eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.6هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
5.7هزار ویدیو
39 فایل
﷽   کپی مطالب و نشر با ذکرصلوات تبلیغ و تبادل  🇮🇷https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 https://rubika.ir/dastan9 مدیریت کانال  https://eitaa.com/yazahra_9 ادمین کانال https://eitaa.com/Onlygod_10
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷نجف بودیم. صدای آی دزد آی دزد که بلند شد، رفتم داخل کوچه. دزدی قالیچه‌ای از منزل سید علی اکبر زیر بغل داشت که به تور مردم افتاد. مرحوم ابوترابی با عجله خود را کوچه رساند. دست سارق را گرفت و گفت: آقا جان! چرا بدون خوردن صبحانه رفتی؟! به آن افراد هم گفت: این شخص مهمان ماست و من خودم قالیچه را به او دادم. کاری به او نداشته باشید. با هم به منزل آمدند. سارق شرمنده نشسته بود و منتظر بود که.... 🌷منتظر بود که آقای ابوترابی تحویل پلیسش دهد. همسر سید، صبحانه‌ای از بهترین سرشیرهای نجف تهیه کرده بود. اما خبری از پلیس نبود. موقع رفتن آقای ابوترابی قالیچه را زد زیر بغلش، قبول نمی‌کرد. گفت: اگر نبری همسایه‌ها می‌فهمند، شما صاحب این قالیچه نبوده‌ای. با شرمندگی قالیچه را برد. صبح روز بعد با گریه و شرمندگی آمده بود در خانه سید. توبه کرده بود. می‌گفت: شما هدایتم کردید. می‌خواهم دستم را بگیرید. 🌹خاطره اى به ياد سید آزادگان حاج سید علی اکبر ابوترابی فرد : آقای اسماعیل یعقوبی قزوینی 📚 کتاب "فرزند ابوتراب (ع)"، (برگ‌هایی از زندگی مرحوم سید علی اکبر ابوترابی) منبع: وب سایت برش‌ها 😍 💐 ╭┅───👑───┅╮ 🥀 @DASTAN9🥀 ╰┅───👑───┅╯