#خانواده
🔴 حتما این #داستان را بخوانید!
💠 اصمَعی (وزیر مامون) میگوید: روزی برای شکار به سوی بیابان روانه شدیم. من از جمع دور شدم و در بیابان گم شدم، در حالی که تشنه و گرسنه بودم. چشمم به خیمهای افتاد. به سوی خیمه رفتم، دیدم زنی #جوان و باحجاب در خیمه نشسته. به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. من خیلی تشنه بودم، به او گفتم: یک مقدار آب به من بده: دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت: ای مرد، من از شوهرم اجاره ندارم که به شما آب دهم (یکی از حقوقی که مرد بر زن دارد این است که بدون اجازهاش در مال #شوهر تصرف نکند) اما مقداری #شیر دارم. این شیر برای نهار خودم است و این شیر را به شما میدهم. شما بخورید، من نهار نمیخورم. شیر را آورد و من خوردم. یکی دو ساعت نشستم دیدم یک سیاهی از دور پیدا شد. زن، آب را برداشت و رفت خارج از خیمه. پیرمردی #سیاه سوار بر شتر آمد. پاها و دست و صورتش را شست و او را برداشت و آورد در بالای خیمه نشانید. پیرمرد، بداخلاقی میکرد و نق میزد، ولی زن میخندید و تبسم میکرد و با او حرف میزد. این مرد از بس به این زن بداخلاقی کرد من دیگر نتوانستم در خیمه بمانم و آفتاب داغ را ترجیح دادم. بلند شدم و خداحافظی کردم. مرد خیلی اعتنا نکرد، با روی ترشی جواب خداحافظی را داد، اما زن به مشایعت من آمد. وقتی آمد مرا #مشایعت کند، مرا شناخت که اصمعی وزیر مامون هستم.
من به او گفتم: خانم، حیف تو نیست که جمال و زیبایی و #جوانی خود را به پای این پیرمرد سیاه #بداخلاق فنا کردی؟ آخر به چه چیز او دل خوش کردی، به جمال و جوانیش؟! ثروتش؟! تا این جملات را از من شنید، دیدم رنگش تغییر کرد. این زنی که این همه با اخلاق بود با عصبانیت به من گفت: حیف تو نیست میخواهی بین من و #شوهرم اختلاف بیندازی. "هُنَّ لِباس لَکم وَ اَنتُم لباس لَهُنَّ» چون زن دید من خیلی جا خوردم و ناراحت شدم، خواست مرا دلداری دهد گفت: اصمعی! دنیا میگذرد، خواه وسط بیابان باشم، خواه در قصر. اصمعی! امروز گذشت. من که دربیابان بودم گذشت و اگر وسط قصر هم میبودم باز میگذشت. اصمعی! یک چیز نمیگذرد و آن #آخرت است. من یک روایت از پیامبر اکرم شنیدم و میخواهم به آن عمل کنم. آن حضرت فرمود: ایمان نیمی از ایمان، #صبر و نیم دیگرش #شکر است.
اصمعی! من در بیابان به بداخلاقی و تند خویی و #زشتی شوهرم صبر میکنم و به #شکرانه جمال و جوانی و سلامتی که خدا به من عنایت فرمود، به این مرد #خدمت میکنم که ایمانم #کامل شود.
http://yon.ir/Y3Lda
🌺🍃
✳️ #پندانه✳️
خیلی وقتها شده که ما خیری به یه نفر رسوندیم با نیت « برای رضای خدا» اما اگه از همون آدم ضربه ای بخوریم اول چیزی که بذهنمون می رسه اینه : "بشکنه این دست که نمک نداره!" یا " من کلا شانس ندارم به هرکس خوبی کردم بدی دیدم".
مهربون بودن عالیه اما عالیتر اینه که از محبتی که کردیم رد بشیم و دریافت کننده ی محبتمون را مدیون ندونیم؛ چون ما کاری برای او نکردیم که انتظار پاسخ از او داشته باشیم. اینکه اخلاقا، جواب محبت، محبته درسته. اما ما با طرف مقابل کار نداریم هر کس باید روی درستی عمل خودش زوم کنه. دست بی نمک دستیه که خیری را به دیگران رسونده و همینطور دراز مونده که کی طرف میخواد جبران کنه.
محبت برای رضای خدا یعنی از لحظه ای که نیت کردیم پاسخ را از خدا گرفتیم دیگه منتظر پاسخ از بنده اش نیستیم.
بی توقع مهربان باشیم. خدا جبران میکنه. بنده اش رو بی خیال...
http://yon.ir/Y3Lda
🚩اذکار پر فضیلت دهه اول ذی الحجه
نقل از حضرت امير المؤمنين عليه السلام با ثواب بسيار و اگر روزى ده مرتبه بخواند بهتر است :
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ اللَّيَالِي وَ الدُّهُورِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ أَمْوَاجِ الْبُحُورِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَ رَحْمَتُهُ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الشَّوْكِ وَ الشَّجَرِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الشَّعْرِ وَ الْوَبَرِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الْحَجَرِ وَ الْمَدَرِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ لَمْحِ الْعُيُونِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ فِي اَللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ وَ فِي اَلصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ عَدَدَ الرِّيَاحِ فِي الْبَرَارِي وَ الصُّخُورِ
لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ مِنَ الْيَوْمِ إِلَى يَوْمِ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ.
🔹مفاتیحالجنان http://yon.ir/Y3Lda
جواب سلام مردگان قبرستان شیخان قم به آیة الله آملی✅
در حدود چهل سالی سن داشتم که به قم رفتم . روز عاشورا بود و در صحن حرم حضرت معصومه علیه السلام روضه می خواندند. خیلی متاثر شدم و زیاد گریه کردم.
بعد از آن آمدم قبرستان شیخان و زیارت اهل قبور «السلام علی اهل لا اله الا الله » را خواندم. در این هنگام دیدم تمام ارواح روی قبرهایشان نشسته اند و همگی گفتند « علیکم السّلام »
وشنیدم که زمزمه ای داشتند ، مثل اینکه درباره ی امام حسین علیه السلام و روز عاشورا بود.
http://yon.ir/Y3Lda
💥ده مهارت برای با حجاب کردن دخترخانمها
💥انسانهای پاک حجاب دخترانشان را دوست دارند، و بر پوشش آنها حریص هستند، و دوست دارند تا آنها را با تقوا و صالحه به جامعه تحویل دهند، ولیکن چگونه....؟
💥ده گام اساسی برای با حجاب کردن دخترت به تو پیشنهاد می شود که در هیچ یک از این اسلوبها، چیزی به نام توبیخ، کتک زدن، داد و بی داد کردن و امثال اینها نمی یابید، بلکه گامهای حکیمانه ی است که پدر و مادر و یا دیگر اعضای خانواده برای با حجاب کردن دخترانشان به کار می گیرند.
🎀1- از همان روز کودکی دخترت را به حجاب تشویق کن، و منتظر نباش تا به سن تکلیف برسد، سپس او را بدان امر کنی، چه بسا وقتی به سن تکلیف رسید نتوانی او را قانع سازی، و هوای نفس بر وی غلبه کند، پس بهتر آن است از کودکی به تدریج شروع کنیم.
🎀2- خوبی های حجاب را برایش ذکر کن، از عجایب و حسنیات آن صحبت کن، و بگو که حجاب وقار و سنگینی است، حجاب مظهر تربیت صحیح و حسن نیت پاک است.
🎀3- او را با خبر ساز که همانا حجاب امری واجب از جانب خداوند است، و او را آگاه ساز که این عمل را فقط برای رضای خداوند انجام می دهی نه مردم؛ و اینکه خداوند در همه حال او را می بیند. و خداوند از زن محجبه خشنود می شود، ایات حجاب را برایش تلاوت کن، و او را تشویق کن تا آن را حفظ نماید و معانی آن را فرا گیرد.
🎀4- نمونه ی از زنان محجبه و صالحه برای آنها ذکر کن، بهتر است از امهات المؤمنین شروع شود، سپس از زنان صالحه دیگری که نمونۀ بارز عصر خویش بودند، سعی شود نمونه ی از زنان محجبه این عصر نیز برای آنها ذکر شود، بویژه زنان غیر مسلمانی که به اسلام رو آوردند و حجاب را اختیار نمودند.
🎀5- تفاوت بین زنان محجبه و غیر محجبه برای دخترت ذکر کن، و هلاکت بی حجابان و خطر بی حجابی در اجتماع امروزی برای وی بازگو کن.
🎀6- از اخلاق و رفتار زن صالحه سخن بگو، و ثواب التزام به عمل صالح، و پاداش زنان صالح، و اینکه چگونه یک زن صالحه می تواند سبب هدایت دختران دیگر شود؟
🎀7- مواظب باش تا دخترت همراه دختران محجبه باشد و با آنها دوست باشد، و ایشان را همراه دختران بی بند و بار رها مساز، چه بسا که دوست و همنشین بیشترین تأثیر را بر همنوع خود می گذارد.
🎀8- سعی شود مادر دختر الگویی صالحه برای او باشد، تا با وی در مورد حجاب،
و کیفیت آن سخن بگوید، و حکایات و داستانهای حجاب را از وی بشنود.
🎀9- تلاش شود تا مادر، دخترش را در کلاسهای دینی و علمی و حلقات قرآن در مساجد مشارکت دهد، چون در این کلاس ها بر حجاب خویش بیشتر اهتمام می ورزد، و بدینوسیله کم کم به آن خو گرفته، و پرورش می یابد.
🎀10- در مقابل پوشش و حجاب دخترت، هدایا و جوایزی در نظر گرفته، و بدینوسیله او را بر این عملش تشویق کن، و به او بفهمان که خداوند در روز قیامت جایزه بزرگ را به او عطا می کند، و آن هم بهشت بلند مرتبه و جاویدان است.
http://yon.ir/Y3Lda
🌏🌕تقویم نجومی 🌕🌏
✴️ جمعه 👈 ۲۶ مرداد ۹۷
👈 ۱۷ اوت ۲۰۱۸ 👈 ۵ ذی الحجه ۱۴۳۹
🌓 این جمعه #قمر در برج #برج_ عقرب واقع است.
⭕️ 👈در این روز هم از انجام امور اساسی، مهم و زیر بنایی زندگی بپرهیزید.
⭕️ مخصوصا عقد و ازدواج، انعقاد نطفه فرزند، سفر، شروع کار جدید ، امور لباس
👈اگر در این مدت مجبور به انجام کاری بودید صدقه دادن ، خواندن آیت الکرسی و توکل بر خدای متعال را فراموش نکنید.
⭕️ نکته: (برخی بزرگان ، صبر نمودن برای امور مهم را تا حدود دو روز بعد از قمردرعقرب نیز سفارش نموده اند)
⚫️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، موجب شادی و سرور زندگی ذکر شده. اما بدلیل قمر در عقرب میتوان احتیاط کرد.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت، بطور کلی در جمعه ها طبق روایاتی، ممنوع است و مناسب نیست.
⚪️ ❌ جمعه ها طبق برخی روایات، برای #نوره_کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) مناسب نیست.
👈 بطور کلی نیمه اول ماه قمری (۱۵ روز اول) چون جرم ماه در حال بزرگ شدن است برای نوره کشیدن مناسب نیست.
👈اما از فواید نوره: درمان سرطان سینه(استفاده برای زیر بغل) همچنین درمان سرطان خون ( در صورت بوییدن نوره)
🔵 جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕 جمعه برای بریدن، دوختن، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود..
✴️ وقت استخاره : در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر
❇️ ذکر روز جمعه نیز: اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ززندگیتون شاد🌸
📚 منابع مطالب ما:
📔حلیة المتقین
🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر
📖 مفاتیح الجنان
🗒تقویم جامع رضوی
📗 بحارالانوار و...
http://yon.ir/Y3Lda
👫زوج جوانی به محل جدیدی نقل مکان کردند
☀️صبح روز بعد هنگامی که داشتند صبحانه میخوردند ، از پشت "پنجره" زن همسایه را دیدند که دارد لباس هایی را که شسته است آویزان میکند .
🙎زن گفت :
😳ببین ؛ لباسها را خوب نشسته است !!!
☝️شاید نمی داند که چطور لباس بشوید یا اینکه پودر لباسشویی اش خوب نیست !
🙇شوهرش ساکت ماند و چیزی نگفت ...
🕚هر وقت که خانم همسایه لباس ها را پهن میکرد ، این گفتگو اتفاق می افتاد و زن از بی سلیقه بودن زن همسایه میگفت ...
📅یک ماه بعد ، زن جوان از دیدن لباس های شسته شده همسایه که خیلی تمیز به نظر میرسید ،
😳 شگفت زده شد و به شوهرش گفت:
نگاه کن !!! بالاخره یاد گرفت چگونه لباس ها را بشوید ...
💥شوهر پاسخ داد:
صبح زود بیدار شدم و پنجره های خانه مان را تمیز کردم !!!
🔰زندگی ما نیز اینگونه است ؛
آنچه را که ما از دیگران می بینیم بستگی دارد به "پاکی پنجره" و "دیدی" که با آن نگاه میکنیم ...
☝️زندگی ما بازتاب ذهن مان است💥
#داستان_کوتاه
#قضاوت
#نگرش
http://yon.ir/Y3Lda
👈 شبلی و سگ
از شبلی که از عارفان نامی است، پرسیدند: ای شیخ! از چه زمانی وارد زهد و تقوا شدی؟ او گفت: روزی از محله ای عبور می کردم که سگی را بر کنار جوی آبی دیدم. آن حیوان می خواست آب بخورد؛ اما با دیدن عکس خود در درون آب، به خیال اینکه سگی دیگر درون آب است، می ترسید و خود را عقب می کشید.
این رو آوردن و گریز ساعتی ادامه پیدا کرد. سر انجام، سگ به ناگاه سر در آب فرو برد و دانست که سگ دیگری در کار نیست؛ بلکه خودش مانع رفع تشنگی اش بوده و وقتی خود را ندید به آسودگی سیراب شد.
شبلی گفت: با مشاهده آن ماجرا فهمیدم که حجاب و مانع من در رسیدن به کمال و ترقی، خود بینی خود من است و از آن پس، کوشش نمودم تا خود را نبینم و به خود نیندیشم، تا راه سعادت را پیدا کنم!
📗 #قصه_های_عطار
✍ رضا شیرازی
http://yon.ir/Y3Lda
هدایت شده از خادم الصادق
🔻سبزی شاهی گیاهی از جهنم
♻️پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)فرمودند :
#شاهی علف خبیثی است من آن را در جهنم دیده ام.
📝بحارالأنوار ج : 63 ص : 215
😍امام صادق ع فرمودند :
وقتی به شاهی نگاه میکنم گویا به سمت آتش حرکت میکنم.
📝وسائل الشیعة ج ۲۵ص۱۹۷
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
💠❣همنشین حضرت داوود علیه السلام❣💠
🌺حضرت داوود علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! همنشین مرا در بهشت به من معرفی کن و نشان بده.
🌺خداوند فرمود: مَتّی (پدر حضرت یونس) همنشین تو در بهشت است.
🌺داوود اجازه خواست به دیدار متّی برود، خداوند به او اجازه داد.
🌺او با فرزندش سلیمان به محل زندگی متی آمدند. خانه ای را دیدند که از برگ خرما ساخته شده بود.
🌺پرسیدند: متی کجا است؟ گفتند: در بازار است.
🌺هر دو به بازار آمدند و از محل او پرسیدند.
🌺در جواب گفتند: او در بازار هیزم فروشان است. به سراغ او رفتند.
🌺عده ای گفتند: ما هم منتظر او هستیم.
🌺داوود و سلیمان به انتظار دیدار و نشستند و او در حالی که پشته ای از هیزم بر سر داشت.
🌺مردم به احترام او برخاستند و پشته را از سر او بر زمین نهادند.
🌺متی پس از حمد خدا هیزم را در معرض فروش گذاشت و گفت:
🌺چه کسی جنس حلالی را با پول حلال می خرد؟
🌺یکی از حاضران هیزم را خرید. داوود و سلیمان به او سلام کردند.
🌺متی آن ها را به منزل خود دعوت کرد و با پول هیزم مقداری گندم خرید و به منزل آورد، سپس آن را با آسیاب آرد کرد و خمیر نمود، آن گاه آتش افروخت و مشغول پختن نان شد.
🌺در آن حال با داوود و سلیمان به گفت و گو پرداخت تا نان پخته شد.
🌺مقداری نان در ظرف چوبی گذاشت و کمی نمک بر آن پاشید و ظرفی پر از آب هم در کنارش نهاد و دو زانو نشست و همگی مشغول خوردن آن شدند.
🌺متی لقمه ای برداشت، وقتی خواست آن را در دهان بگذارد گفت: بسم الله
🌺و هنگامی که خواست ببلعد گفت: اَلْحَمْدُلِلَّه
🌺و این عمل را در لقمه های بعدی نیز تکرار کرد،
🌺آن گاه با نام خدا کمی آب میل کرد و هنگامی که خواست آب را بر زمین بگذارد، خدا را ستود و گفت: الهی! چه کسی را مانند من نعمت بخشیدی و درباره اش احسان نمودی؟ چشم بینا، گوش شنوا و تن سالم به من عنایت کردی و نیرو دادی تا توانستم نزد درختی آن را نه، کاشته ام و نه در حفظ آن کوشش نموده ام بروم و آن را وسیله روزی من قرار دادی و کسی را فرستادی که آن را از من خرید و با پول آن، گندمی خریدم که آن را نکاشته بودم و آتش را مسخرم ساختی تا با آن نان بپزم و با میل و رغبت آن را بخورم تا در عبادت و اطاعت تو نیرومند باشم، خدایا! تو را سپاسگزارم.
🌺پس از آن، مدتی گریست.
🌺در این موقع داوود به فرزندش سلیمان فرمود:
🌺فرزندم! بلند شو برویم، من هرگز بنده ای مانند این شخص ندیده بودم که نسبت به پروردگار سپاسگزارتر و حق شناس تر باشد.
📚داستان های بحار، ج 4، ص 214 -218
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
#تعداد_وعده_غذا
🔺برای تداوم سلامتی در طول روز
چند وعده غذا مصرف کنیم؟
😊 بهترین روش جهت تداوم سلامتی دو وعده ای شدن میباشد.
✍ کلینی از شخصی به نام علی بن صلت نقل می کند که عرض میکند به سوی امام صادق (ع) از زیادی درد خود و اینکه همیشه سیر هستم و غذایم هضم نمی شود (معده ام کار نمی کند) شکایت نمودم.
👈 امام (ع) در پاسخ فرمودند: صبحانه و شام بخور و میان این دو چیزی نخور زیرا در این کار (خوردن میان دو وعده) بدن فاسد می شود. آیا نشنیدی خداوند تبارک و تعالی (درقرآن) می فرماید: برای آنها روزی مقدر شده است، صبح و شب
📚منبع: الکافی 2: 161
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
#شهادت
سالروز شهادت امام محمد باقر ( علیه السلام )
هفتم ماه ذی الحجه مصادف است با سالروز شهادت پنجمین اختر تابناک آسمان ولایت حضرت امام محمد باقر (( علیه السلام )) ، شهادت این بزرگوار را به تمامی ارادتمندان خاندان اهل بیت عصمت و طهارت تسلیت می گوییم .
امام باقر علیه السلام :
«إِنَّما یُداقُّ اللّهُ الْعِبادَ فِى الْحِسابِ یَوْمَ الْقِیمَةِ عَلى قَدْرِ ما آتاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ فِى الدُّنْیا.»:
خداوند در روز قیامت در حساب بندگانش، به اندازه عقلى که در دنیا به آنها داده است، دقّت و باریک بینى مى کند.
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
✨🌹✨🌹✨
زندگی دیگران را نابود نکنیم ...
💠 جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟
_ پیش فلانی
+ ماهانه چند میگیری ؟
-۵۰۰۰
+ همهش همین ؟ ۵۰۰۰ ؟ چطوری زندهای تو ؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه ! خیلی کمه !!!
👈 یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد . صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد .
قبلا شغل داشت ، اما حالا بیکار است .
💠 زنی بچهای را به دنیا آورد . زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچهتون ، شوهرت برات چی خرید ؟
_ هیچی !
+ مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟!
👈 بمب را انداخت و رفت .
ظهر که شوهر به خانه آمد ، دید که زنش عصبانی است و .... کار به طلاق کشید و تمام .
💠 پدری در نهایت خوشبختی است . یکی میرسد و میگوید : پسرت چرا بهت سر نمیزنه ؟ یعنی اونقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟!!
👈 صفای قلب پدر را تیره و تار میکند ...
◽️ این است ، سخن گفتن به زبان شیطان ...
❗️ در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم :
🔸 چرا نخریدی ؟
🔸 چرا نداری ؟
🔸 چطور این زندگی را تحمل ميكنی ؟ 🔸چطوري فلانی رو تحمل ميكني ؟
🔸 چطور اجازه میدی ؟
ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد ، یا از روی کنجکاوی یا فضولی ...
اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم !!!
پس لطفا:
♦️« کور » وارد خانهی مردم شویم
و « کـَر » از آنجا بیرون بیاییم !
♦️مفسد نباشیم .
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
ﻓﺮﺩﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣن ﺑﺪﻫﯽ ،
ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺩ ..
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ :
ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ ..
ﭘﺲ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ ..
ﺍﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ..
دوباره گفت: ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﯿﺪ ..
ﻭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﺩﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ ..
ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ:
ﺯﺭﻧﮕﯽ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﯾﮑﯽ، ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﻨﯽ.
ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺳﻤﺞ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻢ...
ﻋﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺵ،
ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ،
ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯽ ﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺍﺯ ﮐﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ ..
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ،
ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ،
ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ،
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﺪ..
https://eitaa.com/darolsadeghiyon
👈 از سکّه های طلا آتش می ریزد
چند سال قبل یک نفر از بزرگان و خوانین شیراز را دیدم که متصل انگشت خود را در دهان می گذاشت و مانند کسی که آتش او را سوزانیده باشد، و بخواهد سوزش انگشت را از آب دهان تسکین بدهد از او پرسیدم سبب این کار چیست؟
چون خلوت گشت، گفت: مرا قضیه ای است عجیب، زیرا برادری داشتم بسیار ثروتمند و پول دوست و پول پرست و از حق مردم ثروتی به هم زده بود. و برای او وارثی نبود، غیر از من، پس در موقع مرگ به من وصیت نمود کیسه ای پر از پول و طلا دارم، چون تو همه ثروت مرا می گیری این کیسه را با من دفن نما.
چون برادرم مُرد با خود گفتم: من هم به وصیت او عمل کنم و در حین دفن خود را به قبر رسانیده و کیسه لیره را در گوشه قبر پنهان و از قبر بیرون آمدم. مدّتی از این قضیه گذشت، به علمای محترم قضیه را گفتم. آنها فرمودند: خلاف شرع نمودی، آن پولها را می بایست به فقرا و مساکین می دادی و خیرات و مبرات برای برادرت می نمودی.
پس قبر کن را دیدم و به او گفتم: زمان دفن برادرم کیف اسناد از بغلم رها شده و می خواهم قبر را بشکافی و من پائین رفته و کیفم را بردارم. قبرکن خاکها را کنار ریخته سنگ قبر و لحد را برداشته دیدم که کیسه پول خالی و چیزی درون آن نیست و در کنار قبر افتاده، با خود گفتم: ای وای موش پولهارا برداشته لیکن با خودم اندیشیدم که مگر موش عقل دارد سر کیسه را باز نماید و پولها را بردارد. در صورتی که هیچ جای کیسه پاره نبود، پس کفن را از روی صورت برادرم کنار زدم.
ناگهان دیدم تمامی لیره ها روی صورت او چیده شده، چون خوب نگاه کردم دیدم لیره های طلا به تمام اندام او چسبیده است، پس دست بردم که لیره ای را از پیشانی او بردارم، دیدم چنان داغ بود که گویا انگشتم را عقرب زد و دستم نیش خورده. دیدم لیره ها توی گوشت او فرو رفته و متصل به استخوان گردیده.
به هر حالی که بود از قبر بیرون آمدم و قریب به 20 سال است که گویا انگشتانم با آهن تاخته و سرخ شده بر خورد داشته و آنچه هم اطبّا معالجه نمودند فایده نبخشید و شب و روز، آرامش را از من گرفته و از شدّت سوزش انگشتانم را متصل در دهانم می گذارم تا بلکه بتوانم از درد سوزش آن قدری در آرامش باشم.
📗 #نگاهی_به_حقّ_النّاس
✍ محمود اکبری
http://yon.ir/Y3Lda
وحشتناک ترين لحظه ى زندگى، لحظه ايست که انسان رادر سرازيرى قبر ميگذارند.
شخصى نزد امام صادق(ع) رفت و گفت من از ان لحظه بسيارميترسم، چه کنم؟
امام صادق(ع)فرمودند:
زيارت عاشورا را زياد بخوان.
آن مرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد اللهم ارزقنى شفاعة الحسين يوم الورود؟
یعنی خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من کن.
زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين(ع) در آن لحظه به فريادتان برسد.
http://yon.ir/Y3Lda•
✨🌹✨🌹✨
💥می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی.
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
پس خودت برو و شراب خریداری کن.
در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد
مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.
این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرودّ
دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که از آدمی چه ماند پسِ مرگ
عشق است و محبت است و باقی همه هيچ
http://yon.ir/Y3Lda•
👈 زن آلوده وعابد
مرحوم شهید محراب حضرت آیة اللّه دستغیب رضوان اللّه تعالى علیه در كتاب شریفش فرموده در میان بنى اسرائیل زنى آلوده و زانیه و ناپاك و به قدرى هم زیبا روى بوده كه هركس او را مى دید فریفته او مى گشته، در خانه اش همیشه باز بوده و خودش بر روى تختى روبروى در خانه مى نشست تا آلودگان را دور خود جلب كند، هركس كه مى خواست بر او وارد شود و با او آمیزش كند مى بایست قبلا ده دینار بپردازد.
روزى عابدى وارسته، از كنار درخانه او عبور مى كند و چشمش به جمال دل آراى آن زن آلوده مى افتد، شیفته او شده و بى اختیار وارد آن خانه مى گردد، پول نداشت، قماش داشت، آن را فروخت و ده دینار را پرداخت و روى تخت كنار آن زن نشست. همین كه دست به سوى زن دراز كرد، در همین لحظه با خود گفت: بدبخت خداى بزرگ تو را در این حال مى نگرد، در حالى كه غرق در كام حرامى اگر هم اكنون عزرائیل بیاید و جانت را بگیرد جواب حق را چه خواهى داد و فكر كرد كه با انجام یك زنا همه عباداتش حَبط و پوچ مى گردد، ناراحت شد و رنگش تغییر كرد و رنگ به رنگ شد و در خود فرو رفت.
زن آلوده به او گفت: چه شده؟ چرا رنگت پریده؟! عابد گفت: من ازخدا مى ترسم، اجازه بده از خانه ات بیرون روم. زن گفت: واى بر تو مردم حسرت مى برند كه كنار این تخت با من بنشینند و به این آرزو برسند تو كه به این آرزو رسیده اى مى خواهى از وسط راه، آن را رها كنى؟! عابد گفت: من از خدا مى ترسم پولى را كه به تو داده ام حلال تو باشد اجازه بده از خانه بیرون روم، او سر انجام اجازه داد. عابد با حالى پریشان در حالى كه از خوف خدا فریاد واى بر من خاك بر سرم شد... او بلند بود از خانه خارج گردید.
همین حالت عابد، باعث شد كه خوف و وحشتى در دل آن زن آلوده افتاد و با خود گفت: این مرد عابد اولین گناه را خواست انجام دهد، ولى آنچنان از خدا ترسید كه پریشان گردید، ولى من سالهاست كه دامنم آلوده است و غرق در گناه، همان خدائى كه عابد از او ترسید خداى من هم هست و من باید بیش از او از خدایم بترسم.
همان دم توبه حقیقى كرد و در خانه را به روى خود بست و لباس كهنه پوشید و مشغول عبادت خدا گردید و بعد از مدتى با خود گفت: اگر من بسراغ آن مرد عابد بروم و حال خود را بگویم شاید با من ازدواج كند و در حضور او آموزش دینى ببینم و او یاور خوبى در عبادت و پاكسازى من گردد و جبران گذشته ام را بنمایم.
اموال و خادمان و اثاثیه خود را برداشت وارد روستائى شد كه عابد مذكور در آنجا بود و از محل آن عابد جویا گردید، به عابد خبر دادند كه زنى در جستجوى تو است، عابد از خانه اش بیرون آمد تا چشمش به زن افتاد دریافت كه همان زن آلوده است به یاد آن گناهش افتاد از خوف خدا نعره اى كشید و افتاد و جان سپرد. (گفته اند آن زن هم مرگش را از خدا خواست و در كنار عابد جان سپرد.)
📗 #قصص_التوابین
✍ علی میرخلف زاده
http://yon.ir/Y3Lda•
👈 توبه از شراب
روزی آقا رسول اکرم (ص) از کوچه ای می گذشتند؛ اتفاقاً یکی از مسلمانها شیشه شرابی در دست داشت وارد همان کوچه ای شد که حضرت داشتند می گذشتند تا حضرت رسول خدا (ص) را دید می آید خیلی ترسید، گفت الآن است که آبرویم بریزد (زیرا به حضرت خیلی علاقه داشت) گفت خدایا غلط کردم توبه کردم و دیگر لب به خمر و شراب نمی زنم فقط مرا جلوی حضرت رسول اکرم (ص) رسوا نکن.
وقتی که نزدیک حضرت شد. حضرت رسول اللَّه (ص) فرمود: در این شیشه چیست؟ از ترس گفت آقا سرکه است. آن حضرت فرمود: اگر سرکه است قدری در دست من بریز حضرت دست مبارک را پیش برد.
آن مرد هم شیشه را برگردانید یک وقت متوجه شد که مقداری سرکه در دست حضرت ریخته شده. مرد به گریه در آمد و گفت یا رسول اللّه قسم بخدا که در این شیشه شراب بود ولی چون توبه کردم و از خدا خواستم که مرا رسوا نکند خدا هم توبه مرا قبول کرده و دعایم را مستجاب فرموده.
حضرت رسول اکرم (ص) فرمود: چنین است حال کسی که توبه کند از گناهان خود، و خداوند متعال تمام سیئات و بدیها و زشتی های او را تبدیل به حسنه و خوبی فرماید. «اولئک یبدّل اللّه سیّئاتهم حسنات»
📗 #گناهان_کبیره، ج 2
✍ شهید آیت الله دستغیب
http://yon.ir/Y3Lda•
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️
🌺هوالشافی🌺
نکات درمانی طب اسلامی معرفی داروها:👇👇👇
#نمک_طبیعی
💠لا یصلح الطعام الا بالملح
💠یعنی:غذا جز با نمک اصلاح نمیپذیرد .
💢چرا در احادیث آمده ابتدا و انتهای غذا باید نمک خورده شود . چون :
🔺نمک برای فشار خون هم مفید است .
▫️نمک ضد عفونی کننده است
▫️بزاغ را تحریک میکند
▫️از پوکی استخوان جلوگیری می کند
▫️باعث تقویت قلب و عضلات میشود
▫️کمبود ویتامین D را جبران میکند
▫️در رفع کک و مک موثر است
▫️سرشار از ید ، پتاسیم ، کلسیم
▫️ سدیم ، منیزیم ، آهن و فلوراید
🔻و نمک شفای ۷۰ بیماری است
👈ولی کدام نمک فقط نمک دریا و سنگ نمک
💠به امید روزی که نمک طبیعی دریا سر سفره تمام ایرانیها باشد.
تاحد امکان نشر دهید.👆👆👆
♥️امام رضا علیه السلام :
✍سرمه سیاه بِکشید، چرا که دیده را جلا مى دهد، مژه ها را مى رویاند، دهان را خوشبو مى کند و بر توان جنسى مى افزاید.
📚مکارم الاخلاق ص 46
♥️امام صادق علیه السلام :
✍حنا، بوى بد (عرق) را از بین مى برد، چهره را شاداب، دهان را خوشبو و فرزند را زیبا مى کند.
📚کافى(ط-الاسلامیه)
#کبد_چرب
✴️•⇦مواد غذایی مفید برای بیماران
مبتلا به کبد چرب↯
🔺انار
▫️سیب
▫️لیموترش
▫️گلابی
▫️کشمش
▫️انواع کلم
▫️سیر و پیاز
🔻زیتون و روغن زیتون
👇👇👇
♦️حجامت هدیه خداوند♦️
♥️رسول اعظم (ص) در حدیث شب معراج می فرمایند:
✍🏻✨فی لَیلَه اَسری بی الَی السماءِ ما مَرَرتُ بِملاء مِنَ الملائِکَهِ اِلا اَن قالوا یا محَمَد اِحتجِم و امر اُمَتِکَ بِالحِجامَه✨
وقتی به آسمان هفتم صعود کردم هیچ ملکی از من گذر نکرد، مگر این که گفت: ای محمد حجامت کن و امتت را به حجامت امر بفرما.
📚بحارج 62
♥️رسول اعظم (ص):
✍🏻پنج چیز از سنتهای پیامبران الی است: حیا، حلم، حجامت، مسواک و عطر زدن
📚کافی ج 6
👈در روایات معتبر میخوانیم:
اگر شفا درچیزی باشد، در تیغ حجام و لقمه عسل است
http://yon.ir/Y3Lda•
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 داستان ذبح اسماعیل علیه السلام
خداوند ابراهیم علیه السلام را مأمور کرد که بدست خود اسماعیل علیه السلام را قربانی نماید، این جریان امتحان و آزمایشی بود برای او، تا مقدار صبر و تحملش را در برابر فرمان الهی معلوم گردد، و عطای پروردگار نسبت به او از روی استحقاق و شایستگی و به سن سیزده سالگی رسیده، ابراهیم مأمور می شود به دست خود او را ذبح کند.
ابراهیم به اسماعیل علیه السلام می گوید: پسر جان من در خواب دیده ام که تو را قربانی می کنم، بنگر تا رأی تو در این باره چیست؟
گفت: پدرجان به هر چه مأموری عمل کن که ان شاء الله مرا از صابران خواهی یافت.
بعد اسماعیل علیه السلام خودش پدر را ترغیب به این کار می کند و می گوید: اکنون که تصمیم به کشتن من داری، دست و پایم را محکم ببند که در وقت سر بریدنم آن موقع که کارد بر گلویم می رسد دست و پا نزنم، و از اجر و ثوابم کاسته نشود، زیرا مرگ سخت است و ترس آن را دارم که هنگام احساس آن مضطرب شوم.
دیگر آنکه کاردت را تیز کن و به سرعت بر گلویم بکش تا زودتر آسوده شوم. هنگامی که مرا بر زمین خوابانیدی صورتم را بر زمین بنه، و به یک طرف صورت مرا بر زمین مخوابان، زیرا می ترسم چون نگاهت به صورت من بیفتد، حال رقت به تو دست دهد و مانع انجام فرمان الهی گردد.
جامه ات را هنگام عمل بیرون آر که از خون من چیزی بر آن نریزد و مادرم آن را نبیند. اگر مانعی ندیدی پیراهنم را برای مادرم ببر، شاید برای تسلی خاطرش در مرگ من وسیله مؤثری باشد و آلام درونشیش تخفیف یابد.
پس از این سخنها بود که ابراهیم به او گفت: به راستی تو ای فرزند برای انجام فرمان خدا نیکو یاور و مددکار هستی. ابراهیم علیه السلام فرزند را به منی (محل قربانگاه) آورد و کارد را تیز کرده و دست و پای اسماعیل را بست و روی او را بر خاک نهاد، ولی از نگاه کردن به او خود داری می کرد و سر را به سوی آسمان بلند می کرد، آنگاه کارد را بر گلویش نهاد و به حرکت درآورد، اما مشاهده کرد که لبه کارد برگشت و کند شد.
تا چند مرتبه این مسأله تکرار شد که ندای آسمانی آمد: ای ابراهیم علیه السلام حقاً که رؤیای خویش را انجام دادی و مأموریت را جامه عمل پوشاندی. جبرئیل به عنوان فدای اسماعیل گوسفندی علیه السلام آورد و ابراهیم آن را قربانی کرد؛ و این سنت برای حاجیان بجای ماند که هر ساله در منی قربانی انجام دهند.
📗 #تاریخ_انبیاء، ج1
✍ آیتالله سید هاشم رسولی محلاتی
http://yon.ir/Y3Lda•
✨﷽✨
امام باقر (ع)میفرمایند:
خدا در روز قیامت به اندازه عقلی که در دنیا به بندگانش داده است در حسابرسی آنها دقت میکند.
این روایت نشان میدهد که خدا به بعضی از بندگان بیشتر از بعضی دیگر عقل و علم و دانش عنایت کرده است؛ وبه همان اندازه درحسابشان سختگیری میکند
چون توقعی که از انسانِ عاقل میرود بیشتر از انسان کم عقل است. شاید به همین خاطر هست که در روایت آمده: هفتاد گناه جاهل بخشیده میشود، قبل از آن كه یك گناه عالم بخشیده شود.
وای به حال کسانی که عقل و علم داشته باشند و از آن برای کسب دنیای حرام استفاده کنند.
📚معانیالاخبار؛ص2
📚كافی؛ج1؛ص47
_______http://yon.ir/Y3Lda•
شیخی بود که به شاگردانش
عقیده می آموخت ،
لااله الاالله یادشان می داد ،
آنرا برایشان شرح می داد
و بر اساس آن تربیتشان می کرد.
روزی یکی از شاگردانش
طوطی ای برای او هدیه آورد،
زیرا شیخ پرورش پرندگان را
بسیار دوست می داشت.
شیخ همواره طوطی را محبت می کرد
و او را در درسهایش حاضر می کرد
تا آنکه طوطی توانست بگوید:
لااله الا اللّه
طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت.
اما یک روز شاگردان دیدند که
شیخ به شدت گریه می کند.
وقتی از او علت را پرسیدند گفت :
طوطی به دست گربه کشته شد.
گفتند برای این گریه می کنی؟
اگر بخواهی یکی بهتر از آن را
برایت تهیه می کنیم.
شیخ پاسخ داد:
من برای این گریه نمی کنم.
ناراحتی من از اینست که
وقتی گربه به طوطی حمله کرد ،
طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد.
با آن همه لااله الاالله که می گفت
وقتی گربه به او حمله کرد
آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد.
زیرا او تنها با زبانش می گفت
و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.
سپس شیخ گفت: می ترسم
من هم مثل این طوطی باشم !
تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم
و وقتی که مرگ فرا رسد فراموشش کنیم
و آنرا ذکر نکنیم
زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است!
آیا ما....
لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم.
http://yon.ir/Y3Lda•
ﻣﺮﺩ ﻋﺮﺏ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ! ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺁﻣﺪ؛
ﻋﺮﺽ ﮐﺮﺩ : ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺣﺪﻭﺩ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ
ﻓﺮﺯﻧﺪ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﻫﺮ
ﺩﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﭘﻮﺳﺘﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﭽﻪ ﯼ ﻣﺎ ﺳﯿﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ
ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ، ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﮐﻪﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺷﺪ ادامه داستان را لینک زیر بخوانید ….
http://darolsadeghiyon.ir/post/3423
👈داستان گاو بنى اسرائيل
ماجراى گاو بنى اسرائيل، مختلف نقل شده، ما در اين جا نظر شما را به ذكر يكى از آن روايات، با توجه به روايات ديگر و آيات 67 تا 73 سوره بقره، جلب مى كنيم:
مرد نيكوكارى به پدر و مادر خود بسيار احترام مى كرد. در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پرسودى برايش پيش آمد ولى مغازه اش بسته بود و كليد مغازه نزد پدرش بود و پدرش نيز در آن وقت خوابيده بود. فروختن كالا، بستگى به بيدار كردن پدر داشت، تا كليدى را كه در نزد پدر بود بگيرد. مرد نيكوكار آن معامله پرسود را به خاطر بيدار نكردن پدر، انجام نداد (و به خاطر احترام به پدر،از سود كلانى گذشت) و مشترى رفت. وقتى پدر بيدار شد و از ماجرا اطلاع يافت، از پسر مهربانش تشكر كرد و گاوى را كه داشت به پسرش بخشيد و گفت: اميدوارم خير و بركت بسيار، از ناحيه اين گاو به تو برسد.
اين از يك سو، و از سوى ديگر يكى از جوانان بنى اسرائيل از دخترى خواستگارى كرد، به او جواب مثبت دادند، پسر عموى او، كه جوان آلوده به گناه بود، از همان دختر خواستگارى كرد. خواستگارى او را رد كردند، او كينه پسرعمويش را به دل گرفت تا اين كه شبى او را غافلگير كرده و كشت و جنازه اش را در يكى از محله ها انداخت. فرداى آن روز كنار جنازه آمد و با گريه و داد و فرياد، تقاضاى خون بها كرد و گفت: هركس او را كشته، خون بهايش به من مى رسد، و اگر قاتل پيدا نشد، اهل آن محل بايد خون بها را بپرازند.
موضوع پيچيده شد و اختلاف، شديد گرديد، چون تعيين قاتل از طريق عادى ممكن نبود و ادامه اين وضع ممكن بود موجب فتنه و قتل عظيم شود، نزد موسى عليه السلام آمدند تا او از خدا بخواهد، قاتل را معرفى كند. موسى عليه السلام حل مشكل را از درگاه خدا خواست، خداوند دستورى به او داد، موسى عليه السلام آن دستور را به قوم خود چنين بيان كرد:
خداوند به شما دستور مى دهد گاوى را ذبح كنيد و قطعه اى از بدن آن را به مقتول بزنيد، تا زنده شود و قاتل را معرفى كند و درگيرى پايان يابد. بنى اسرائيل: آيا ما را مسخره مى كنى؟ موسى: به خدا پناه مى برم از اين كه از جاهلان باشم.
اگر بنی اسرائیل كار را در همين جا ختم مى كردند، زود به نتيجه مى رسيدند، ولى بر اثر سؤالهاى مكرر، خودشان كار خود را دشوار نمودند،
بنى اسرائيل: از خدا بخواه براى ما روشن كند كه اين ماده گاو، چگونه باشد؟ موسى: خدا می فرمايد ماده گاوى كه نه پير و از كار افتاده، و نه جوان باشد، بلكه ميان اين دو باشد، آن چه به شما دستور داده زود انجام دهيد.
بنى اسرائيل: از خدا بخواه كه چه رنگى داشته باشد. موسى: خداوند مى فرمايد گاوى زردرنگ كه رنگ آن بينندگان را شاد سازد.
بنى اسرائيل: از خدا بخواه بيشتر توضيح دهد، زيرا چگونگى اين گاو براى ما مبهم است، موسى: خداوند مى فرمايد گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده، و براى زراعت آبكشى ننموده است و هيچ عيب و رنگ ديگرى در او نيست.
بنى اسرائيل به جستجو پرداختند تا گاوى را با همين اوصاف بيابند، سرانجام چنين گاوى را از خانه همان مرد نيكوكار كه به پدر و مادر احترام مى كرد، و پدرش گاوى به او بخشيده بود يافتند، آن گاو را پس از چانه زنى هاى مكرر به قيمت بسيار گران يعنى به پُر بودن پوست آن از طلا، خريدند و گاو را آوردند. به دستور موسى عليه السلام آن گاو را ذبح كرده، دُم او را قطع كردند و به مقتول زدند، او به اذن خدا زنده شد و گفت: فلان پسرعمويم كه ادعاى خون بهاى مرا دارد، قاتل من است.
معما حل شد و قاتل به مجازات رسيد و مقتول زنده شده با دختر عموى خود ازدواج كرد و آن مرد نيكوكار، كه به پدر و مادر نيكى مى كرد به سود كلانى رسيد و پاداش نيكوكاريش را گرفت، حضرت موسى عليه السلام فرمود: «اُنظُرُوا اِلى البِرِّ ما بَلَغَ بِاَهلِهِ» به نيكى بنگريد كه چه پاداش سودمندى به صاحبش مى بخشد.
📗 #قصه_های_قرآن
✍ مرحوم محمدی اشتهاردی
http://yon.ir/Y3Lda