جمله ماندگار شهید سید حسن نصرالله در مراسم تشییع شهید عماد مغنیه (بهمن ۱۳۸۶):
"ما همگی فرزندان مکتبی هستیم که پیامبران آن شهیدند، امامان آن شهیدند و رهبران آن نیز شهید هستند..."
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
👤 توییت استاد #رائفی_پور
✍ آقای ظریف!
مگر وعده برجامشان در هنگام صلح محقق شد که وعده آتشبس دروغینشان در بحبوحه جنگ محقق شود؟
🔹آقای عراقچی!
فکر نمیکنید ممکن است به خاکوخون کشیدهشدن امروز شیعیان در بیروت پاسخ اظهارنظرهای نسنجیدهتان در بدو ورود به نیویورک باشد؟
🔸آقای پزشکیان!
یعنی چه حزبالله بهتنهایی نمیتواند در مقابل رژیم صهیونیستی و همپیمانانش بایستد؟ مگر قرار است حزبالله تنها باشد؟
🆔 @Masaf
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
☑️پیام حضرت آیتالله العظمی خامنهای رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت شهادت حجتالاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله دبیرکل شهید حزبالله لبنان
👈 راه و مکتب سید مقاومت ادامه خواهد یافت/ ضربات جبههی مقاومت بر پیکر فرسوده و رو به زوال رژیم صهیونی کوبندهتر خواهد شد
📝 بسم اللّه الرحمن الرحیم
انا للّه و انا الیه راجعون
ملت عزیز ایران
امت بزرگ اسلامی
✏️ مجاهد کبیر، پرچمدار مقاومت در منطقه، عالم بافضیلت دینی، و رهبر مدبر سیاسی، جناب سید حسن نصرالله رضواناللهعلیه، در حوادث دیشب لبنان به فیض شهادت نائل آمد و به ملکوت پرواز کرد. سید عزیز مقاومت پاداش دهها سال جهاد فی سبیل الله و دشواریهای آن را در خلال یک پیکار مقدس دریافت کرد. در حالی شهید شد که سرگرم طرّاحی برای دفاع از مردم بیپناه ضاحیهی بیروت و خانههای ویرانشده و عزیزان پرپرشدهی آنان بود، همچنانکه دهها سال برای دفاع از مردم ستمدیدهی فلسطین و شهر و روستای غصبشده و خانههای تخریبشده و عزیزان قتلعامشدهی آنان طرّاحی و تدبیر و جهاد کرده بود. فیض شهادت پس از اینهمه مجاهدت حق مسلّم او بود.
✏️دنیای اسلام، شخصیتی باعظمت را؛ و جبههی مقاومت پرچمداری برجسته را، و حزب الله لبنان رهبری کمنظیر را از دست داد، ولی برکات تدبیر و جهاد چند ده سالهی او هرگز از دست نخواهد رفت. اساسی که او در لبنان پایهگذاری کرد و به دیگر مراکز مقاومت، جهت بخشید، با فقدان او نه تنها از میان نخواهد رفت، که به برکت خون او و دیگر شهیدان این حادثه استحکام بیشتر خواهد یافت. ضربات جبههی مقاومت بر پیکر فرسوده و رو به زوال رژیم صهیونی، بحول و قوهی الهی کوبندهتر خواهد شد. ذات پلید رژیم صهیونی در این حادثه، به پیروزی دست نیافته است.
✏️سیّد مقاومت، یک شخص نبود، یک راه و یک مکتب بود، و این راه همچنان ادامه خواهد یافت. خون شهید سید عباس موسوی بر زمین نماند، خون شهید سید حسن هم بر زمین نخواهد ماند.
✏️ اینجانب به همسر گرامیِ سید عزیز که پیش از او فرزندش سید هادی را نیز در راه خدا داده، و به فرزندان گرامیش و به خانوادههای شهیدان این حادثه و به یکایک افراد حزب الله و به مردم عزیز و مقامات عالیهی لبنان، و به سراسر جبههی مقاومت، و به مجموع امت اسلامی، شهادت نصرالله بزرگ و یاران شهیدش را تبریک و تسلیت عرض میکنم و در ایران اسلامی پنج روز عزای عمومی اعلام مینمایم. خداوند آنان را با اولیائش محشور فرماید.
✏️والسلام علی عبادالله الصالحین
سید علی خامنهای
۱۴۰۳/۰۷/۰۷
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
از پیرمرد حکیمی پرسیدند:
از عمری که سپری نمودی چه چیز یاد گرفتی؟
پاسخ داد:
✨یاد گرفتم؛
که دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم
✨یاد گرفتم؛
که مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت.
✨یاد گرفتم؛
که دنیا ی ماهر لحظه ممکن است تمام شود اما ماغافل هستیم.
✨یاد گرفتم؛
که سخن شیرین ،گشاده رویی وبخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست.
✨یاد گرفتم؛
که ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت وآرامش بهره مند باشد.
✨یاد گرفتم؛
که:بساط عمرو زندگیمان رادردنیا طوری پهن کنیم که درموقع جمع کردن دست و پایمان را گم نکنیم.
#ارسالی_اعضا 🌹
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
حجت داره تمام میشه.mp3
7.71M
🔊 #صوت_مهدوی
📌 #پادکست «حجت داره تموم میشه»
👤 استاد #رائفی_پور
🚩 بعد ۱۴۰۰ سال هنوز مکتب اباعبدالله انسان و ایثار تحویل میده و اونطرف بچهکش...
☀️ ظهور قبل از اینکه حجت بر مردم تمام نشه شکل نخواهد گرفت و این اتفاقات سرعت گرفته..
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این سخنان شهید ابراهیم عقیل، فرمانده شهید حزب الله پاسخی به سوالات این لحظهی ماست...
اگه ناامید شدید حتما گوش کنید و برای دوستان بفرستید 🙏
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏
🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا میفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين مینمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندیهایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید.
🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله🖤
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
@dastan9
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه
☀️ یکشنبه:
شمسی: یکشنبه - ۰۸ مهر ۱۴۰۳
میلادی: Sunday - 29 September 2024
قمری: الأحد، 25 ربيع أول 1446
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹صلح امام حسن مجتبی علیه السلام، 41ه-ق
🔹جنگ دومة الجندل، 5ه-ق
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
▪️13 روز تا ولادت امام حسن عسکری علیه السلام
▪️15 روز تا وفات حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
▪️39 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️47 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
💠 @dastan9 💠
امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام:
جاهِدوا فی سَبیلِاللهِ بأَیدیكُم فَإنْ لَمْ تَقدِروُا فَجاهِدُوا بِألْسِنَتِكُم فَاِنْ لَم تَقِدروُا فَجاهدوُا بِقُلوبِكُم.
در راه خدا با دستها (و جوارحتان) جهاد و مقابله کنید و اگر نتوانستید با زبانتان و اگر نتوانستید(لااقل) با دلهایتان مجاهده نمائید
(نسبت به دشمن احساس دشمنی و انزجار نمائید).
مستدرک، ج ١١، ص ١٦
بسم ربّ الشهداء و الصّدیقین
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
#پندانـــــــهـــ
✍️ گذشتهات را فراموش نکن
🔹چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد برمىخاست و كلید برمىداشت و درب خانه پیشین خود باز مىكرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مىگذراند.
🔸سپس از آنجا بیرون مىآمد و به نزد امیر مىرفت.
🔹شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مىرود و هیچكس را از كار او آگاهى نیست.
🔸امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست.
🔹روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه درآمد.
🔸وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مىخواند.
🔹امیر گفت:
اى وزیر! این چیست كه مىبینم؟
🔸وزیر گفت:
هر روز بدینجا مىآیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.
🔹امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت:
بگیر و در انگشت كن؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى!
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴❌ در واکنش به شهادت #سیّد_حسن_نصرالله
مراقب مواضع خود در این جنگ تمام عیار باشید!
🎙مقام معظم رهبری
🎙استاد شجاعی
✋نشر دهیم
#به_عشق_امامزمان
#به_نیت_فرج
➖➖➖➖➖➖➖
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
بسم الله النور
«برشی از صحیفه نور »
.....ما انقلابمان را به تمام جهان صادر میکنیم؛ چرا که انقلاب ما اسلامی است. و تا بانگ لا اله الا الله و محمد رسول الله بر تمام جهان طنین نیفکند مبارزه هست. و تا مبارزه در هر جای جهان علیه مستکبرین هست ما هستیم. ما از مردم بیپناه لبنان و فلسطین در مقابل اسرائیل دفاع میکنیم.
و اسرائیل این جرثومه فساد همیشه پایگاه امریکا بوده است. من در طول نزدیک به بیست سال خطر اسرائیل را گوشزد نمودهام. باید همه بپا خیزیم و اسرائیل را نابود کنیم، و ملت قهرمان فلسطین را جایگزین آن گردانیم. ما از ملت مسلمان و دلیر افغانستان کاملاً پشتیبانی میکنیم؛ ملتی که علیه تجاوزگران به مبارزه برخاستهاند، بدانند که خدا با آنان است، هرچه بیشتر صفوف خودشان را فشردهتر کنند و با ایمان راسخ بجنگند تا پیروز شوند، و بدانند که پیروزی نزدیک است.
ملت عزیز ایران، شما شرق تجاوزگر و غرب جنایتکار را به وحشت انداخته، هیچ گاه با هیچ قدرتی سازش نکنید که یقین دارم نمیکنید. و هرکس در هر مقام که خیال سازش با شرق و غرب را داشت بیمحابا و بدون هیچ ملاحظه او را از صفحه روزگار براندازید، که سازش با شرق و غرب خودباختگی است و خیانت به اسلام و مسلمین است. امروز روز شهادت و خون است؛ و ما هر روز انتظار همه گونه توطئه را در سراسر ایران داریم.
ولی مکتب اسلام عزیزمان دستور میدهد تا دست از آزادیخواهی و استقلال طلبی برنداریم و ما نیز برنخواهیم داشت. اینجانب مع الأسف به واسطه منع پزشکان نتوانستم در جشن ملت و رژه ارتش شرکت کنم، لکن دلم با ملت و ارتش اسلامی - ملی است، و دعای ناچیزم بدرقه آنان. و تا رمقی دارم چون خادمی فداکار در خدمت همه هستم. و از خداوند متعال عظمت اسلام و رفاه جامعه مسلمین را خواستارم. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
روح الله الموسوی الخمینی
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
- ببین پسرجون، من الان یک هفتهست اینجام. بهت توصیه میکنم نری داخل.
دقیق نگاهش میکنم، از موهای گندمیاش میتوان حدس زد بالای پنجاه سال عمر دارد.
- شما که کارت منو دیدین، مشکل چیه الان؟
تمام حواسم به دو تخت است که در پیچ راهرو گم میشوند. میخواهم کمی تندتر راه بروم که دکتر بازویم را میگیرد.
- به حرف من گوش بده جوون! تیپ و قیافهت باعث تشنج بین خانواده مقتولین میشه.
اولین رمان به قلم
محدثه صدرزاده
رمان امنیتی مذهبی سیاسی #عالیجنابان_خاکستری
➖➖➖➖➖➖➖
(جنجالهای دهه هفتاد با
محوریت قتلهای زنجیرهای)
➖➖➖➖➖➖
✨#بسم_الله_الذي_يكشف_الحق✨
مقدمه🔖
در پی مطالعاتم به گزینهای بر خوردم که در ابهام قرار داشت و اسمی عجیب را برایم تداعی کرد.
بعد از تحقیقات پی بردم که قتلهای زنجیره موضوعی است که تحریف شده و بعد از گذر بیست سال از خاطر مردم پاک شده است؛ و نسل امروز هیچ پیشزمینهای درباره این گونه مسائل سیاسی کشور ندارند. اگر هم مایه کنجکاوی بشود برایشان، در فضای اینترنت چیزی جز تحریف و دروغ دستگیرشان نمیشود و یا در میان دو نوع نظریه گیر میکنند و تا ابد این گونه مسائل مبهم میماند.
بر اساس حکم رهبر انقلاب در راستای جهاد تبیین، قلم به دست گرفتم و برای اولین بار بر آن شدم که برای نوجوان و نسل امروز و مردمانی که شاید در زمان خود فراموش کردند که چه اتفاقاتی افتاده است، با سبک داستانی و با قلم تبیین، ابهام مه آلود تاریخ را بشکنم.
امید بر آن است که داستان پیش رو توانسته باشد توجه شما را جلب کند و مطالبی مفید را انتقال داده باشد.
ومن الله توفیق
✍🏻 #محدثه_صدرزاده
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊
32.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ را حتماً حتماً ببینید حتی اگر به رهبری به شهدا و آرمانهای انقلاب اعتقادی ندارید
و نکته مهم این است که به هیچ عنوان نباید انتقام را فقط به اسماعیل هنیه تقلیل دهیم.
یادتان باشد اگر مقاومت لبنان حماس نجبا عراق انصارالله یمن که بازوهای جمهوری اسلامی ایران هستند تضعیف شوند بدون شک حمله آنها به ایران آغاز خواهد شد
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابانخاکستری
به قلم محدثه_صدرزاده
قسمت۱
تهران، ۱۵دی ماه ۱۳۷۷
«...وزارت اطلاعات بنا به وظیفه قانونی و به دنبال دستورات صریح مقام معظم رهبری و ریاست محترم جمهوری، کشف و ریشه کنی این پدیده شوم را در اولویت کاری خود قرار داد و موفق گردید شبکه مزبور را شناسایی، دستگیر و تحت تعقیب قرار دهد و با کمال تاسف معدودی از همکاران مسئولیت ناشناس، کجاندیش و خود سر این وزارت که بیشک آلت دست عوامل پنهان قرار گرفته و در جهت مطامع بیگانگان دست به این اعمال جنایتکارانه زدهاند، در میان آنها وجود دارند. این اعمال جنایتکارانه نه تنها خیانت به سربازان گمنام امام زمان (عج) محسوب میشود بلکه لطمه بزرگی به اعتبار نظام جمهوری اسلامی ایران وارد آورده است...»
➖➖➖➖➖➖➖
صدای محکم حیاتی در اتاق پیچیده است، که در حال خواندن متن وزارت اطلاعات است. با شتاب از روی صندلی بلند میشوم دست دراز میکنم و کنترل را بر میدارم. کمی صدا را بلند میکنم، تمام وجودم گوش شده است برای شنیدن کلماتی که حتی تصورش هم مسخره است. عصبی میخندم، مگر میشود تمام اتفاقات زیر سرخودمان باشد؟!
خبر تمام شده و حیاتی خبرهای بعدی را میخواند و من همچنان چشمانم میخ تلویزیون مانده است. با صدای کوبیده شدن در، به سمت در بر میگردم، سیدمهدی است که دارد نفسنفس میزند. ضربان قلبم روی صد است، نمیدانم به خاطر خبر است و یا ناگهانی باز شدن در؟
-حیدر، خبر رو شنیدی؟
انگار منتظر جوابم نیست، سرش را به دیوار پشت سرش تکیه میدهد: بدبخت شدیم. از فردا همه به چشم قاتل بهمون نگاه میکنن.
اوه به این قسمتش فکر نکرده بودم. کلافه دستی میان موهای پر پشت و موج دارم میکشم. تنها به دنبال کلمهای میگردم که به مهدی بگویم، اما قبل از به زبان آوردن کلمات سربازی لاغر و آفتاب سوخته وارد اتاق میشود و میگوید:
- قربان حاج کاظم گفتن بهتون بگم که شما و آقاسید برید پیششون.
سر تکان میدهم. ترس در چشمانش غوغا میکند، در چشمان مهدی هم هست اما شدتش کمتر است؛ و قطعا در چشمان من هم ترس لانه کرده است. به سمت در قدم بر میدارم و دستم را به شانه مهدی میزنم تا با خودم همراهش کنم.
- بریم، نگران نباش.
حرف بیمعنایی زدهام؛ از نوع تمام تعارفهایی که مردم به یک دیگر میکنند. الان هم دروغ گفتم بلکه کمی نگرانیاش کم شود، اما درستش این است که نگران بود، ماجرا تازه در حال شروع شدن است.
خارج که میشویم، انگار در تمام راهروها بذر ترس پاشیدهاند. در راهرو صدای همهمه ریزی پیچیده است که ثمره گفت و گوی آرام و زمزمهواری است که از هر اتاق بیرون میآید، و این نشان از ترس و تشویش همکاران است. ته دلم برای یک لحظه خالی میشود، اما به خود میگویم: تموم میشه.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
به قلم محدثه_صدرزاده
قسمت۲
دست میکشم لابه لای ریش های تقریبا بلندم، تلاش میکنم کمی بیخیال باشم. تقه ای به در اتاق حاج کاظم میزنم. صدایی از داخل می آید:
- بفرمایید.
در نیمه باز را هل میدهم و به مهدی نگاه میکنم که سرش پایین است و دارد با ریشهایش بازی میکند؛ مثل تمام مواقعی که ذهنش درگیر است. دست پشت کمرش میگذارم و به داخل هلش میدهم، خودم هم پشت سرش وارد میشوم و در را میبندم.
- سلام حاجی امرکرده بودین بیاییم خدمتتون.
تازه متوجه میشوم که دارد با تلفن صحبت میکند. تلفن را بین دوشانه اش نگه داشته است و با یک دست مطالبی را روی کاغذ رو به رویش مینویسد. هر از گاهی هم جمله ای میپراند: بله بله، متوجهم، درست می فرمایید...
چشمش که به ما میافتد به صندلیهای چرمی مشکی اشاره میکند تا بنشینیم. مهدی سرش را نزدیک گوشم می آورد:
- فک کنم اوضاع خراب تر از این حرفا باشه.
با چشم اشاره ای به چهره درهم رفته حاج کاظم میکند: باز دوباره حاجی برزخی شده!
به حاجی نگاه میکنم؛ رگهای پیشانیاش ورم کرده است و گاهی نفسش را با حرص بیرون میفرستد. بالاخره تلفن را سرجایش میگذارد. سرش را با دستانش میگیرد و در همان حال با کمترین صدا که رگههایی از خشم را درش میتوان دید میگوید:
- داشتم با وزیر صحبت میکردم، حتی خبر نداشت چی شده! تعجب کرده بود میگفت که من اصلا همچین متنی ننوشتم.
خون در رگهایم یخ میبندد:
- مگه میشه؟ اخبار متن رو خوند، یعنی اخبار هم دروغ میگه؟ این دیگه چه جورشه؟
با حرف من حاجی دستانش را بر میدارد، نگاهی گذرا به ما میاندازد و این بار سرش را به پشتی صندلی چرخدارش تکیه میدهد و چشمانش را میبندد. مهدی ساکت شده است و هنوز هم درگیر ریشهایش است.
- ما هم دنبال همین هستیم، اینکه توی اخبار یه متنی خونده بشه و تمام قتلهای این دو روز رو گردن وزارت بذاره خودش مشکوکه.
این بار مهدی سرش را بلند میکند:
-خوب حاجی حالا چی میشه؟ بچههای خودمون هم ترسیدن.
نگاهی با تردید به ما میاندازد، کمی مردد است برای گفتن حرفش؛ اما طاقت نمیآورد:
-اولین تیتر روزنامه و متن وزیر رو روزنامه مشارکت* زده!
هر چه میخواهم حرف بزنم نمیتوانم، دیگر دارد از توانم خارج میشود. باز هم مشارکت!
*مشارکت: حزبی سیاسی که پس از انتخابات سال ۱۳۷۶ تشکیل شد. اکثر افراد این حزب از دسته اصلاحات و گروه به اصطلاح چپ بودهاند. این گروه به رهبری محمد خاتمی اداره میشد.
#پاورقی
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
به قلم محدثهصدرزاده
قسمت۳
- حاجی چرا حزب مشارکت؟ چه ربطی به هم داره آخه؟
- در این باره خبری نداریم.
دستی در جببش میکند و تسبیح عقیقش را در میآورد. دستانش درگیر دانههای یاقوتی رنگ تسبیح شده است.
-حیدر! پیگیری کن ببین مشارکتیها تحلیلهاشون در این باره چیه؟ قطعا از لابهلای حرف هاشون، میشه اطلاعات خوبی به دست آورد.
چشمی میگویم و بلند میشوم، نگاهی به مهدی می اندازم هنوز هم درگیر ریشهای صورتش است. دستم را بالا می آورم تا به شانهاش بزنم.
- تو برو به کارت برس، مهدی با من میاد.
دستم نرسیده به شانه مهدی بر میگردد. مهدی که انگار با شنیدن اسمش به خودش آمده، نگاه گیجش بین من و حاج کاظم میچرخد. حاج کاظم سری بالا می اندازد و اشاره میکند که من بروم.
از در اتاق که بیرون می آیم، همانجا به دیوار گچی کنار در تکیه میدهم. ای کاش حاج کاظم نمیگفت مهدی با او برود، وجودش و حس ششماش خیلی میتوانست کارساز باشد.
تکیهام را از دیوار بر میدارم به سمت اتاقم حرکت میکنم. آفتاب درحال غروب است و فضای اداره نیمه تاریک شده است. بچهها انقدر شوکه شدهاند که حتی حواسشان به تاریکی هوا هم نبوده است.
کلید موتور را بر میدارم. میخواهم بیرون بروم که چشمم به جلیقه قهوهای رنگم میافتد. با اینکه هوای دی ماه سوز سردی دارد اما بدنم از فرط عصبانیت دقیقه به دقیقه در حال شعلهور شدن است. بیخیالش میشوم و سریع میروم بیرون.
***
رو به روی دفتر حزب می ایستم و نگاهی به ساختمان نوساز آجری رو به رویم میکنم. اینگونه نمیشود وارد ساختمان شد، آن هم با تیپ و قیافهای که من دارم قطعا در بدو ورود بیرونم میکنند. باید فکری کنم تا بتوانم وارد ساختمان بشوم، اما چطورش را نمیدانم.
آنها تنها افراد آشنا را در ساختمان راه میدهند، دقیقا همانند یک باند مخوف میمانند. تقریبا خیابان خلوت است، ناگاه به یاد یکی از بچه های مسجد میافتم. قطعا او میتواند کمک کند.
موتور را روشن میکنم و به سمت مسجد امام حسین (ع) که در نزدیکی شهر ری هست میروم. هنگامی که میرسم صدای اذان است که پخش میشود. موتور را به یک درخت قفل میکنم و به سمت درب مسجد میروم.
همان طور که وارد مسجد میشوم، دکمه سر آستینهایم را باز میکنم و تا آرنج بالا میدهم کنار حوض می ایستم، یک پایم را لب حوض میگذارم و بند کفشم را باز میکنم.
- به به ببین کی اومده، چطوری اخوی؟
سری می چرخانم، لبخند روی لب هایم می آید. خودش است، پسری با تیپ و قیافه مشارکتیها اما با افکاری حزباللهی.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
⚫️ماجرای یک بوسه!
اولین جلسه کنفرانس بینالمللی حمایت از انتفاضه بود. پس از سخنرانی، هنگامی که آقا در حال عبور از سالن کنفرانس بود، سیدحسن نصرالله، خودش را به آقا رساند و دست ایشان را بوسید. برایم کمی تأمل برانگیز بود. یک روز بعد که به دیدار سیدحسن نصرالله رفتم، قضیه را پرسیدم.
سیدحسن گفت: امسال رسانههای جهانی مرا به عنوان "مرد سال" نامیدهاند و در کشورهای عربی نیز عنوان "موفقترین رهبر جهان عرب" را به من دادهاند. دیروز چون مراسم به طور مستقیم در جهان پخش میشد،
مناسب دیدم به همه بگویم که من "سرباز" رهبر انقلابم!
#ولایت_مداری_رو_باید_اینگونه_آموخت 🌹🌹🌹
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌷|کارگرے که بیماران را شفا مے دهد
#شهیدے که عارف بود و زائرانے از سراسر ایران همیشه مهمان او هستند سردار شهید حاج علے محمدے پور فرمانده گردان ۴۱۲ فاطمه زهرا سلام الله لشکر ۴۱ ثارالله و کارگر شرکت ملے صنایع مس ایران...
#شهیدے که زمان شهادت خودش و نحوه شهادت همرزمانش را پیش بینے کرد و قاتل خود را هم شفاعت نمود.
📝|براے رفع مشکل بیمارے همسرم متوسل به شهید حاج علے محمدے شدم.
دو سالے دارو درمانے مے کرد اما نتیجه اے نداشت تا اینکه دکتر گفته بود دارو جواب نمے دهد و باید پرتو درمانے کنه و در نهایت عمل جراحے
شخصے که پرتو درمانے انجام مے دهد باید چهار روز از همه دور باشه و ما هم بچه کوچڪ داشتیم و این کار امکان پذیر نبود.
تصمیم گرفتم چهل روز صبح زیارت عاشورا بخوانم و هدیه نمایم به شهید حاج علے محمدے پور...
بعد از آن همسرم براے انجام آزمایشات به دکتر مراجعه نمود که دکتر گفت نه تنها پرتو درمانے بلکه نیاز به دارو هم دیگر حتے ندارد
#شهدا_را_یاد_کنیم
#با_ذکر_صلواتی_تقدیم_به_روح_مطهرشون
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
به قلم محدثه_صدرزاده
قسمت۴
سری میچرخانم، لبخند بر لبهایم میآید. خودش است، پسری با تیپ و قیافه مشارکتیها اما با افکاری حزب اللهی.
- سلام.
دقیق روبه رویم میایستد و سری خم میکند. واقعا نمیدانم چطور حاضر شده است موهایش را این گونه فرفری بگذارد.
- نه مثل این که خیلی پرتی.
به چشمانش نگاه میکنم و بی حوصله میگویم:
- یکم درگیرم، بریم نماز بعد برات میگم.
- چشم! پس من برم که از فضیلت صف اول جا نمونم.
سریع به سمت در ورودی مسجد میرود و میان جماعت مسجدی، شلوار جینش بدجور توی ذوق میزند.
دستم را داخل آب سرد حوض میکنم و وضو میگیرم. نمازشروع شده است. جورابهایم را در جیب میگذارم و به سمت صفوف نماز میروم.
مکبر "السلام علیکم" را که میگوید، باز به یاد اتفاقات اخیر میافتم. انگار تنها نماز است که ذهنم را ثانیهای آرام میکند.
با دستی که به کمرم میخورد بر میگردم، فرهاد است.
- خوب بگو ببینم ماجرا چیه؟
همین طور که جوراب هایم را پا میکنم برایش توضیح میدهم:
- جریان قتل ها رو که میدونی؟
دستی به چانه سه تیغهاش میکشد.
- آره بابا، دیگه کیه که از این ماجرا خبر نداشته باشه. خوب؟
- میخوام یه سری خبر درباره بچههای حزب برام بیاری. از این رفیقات که تو حزب هستن میتونی کمک بگیری. میتونی؟
- آره اما چرا افکارشون برات مهم شده؟
لبخند کجی گوشه لبانم میآید.
- یکی از دوستام که تو نیرو انتظامیه داشت گزارششو تکمیل میکرد، منم کنجکاو شدم. فقط فرهاد جان دیگه فردا شب همین جا وعده.
- باشه اخوی.
دیگر حوصله ماندن را ندارم. با فرهاد خداحافظی میکنم. سوار موتور میشوم، و به سمت اداره حرکت میکنم. فعلا که تا فردا شب کاری ندارم.
ذهن مشغولم نمیگذارد که به خانه بروم. باد ملایمی میوزد و لرزی را به تنم می اندازد. اکثر افراد پالتو و یا کاپشن پوشیده اند زمستان دارد خودش را بیشتر به رخ میکشد....
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟
🌸🌸🌸🌸🌸
عالیجنابان_خاکستری
به قلم محدثه_صدرزاده
قسمت۵
نزدیک اداره که میرسم، از دور پیکان سفید رنگی که آرم اداره رویش حک شده است را میبینم. حاج کاظم و مهدی در حال پیاده شدناند.
گازی به موتور میدهم که از صدایش به سمت من بر میگردند.
- سلام حاجی، مخلصیم.
حاج کاظم تنها با اخم، سر تکان میدهد و میرود. موتور را در جای همیشگیاش کنار دیوار میگذارم و به سمت مهدی میروم:
- حاجی چرا این جوری بود؟
سرش را بالا می آورد و با خستگی که از چهره اش پیداست:
-رفتیم سردخونه، هر چهار تا مقتول رو بررسی کردیم. جالب اینجاست هیچ کدوم مثل هم کشته نشدن.
خیلی دلم میخواهد بدانم هر یک چگونه کشته شدهاند، اما با باد سردی که میوزد به خود میلرزم:
- بریم تو بقیش را بگو، هوا داره سرد میشه.
دستش را داخل جیب های شلوارش میکند.
- راسش باید برم خونه، آیه تنهاست.
با درماندگی نگاهم میکند:
- حاجی گفت تا صبح گزارش را باید بنویسم و اداره بمونم.
دستی به ریشهایم میکشم. ده سالی است که هم برای خواهرش مادر بوده هم پدر. اکثر اوقات هم، تمام تلاش خود را کرده که در اداره شب را صبح نکند. با فکری که به ذهنم میخورد میگویم:
- به آیه خانم بگو برن خونه ما، هم تو خیالت راحته، هم اونجا بهشون خوش میگذره.
- آخه...
کتفش را میگیرم و همان طور که به داخل میکشانمش میگویم:
- این حرفا رو بیخیال. بریم تو، که تو زنگتو بزنی، هم این که ماجرا رو برای من توضیح بدی.
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🕊⃟ @dastan9 🕊⃟