eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.5هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
5.1هزار ویدیو
36 فایل
﷽ کپی مطالب و نشر با ذکرصلوات تبلیغ و تبادل داریم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 مدیریت کانال https://eitaa.com/yazahra_9 ادمین تبلیغات کانال https://eitaa.com/Onlygod_10
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️زنگ زده بود كه نمی تونه بياد و بايد منطقه بمونه خيلی دلم براش تنگ شده بود اونقدر اصرار كردم تا قبول كرد خودم برم پیشش بليط گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد... ... وارد خونه که شدم دیدم خونه رو مرتب کرده ، همه چیز سر جاش بود ، کلا وقتی می اومد خونه ، من ديگه حق نداشتم كار كنم پوشاک بچه رو عوض کرده و شير خشکش رو آماده می کرد سفره رو می انداخت و جمع می كرد پا به پای من می نشست و لباسها رو می شست ، پهن می كرد و جمع می كرد اونقدر محبت به پای من می ريخت كه هميشه بهش می‌گفتم:️@dastan9 « درسته كم ميای خونه ، ولی وقتی میای کلی محبت می کنی اونقدر محبت می کنی که اگه من بخوام جمعش كنم ، برای يك ماه ديگه وقت دارم ... » نگام می‌كرد و می‌گفت : « تو بيشتر از اينا به گردن من حق داری ! » يه بار هم گفت : « من از تموم ميشم اگه بعد از جنگ زنده می بودم بهت نشون می دادم چطور این روزها رو می كنم ... » های همسر شهید حاج محمدابراهیم فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله (ص) ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 🌹
💞 | 💞 گفتـم :چـے شـد زود برگشتـی امشـبـــ؟مـعمـولا ٺـا یڪ و دو طـول مۍ کشیـد امـدݩـټــ ایـݩ غـذاها چیـه آوردے؟🤷‍♀ گفتــ :آخـر هیئټــ غـذاے نـذرۍ مـۍ دادݧ بـراے همیـن غـذا را ڪہ گرفتـم زودتـر امـدم خـۅݩـہ ڪہ تـوهـم بی نـصیـب نمـونـی😁 و اِلا بایـد بازهـم تـا ساعٺ دو نصـف شـب منتظـرم می مـونـدۍ😉 گفـتم:ایـݧ ڪارا نکـن مـن راضـی نیستـم بـہ زحمتــ بیـوفتـے☺️ گفـتــ:اتفـاقـا از عـمـد ایـن ڪارو میکنـم ڪہ بقـیه هـم یـادبگیـرݧ😉 دوسـٺــ نـدارم مـ🧔🏻ـردے بیـرون از خـونـہ چـیزے بخـوره ڪہ خـانـ🧕ـومـش داخـل خـونـه نخـورده بـاشـه🌱 دوستــ داشـټــ بقیـه هم ایـن شکلی محبتـشان را بـه همسـرشـان ابـراز کننـد💑 هیـئت ڪه میرفــت هرچیـزی می دادنـد نمـی خـورد می آورد خانـه ڪه باهـم بخوریـم😋 گاهـی اوقـات که غذاے نـذرۍ هیئٺــ زیـاد بـود باصـداے بلنـد مـی گفـتـــ : یڪی بـدیـد ببـرم بـراے خـانــمم🥰 ✨| 📒| ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ Sapp.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷
چࢪا باید اینہمه کانال جوࢪواجوࢪ داشتہ باشے؟ 🙃 یہ کانال خوب کہ تو ࢪو بهـ فکࢪ تغییࢪ بندازھ ........🤩 یہ تغییࢪ قشنگ...✨🌸 🦋 عکسنوشتہ مذهبے 🦋تمـ ، پروفایل ... 🦋ختم صلواٺ https://eitaa.com/joinchat/3589013574Cc9448482cc ما سعے مے کنیمـ کمکٺ کنیمـ☺️ شعارمون همـ اینه😉👇🏻 💝 ما سعی می کنیم یه تصور دیگه از یه زندگی مذهبی و شهدایی و در عین حال برات بسازیم ، زیر سایه حضرٺ زینب (ع)😇 با ما همراه باشید در کانال نبض احساس تا ببتوانیم اتفاق های خووبی را رقمـ بزنیمـ🌹✨ @nabze_ehsass😍😍
❣ نامه عاشقانه از خانمی با تحصیلات ششم ابتدایی که ۱۱۵ سال پیش به شوهر پزشکش نوشته‌ است: نامه خواندنی وعاشقانه پی نوشت، یکصدوپانزده سال پیش نگارش یافته، از یک زن خانه دار یزدی است. وی برای همسرش که در خارج ازکشور، درس پزشکی می خوانده، چنین نوشته است. این نامه، درکتابخانه وزیری یزد، نگهداری می شود. *بسم المعطّرٌ الحبیب* تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد. این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده زن جماعت را، کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار و بگذار نکُشد، همین بی‌همدمی و فراق می‌کُشد. مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید. در دلمان انار پاره شد. پری‌دُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیه‌ چی‌ها بوده و او بی‌خبر در اتاق شانهٔ نقره به زلف می‌کشیده..!!! حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است. اوضاع مملکت خوب نیست، کوچه به کوچه مشروطه‌ چی چنان نارنج‌ هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادیخواهی، داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک..!!! دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشته‌اید. شب به شب بر گیس می‌مالیم...!!! سَیّد محمود جان، مادیان یاغی و طغیان‌گری شده‌ام که نه شلاق و توپ و تشر آقا جانمان راممان می‌کند و نه قند و نوازش بیگم باجی. عرق همه را در آورده‌ام و رکاب نمی‌دهم، بماند که عرق خودم هم در آمده. می‌دانید سَیّدجان، زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک‌ جا قُرص باشد، صاحب داشته باشد، دلِ بی‌صاحاب، زود نخ‌کش می‌شود، چروک می‌شود، بوی نا می‌گیرد، بید می‌زند، دل ابریشم است. نه دست و دلم به دارچین‌ نویسی روی حلوا و شُله‌ زرد می‌رود، نه شوق وَسمه و سرخاب و سفیدآب داریم. دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز، حق هم دارد، وقتی آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد، پاچهٔ بُز بالای چشم‌مان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر. به قول آقا جانمان دیده را فایده آن است که دلبر بیند. شما که نیستید و خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود کار خداست. چلّه‌ها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد. به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم، ولی به واللّه بس است. به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس، طبابت آموخته‌اید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به یزد مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید. دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشهٔ عطری که رو به اتمام است. زن را که می‌گویند ناقص‌العقل است، درست هم هست. عقل داشتیم که پیرهن‌تان را روی بالش نمی‌کشیدیم و گره از زلف وا کنیم و بر آن بخُسبیم. شما که مَردید، شما که عقل‌تان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیده‌اید و درس طبابت خوانده‌اید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید چه کنم...؟؟؟ تصدّقت پری‌ دُخت بوسه به پیوست است. 💎💎💎💎💎💎💎💎 ❤️ ⭕️ splus.ir/dastan9 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9
توجه📣توجه📣توجه📣 با سلام و آرزوی بهترین ها برای شما دوستان و بزرگواران رمان جدید کانال داستان های کوتاه و آموزنده به زودی😍😍😍😍😍 با نام رمانی ❤️ 🎯😱 بسیار زیبا داستانی از 💓 و 😍 از ردشدن از خط 🚨 افتادن در دام ناممکن ها حتمأ بخونید و لذت ببرید 🌺🌺🌺 ❤️ Https://eitaa.com/dastan9 ❤️
💗رمان 💗 +چیییی بابا؟؟؟؟؟بگو که شوخیه _نه دخترم شوخی نیست.. به قیافه جدی بابا نگاه کردم..چی میگفت؟؟؟من؟ بشم؟؟؟اونم برای ازدواج بااون ؟ عمممممرا _بابا اخه شمارو به مسیح قسم چیشده؟ داستانی https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed ↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️ ان شاء الله از امروز و در هرروز 4 پارت قرار میدیم 2 پارت صبح و 2 پارت بعد از ظهر رمان بسیار زیبا هستش من که خیلی از خوندنش لذت میبرم ❤️
داستانهای کوتاه و آموزنده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۵۵ و ۵۶ _....تمام عشقش به این بود که #آقا اجازه داده! غرق لذت بود ک
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 از_روزی_که_رفتی قسمت ۵۷ و ۵۸ _....به غرّه نشو که به لحظه‌ای فراموشی بند است... آیه بانو... من تمام روزهایی را که کنارت زندگی کرده‌ام را به خاطر سپرده‌ام، نترس از بانو! نترس از من بانو! کسی هست که را به امانتم دوخته و امانتدار خوبی هم هست؛ اگر مادرم غم در دلت نشاند، بر من ببخش... ببخش بانو، مادر است و دلشکسته، رفتن پدر کمرش را خم کرده بود. نبود من درد بر درد کهنه‌اش گذاشته است. وصیت اموالم را به پدرت سپرده‌ام. هیچ در دنیا ندارم و داشته‌هایم برای توست. بانو... مواظب خودت، دخترکم و مردی که نیازمند ایمان تو است باش! حلالم کن که تنهایت گذاشته‌ام! تو را اول به خدا و بعد به او میسپارم! بعد از من زندگی کن و زندگی ببخش! تو آیه ی زیبای خدایی! من در انتظارت هستم و به امید دیدار دوباره‌ات چشم به راه میمانم. 🕊✍همسفر نیمه‌راهت «سید مهدی علوی» آیه نامه را خواند و اشک ریخت... نامه را خواند و نفس زد... "در خوابت چه دیده‌ای که مرا رها کردی؟ آن َمرد کیست که مرا به دستش سپردی؟ تو که میدانی تا دنیا دنیاست تو مرد منی! تو که میدانی بی‌تو دنیا را نمیخواهم! در آن خواب چه دیده‌ای مرد؟ ********* رها: _خودم میومدم، لازم نبود اینهمه راه رو بیای صدرا: _خودمم میخواستم حاج علی رو ببینم؛ بالاخره مراسم هفتم بود دیگه، ارمیا رو هم دیدم نمی‌دونستم اونا هم از بچه‌های تیپ شصت و پنجن! انگار همکار سیدمهدی بودن، همدوره و همرزم بودن. رها در جایش جابه‌جا شد: _همکارای سیدمهدی برای همه مراسم‌ها اومدن، فردا هم تو مرکزشون مراسم دارن؛ آیه گفت با حاج علی میاد فردا تا به مراسم برسه. صدرا سری تکان داد و سکوت کرد. رها در جایش جابه‌جا شد: _ببخشید این مدت باعث زحمت شما شدم، نامزدتون خیلی ناراحت شدن؟ صدرا: به‌خاطر نبودم ناراحت نبود، چون با تو بودم ناراحت شد و قهر کرد؛ شدم مثل این مردای دو زنه، هیچوقت فکر نمی‌کردم منم بشم مثل اون مردایی که دوتا زن دارن و هیچ جایی تو زندگی هیچکدومشون ندارن. همه جا متهمم، کلی به خاطر این قهر کردنش پول خرج کردم. پوزخندی به یاد رویا زد: _شما زنها عجیبید، تا وقتی براتون پول خرج کنن، براتون فرق نداره زن چندمید، مهم نیست شوهرتون اخلاق داره یا نه، اصلا مهم نیست آدمه یا نه؛ حالا برعکسش باشه، یه مرد خوش اخلاق مهربون عاشق، باشه و پول نداشته باش؛ براش تره هم خرد نمیکنن! رها: _اینجوری نیست، شاید بعضی آدما اینجوری باشن که اونم زن و مرد نداره؛ بعضیا اعم از زن و مرد مادیات براشون مهمه؛ پول چیز بدی نیست و بودنش تو زندگی ، اما بعضیا پول رو زندگی میدونن! این اشتباه میتونه زندگی‌ها رو نابود کنه. عده‌ای هم هستن که کنار همسرشون کار میکنن و زندگی رو کنار هم با همه سختی‌هاش میسازن! مهم اینه که ما از کدوم دسته‌ایم و همسرمون رو از کدوم دسته انتخاب میکنیم صدرا: _یه عده‌ی دیگه هستن که جزء دسته‌ی دوم هستن اما وسط راه خسته میشن و ترجیح میدن برن جزء دسته‌ی اول! رها: _شاید اینجوری باشه اما زن‌های زیادی تو کشور ما هستن که با بی‌پولی و بدی‌ها و تمام مشکلات همسرشون، باز هم خانواده رو حفظ کردن؛ حتی عشقشون رو هم از خانواده دریغ نمیکنن! صدرا: _تو جزء کدوم دسته‌ای؟ رها: _من در اون شرایط زندگی نمیکنم! صدرا: _تو الان همسر منی، جزء کدوم دسته‌ای؟ رها دهانش تلخ شد: _من خدمتکارم، اومدم تو خونه‌ی شما که زجر بکشم... که دل شما خنک بشه، همسری این نیست، فراتر از این حرفاست؛ از رویا خانم بپرسید جزء کدوم دسته‌ست. تلخی کلام رها، دهان صدرا را هم تلخ کرد. این دختر گاهی چه تلخ میشود! صدرا: _یه کم بخواب، تا برسیم استراحت کن که برسی خونه وحشت میکنی؛ مامان خیلی ناخوشه، منم که بلد نیستم کار خونه رو انجام بدم! خونه جای قدم برداشتن نداره! خودت تلخ شدی بانو! خودت دهانم را تلخ کردی بانو! من که از هر دری وارد میشوم تو زهر به جانم میپاشی! رها که چشم باز کرد، نزدیک خانه‌ی زند بودند. در خانه انگار جنگ به پا شده بود. رها: _اینجا چه خبر بوده؟ صدرا: _رویا و شیدا و امیر و احسان اینجا بودن، احسان که دید تو نیستی شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو به هم ریختن؛ بعدشم به من گفت تو چه جور مردی هستی که میذاری زنت از خونه بره بیرون! این حرف رو که زد رویا شروع کرد جیغ زدن و وسایل خونه رو پرتاب کردن سمت من؛ البته نگران نشو، من جا خالی دادم! رها سری به افسوس برایش تکان داد ، و بدون تامل مشغول کار شد. فکر کردن به رویا و کارهایش برای او خوب نبود! کارهایش که تمام شد، نیمه شب شده بود. شام را آماده کرد. خانم زند که پشت میز نشست.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 😍 💐 ╭┅───👑───┅╮ 🥀 @DASTAN9🥀 ╰┅───👑───┅╯