و مستحبات ذخیره شده است؟»* 📗 مفاتیح الجنان، دعای ندبه ✨ *مولاجان!* 💠 این عبارت نشان می‌دهد در دوران غیبت، احکام دین دستخوش تغییر می‌شود و زمانی که شما ظهور نمایید؛ آن را بار دیگر به ماهیت اصلی‌اش بازمی‌گردانید و حقیقت دین را آشکار خواهید ساخت. . 🔹 اکنون نیز که در دوران غیبت به سر می‌بریم معتقدیم اگر قدم بر قلب و جان ما بگذارید؛ 🔸 احکام مُندَرس شده و از یاد رفته را زنده می‌کنید و رنگی تازه بر واجبات و مستحباتم می‌زنید. ✨ پا نِه به منزل ما، تاراج کن دلِ ما ✨ بِنگر به باطل ما، کز آب و گِل خمیرند! . 📚 📚 بخشی از کتاب «ال یس» 🌐 https://www.instagram.com/p/CM_dB1RJkOY
۴۸ 🕊️ *شفای بیمار سرطانی* 🍃 زمانی متوجه بیماری دخترم شدیم که سرطان، پیشرفت کرده بود و تقریبا هیچ‌کدام از پزشکان، امیدی به زنده ماندن او نداشتند. دختر زیبا و شیرین خانواده، که همه از ازدواج‌اش خوشحال و مشغول تهیه جهیزیه و مراسم عروسی و منزل جدید برای او بودیم. اکنون او گرفتار سرطان شده بود و جز مراجعه به پزشکان مختلف و اشک و آه، کار دیگری نداشتیم. 🍃 در این میان کسی امید به نجات او نداشت؛ اما من قلبا مطمئن بودم شفای دخترم در دستان حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضاست. برخی پزشکان، كه درباره پیشرفت بیماری دخترم صحبت می‌کردند، از تعداد فرزندانم می‌پرسیدند و خدا را شکر می‌کردند که فرزندان دیگرم پس از رفتن دخترم باعث دلگرمی و تطبیق من با شرایط جدید خواهند شد؛ اما من با خود تکرار می‌کردم محال است دخترم را از دست بدهم. دلم گواهی می‌داد که شفا می‌گیرد و دوباره سلامتی‌اش را خواهم دید. تا اینکه روزی خدمت استاد عزیزم رسیدم و همه ماجرا را تعریف کردم و با شناختی که از ایشان داشتم می‌دانستم اگر حکمت الهی در شفای وی نباشد هرگز به من قوت قلب نمی‌دهند و صحبتی از سلامتی و عافیت او نمی‌کنند؛ بلکه با سخنانشان مرا برای مصیبتی سنگین آماده خواهند كرد؛ 🍃 روزی ايشان با جمعی از طلاب به منزل ما تشریف آوردند و حدیث کساء خواندند و با سوز سینه و اشک و آه، شفای دخترم را از خداوند خواستار شدند. تا قبل از بیماری دخترم، خداوند را به جهت حضور بر خوان گسترده معرفتی «قال الباقرعلیه‌السلام و قال الصادق علیه‌السلام» شاکر بودم؛ اما پس از شفای دخترم با همه اعتقاد و باور قلبی‌ام بر خود می‌بالیدم که سفره‌نشین و ریزه‌خوار سفره معرفتی حضرات معصومین علیهم‌السلام در حوزه علی بن موسی الرضا علیه‌السلام هستم و در فضایی قرار گرفته‌ام که مزّین به نام امام رضاست. می‌دانستم من رعیتِ اربابی هستم که در راحتی و سختی و خوشی و ناخوشی، تنهایم نمی‌گذارند و به امورات زندگیم به احسن وجه در اسرع وقت رسیدگی می‌کنند. آقایی که مظهر «یا من لطفه مقیم یا من احسانه قدیم یا من فضله عمیم» است و لطفشان پایدار و احسانشان دیرینه و فضلشان بسیار. 🍃 از هیچ توسلی به ائمه اطهارعلیهم‌السلام کوتاهی نمی‌کردم؛ باور داشتم سررشته کار به دست حکیمی است که آنچه می‌دهد و هرآنچه می‌گیرد، حکمت اوست. اگر خواست خدا به امری تعلق پذیرد، احدی نمی‌تواند مانع آن شود و اگر مصلحت نباشد، هرگز محقق نمی‌گردد. اوج بیماری دخترم با میلاد مبارك امام هشتم ثامن‌ الحجج علیه‌السلام مصادف بود. حوزه در آن روزها تصمیم داشت بر مبنای سنوات گذشته در جشن باشکوهی كه به مناسبت ایام ولادت برگزار می‌كند از مدعوین با غذایی که در آشپزخانه حوزه پخته می‌شد، پذیرایی کند. 🍃 آن روز وقتی وارد حوزه شدم، بدون اینکه از قبل برنامه‌ریزی کرده باشم، خود را سراسیمه به آشپزخانه رساندم. با دیدن دیگ‌های بزرگ غذا - که به عشق حضرت برپا شده و همچون قلوب پرحرارت محبین اهل بیت علیهم‌السلام در جوش و خروش بودند - بی‌اختیار اشک‌هایم چون سیل، روان شد و خود را در محضر حضرت حس كردم. چنان حضور حضرت، پررنگ و ملموس بود که گویی قدم مبارکشان را بر چشم من گذاشته و وارد آشپزخانه شده بودند. اشک می‌ریختم و آه می‌کشیدم و حضرت را به فرزندشان حضرت جواد علیه‌السلام و مادرشان سیدة نساء‌ العالمین سلام‌الله‌علیها قسم می‌دادم. 🍃 متوجه نشدم زمان چگونه گذشت و من چند دقیقه از خود بی‌خود شدم. فقط می‌دانم پس از آن، شفای دخترم را حتمی و قطعی دیدم و طمأنینه ای خاص احساس می‌کردم. امام رضاعلیه‌السلام رضایتی بر وجودم مستولی نمود که تا پایان درمان فرزندم و بهبودی کاملش صبورانه و در نهایت آرامش، تنها و تنها چشم امید و توکلم بر حضرت حق و به اذن الهی بر حضرات معصومین علیهم‌السلام بود. 🍃 قبل از آخرین آزمایش، در شب میلاد حضرت‌ زهرا سلام‌الله‌علیها یكی از دوستانم در خواب دیدند دخترم دورتادور حسینیه موسسه می‌دود و با خوشحالی فریاد می‌زند: «من شفا گرفتم.» و به لطف امام رضا علیه‌السلام همین امر محقق شد و دخترم شفا گرفت و به لطف خدا نه تنها پس از اتمام دوره درمان، بهبودی کامل حاصل شد؛ بلکه با عنایت خاص امام رئوف بر خلاف احتمال بچه‌دار نشدنش، خداوند، دختری زیبا و سالم به او عطا کرد که چشم و چراغ همه ماست. 🍃 *حضرت حق را سپاسگزارم که تسلیم و توکل مرا ثمره حب به اهل بیت علیهم‌السلام قرار داد و اگر شفاعت و وساطت حضرات معصومین علیهم‌السلام نبود هرگز احدی، لیاقتِ عنایت و فضل خداوند سبحان را پیدا نمی‌كرد.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۴۹ 🕊️ *خطورات قلبی* 🍃 هر زمان که به زیارت امام رضا نائل می‌شوم و قدم بر آستان آن کریم می‌گذارم با وجود اینکه نابینا هستم ، گرمی نگاه حضرت را بر جسم و جان خویش احساس می‌کنم و روایت حضرت را به یاد می آورم که فرمودند: «ما چشم‌هایی داریم که شبیه چشم‌های دیگران نیست.» 🍃 من باور دارم چشم‌های مردم تنها چيزی را می‌بيند كه دیده می‌شود. در حالیکه حضرت همه چیز و همه کس را می‌بيند و از خطورات قلبی همه افراد آگاه است. حتی عبد بی‌مقدارِی همچون مرا نیز از چشم نمی‌افکند تا جاییکه در هر زیارت گرمی نگاهش را بر جسم و جان خویش احساس می‌کنم. 🍃 روزی بی‌تاب زیارت بودم و امید داشتم مثل همیشه حضرت رعیت‌نوازی کنند و تحفه‌ای را تبرکاً عنایت فرمایند؛ اما تا آخرین روز سفر، هیچ تبرکی دریافت نکردم. لحظه‌ای در دلم گذشت که خیلی دلگرم و امیدوار مباش كه به چشم حضرت آمده‌ای این بار، بود و نبودت حس نشد و نشانی از یار به دستت نرسید. 🍃 هنوز ساعتی از این خطورات نفسانی نگذشته بود که یکی از همراهانم، بسته نمک کوچکی را در دستم گذاشت و گفت: «برای تهیه ناهار به رستورانی در حوالی حرم رفته بودم. موقع برگشت، چند بسته نمک تبرک از آشپزخانه حضرت به من دادند و تأکید کردند حتما به همراهانم بدهم.» با شنیدن این حرف‌ها، عرق شرم بر پیشانی‌ام نشست و رو به ضریح مطهر نموده، عرض کردم: «آقا شما از خطورات قلبي ما آگاهيد و اجازه نمی‌دهید که خواسته‌ای داشته باشیم و نادیده گرفته شود. «بابی انت و امی و نفسی و مالی و اهلی.» ✨ *کسی که حسن و خطِ دوست در نظر دارد* ✨ *محقق اسـت که او حـاصل بصـر دارد* ✨ *به پای‌بوس تو دست کسی رسید که او* ✨ *چو آستانه بدین در، همیشه سر دارد* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
50 🕊️ *بیرق طلبگی* 🍃 همیشه از تحصیل علم لذت می بردم و نمی‌خواستم با فارغ التحصیلی از مراکز علمی، دور شوم. از همین رو سال ۱۳۷۹زمانی که با اطلاعیه سخنرانی استاد روبرو شدم، احساس کردم به مطلوبم رسیده‌ام. 🍃 موضوع سخنرانی «بندگی» بود . قبل از شروع برنامه حاضر شدم و از خانمی که نزدیک به من نشسته بودند سوال کردم شما سخنران را می‌شناسید؟ جواب دادن بله ایشان مسول حوزه «السلطان علی بن موسی الرضا» هستند. 🍃 حالم منقلب شد. به یاد خوابی افتادم که یکی از اطرافیانم دیده بود. در خواب من در میان خانم‌های چادری بودم که به هر یک پرچمی داده شده و روی آنها نوشته بودند «السلطان علی بن موسی الرضا علیه‌السلام». فردای آن روز با شوقی وصف ناشدنی براي ثبت‌نام طلبگی به مؤسسه مراجعه كردم و با عنایت خاص حضرت طلبه حوزه امام رضا شدم. 🍃 از جمله الطاف امام رئوف نسبت به طلاب و یا شرکت کنندگان در کلاس‌های جنبی حوزه، این است که در اکثر مواقع که سوالی ذهن ما را درگیر می کند یا به راهنمایی و راهکاری نیاز داریم و یا مشکلی پیش می آید که قادر به حل آن نیستیم ، قبل از مطرح کردن آن، در کلاس‌های همان روز، از زبان قران و یا روایات پاسخ گفته می‌شود به گونه‌ای که آدم تصور می‌کند استاد در جریان آن مورد بوده‌اند و تعمدا در آن رابطه صحبت کرده‌اند. در صورتیکه بارها ایشان می‌فرمایند اصلا امر عجیبی نیست. این امر بیانگر سلطه امام رضا علیه‌السلام بر تک تک ماست و نشان می‌دهد که چطور بر دل‌ها اشراف دارند و از ناگفته و نانوشته‌های ما مطلع‌اند و با زبان قرآن که همیشه نو و تازه و به روز است جوابگو هستند . ✨ *خداوند را سپاسگزارم که ما را در جمعی قرار داده که روزشان را با سلام بر امام رئوف شروع می‌کنند و ریزه خوار خوان معرفتی رضوی می‌باشند.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۱ 🕊️ *نماز بدون وضو* 🍃 در مسافرت با قطار سعی می‌کردم قبل از توقف برای نماز وضو بگیرم تا هنگام پیاده شدن معطل نشوم؛ در یکی از سفرهای زیارتی به مشهد صبح زود قبل از توقف قطار برای نماز بیدار شدم؛ اما به دلایلی موفق به وضو گرفتن نشدم. 🍃 با ایستادن قطار طبق معمول، سریع به مسجد رفتم و نافله و نماز صبح را خواندم، غافل از اینکه وضو نگرفته‌ام. با خوش‌خیالی به سمت قطار به راه افتادم در حالی که بلندگوی مسجد اعلام می‌کرد تا چند دقیقه دیگر، قطار آماده حرکت است، سوار شدم. 🍃 درهای قطار بسته شد. تا وارد کوپه شدم، یادم آمد وضو نداشته‌ام. فقط از امام رضا علیه‌السلام خواستم تدبیری کنند تا من نمازم را بخوانم قطار حرکتی نکرد و من سریع وضو گرفتم. 🍃 خوشبختانه کوپه‌ها رو به قبله بود. نمازم را خواندم و همین که نمازم تمام شد، قطار به راه افتاد این توقف کوتاه فقط عنایت حضرت بود چون آنهایی که با قطار سفر می‌کنند می‌دانند قطار پس از اعلام و بسته شدن درها سریع، حرکت می‌کند. اما این بار حضرت راضی نشدند نمازم قضا شود. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۲ 🕊️ *آغاز طلبگی* 🍃 از سال۱۳۷۲ با حوزه آشنا بودم و بعضی از کلاس‌های جنبی را شرکت می‌کردم؛ اما طلبه نبودم هفده، هجده سال از زندگی مشترکم می‌گذشت در یکی از زیارتها حالم خیلی بد بود و مشکلات متعددی آزارم می‌داد. رو به ضریح نشسته بودم و اشک می‌ریختم و با حضرت صحبت می‌کردم یک لحظه، احساس کردم چقدر امام رضا علیه‌السلام را دوست دارم و اگر این محبت و عشق نبود، تحمل این همه مشکلات غیر قابل تحمل بود. 🍃 در آن لحظه مشکلاتم را فراموش کردم و تمام وجودم را به حضرت سپردم. مهرماهِ همان سال بدون اینکه از قبل تصمیمی داشته باشم، جریان زندگی‌ام به گونه‌ای پیش رفت که به عنوان طلبه در حوزه ثبت نام کردم. حس غریبی به من می‌گفت: جایگاه طلبگی امروزت ، بدلیل همان زیارت بود . 🍃*محبت حضرت، باعث شد مسیر زندگی‌ام تغییر کند و به مشکلاتم از زاویه‌ای دیگر نگاه ‌‌کنم تا نه تنها سدّ راه من نباشند؛ بلکه پلکانی باشند برای رشد روحی و کسب کمالات معنوی‌ام.* ✨ دل، سـراپرده محبت اوسـت ✨ دیده، آیینه‌دار طلعت اوسـت ✨ من که سر در نیاورم به دو کون ✨ گردنم زیر بار منت اوست 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com#جرعه_نوشان ۵۲ 🕊️ *آغاز طلبگی* 🍃 از سال۱۳۷۲ با حوزه آشنا بودم و بعضی از کلاس‌های جنبی را شرکت می‌کردم؛ اما طلبه نبودم هفده، هجده سال از زندگی مشترکم می‌گذشت در یکی از زیارتها حالم خیلی بد بود و مشکلات متعددی آزارم می‌داد. رو به ضریح نشسته بودم و اشک می‌ریختم و با حضرت صحبت می‌کردم یک لحظه، احساس کردم چقدر امام رضا علیه‌السلام را دوست دارم و اگر این محبت و عشق نبود، تحمل این همه مشکلات غیر قابل تحمل بود. 🍃 در آن لحظه مشکلاتم را فراموش کردم و تمام وجودم را به حضرت سپردم. مهرماهِ همان سال بدون اینکه از قبل تصمیمی داشته باشم، جریان زندگی‌ام به گونه‌ای پیش رفت که به عنوان طلبه در حوزه ثبت نام کردم. حس غریبی به من می‌گفت: جایگاه طلبگی امروزت ، بدلیل همان زیارت بود . 🍃*محبت حضرت، باعث شد مسیر زندگی‌ام تغییر کند و به مشکلاتم از زاویه‌ای دیگر نگاه ‌‌کنم تا نه تنها سدّ راه من نباشند؛ بلکه پلکانی باشند برای رشد روحی و کسب کمالات معنوی‌ام.* ✨ دل، سـراپرده محبت اوسـت ✨ دیده، آیینه‌دار طلعت اوسـت ✨ من که سر در نیاورم به دو کون ✨ گردنم زیر بار منت اوست 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۳ 🕊️ *چلّه‌ای مبارک* 🍃 ورود به حوزه علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام یکی از کرامات خاص حضرت به من است. خواستگاران زیادی داشتم؛ اما ازدواجم میسر نمی‌شد. هر هفته از خواستگارانی پذیرایی می‌کردم که با هم تفاهمی نداشتیم روزها بر من سخت می‌گذشت. 🍃 در همان ایام خواهرم به زیارت امام رضا علیه‌السلام مشرف شده بود و در مقابل ضریح مطهر، برای من دعا می‌کردند که خانمی دعایی را به ایشان می‌دهند و می‌گویند: «اگر خواهرت چهل روز این دعا را بخواند، حاجتش برآورده می‌شود.» وقتی خواهرم دعا را به من دادند، ابتدا سندش را بررسی کردم و چون در کتاب «مکیال المکارم» آمده بود، چله‌اش را شروع کردم؛ ولی روز چهلم، فراموش کردم آن را بخوانم. 🍃 دوباره چله گرفتم. روز چهلم مصادف شده بود با نیمه شعبان. در این چهل روز، خانواده همسرم به خواستگاری من آمده بودند و صحبت‌ها و قرارها گذاشته شد بود و تاریخ عقد را هم برای روز ولادت حضرت‌ ابا الفضل العباس علیه‌السلام تعیین کردیم. مهمان‌ها دعوت شدند و از دفتر نمایندگی مرجع تقلیدمان برای جاری کردن عقد، وقت گرفتیم؛ اما پس از چند روز تماس گرفتند و تاریخ عقد را به دلیل قمر در عقرب بودن عوض کردند. 🍃 با این تغییرات، روز عقد مصادف شد با نیمه شعبان؛ یعنی آخرین روز چله‌ای من، جالب این جاست که به لطف امام رضا علیه‌السلام من نه تنها برای تهیه جهیزیه و مقدمات مراسم عروسی در کلاس‌ها غیبت نکردم بلکه از ساعات حضور در حوزه نیز چیزی کم نشد؛ چون از استادم آموخته بودم، اگر قرار است وقتمان برکت پیدا کند، باید وظایفمان را به نحو احسن انجام دهیم، 🍃 استاد می‌فرمایند: زمان در دستان مبارک امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه است اگر به حضرت متوسل شویم زمان ما را مدیریت می‌کنند و آن را بسط می‌دهند و برکت هر ساعت آن را، معادل چندین ساعت قرار می‌دهند. به همین دلیل، کارها به شکل باور نکردنی و به سهولت و در اسرع وقت به پیش می‌رفت تا جایی که مادرم می‌فرمودند: «کارهای تو را یک نفر دیگر انجام می‌دهد.» 🍃 من همه زندگی‌ام را مرهون توجهات و عنایات خاص حضرت می‌دانم؛ به‌خصوص با شروع طلبگی، الطاف حضرت را بیش از پیش حس می‌کنم و از خداوند می‌خواهم که تا آخر عمر با عافیت بر سر خوان گسترده امام رئوف زانوی تلمذ و بندگی بزنم. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۴ 🕊️ *ادب باعافیت* 🍃 چندین سال پیش، توفیق زیارت امام رضا علیه‌السلام هر دو هفته یک بار و یا هفته‌ای یک بار به من داده می‌شد؛ بلیط تهیه نمی‌کردم؛ به فرودگاه می‌رفتم و زمان پرواز، بلیط می‌خریدم. 🍃 در یکی از زیارات که وارد حرم شدم عرض کردم: «آقاجان! این بار بلیطم را به کسی می‌دهم که چند سال است زیارت مشرف نشده.» با این حرف گمان كردم که خیلی ایثار و از خودگذشتگی کرده‌ام. 🍃 تقریبا با این خواسته نابجا توفیق زیارت امام رضا علیه‌السلام را تا دو سال از دست دادم و حسرتِ پابوسی حضرت را داشتم؛ هر چه برنامه‌ریزی می‌کردم امکان زیارت میسر نمی‌شد. 🍃 فراق و دوری حضرت به من آموخت که در محضر سلطان، ادب را رعایت کنم و از هر گونه پیشنهاد نابجایی خودداری کنم و سر رشته کار را به دست مبارک خودشان بسپارم بايد باور كرد زیارت، عنایت است و بس. اگر به دلایلی در یک مقطع زمانی، توفیقاتی نصیب كسی می‌شود، باید شاکر آن توفیقات باشد و قدر آن نعمات را بداند و نهایت استفاده را بکند. ✨ *گرچه دوریم از بساط قرب، همت دور نیست* ✨ *بنـده شاه شماییـم و ثنـاخوان شـما* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۵ 🕊️ *زائر سه ساله* 🍃 سه سالم بود که در یکی از دفعاتی که حرم امام رضا علیه‌السلام مشرف شدیم بنده در حرم گم شدم. 🍃 مادر و خاله جانم زمان زيادی دنبال من گشته و اذیت شده بودند. به همه جا سر زده بودند و با هول و اضطراب همه صحن‌ها را گشته بودند. بالاخره به لطف امام رئوف مرا در دفتر گمشدگان پیدا کردند. 🍃 به مجرد اینکه آنها را دیدم خودم را در آغوش مادرم انداختم و نمی‌دانستم چه کار بکنم. اشک می‌ریختم و می‌لرزیدم. مادرم مرا می‌بوسید و نوازش می‌کرد اما خاله‌ام که تحملش تمام شده بود و تحت استرس زیاد قرار گرفته بود ناخودآگاه شروع کرد به دعوا کردن با من و یک پشت دستی روی دستم زد که چرا دست ما را رها کردی و رفتی. هم خودت اذیت شدی هم ما را از پا در آوردی. 🍃 با این کار ایشان من دیگر از غصه و دلشکستگی داشتم میمردم. هیج وقت آن زمان را از یاد نمی‌برم. نفسم بند آمده بود و گریه‌ام شدت گرفته بود. 🍃 آن شب خاله‌‌ام امام رضا علیه‌السلام را در خواب می‌بینند که حضرت، داخل صحن ایستاده‌اند و جواب سلام زّوارشان را می‌دهند؛ اما هنگامی که ایشان به حضرت نزدیک می‌شوند و سلام می‌کنند، حضرت، روی مبارکشان را برمی‌گردانند و می‌فرمایند: «برای چه زائرِ ما را دعوا کردید و زدید؟» 🍃 بعدها که بزرگ شدم و در جریان قرار گرفتم شرمنده رافت و مهربانی حضرت شدم که بچه سه ساله را زائر خودشان خطاب کردند و از ناراحتی او ناراحت شدند. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
56 🕊️ *زیارتی گوارا* 🍃 به دلیل ازدحام جمعیت، عادت نداشتم به ضریح نزدیک شوم معمولا از دارالحکمه وارد رواق چند ضلعی می‌شدم و از راهرویی که ورودی آن پنجره‌هایی شبیه پنجره فولاد دارد تا نزدیک‌ترین مکانی که ضریح دیده می‌شود می‌رفتم و در گوشه‌ای می‌ایستادم و زیارت‌نامه می‌خواندم. 🍃 یک بار که حرم مشرف شدم، چنان دلتنگ بودم که سرم را به آن پنجره تکیه دادم و بوسیدم و گفتم: «آقا علی بن موسی الرضا! چون نمی‌خواهم زوار اذیت شوند و ازدحام بیشتر شود به ضریح نزدیک نمی‌شوم اما آنچنان دل تنگ شما هستم که این پنجره‌ها را به نیت ضریح می‌بوسم و حس می‌کنم در کنار ضریح ایستاده‌ام.» 🍃 پس از این گفتگو وارد رواق ضریح شدم و شروع به زیارتنامه خواندن کردم. طولی نکشید که درهای منتهی به ضریح بسته شد خدام همه را بیرون کردند و تنها من و دو نفر ديگر باقی مانديم. باورم نمی‌شد، ما بودیم و ضریح. زمان را احساس نمی‌کردم. نفهمیدم چند دقیقه، خود را به ضریح چسباندم و راز و نیاز کردم؛ در آن زمان حتی یک بار به من گفته نشد که از ضریح فاصله بگیرم. ✨ *آقای مهربانم!* 🍃 *مظهر «علیم بذات الصدور» خداوند ، حاضر نشدید که زائر شما با دلتنگی از حرم مطهرتان بیرون برود*. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۷ 🕊️ *همنام حضرت* 🍃 هر خواستگاری به منزل ما می‌آمد، به دلایلی به نتیجه مثبت نمی‌رسید . خیلی نگران بودم؛ چون علاوه بر اینکه زمان ازدواجم دیر شده بود و ترجیح می‌دادم زودتر زندگی مستقل تشکیل بدهم، نسبت به خواستگارانی هم که تقریبا به نتیجه می‌رسیدم به دلیل عدم شناخت کافی، اقدامی نمی‌کردم. 🍃 *به همین دلیل از امام رضا علیه‌السلام خواستم فردی را که خود می‌پسندند با مشخصه واضح و روشنی برای من معلوم کنند، مثلا همنام خودشان باشد. دو ماه قبل از اینکه همسرم به خواستگاری من بیایند، از طریقی برای بنده مشخص شد که چشمی درشت از میان گنبد و مناره‌های حرم به من خیره شده است و تعبیر کردند که حضرت به شما نظر خاص دارد.* 🍃 روزی که همسرم جهت آشنایی ابتدایی به منزل ما آمدند و به صحبت نشستیم، از من پرسیدند : «شما تا چه اندازه از من شناخت دارید؟» عرض کردم: «شناختی بسیار ناچیز در حد سن و رشته تحصیلی .» 🍃 ایشان هم خیلی رسمی گفتند: «بسم الله الرحمن الرحیم. بنده سید علیرضا... فرزند موسی هستم.» بعد از این جمله، دیگر نفهمیدم چه می‌گویند. بهت‌زده نگاه می‌کردم؛ چون حضرت، دقیقا همنام خودشان را فرستاده بودند: علی بن موسی الرضا! 🍃 در همان جلسه اول وقتی با نقطه نظراتشان آشنا شدم و برای من معلوم شد که با معیارهایی که در نظر دارم منطبق هستند جهت تحقیق هیچ اقدامی از جانب خانواده ما برای شناخت بیشتر صورت نگرفت تا جایی که موجب تعجب ایشان و خانواده‌شان شده بود. اما چون من یقین داشتم ثامن الحجج واسطه این آشنایی و در نهایت وصلت هستند بطور مختصر و سربسته عرض کردم: «شما فرستاده امام رضا هستید و جایی برای تحقیق باقی نمی‌ماند.» 🍃 امروز پس از گذشت بیست و دو سال، خداوند را سپاسگزارم که بهترین گزینه‌ای را که امکان رشد هر دو نفر ما در آن بود برای ما مقدر فرمود و رنگ و بوی زندگی مشترکمان را همچنان رضوی نگاه داشته است. ✨ *امیدوارم محبت و معیت با اهل بیت علیهم‌السلام در دنیا و شفاعتشان در آخرت، نصیب دوستداران حضرات معصومین علیهم‌السلام گردد.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۸ 🕊️ *عنایت* 🍃 قبل از میلاد امام رضا علیه‌السلام از طرف خانواده، پیشنهاد سفر به مشهد مقدس داده شد؛ اما چون حوصله سفر نداشتم، قبول نکردم. مخالفت‌های من کارساز نبود و خدا را هزاران مرتبه شکر، امام رضا علیه‌السلام ما را طلبیده بود. 🍃 پنج روز در سفره‌خانه حضرتی از ما پذیرایی کامل به عمل آمد و شب میلاد در صحن انقلاب روبه‌روی گنبد طلا و پنجره فولاد در حالی که باران لطف و رحمت الهی می‌بارید، در گوشه‌ای از صحن نشسته بودم و به آن منظره ملکوتی نگاه می‌کردم و خود را مثل همیشه شرمنده الطاف کریمانه حضرت می‌دیدم که این بار نیز مانند زیارت‌های قبل مرا به صحن و سرای خویش پذیرفتند، در همین حالی که در دل با حضرت سخن می‌گفتم و تشکر می‌کردم احساس ضعف جسمانی شدیدی کردم و گرسنگی به شدت بر من فشار آورد و سرم گیج می‌رفت و فشارم افتاده بود. 🍃 اما هیچ یک از این احوالات جسمی باعث نشد آن لحظات خاص و آن دعوت را رها کنم و از صحن بروم. 🍃 مجددا رو به گنبد کردم و از امام رضا علیه‌السلام به جهت وضعیت جسمی‌ام معذرت خواهی کردم. همان موقع خدام با بسته‌های نبات آستان قدس از همه زوار پذیرایی کردند و من با دیدگانی مرطوب زیر لب زمزمه کردم ✨ نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس ✨ که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۵۹ 🕊️ *خرید منزل* 🍃 سال‌ها پیش زمانی که من کودک خردسالی بودم منزلمان در محله‌ای دور از حوزه قرار داشت پدرم تصمیم به تعویض منزل گرفتند اما پولشان کافی نبود؛ به امام رضا علیه‌السلام توسل پیدا کردند و در سفری یک روزه جهت عرض حاجت مشهد مقدس مشرف شدند و از حضرت خواستند منزلی خریداری کنند که هم آسایش و رفاه خانواده را تأمین کند و هم امکان رشد و تعالی فرزندانشان در آن منزل فراهم شود. 🍃 طولی نکشید منزل ما فروش رفت و آپارتمان فعلی نزدیک حوزه خریداری شد. 🍃 آن روزها به جهت کم سن و سالی متوجه داستان نبودم که با این نقل مکان، شرایط برای طلبه شدن من نیز مهیا شده است. اما پس از آشنایی با حوزه همزمان با ورود به دانشگاه، تصمیم گرفتم طلبه شوم ، و الحمدلله این‌چنین شد. 🍃 *امام رئوفم نه تنها واسطه فیض خانه‌ای مناسب شدند؛ بلکه با رأفتشان شرایط را برای کسب علم نافع و عمل صالح فراهم نمودند*. در حال حاضر هم طلبه حوزه هستم و هم دانشجو. هر ترم از حضرت می‌خواهم که خودشان برنامه حوزه و دانشگاهم را به گونه‌ای تنظیم کنند که تداخلی پیش نیاید و با لطف و رأفت ثامن الحجج علیه‌السلام تا امروز، هیچ مشکلی به جهت طلبه و دانشجو بودن پیش نیامده و همه امور فراتر از تصور به بهترین شکل ممکن سپری شده است‌. 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com
۶۰ 🕊️ *اجابت مادر* 🍃 زمانی که برای کنکور درس می‌خواندم، تمام همّ و غمم این بود که در رشته‌ای خوب و دانشگاهی مناسب پذیرفته شوم. 🍃 پدر و مادرم قبل از کنکور به مشهد مشرف شدند و از حضرت خواستند تا مرا در حریم قدسی خودشان جای بدهند. پس از اعلام نتایج، همراه مادرم به دانشگاهی رفتیم که پذیرفته شده بودم؛ اما اوضاع و احوال آن دانشگاه را موافق اعتقادات و روحیات خود ندیدم، از تحصیل در آن دانشگاه منصرف شدم و ثبت نام نکردم مادرم در ابتدای امر ناراحت شدند نه به جهت اینکه من در آن دانشگاه ثبت نام نکردم بلکه گمان می‌کردند حضرت درخواست ایشان را اجابت نکرده. 🍃 بعد از چند روز، یکی از دوستانم تماس گرفتند و گفتند: «از مدیريت حوزه علی بن موسی الرضا علیه‌السلام برای من، وقت مصاحبه گرفته است.» 🍃 آن زمان اصلا نام حوزه را نشنیده بودم و هیچ شناختی نسبت به این فضای آموزشی نداشتم. روز مصاحبه فرا رسید و من به شکر خدا سربلند از مصاحبه بیرون آمدم و پذیرفته شدم و دروس طلبگی را آغاز کردم. 🍃 زمانی که برای ثبت نام حوزه امام رضا علیه‌السلام می‌رفتم صدای مادرم را شنیدم که می‌گفتند: 🍃 *الحمدلله زیر سایه امام رضا علیه‌السلام جای گرفتی و خوشحال از اجابت دعای خویش بود. انشاءالله تا آخر عمر با عافیت در حریم امن رضوی بمانم و در مسیر بندگی، خالصانه و با معرفت حرکت نمایم.* 📚 📚 بخشی از کتاب «جرعه نوشان» ـ جلد اول 🌐 emamraoof.com