eitaa logo
دشت جنون
5.7هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 از پرسیدند: بهترین دعا چیست؟ گفت: ... گفتند: خب عاقبت بخیری که بهتر است گفت: ممکن است کسی عاقبت بخیر شود ولی نشود، ولی کسی که بشود حتما عاقبت بخیر هم میشود... شادی روح و و سلامتی رزمندگان 8 سال دفاع مقدس 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌺🍀🌼💐🌼🍀🌺 آنها داشتند... من دارم... آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند… من چادر می پوشم تا زهرایی زندگی کنم… آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود… من چادر می پوشم تا از نفَسهای آلوده دور بمانم… آنان موقع نماز شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند… من چادر می پوشم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم… آنان چفیه را سجاده می کردند و به خدا می رسیدند … من با چادرم نماز می خوانم تا به خدا برسم… آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند … من وقتی چادر ی می بینم یاد زخم پهلوی مادرم می افتم… آنان سرخی خونشان را به سیاهی چادرم امانت داده اند… من چادر سیاهم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم… 🍀 @dashtejonoon1🌼🌺
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 این روزها عجیب نیازمند شده ایم! نگاه از قاب مردانی که چشم هایشان خدا را می کند ... 🌹 🕊 🌹🕊🌹 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🌹🕊🌺🌷🌺🕊🌹 دختر عزيزم! مي دانم كه حالا كوچكي و مرا به ياد نمي‌آوري. و ليكن دخترم، وقتي كه بزرگ شوي حتماً جوياي حال پدرت و علت شهادت پدرت خواهي بود. بدان كه پدر تو يك پاسدار بود و تو نيز بايد پاسدار خون پدرت باشي. دخترم! مي‌دانم يتيمانه زندگي كردن و بزرگ شدن در جامعه مشكل است و ليكن بدان كه حسين و حسن و زينب يتيم بودند. حتي پيامبر گرامي اسلام نيز يتيم بزرگ شد. دخترم! هر وقت دلت گرفت، زيارت عاشورا بخوان و مصيبت هاي سرور شهيدان تاريخ حسين(ع) را بنگر و انديشه كن... اميدوارم كه در آينده وارث شايسته‌اي براي پدرت باشي. پروردگارا! مرا و فرزندانم را برپادارنده نماز قرار ده و دعايم را بپذير. 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 رفتم داخل .. به نگهبان گفتم با فرمانده تون کار دارم .. گفت الان ساعت ۱۱ هست و ملاقاتی قبول نمی کنن ‌ رفتم در اتاقش رو زدم ..رفتم داخل روی سجاده نشسته بود ‌و داشت ذکر میگفت .. چشماش سرخ بود و خیس اشک .‌ رنگ به رو نداشت . نگران شدم .. گفتم مصطفی چیزی شده ؟ خبری شده ؟ کسی طوریش شده ؟ سرش رو انداخت پایین ، زل زد به مهرش و دانه های تسبیح رو یکی یکی رد میکرد .. آهی کشید و گفت از ساعت ۱۱ تا ۱۲ رو مخصوص خدا گذاشتم .. می شینم ، فکر می کنم و نگاه می کنم به کارهای خودم .. از خودم می پرسم . مصطفی کارهایی که کردی برای خدا بوده یا برای دل خودت ؟ صداش بغض داشت ، بغضی که به زحمت نگهش داشته بود.. دلم به حال خودم سوخت ، من کجا و مصطفی کجا !! 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 ، ما جز چیز دیگری در کوله بارمان نداریم . ما شرمنده زمانیم . از قول ما به بگید ما داریم . بگید جنگ با شیطان است . 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 🌹 @dashtejonoon1🌴🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌓 ❤️ زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست، بلکه زنده است که حیاتش ز قفاست؛ آری اتفاقی نیست بلکه انتخابی است، سعادتی است که نصیب هر کس نمی‌شود بلکه نصیب کسانی می‌شود که مجاهدین فی سبیل الله هستند. باید زندگی کرد تا به سوی خدا رجعت کرد. ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🕊 تاریخ : 🗓 1404/03/09 🗓 محل : منطقه مرزی مریوان نحوه : انفجار مین در هنگام پایش مرز 🌗 🌷 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌓 ❤️ زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست، بلکه زنده است که حیاتش ز قفاست؛ آری اتفاقی نیست بلکه انتخابی است، سعادتی است که نصیب هر کس نمی‌شود بلکه نصیب کسانی می‌شود که مجاهدین فی سبیل الله هستند. باید زندگی کرد تا به سوی خدا رجعت کرد. ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🕊 تاریخ : 🗓 1404/03/09 🗓 محل : منطقه مرزی مریوان نحوه : انفجار مین در هنگام پایش مرز 🌗 🌷 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀💐🕊🌹🕊💐🥀 مےگفت : اگه جایے بمانی ڪہ دست احدے بهت نرسہ کسے تو رو نشناسہ باشے و هم بیاد سرتو روی دامن بگیره ، این خوشگلترین ... 🌴 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 هر جای دنیا هم که باشی اگـر دست به سویش دراز کـنی ، تو را به سمت خود می کشاند و دعایت را مستجاب می کند. در این میان، گویا برخی ، دستشان برای اجابت، بازتر است. یکی مثل 🌹 🕊 شادی روح و 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀 تُ خدا را دیدی و من هوا را تُ عاشقی کردی و پرواز نمودی من هوس بازی کردم و در جا زدم 💐 💐 برنده از رفتن شدی و من شرمنده از بودنم 🕊 🕊🌹 🕊🌹🕊 🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 فرزند کوچکم ریحانه خانم (2 ساله) حدود 15روز بعد از بود که بسیار تب کرد و مریض شد. هرچه کردیم خوب نشد؛ دارو، دکتر و... هیچ اثر نمی کرد و تب ریحانه همچنان بالا می رفت. تـب بچم اونقـدر زیادشـده بـود که نمی دانستم چه کنم و ترسیدم که بلایی بر سر بچه ام بیاد. کلافه بودم. غم از یک طرف و بیماری و تب ریحانه نیز از یک طرف؛ هردو بردلم سنگینی میکرد. ترسیده بودم. با خودم میگفتم نکنه خدا بلایی بر سر بچه ام بیاد و مردم بگند که نتونست بعد از بچه هاشو نگه داره...این فکر ها و کلافگی و سردگمی حالم رو دائم بدتر میکرد. شب جمعه بود. به آقا ابا عبدالله الحسین (ع) توسل کردم. زیارت عاشورا خواندم. رو کردم به حرم اباعبدالله (ع) و شروع کردم به صحبت با سالار شهیدان... با گریه گفتم یا امام حسین من می دونم امشب شما با همه تو کربلا دور هم جمع هستید. من می دونم الان پیش شماست... خودتون به بگید بیاد بچه اش رو شفا بده... چشمام رو بستم گریه می کردم و صلوات می فرستادم و همچنان مضطر بودم. درهمین حالات بود که یک خوش در کل خانه پیچید. بیشتر از همه جا بچه ام و لباسهاش این عطر رو گرفته بودند. تمام خانه یک طرف ولی بچه ام بسیار این بوی خوش را می داد، به طوری که او را به آغوش می کشیدم و از ته دل می بوییدمش . چیزی نگذشت که دیدم داره تب ریحانه پایین میاد. هر لحظه بهتر میشد تا این که کلا تبش پایین اومد و همون شب خوب شد. فردا تماس گرفتم خدمت یکی از علمای قم (آیت الله طبسی) و این ماجرا را گفتم و از علت این عطر خوش سوال کردم. پاسخ این بود که چون در شب جمعه کربلا هستند و پیش اربابشون بودند عطر آنجارا با خودشون بهمراه آورده اند. راوی : 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹