#مرفه_بیدرد_نبودم
#قسمت_اول
من پرینازم، تک دختر یه خانواده پولدار، پول به هر کسی وفا کرده باشه به من و خانوادم نکرده، ده سالم که بود پدر و مادرم فقط به خاطر اینکه اختلاف نظر داشتن و به نوعی از زندگی کردن باهم خسته بودن طلاق گرفتن، خیلی ساده شدم یه بچه طلاق که یا خونه باباش شوت میشد یا خونه مامانش، جالبیش اینجاس که هیچکدوم خونه نمیموندن و انگار من فقط با کارگر خونه شون باید روزمو سر میکردم.
۱۵ سالم که شد مامانم با یه مرد جوون که از خودش ۸ سال کوچکتر بود ازدواج کرد.
بابام وقتی فهمید مامانم ازدواج کرده به لج اونم که شده به فکر زن گرفتن افتاد، آخه نه که تا الان خیلی خانمای دور و برش کم بودن که میخواست یکی شو رسمی کنه!
⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#مرفه_بیدرد_نبودم #قسمت_اول من پرینازم، تک دختر یه خانواده پولدار، پول به هر کسی وفا کرده
#مرفه_بیدرد_نبودم
#قسمت_دوم
خونه مامانم کمتر میموندم، حوصله شوهر جوان شو نداشتم که قرار بود به من درس اخلاق بده، وقتی بابامم ازدواج کرد دیگه رسما من شده بودم یه سربار که نه خونه پدرش جایی داره نه خونه مادرش!
بیزار بودم وقتی کسی بچه پولدار صدام میزد یا بهم میگفتن مرفه بی درد، آره من مرفه بودم، اما بی درد نه!
زن بابام وقتی منو میدید فوری میگفت یه شوهر خوب برات سراغ دارم،
به زور میخواست منو عروس کنه تا دیگه سربارش نباشم، اما من سنی نداشتم، بابامو تهدید میکردم اگه به حرفش گوش کنه یه لحظه ام تحمل نمیکنم و خودمو میکشم، یکم از تهدیدم ترسیده بود، به همین خاطر تا زنش حرفی میزد میگفت پریناز هنوز بچه اس!
⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#مرفه_بیدرد_نبودم #قسمت_دوم خونه مامانم کمتر میموندم، حوصله شوهر جوان شو نداشتم که قرار ب
#مرفه_بیدرد_نبودم
#قسمت_سوم
آره داشتم میگفتم که پول به ما وفا نکرد اینجوری شد که زن بابام مهریه سنگینشو اجرا گذاشت، شوهر مامانمم به بهونه اینکه خیلی ازش جوون تره و با زندگی با مادرم حیف شده به چشم خانواده اش با چرب زبونی مامانمو خام میکرد و کلی زمین به نامش شده بود، تصمیم گرفتم برم شمال، خونه مادربزرگم زندگی کنم، اینجا کسی نبود که اوضاع و آینده من براش اهمیتی داشته باشه، مادربزرگ پدریم رفتارش با من خوب بود، با اینکه تا الان دست به سیاه و سفید نزده بودم، اما برای اون کار میکردم، خونه شو مثل دسته گل میکردم تا اون بره بازار روز و تخم مرغ و حصیراشو بفروشه، هیچوقت از پدرم طلب پول نکرده بود، خودش با سادگی زندگی شو میگذروند، زن سرشناس روستاشون بود و همه بهش احترام میگذاشتند.
⭕️ @dastan9 🌺💐
داستانهای کوتاه و آموزنده
#مرفه_بیدرد_نبودم #قسمت_سوم آره داشتم میگفتم که پول به ما وفا نکرد اینجوری شد که زن بابام مه
#مرفه_بیدرد_نبودم
#قسمت_چهارم
تصمیم داشتم پیشش بمونم و باهاش زندگی کنم، پول و خونهزندگی شیک و بهروز به من وفا نکرده بود، من زندگی ساده و به دور از تشنج مادربزرگمو میخواستم، همینجا درس خوندم و تو بافت وسایل حصیری بهش کمک کردم، اونم خوشحال بود که تنها نیست و یه همدم داره، حالا نه غرغرای زنبابام تو گوشم بود، نه صدای مادرم که از شوهر جوانش تعریف کنه تا مگر من به گوش بابام برسونم و اون تا فیهاخالدونش بسوزه!
خواستم بگم اونجایی که دلت خوشه تو به آرامش رسیدی، مثل حالای من، دیگه رخت و لباس شیک و گرون قیمت جاشو داده بود به لباسهای محلی و رنگی رنگی، من کنار مادربزرگم حالم خوب بود😊
#پایان
⭕️ @dastan9 🌺💐