✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍در زمانهای قدیم محققی وارد یکی از شهرهای کشوری شد. مدتی به اخلاق خرید و فروش مردم این شهر دقت کرد. به دو مغازه بقالی رفت که یک نوع قند از یک کارخانه را یکی مبلغی از دیگری گرانتر میفروخت. مدتی در جلوی مغازه گرانفروش بست نشست تا ببیند کدام احمقی از این قند گران خواهد خرید. دید مردی از آن قند خریده و بیرون آمد.
🔹نزدیک شد و پرسید: «آیا میدانستی که همین قند در مغازه بغل از این ارزانتر است؟»
گفت: «بلی.»
🔹گفت: «آیا این مغازه که خرید کردی نسیه خریدی؟»
گفت: «نه.»
🔹گفت: «آیا آشناست؟»
گفت: «نه.»
🔹محقق گیج شد پرسید: «پس عزیزم چرا خریدی؟»
خریدار گفت: «بیا قدری کنار برویم تا بگویم.»
گفت: «آن مغازه که ارزان میفروخت صاحبش تیز است و مراقب مغازهاش. اما صاحب مغازه تیز نیست؛ من دیدم این قند را گران فروخت، فکر کرد سر من کلاه گذاشته است، من هم به جایش این روغن را از مغازهاش دزدیدهام!! تا پاک پاک شویم!!!»
آن محقق رفت و در خاطراتش نوشت: «من کشوری رفتم که مردمانش همه دزد بودند و دستشان در جیب هم ولی مسالمتآمیز با هم زندگی میکردند و هیچ دعوایی نداشتند.»
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
آدمها را مهمان کنید
مهمان یک جرعه زندگی
مهمان یک دل خوش
یک احوالــپرسی ساده و بیقضاوت
یک فنجان زندگی بیدغدغه ...
آدمها را مهمان کنید
مهمان مهربانیتان
این مهمانی به زندگیـتان برکت میدهد ...
آدمها را مهمان کنید
به دوست داشتن
به خیال راحت از حضورتان
به حس خوب
به حرفــهای بی کینه و کنایه
به لبخندی
به دعایی ...
من شما را با احترام.
به این چالشِ نیک دعوت میکنم
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
🌺💕🌺💕🌺💕
صله رحم و آثار آن
✨ هرچه از دنيا وآخرت ميخواهيداينجاهست
🌸 اثرات صله رحم (ارتباط با خویشاوندان)
١- مال را رشد ميدهد .
٢- عمل ها را پاك ميكند .
٣- بلا را دفع ميكند .
٤- حساب را آسان ميكند .
٥- از گناهان حفظ ميكند .
٦- انسان را نزد اهل و عيال محبوب كند .
٧- دشمن را ذليل ميكند .
٨- خلق را نيكو كند .
٩- اجل را دور كند ، گاهي عمر
سه ساله را تا سي سال افزايش دهد .
١٠- براي هر قدم جهت صله رحم
چهل هزار حسنه نوشته شود .
💕🌺💕🌺💕🌺💕🌺
💫🌟💫🌟💫🌟
6 برکت عظیم سجده📿
1️⃣🌼به خدا نزدیک تر می شوی
💖امام صادق (ع) : نزدیكترین حالت بنده به خدا وقتی است كه در حال سجده باشد و گریه كند.
📚کافی ج 2 ص 483
2️⃣🌼کمر شیطان را میشکنی
💖امام صادق (ع) : بنده حق چون سجده را در جائى كه كسى او را نمى بیند طولانى كند شیطان میگوید: واى بر من فرزندان آدم اطاعت كردند و من عصیان ورزیدم، و سجده كردن و من امتناع نمودم.
📚بحار ج 85 ص 163
3️⃣🌼گناهانت پاک می شود
💖شخصی خدمت پیامبر ص آمد و گفت: گناهانم بسیار و عملم اندك است. فرمود: سجده های خود را زیاد كن، زیرا آنگونه كه باد، برگ درختان را می ریزد، سجده هم گناهان را می ریزد.
📚بحار ج 82 ص 162
4️⃣🌼دعایت مستجاب می شود
💖امام صادق (ع) : در حالى كه در سجدهاى دعا كن زیرا نزدیك ترین حالت عبد به پیشگاه خدا در سجده بودن اوست خدا را در آن حال براى خیر دنیا و آخرتت بخوان
📚بحار ج 85 ص 132
5️⃣🌼بهشتی می شوی
💖مردی به رسول خدا (ص) عرض كرد: دعا كنید كه خدا مرا به بهشت برد. حضرت فرمود من دعا می كنم لیكن تو مرا با سجده های زیاد و طولانی كمك كن تا دعای من مستجاب شود
📚حکمت عبادات حضرت آیت الله جوادی آملی ص 106
6️⃣🌼باپیامبر محشور می شوی
💖مردى خدمت پیامبر اكرم (ص)رسیده گفت مرا دستورى بیاموز كه خداوند مرا با شما محشور نماید. حضرت فرمود: اگر بخواهى خدا تو را با من محشور نماید باید سجده ات را طولانى كنى در پیشگاه پروردگار قهار.
📚منتخب میزان الحکم
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🍀
💫🌟💫🌟💫🌟💫🌟
✨﷽✨
✍اسماعیلطلا کیست
آیا می دانید چرا سقاخانه حرم امام رضا به سقاخانه ی اسماعیل طلا مشهور است؟؟!
✍️ از میان سقاخانههایی که وجود دارد، سقاخانه «اسماعیل طلا»ی صحن کهنه (انقلاب ) حرم رضوی یکی از معروفترین و قدیمیترین آنهاست. سنگ بنای این سقاخانه را نادرشاه افشار گذاشت و یکی از فرماندهان فتحعلیشاه، بهای روکش طلای آن را مهیا کرد.
اسماعیل طلا کیست؟ ماجرا از این قرار بود که در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولتهای خارجی بستهای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد. «اسماعيلخان» كه جزء نزدیکان دربار و ملتزمين سلطان بود استدعا كرد اين كار در محوطه ی كاخ به وسيله ی خدمتگزاران انجام شود چرا که احتمال سوء قصد را نمی توان از نظر دور داشت.
اتفاقا هنگام باز كردن بسته منفجر شد و خساراتی به بار آورد. فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سرداراسماعيلخان سكههای طلا به او مرحمت شود. چنين كردند و اسماعيل خان معروف به «زر ريز خان» شد. او آن طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد تا گنبد و پایههای سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود از آن زمان این سقاخانه را به *«سقاخانه اسماعیل طلا»* می شناسند.
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
قرار معنوی هر روز
به رسم ادب و احترام روز خود را با قرائت زیارت امام صادق علیه السلام شروع میکنیم روز خوبی در کسب فیوضات معنوی از درگاه خداوند برای همه شما دوستان طلب میکنیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد
زیارت نامه امام صادق
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الإمامُ الصّادِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْوَصِیُّ النّاطِقُ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْفائِقُ الرّائِقُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا السَّنامُ الاَعْظَمُ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الصِّراطُ الاَقْوَمُ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِصْباحَ الظُّلُماتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا دافِعَ المُعْضِلاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مِفْتاحَ الخَیْراتِ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا مَعْدِنَ الْبَرَکاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الحُجَجِ وَالدَّلالاتِ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الْبَراهِینَ الْواضِحاتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا ناصِرَ دِینِ اللّهِ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا نَاشِرَ حُکْمِ اللّهِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا فاصِلَ الخِطاباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا کاشِفَ الکُرُباتِ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا عَمِیدَ الصّادِقِینَ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا لِسانَ النّاطِقِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا خَلفَ الخائِفِینَ،الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا زَعِیمَ الصّادِقِینَ الصّالِحِینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَیِّدَ الْمُسْلِمِینَ،
الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا هادِیَ الْمُضِلِّینَ، الَسَّـلامُ عَلَیْکَ یا سَکَنَ الطّائِعِینَ، اَشْهَدُ یامَوْلایَ اَنَّکَ عَلَى الهُدى، وَالعُرْوَهُ الوُثْقى، وَشَمْسُ الضُّحى،
وَبَحْرُ الْمَدى، وَکَهْفُ الْوَرَى، وَالْمَثَلُ الاعْلى، صَلَّى اللّهُ عَلى رُوحِکَ وَبَدَنِکَ، والسَّلامُ عَلَیْکَ يَا مَوْلايَ یا جعفر بن محمد و عَلى آبائِكَ جَمِيعاً وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُه .
https://chat.whatsapp.com/HcaRzexHviC74IKc967o7h
▫️پیامبر صلی الله علیه وآله:
أَقَلُّ مَا يَكُونُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ أَخٌ يُوثَقُ بِهِ أَوْ دِرْهَمٌ مِنْ حَلَالٍ
💬 کمیابترین چیزها در آخرالزّمان دو چیز است:
برادر(دوست) قابلِ اعتماد
یا درهمی حلال...
📚 تحف العقول، ص54.
》در این دوران پرآشوب، قدر دوستان واقعی بیشتر معلوم میشود؛ خصوصا دوستانی که بخاطر محبّت امام زمان علیه السلام، با آنها حس برادری داریم.
•┈┈••••✾🕊🦋﷽🦋🕊✾•••┈┈•
✍️ *داستان نجّار و دو برادر*
سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.
یک روز صبح درب خانه ی برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید. نجـار گفت:«من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟» برادر بزرگ تر جواب داد: «بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک من است. او هفته ی گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را به خاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده.» سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت:« در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.»😳
✅ نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار. برادر بزرگ تر به نجار گفت:« من برای خرید به شهر می روم، اگر وسیله ای نیاز داری برایت بخرم.» نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد:«نه، چیزی لازم ندارم.» هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. *نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.*
😠کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: *«مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟»*
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است. کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت: *«دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم.»*
✍️ *راستی، تا به حال برای چند نفر پل ساختیم؟!!! بین خودمون و چند نفر از عزیزانمون حصار کشیدیم!!!؟*🌳🌲🌴🌵
🔰اذن_شهادت_ازامام_رضا(ع)
🌹سجاد هر وقت دلتنگ میشد یک گزینه داشت ...
امام رضا (علیه السلام)
یکی از دوستانش میگفت یه بار به مشهد رفیتیم و یکی از رفقا را دیدیم ... گفت صبح رسیدم و عصر میخوام برگردم ...
گفتم مگه دیونه ای این همه راه برا نصفه روز ؟
گفت با هواپیما اومدم...
وقتی رفت دیدم سجاد تو حال خودشه ...
گفته چته؟
گفت واقعا باید به حال امثال اینا حسرت خورد ... دلتنگ امام رضا (علیه السلام) شده و در حالی که کار داشته نصف روز اومده پابوس آقا ...
با خانواده هم زیاد میرفت مشهد ..
موقعی که اسم سوریه و اعزام و ... پیش اومد زنگ زد به یکی از رفقای مدافع حرمش ..
گفت سجاد برو از امام رضا (علیه السلام) اجازه رفتن بگیر ...
سجاد رفت مشهد ...
معلوم نیست چی گفت به ضامن آهو که ضامن سجاد هم شد ...
آری ضمانت سجاد را کرد و سجاد رفت سوریه ...
سجاد شهید شد ...
باز هم امام رضا (علیه السلام)...
پیکر سجاد روز شهادت امام رضا (علیه السلام) سال ۱۳۹۴ در گلستان شهدا به خاک سپرده شد ...🕊
#شهید سجاد مرادی 🌷
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌼✨🌸✨🌼✨🌸✨🌼
⚠️مواظب همدیگه باشیم !
💕از یه جایی بــه بعد...............دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم🍃🌸
💕از یه جایی بــه بعد.............. دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم 🍃🌸
💕از یه جایی بــه بعد..............دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم...!!🍃🌸
👈پس قدر خودمون ، خانواده مون ، دوستانمونو ، زندگیمونو و کلأ حضور خوشرنگ مون رو تو صفحهء دفتر وجود بدونیم... محبت تجارت پایاپای نیست
❌چرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو در مقابل چه کردی!
💞بیشمار محبت کنیم...
حتی اگر به هر دلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود🍃🌸
🌼✨🌸✨🌼✨🌸✨🌼
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_کوتاه_آموزنده
✍🏽 #داسـتـانـی_عـبـرتآمـوز!!!
»یک پزشک می گفت:
یک بار وارد اتاق مراقبتهای ویژه شدم، جوانی بیست و پنج ساله توجه من را به خودش جلب نمود، که او مبتلا به ایدز و وضعیتش وخیم بود، با نرمی با او صحبت کردم اما حرفهایی که می زد واضح نبود.
»با خانوادهاش تماس گرفتم!
مادرش به بیمارستان آمد.
»از او دربارهی پسرش پرسیدم؟
گفت: حالش خوب بود
تا آنکه با آن دختر آشنا شد.
گفتم: نماز میخواند؟
گفت: نه، اما نیت کرده بود که در پایان عمرش توبه کند و به حج برود!!
»نزدیک آن جوان بیچاره شدم
در حالی که داشت جان میداد
نزدیک گوشش گفتم:
لا اله الا الله، بگو لا الله الا الله
»متوجه من شد و نگاهم کرد
بیچاره با همهی توانش سعی میکرد و اشک از چشمانش سرازیر بود، چهرهاش داشت تیره میشد و من همچنان تکرار میکردم، بگو:
”لا اله الا الله“
»به زور شروع به حرف زدن کرد
و ناله کنان گفت:
خیلی درد دارم،مُسکن میخواهم.
»نمیتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم، میگفتم، بگو: لا اله الا الله
»لبهایش را به سختی تکان داد، خوشحال شدم، اما گفت:
نمیتوانم...نمیتوانم...
دوست دخترم را می خواهم..#داستان_کوتاه_آموزنده
✍🏽 #داسـتـانـی_عـبـرتآمـوز!!!
»یک پزشک می گفت:
یک بار وارد اتاق مراقبتهای ویژه شدم، جوانی بیست و پنج ساله توجه من را به خودش جلب نمود، که او مبتلا به ایدز و وضعیتش وخیم بود، با نرمی با او صحبت کردم اما حرفهایی که می زد واضح نبود.
»با خانوادهاش تماس گرفتم!
مادرش به بیمارستان آمد.
»از او دربارهی پسرش پرسیدم؟
گفت: حالش خوب بود
تا آنکه با آن دختر آشنا شد.
گفتم: نماز میخواند؟
گفت: نه، اما نیت کرده بود که در پایان عمرش توبه کند و به حج برود!!
»نزدیک آن جوان بیچاره شدم
در حالی که داشت جان میداد
نزدیک گوشش گفتم:
لا اله الا الله، بگو لا الله الا الله
»متوجه من شد و نگاهم کرد
بیچاره با همهی توانش سعی میکرد و اشک از چشمانش سرازیر بود، چهرهاش داشت تیره میشد و من همچنان تکرار میکردم، بگو:
”لا اله الا الله“
»به زور شروع به حرف زدن کرد
و ناله کنان گفت:
خیلی درد دارم،مُسکن میخواهم.
»نمیتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم، میگفتم، بگو: لا اله الا الله
»لبهایش را به سختی تکان داد، خوشحال شدم، اما گفت:
نمیتوانم...نمیتوانم...
دوست دخترم را می خواهم..
مادرش گریه میکرد و پسرش را نگاه میکرد.ضربان نبض فرزندش ضعیف میشد و داشت می مُرد.
»نتوانستم خودم را کنترل کنم به شدت گریه میکردم، دستش را گرفتم و دوباره سعی کردم، گفتم خواهش میکنم، بگو: لا اله الا الله
»ولی او فقط تکرار میکرد:
نمیتوانم... نمیتوانم...
به سختی نفس نفس میزد و ناگهان، نبضش ایستاد و چهرهاش کبود شد و فوت کرد، مادرش نتوانست طاقت بیاورد و خود را به روی پسرش انداخت و شروع کرد به ناله و شیون اما دیگر شیون و غصهی او چه فایدهای دشت؟
»برادر و خواهر مسلمانم:
آن جوان به سوی پروردگارش رفت
اما نه شهوت به او سودی بخشید و نه لذتها ، زیرافریب جوانیاش را خورد، فریب اتوموبیل و لباسهای زیبایش را خورد، و الان تنها اعمالی که انجام داده بوده در قبر همنشین اوست و آنچه به دست آورده بود،سودی برایش نداشت
”می خواست در پیری توبه کند“
اما به پیری نرسید!!
مادرش گریه میکرد و پسرش را نگاه میکرد.ضربان نبض فرزندش ضعیف میشد و داشت می مُرد.
»نتوانستم خودم را کنترل کنم به شدت گریه میکردم، دستش را گرفتم و دوباره سعی کردم، گفتم خواهش میکنم، بگو: لا اله الا الله
»ولی او فقط تکرار میکرد:
نمیتوانم... نمیتوانم...
به سختی نفس نفس میزد و ناگهان، نبضش ایستاد و چهرهاش کبود شد و فوت کرد، مادرش نتوانست طاقت بیاورد و خود را به روی پسرش انداخت و شروع کرد به ناله و شیون اما دیگر شیون و غصهی او چه فایدهای دشت؟
»برادر و خواهر مسلمانم:
آن جوان به سوی پروردگارش رفت
اما نه شهوت به او سودی بخشید و نه لذتها ، زیرافریب جوانیاش را خورد، فریب اتوموبیل و لباسهای زیبایش را خورد، و الان تنها اعمالی که انجام داده بوده در قبر همنشین اوست و آنچه به دست آورده بود،سودی برایش نداشت
”می خواست در پیری توبه کند“
اما به پیری نرسید!!
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
شرط وصال
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
یكى از علماء بزرگ (مرحوم آیة الله سید باقر مجتهد سیستانى پدر آیة الله سید على سیستانى ومرحوم سید محمود مجتهد سیستانى ) در مشهد مقدس براى آنكه به محضر امام زمان عجل اللّه شرفیاب شود ختم زیارت عاشورا در چهل جمعه هر هفته در مسجدى از مساجد شهر آغاز می كند ایشان فرمودند:
در یكى از جمعه هاى آخرین ، ناگهان شعاع نورى را مشاهده كردم كه از خانه ى نزدیك آن مسجدى كه من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم مى تابید، حال عجیبى به من دست داد، از جاى برخاستم و بدنبال آن نور به در آن خانه رفتم ، خانه كوچك و فقیرانه اى بود، از درون خانه نور عجیبى مى تابید.
در زدم وقتى در را باز كردند، مشاهده كردم حضرت ولى عصر امام زمان عجل اللّه فرجه در یكى از اتاق هاى آن خانه تشریف داشتند و در آن اتاق جنازه اى را مشاهده كردم كه پارچه اى سفید بروى آن كشیده بودند، وقتى من وارد شدم و اشك ریزان سلام كردم ، حضرت بمن فرمودند: چرا اینگونه دنبال من مى گردى و رنج ها را متحمّل مى شوى؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه كردند) تا من دنبال شما بیایم!
بعد فرمودند: این بانوئى است كه در دوره بى حجابى (رضا خان پهلوى ) هفت سال از خانه بیرون نیامده مبادا نامحرم او را ببیند!
📚شيفتگان حضرت مهدى(عج)، ج 3، ص ۱۵۸،
گوهر صدف، ص 48
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿