کربلا به خون خود تپیدن است
جرعه جرعه مرگ را چشیدن است
کربلا صفا و مروه ای شگفت،
پا به پایِ تشنگی دویدن است
روضه نیست کربلا که بشنوی
کربلا سر بریده دیدن است....
خلقت دوباره، جلوه ای جدید
کربلا دوباره آفریدن است
کربلا طلوع روشن معاد،
از مُغاک خاک بر دمیدن است
حرمتِ حماسه، غیرتِ غیور
قطره قطره خون شدن چکیدن است
هر چه میدوَم به خود نمیرسم
کربلا به اصل خود رسیدن است....
#محرم #مداحی
گزارشگری از کربلا:
ساعاتی از هنگامه ظهر که تعداد زیادی از یاران امام درحال جنگ یا دفاع به شهادت رسیدند، میگذرد. تعداد یاران به پایان رسید و عاشقانه رزمیدند. همگی غرق خون و پاره پاره بر روی دستان امام، از صف جنگ یا میانهی کارزار، به خیمه جلویی سپاه منتقل شدند.
و بعد از آنها بنی هاشم اقدام به جهاد نمودند. پیشاپیش همه، فززند بزرگ امام به میدان شتافت. و دو مرحله به رزم آتشینی پرداخت. در سراسر رزم او چشمان مبارک امام چون ابر بهار میبارید و میخواند: ان الله اصطفی آدم و نوح وآل ابراهیم و آل عمران علی العالمین. یا قوم، هولاءِ قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله...
و سرانجام این فرزند رشید و غیور، به شهادت رسید و بر روی دستان جوانان دیگر بنی هاشم به خیمه منتقل شد. و پس از او دیگر جوانان به سختی و با التماس از امام کسب اجازهی میدان نموده و با رزمی جانانه به شهادت رسیدند.
از جملهی آنان فرزند امام حسن بود که با طلوع ماهِ رویش در میدان، همهمه بین جمع افتاد که گویا خروج حسن را از سپاه حسین میبینند.
پس از عروج خونین بنی هاشم، از داخل خیام بانوان ناله کودکان که تا آن هنگام به سختی خویشتنداری میکردند، برای آب بلند شده بود.
و علمدار لشکر از طرف امام مسولیت آب آوری را بعهده گرفت. علمدار، علم به دست راهی علقمه شد تا ساقی شود.
اما به انجام آن موفق نشد و همانجا به شهادت رسید.
امام رو به دشمن کرد و با صبر و عطوفتی که فقط از دل یک کهکشانِ صبر بر می آید باز به انذار و هدایت لشکر یزید پرداخت. اما آنها با تیر و هلهلهه و توهین پاسخش را میدادند.
با مشاهده این صحنه، امام آماده رزم شد و همزمان صدای گریه یک کودک از داخل خیمه بانوان برخاست.
کمی صبر کنید
از شدت گرمای هوا و تشنگی نفسم بالا نمی آید
گزارش ادامه دارد
نقره فام
گزارشگری از کربلا: ساعاتی از هنگامه ظهر که تعداد زیادی از یاران امام درحال جنگ یا دفاع به شهادت رسی
ادامه گزارش را تقدیم میکنم:
امام کودک را طلب کردند و او را بوسیدند. کودک ساکت شد، اما لبانش را به هم میزد و تمنای آب میکرد. اشک امام جاری بود. باز خم شد تا او را ببوسد که تیری از سوی لشکر دشمن به سمت طفل نشانه رفت و او را سیراب کرد.
امام کودک را به پشت خیمهی پیکر اصحاب رساند و دفن کرد.
باز به در خیمه بانوان برگشت و خواست با آنها معانقه کند اما بانوان حرم به پایش می افتادند و ضجه و گریه میزدند.
بانوان و دخترکان حرم، و امام به سختی از هم دل بریدند و امام سوار اسب شد.
اکنون که گزارش را تقدیم میکنم ساعتی از رزم نمایان امام میگذرد و دشمن طاقت مقابله با ایشان را ندارد.
امید است که با وجود سیل عظیم دشمن، جنگ به نفع امام و جبهه حق تمام شود.
تا ساعاتی دیگر گزارش بعدی و انشاءالله پیروزی جبهه حق را تقدیم حضورتان خواهم کرد.
نقره فام
ادامه گزارش را تقدیم میکنم: امام کودک را طلب کردند و او را بوسیدند. کودک ساکت شد، اما لبانش را به ه
ادامه گزارش لحظه به لحظه از کربلا را تقدیمتان میکنم:
دیروز تا ساعتی از رزم اباعبدالله گذشته، انتظار میرفت آرا به نفع او تمام شود اما در ساعات آخر بسیاری از خامان و فریفته شدگانِ کوفی و شامی به مال و نام، مثل گرگ حمله کردند و ورق برگشت.
پس از خاتمه حمله توانستم با چندنفر از آنان مصاحبه کنم. عده ای دلیل این حملات وحشیانهی لحظه آخری را طمع به وعده های یزید و عمرسعد عنوان کردند. برخی هم از ترس کشته شدن خاندانشان یا از دست رفتنِ اندک سرمایه زندگیشان بدست یزید نام بردند.
امام با برداشتن بیش از هشتاد زخم از اسبش ذوالجناح روی زمین افتاد. اسب باهوشی بود و امام را تا یک گودال همراهی کرد تا صاحبش با آن تن پر از تیر و خنجر و شمشیر شکسته، حین فرود راحت باشد. گودال از خون پر شد و اسب روی و موی خود را رنگین کرد و در نقش قاصد به سمت خیمه ها شتافت.
سپاه دشمنان جرئت نزدیک شدن به امام را نداشتند و از دور به او سنگ میزدند. اما امام مشغول دعا و ذکر گرفتن بود. حدود سه ساعت به همین روال گذشت و خورشید رو به غروب رفت. عمرسعد به سپاهش دستور داد به طرف خیمه ها حرکت کنند. با شنیده شدن صدای سم اسبها امام از گودال سر بلند کرد و فریاد کشید: تا من زنده ام به خیامم نزدیک نشوید.
عمر سعد فرمان به بازگشت سربازها داد. و با شمر و خولی به دعوا و نزاع نشستند و هریک دیگری را به تمام کردن کار تهییج میکردند. دست آخر شمر را جلو انداختند تا کار را یکسره کند و کرد. به محض خالی شدن سینه امام از نفس، عمرسعد فرمان قبل خودش را احیا کرد و لشکریان به سمت خیام حرم حمله کردند.
هرچه خیمه بود سوزاندند و هرآنچه در خیام بود از زینتی و لباس و پوست و فرش و...، دزدیدند. کودکان دختر و پسر صغیر از ترس این حمله و نداشتن پناه به بیابان میدویدند. و بانوان به دنبالشان، برای پناه دادن به آنها. از داخل یک خیمه نیم سوخته مرد جوانی که بسختی قدم برمیداشت به کمک یک بانوی قدخمیده و پیر بیرون آمد و گوشه صحرا نشانده شد. و بعد آن بانو به دنبال دخترکان ترسیده شروع به دویدن کرد. قد خمیدگیاش حین دویدن پیدا نبود. حالات او برای منِ گزارشگر آشنا بود. برای همین با نگاه دنبالش میکردم و شب هنگام وقتی همه را دور آن جوان بیحال و بیمار نشانده بود، متوجه شدم او همان خواهربزرگ امام است و پیر نیست. اما این خمیدگیِ قد را از شب اول ندیده بودم.
دیشب به حزن و اشکهای بیصدا گذشت. چون امام فرمان داده بود که صدا به گریه بلند نشود. تا طلوع فجر صبح حال کودکان و بانوان همین بود که یک نگاهشان به دشت باشد و یک نگاهشان به آن بانوی مخدره.
ادامه دارد...
سلام👋🏼
یه شعر کودکانه داریم
مال ماه محرم و صفر
اگه بین رفقاتون کسی هست که تصویرگری بلد باشه، بیاد صحبت،
تا انشاءالله کتابش کنیم
گروه حیدریون:
https://eitaa.com/joinchat/2812806054C15edef7327
کارگروهی برای تعیین وظیفه انقلابیون!
شروع از پیام سنجاق❤️
پیام فورواردی از کانالها❌
بحث منظم✅
دراینتشکیلاتمسیرخودتروپیداکن🤩
غیرفعالان👈🏼 حذف
سلام
کمک میخوام برای داستان نویسی.
پروژه بین المللی هست
هرکی پایه ست سریع اعلام بفرمایه:
@alamdaar_7