دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
#نسل_سوخته قسمت بیست و هشتم: پسر پدرم هر چه زمان به پیش میرفت، زندگی برای شکستن کمر من، اراده بیش
#نسل_سوخته
قسمت بیست و نهم: هادیهای خدا
• - خداوند میفرماید:
«بندهٔ من! تو یه قدم به سمت من بیا، من ده قدم به سمت تو
میام ...»
اما طرف تا ۲ تا کار خیر میکنه و ۲ قدم حرکت میکنه، میگه کو خدا؟
چرا من نمیبینمش؟
فاصله تو تا خدا، فاصله یه ذره کوچیک و ناچیز از اینجا تا آخر کهکشان راه شیریه!
پیامبر خدا که شب معراج، اون همه بالا رفت تا جایی که جبرئیل هم دیگه
نتونست بالا بیاد هم، فقط تا حدود و جایی رفت ...
حالا بعضی ها تا ۲ قدم میرن، طلبکار هم میشن !
یکی نیست بگه برادر من! خواهر
من!
چند تا قدم مورچهای برداشتی؟!
تازه اگر درست باشه و یه جاهایی نلرزیده باشی!
فکر کردی چقدر جلو رفتی که معرفتت به حدی برسه که ...
تازه چقدر به خاطر خدا زندگی کردی؟
چند لحظه و ثانیه زندگیت در روز به خاطر خدا بوده؟
از مالت گذشتی؟
از آبروت گذشتی؟
از جانت گذشتی؟
آسمان بار امانت نتوانست کشید، قرعه و فال به نام من دیوانه زدند ...
اما با همه اون اوصاف، عشق، این راه چند میلیون سال نوری رو یک شبه هم میتونه بره.
اما این عشق، درد داره! سوختن داره!
ماجرای شمع و پروانه است .
لیلی و مجنونه ...
اگر مَردِ راهی و به جایی رسیدی که جرات این وادی رو داری،
بایست بگو:«خدایا! خودم و خودت»
و الا باید توی همین حرکت مورچهای بری
جلو.
این فرق آدمهاست که یکی، یک شبه، ره صد ساله رو میره
یکی توی دایره
محدود خودش، دور خودش میچرخه ...•
واکمن به دست، محو صحبتهای سخنران شده بودم و اونها رو ضبط میکردم.
نماز رو که خوندند، تا فاصله بین دعای کمیل رو رفت بالای منبر ...
خیلی از خودم خجالت کشیدم.
هنوز هیچ کار نکرده، از خدا چه طلبکار بودم!
سرم رو انداختم پایین
و توی راه برگشت، تمام مدت این حرفها توی سرم تکرار
میشد.
اون شب توی رختخواب، داشتم به این حرفها فکر میکردم که یهو، چیزی
درون من جرقه زد و مثل فنر از جا پریدم:
- مهران!!! حواست بود سخنرانی امشب ماجرای تو و خدا بود؟؟ حواست بود برعکس
بقیه پنجشنبه شبها، بابا گفت دیر میاد و مامان هم خیلی راحت اجازه داد تنها
بری دعای کمیل؟!
همه چیز و همه اتفاقات ... درسته!
خدا تو رو برد تا جواب سوالات
رو بده.
و اونجا اولین باری بود که با مفهوم هادیها آشنا شدم.
اسمشون رو گذاشتم هادیهای خدا.
نزدیکترین فردی که در اون لحظه میتونه
واسطه تو با خدا باشه.
واسطه فیض
و من چقدر کور بودم. اونقدر کور که هرگز
متوجه نشده بودم!
دوباره دراز کشیدم.
در حالی که اشک چشمم بند نمیاومد.
همیشه نگران بودم.
نگران غلط رفتن، نگران خارج شدن از خط،
شاگرد بیاستاد بودم.
اما اون شب، خدا دستم رو گرفت و برد
و بهم نشون داد.
خودش رو ... راهش رو
... طریقش رو ...
و تشویق! اینکه تا اینجا رو درست اومدی.
اونقدر رفته بودم که هادیها رو ببینم و درک کنم.
با اون قدمهای مورچهای ...
تلاش بیوقفه ۴ سالهی من ...
_____
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#نسل_سوخته
قسمت سیام: دعوتنامه
اون شب، بالشتم از اشک شوق خیس بود!
از شادی گریه میکردم.
تا اذان صبح
خوابم نبرد.
همون طور دراز کشیده بودم و به خدا و تک تک اون حرفها فکر میکردم
اول، جملاتی که کنار تصویر اون شهید بود:
- هر کس که مرا طلب کند مییابد ...
من ۴ سال، با وجود بچگی، توی بدترین شرایط، خدا رو طلب کرده بودم ...
و حالا ...
و حالا ... خدا خودش رو بهم نشون داد!
خودش و مسیرش
و از زبان اون شخص بهم
گفت
این مسیر، مسیر عشق و درده ...
اگر مرد راهی، قدم بردار.
و الا باید مورچهای جلو بری.
تازه اگه گم نشی و دور خودت نچرخی.
به ساعت نگاه کردم، هنوز نیم ساعت تا اذان باقی مونده بود.
از جا بلند شدم و رفتم
وضو گرفتم.
جا نمازم رو پهن کردم و ایستادم
ساکت ...
بیحرکت ...
غرق در یک سکوت بیپایان
...
- خدایا! من مرد راهم.
نه از درد میترسم نه از هیچ چیز دیگهای.
تا تو کنار
منی،
تا شیرینی زیبای دیدنت،
پیدا کردنت ...
و شیرینی امشب با منه،
من از
سوختن نمیترسم!
تنها ترس من، از دست دادن توئه.
رهام کنی و از چشمت
بیوفتم.
پس دستم رو بگیر و من رو تعلیم بده ... استادم باش برای عاشق شدن.
که من هیچ چیز از این راه نمیدونم.
میخوام تا ته خط اون حدیث قدسی برم.
میخوام عاشقت باشم، میخوام عاشقم بشی ...
...
دست هام رو بالا آوردم ... نیت کردم ...
الله اکبر ...
هر چند فقط برای نماز وتر فرصت بود
اما اون شب، اون اولین نماز شب من بود.
نمازی که تا قبل، فقط شیوه اقامهاش رو توی کتابها خونده بودم.
اون شب ... پاسخ من شده بود.
پاسخ من به دعوتنامه خدا
چهل روز، توی دعای دست هر نمازم، بیتردید ... اون حدیث قدسی رو خوندم.
و از خدا، خودش رو خواستم
فقط خودش رو ...
تا جایی که بیواسطه بشیم.
من
و خودش ...
و فقط عشق ..
و این شروع داستان جدید من و خدا شد.
هادیهای خدا، یکی پس از دیگری به سمت من میاومدن.
هیچ سوالی بیجواب
باقی نمیموند.
تا جایی که قلبم آرام گرفت.
حتی رهگذرهای خیابان، هادیهای
لحظهای میشدند.
واسطههایی که خودشون هم نمیدونستن ...
و هر بار، در اوج فشار و درد زندگی، لبخند و شادی عمیقی وجودم رو پر میکرد.
«خدا»، بین پاسخ تک تک اون هادیها،
خودش رو،
محبتش رو،
توجهش رو،
بهم نشون میداد.
معلم و استاد من شد.
من سوختم ... اما پای تصویر اون شهید.
تصویری که دیدنش، من رو در مسیری
قرار داد
که به هزاران سوختن میارزید.
و این ... آغاز داستان عاشقانه من و خدا بود ...
_________
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
📣📣📣 مهم و فوری:
✅ اجتماع بزرگ مردمی مدافعان حریم خانواده 🇮🇷
در دفاع از حجاب و عفاف و
مبارزه با بی بند و باری و بی حیایی
شعار اجتماع:
«حجاب من ؛ تمدن من»
پنجشنبه مصادف با ولادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام
🌹ساعت ۱۵
اصفهان میدان امام حسین علیه السلام
با خانواده تشریف بیاورید.
و به همه متدینین و متمدنین اطلاع رسانی نمایید.
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
سلام مولای من، مهدیجان♥️
سلامی از ذرهای کوچک
به روشنترین خورشید ...
سلامی از قلبی مضطرب
به بزرگترین آرامش ...
سلامی از چشمانی منتظر
به زهراییترین یوسف ...
سلامی از من که تنهاترینم
به تو که مولای منی 🤍
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج🌤
_________
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر(عج)
🔵 جزء چهاردهم
🌕 امر خدا آمد ، عجله نکنید
#آیات_مهدوی
#رمضان_مهدوی
_________
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
عجیبهولیچندوقتکهازازدواجدونفر
میگذرهمیبینیچقدرشبیههمفکر
میکنند،رفتارمیکنند،ادبیاتو
رفتارشونچقدرشبیههمه...(:
پن:کسیوانتخابکنیدکهاگهبهتون
بگنقرارهشبیهشبشین،حسقشنگی
وجودتونروبگیره🤍
🌱@darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماهرحمت،سفرهاشگستردهشد
زندهازفیضشجهانمردهشد
آسمانپرگشتهازشادیوشور
آمدهازلطفحقمیلادنور💚
#ولادتامامحسنمجتبیمبارکباد🎊
_________
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام کریم اهل بیت بر اقاجانمون صاحب الزمان و تمام دوستداران حضرتش مبارک باد
🌺مرکز فرهنگی دارالمهدی (علیه السلام)🌺
حبیب آباد
@darolmahdi313
📣📣📣 مهم و فوری:
✅ اجتماع بزرگ مردمی مدافعان حریم خانواده 🇮🇷
در دفاع از حجاب و عفاف و
مبارزه با بی بند و باری و بی حیایی
شعار اجتماع:
«حجاب من ؛ تمدن من»
پنجشنبه مصادف با ولادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی علیه السلام
🌹ساعت ۱۵
اصفهان میدان امام حسین علیه السلام
با خانواده تشریف بیاورید.
و به همه متدینین و متمدنین اطلاع رسانی نمایید.
بانوان گرامی سرویس هماهنگ شده ساعت۱۴:۱۵
مسجد امام صادق (ع)
مسجدحضرت ابالفضل (ع)
خانوادگیه😍
لطفا به بقیه هم اطلاع رسانی کنید
صلوات خاصه امام حسن مجتبی علیه السلام✨
اَللَّهُمَّ صَلَّ عَلَی الْحَسَنِ بْنِ سَیَّدَ النَّبِیَینَ وَ وَصِیَّ اَمیرِالْمؤمِنینَ السَّلام ُ عَلَیْکَ یَابْنَ رَسُولِ اللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَابْنَ سَیَّدِ الْوَصَیّینَ اَشْهَدُ اَنَّکَ یَابْنَ اَمیرِ الْمْؤمِنینَ اَمینُ اللّهِ وَ ابْنُ اَمیِنِه
عِشْتَ مَظْلُوماً وَ مَضَیْتَ شَهیداً واَشْهَدُ اَنَّکَ الْأِمامُ الزَّکِیُّ الْهادِی الْمهْدِیَّ
اَللّهُمَّ صَلَّ عَلَیْهِ وَ بَلَّغْ رُوحَهُ وَ جَسَدَهُ عَنّی فی هذهِ السّاعَةِ اَفْضَلَ الْتَّحِیَّة و الاسَّلام.♥️🌱
#میلاد_امام_حسن_مجتبی
#امام_حسن
@havva_bahrami110
🌺مرکز فرهنگی دارالمهدی (علیه السلام)🌺
حبیب آباد
@darolmahdi313
📌نکات دعای روز پانزدهم :
1⃣خاشعین نقطه مقابل متکبرین هستند ،
در واژه ی تکبر سرپیچی نهفته است ودر واژه تواضع اطاعت ومطیع بودن وجود دارد.🌱
ما دراین روز ازخدا میخواهیم که خدایاعبادت کسانی را درما قراربده که بوسیله همان عبادتشان تکبر آنهارانمی گیرد
بلکه دچارتواضع می شوندوبیشترسرتسلیم واطاعت محضر توفرود می آورند🤲
🌀 تفاوت خضوع وخشوع:
🌷خضوع مربوط به اعضاوجوارح
🌷خشوع مربوط به قلب است
وقتی خضوع واردقلب بشود ، و انسان در تمامی اعضای بدنش خضوع داشته باشد قلب خاشع میشود؛
قلب خاشع قلبی است که منّیت وتکبر درآن وجود نداشته باشد🍀
2⃣" شرح صدر " یعنی ظرفیت روحی بسیار وسیع وتحمل فوق العاده بالا🍂
🔆 یکی ازدعاهای حضرت موسی علیه السلام:《رب اشرح لی صدری》است
ولی یکی از ویژگیهای بارز آقارسول الله
《الم نشرح لک صدرک》است،
ایشان باشرح صدر به دنیاآمدند☺️
🌀 مخبتین یعنی متواضعان🌷
خداوندمتعال چهارویژگی مخبتین رادرقرآن نام برده است👇
الف : وقتی نام خدارا می شنونددر قلبهایشان هراسانی وحیرانی ایجاد میشود،
ب : اقامه نماز میکنند
ج : صبروبردباری دارند
د: انفاق میکنند
🌟امام صادق علیه السلام درزیارت حضرت ابالفضل میفرمایند:
《یا ابالفضل العباس فَجَمَعَ اللهُ بَینَناوبَینَک وبَین رَسولهِ واَولیائهِ فی مَنازل المُخبِتین》
🌱اینقدر مخبتین انسانهای والایی هستندکه یکی از آرزوهای ما ازقول امام معصوم اینست که دوست داریم درروزقیامت باحضرت رسول واولیائش درجایگاه مخبتین قرار بگیریم💐
در زیارت امین الله نیز میخوانیم :
اللهم ان قلوب المخبتین الیک والهه 🔆
ما در فراز دوم از خدا میخواهیم وسعت روحی به ما عطا کن که بتوانم هر آنچه غیر تو را از قلبم بیرون کنم و بدانم که هیچ هستم و همه چیز تویی🤲
🍃خدایا زمانی من به امنیت میرسم که:
🔸توتکبر را از من گرفته ومن خاشع درعبادتم بشوم
🔸شرح صدری داشته باشم شبیه شرح صدر و بازگشت مخبتین🔵
#ماه_رمضان #رمضان_مهدوی
@havva_bahrami110
🌺مرکز فرهنگی دارالمهدی (علیه السلام)🌺
حبیب آباد
@darolmahdi313
📌آغاز پذیرش حوزه های علمیه خواهران در سال تحصیلی جدید ۱۴۰۳-۱۴۰۲
🔷حوزه علمیه حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) دولت آباد از بین خواهران علاقه مند به تحصیل در علوم دینی(سطح۲) ثبت نام به عمل میآورد.
🔹 مهلت نام نویسی: از ۲۹بهمن ۱۴۰۱ تا پایان اردیبهشت ۱۴۰۲
🔹جهت ثبت نام به آدرس زیر مراجعه کنید.
https://paziresh.whc.ir
🔹آدرس : دولت آباد-بلوار شهید سپهبد قاسم سلیمانی-جنب آتش نشانی- حوزه علمیه حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها)
شماره تماس :
۰۳۱_۴۵۸۶۲۰۱۱_۱۴
دارالمهدی حبیب آباد🇵🇸
#نسل_سوخته قسمت سیام: دعوتنامه اون شب، بالشتم از اشک شوق خیس بود! از شادی گریه میکردم. تا اذان ص
#نسل_سوخته
قسمت سی و یکم: هدیه خدا
عید نوروز، قرار بود بریم مشهد.
حس خوش زیارت و خونه مادربزرگم که چند
سالی میشد رفته بود مشهد.
دل توی دلم نبود. جونم بود و جونش ...
تنها کسی بود که واقعا در کنارش احساس
آرامش میکردم.
سرم رو میگذاشتم روی پاش؛ چنان آرامشی وجودم رو میگرفت که حد نداشت.
عاشق صدای دونههای تسبیحش بودم
بقیه مسخرهام میکردن:
- از اون هیکلت خجالت بکش! ۱۳، ۱۴ سالت شده، هنوز عین بچهها میمونی
ولی حقیقتی بود که اونها نمیدیدند.
هر چقدر زندگی به من بیشتر سخت میگرفت، من کمر همتم رو محکمتر میبستم اما روحم به جای سخت و زمخت شدن، نرمتر میشد.
دلم با کوچک تکان و تلنگری میشکست و با دیدن ناراحتی دیگران شدید میگرفت اما هیچ چیز آرامشم رو بر هم نمیزد.
درد و آرامش و شادی در وجودم غوطه میخورد. به حدی که گاهی بیاختیار شعر میگفتم.
رشته مادرم ادبیات بود و همه این حس و حالم رو به پای اون میگذاشتند.
هر
چند عشق شعر بودنِ مادرم و اینکه گاهی با شعر و ضربالمثل جواب ما رو میداد،
بیتاثیر نبود.
اما حس من و کلماتم، رنگ دیگهای داشت.
درد، هدیه دنیا و مردمش به من بود و آرامش و شادی، هدیه خدا
خدایی که روز به روز، حضورش رو توی زندگیم بیشتر احساس میکردم.
چیزهایی در چشم من زیبا شده بود که دیگران نمیدیدند
و لذتهایی رو درک
میکردم که وقتی به زبان میآوردم، فقط نگاههای گنگ یا خندههای
تمسخرآمیز نصیبم میشد.
اما به حدی در این آرامش و لذت غرق شده بودم که توصیفی برای بهشت من نبود.
از ۲۶ اسفند، مدرسهها تق و لق شد و قرار شد همون فرداش بزنیم به جاده.
پدرم، شبرو بود.
ایام سفر، سر شب میخوابید و خیلی دیر ساعت ۳ صبح، میزدیم به دل جاده.
این جزء معدود صفات مشترک من و پدرم بود.
عاشق شبهای جاده بودم!
سکوتش
و دیدن طلوع خورشید
توی اون جاده بیابانی وضو گرفتم.
کلید ماشین رو برداشتم و تا قبل از بیدار شدن پدرم تمام وسایل
رو گذاشتم توی ماشین و قبل از اذان صبح، راه افتادیم.
_____
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
#نسل_سوخته
قسمت سی و دوم: نماز قضا
توی راه، توی ماشین چشمهام رو بستم تا کسی باهام صحبت نکنه و نماز شبم
رو همون طوری نشسته خوندم.
نماز صبح، هر چی اصرار کردیم نمیایستاد.
میگفت تا به فلان جا نرسیم نمیایستم و از توی آینه عقب، به من نگاه میکرد.
دیگه دل توی دلم نبود.
یه حسی بهم میگفت محاله بایسته و همونطوری
نماز صبحم رو اقامه کردم.
توی همون دو رکعت، مدام سرعت رو کم و زیاد کرد.
تا آخرین لحظه رهام نمیکرد.
اصلا نفهمیدم چی خوندم.
هوا که روشن شد ایستاد. مادرم رفت وضو گرفت و من دوباره نماز صبحم رو قضا
کردم.
توی اون همه تکان، اصلا نفهمیده بودم چی خوندم.
همین طور نشسته، توی حال و هوای خودم، به مهر نگاه میکردم.
- ناراحتی؟
آدم، خواهر گلی مثل تو داشته باشه که میایسته کنار داداشش به نماز، ناراحتم
که باشه ناراحتیهاش یادش میره.
خندید اما ته دل من غوغایی بود.
حس درد و شرمندگی عمیقی وجودم رو میگرفت.
- واقعا که! تو که دیگه بچه نیستی. باید بیشتر روی تمرکزت کار کنی.
نباید توی
ماشین تمرکزت رو از دست میدادی.
حضرت علی، سر نماز تیر از پاش کشیدن
متوجه نشد. ولی چند تا تکان نمازت رو بهم ریخت.
و همون جا کنار مهر، ولو شدم روی زمین.
بقیه رفتن صبحانه بخورن ولی من
اصلا اشتهام رو از دست داده بودم.
_________
🌺مرکزفرهنگی دارالمهدی(علیه السلام)🌺
حبیب آباد👇
@darolmahdi313
📌نکات دعای روز شانزدهم:
1⃣" ابرار " به معنای نیکان و نیکوکاران است
ویژگیهای ابرار ازدیدگاه قرآن:
🔸️ ایمان به خدای یگانه وقیامت
🔸️ ایمان به فرشتگان،قرآن وپیامبران
🔸️ نیت خالص برای خدا
🔸️ بخشیدن بخشی از اموال به خویشاوندان
🔸️ کمک به یتیمان وفقیران ورهگذران
🔸️ آزادنمودن بنده
🔸️اقامه وبرپاداری نماز
🔸️ زکات به مستضعفان
🔸️ وفای به عهدوصبردرشدائد وسختیها
ما در فراز اول از خدا میخواهیم توفیق این کارها را به همه ما عنایت کند ، زیرا شباهت در رفتار و آیین لازمه توفیق همراهی با ابرار است.🌱
✅توصیه ی حضرت عیسی علیه السلام به حواریون:
باسه گروه دوستی کنید:
🌱کسیکه نگاهش میکنیدشمارابه یادخدابیندازد
کسیکه وقتی حرف میزندعلم شما زیاد شود
کسیکه باعملش رغبت شمارابه آخرت زیاد کند.
2⃣ سردسته اشراروعامل هرشری شیطان است وهرگناهی بخاطراینکه پیروی ازشیطان است عامل شرمیتواندباشد.
ما در فراز دوم از خدا میخواهیم خدایا همنشینی روی انسان اثر دارد و باعث میشو انسان خوی همنشینش را بگیرد،
و از طرفی شیطان گناه را نزد من زیبا جلوه میدهد و من قدرت دفاع از خودم ندارم
خدایا تو مرا از همنشینی با شرور دور نما💚
3⃣ " دارالقرار " یکی ازاسامی بهشت است چون آنجامحل سکون وآرامش است.
🌷لازمه امنیت در دارالقرار دوچیز است:
✅ موافقت ابرار
✅اجتناب ازاشرار
ما در فراز سوم از خدا میخواهیم توفیق همراهی با نیکان و دوری از بدان را بما عطا کند تا به دارالقرار در بهشت برسیم 🤲
4⃣" اله " وجودی است که مخلوقات حیران وسرگشته اوهستند.
الهیت خدادرکل عالم وجودهست
🤲ازخدامیخواهیم که بادوستی باابرارواجتناب ازاشراردربهشت خودش که دارالقراراست امنیت بدهدچون دراین دنیا بااله بودن خودش اسباب آرامش وامنیت مارافراهم کرده است!🌱
#ماه_رمضان #رمضان_مهدوی
@havva_bahrami110
🌺مرکز فرهنگی دارالمهدی (علیه السلام)🌺
حبیب آباد
@darolmahdi313
اولین محفل ریحانه ها در
🌷 بهار عبادت و بهارطبیعت 🌷
مصادف باروز میلاد کریم اهل بیت
✨امام حسن مجتبی(ع)✨
🌺مرکز فرهنگی دارالمهدی (علیه السلام)🌺
حبیب آباد
@darolmahdi313