eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
36 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم بیایید از گذشتگان درس عبرت بگیریم تاخود عبرت آیندگان نشدیم ⭕️ @dastan9 🇮🇷 ⭕️ http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 ⭕️ https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷 ادمین کانال https://eitaa.com/yazahra_9 تبادلات 🌹 https://eitaa.com/yazahra_9
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 دختر خانومی که در ایام فاطمیه مسیر زندگیش عوض شد ......🔻 ایام فاطمیه بود اون روز با مادرم میخواستیم بریم خرید ! نزدیک اذان بود تو محلمون هم یه مسجدِ مادرم پیشنهاد داد اول نمازمون رو تو مسجد بخونیم مخالفتی نکردم خوب یادمه یه مانتوی مشکی تنم بودُ یه شالِ مشکیُ یه کیف و کفش قرمز ! وارد مسجد شدیم نمازُ خوندیمُ امام جماعت شروع کرد به سخنرانی قشنگ حرف میزد به مامان گفتم میشه بمونیم ؟ از خداشم بود ! نشستیم .. زانوهامو بغل گرفته بودم و زل زده بودم به بلندگو از حضرت زهرا می گفت .. من حضرت زهرا رو میشناختم ولی در حد خیلی پایین در حد یه بیوگرافی ساده ! نه میدونستم فاطمیه ای هست نه میدونستم غربتی هست .. حاج آقا هنوز روضه رو شروع نکرده بود .. هنوز چراغا خاموش نشده بود ولی وقتی گفت «یا فاطمه زهرا به محسنـت قسم .. » اولین قطره اشکم سراریز شد بغضم ترکید شاید شده بودم مرکز توجه چون چادری نداشتم که باهاش جلوی صورتمو بگیرم ! دل ، راهشو پیدا کرده بود .. دیگه هیچی نشنیدم فقط صدای دلم میومد می گفت : چه فایده برای غربت حضرت زهرا گریه کنی ولی وارث حجابش ‌نباشی ؟! شده تا حالا از صبح تا شب به چیز خاصی فکر کنید ؟ شده یهو وسط کارتون زل بزنید به یه نقطه و ساعتها فکر کنید ؟! شده سر کلاس درس به تخته خیره شید و ذهنتون معطوف چیز دیگه ای باشه ؟ تمام دقایق زندگیم شده بود یک نفر ! و چادری که هنوز بهش شک داشتم شایدم بیشتر به خودم شک داشتم .. روزای آخر سال بود مثل هرسال تقویم سال جدید رو باز کردم که ببینم امسال تولدم چند شنبه میفته! چشمام چهارتا شده بود ! خیره شده بودم بهش اشک جلوی چشمامو گرفته بود .. نوشته بود « ۳۱ فروردین .. ولادت حضرت زهرا ، روز مادر » ! درست همین امسال که دیگه به عطرِ یادش عادت کرده بودم ؟! نباید معطل میکردم ... باید زودتر به خودم مطمئن میشدم .. به اینکه اینا از سر احساس نیست و واقعا تشنه چادرم ..! مادرم چادری نبود و نیست خواهرم هم همینطور حجاب دارن ولی خب چادری نه خانواده مذهبی ای هم هستیم میخوام بگم همش ، برمیگرده به عنایت حضرت مادر به محسن غریبش که اسمش قلبم رو به لرزه انداخت ... هیچوقت دیر نیست برای عوض شدن فقط آدم باید اراده کنه تغییرات بزرگ نیازمند اراده های بزرگن صداش بزنید .. مادرتونو صدا بزنید .. شک نکنید قبل از اینکه صداش کنید ، او اسم شما رو بارها فریاد زده .. ! _ نمیدونم چه اصراریه ک هرسال یه داستان واحد رو از نو بنویسم و از نو نقل کنم ! اما میدونم که هربار حرفایی هست ک زده نمیشه .. [ همچین روزی، سه سال پیش ، مسیر زندگیم عوض شد. ممنونم حضرت مادر ] ان شاء الله همه دخترای سرزمینم زهرایی بشن صلوات 🙏 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🏴 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🏴 🏴 https://splus.ir/joinchannel/lTu9fqQzDKIVGbJXc3d7PoLZ 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠رهایی از مرگ💠 جناب آیه اللّه حاج میرزا محمد رضا فقیه کرمانی پس از مراجعت به کرمان بنای مخالفت و مبارزه را با فرقه ضالّه شیخیّه را گذارد و یک کتاب بی نقطه علمی در ردّ آنان نوشت . یک وقتی از مرحوم حاج سیّد یحیی واعظ یزدی برای تبلیغ و مبارزه بر علیه شیخی های کرمان دعوت کرد و آن مرحوم ، آن فرقه ضالّه را رسوا نمود . و مردم را به انحراف آنان متوجه ساخت ، شیخیها تصمیم قتل سیّد یحیی را گرفتندو با نقشه عجیبی از ایشان دعوت کردند که برای منبر به فلان منزل تشریف ببرند . ایشان را برداشتند و به باغی در خارج از شهر بردند . سید در باغ احساس خطر کرد و دید در دام مرگ افتاده است ، و کسی هم از وضع او با خبر نیست . توسّلی به حضرت زهرا (سلام اللّه علیها) پیدا می کند و نماز استغاثه به آن حضرت را می خواند ومشغول خواندن یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی بوده ، که دشمنان آماده می شوند او را قطعه قطعه کنند ، که یک مرتبه صدای تکبیر و فریاد مسلمانها بلند شده آن باغ را محاصره می نمایند و از دیوار به درون باغ ریخته و حساب شیخی ها را رسیده و سید را رها می نمایند ، و با احترام به همراه مرحوم حاج میرزا محمد رضا کرمانی به شهر و منزل آوردند ! از آیه اللّه کرمانی سؤ ال کردند که شما از کجا دانستید که سید یحیی در معرض مرگ و گرفتاری است ؟ فرمود: خوابیده بودم ، در عالم خواب حضرت طاهره ، فاطمه زهرارادیدم فرمودند: شیخ محمد رضا فوراً خودت را به پسرم سید یحیی برسان او را نجات بده که اگر دیر کنی او کشته خواهد شد . 📚مردان علم در میدان عمل ، ج 1، ص 396 . ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💖 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💖 💖 https://splus.ir/joinchannel/lTu9fqQzDKIVGbJXc3d7PoLZ 💖
26.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎‌ دکتر لورا مک دونالد از دانشگاه بیرمنگام انگلیس با وجود اسلام هراسی اطرافیانش، با عشق مسلمان میشود و نام خود را زهرا میگذارد... 📝 او خود را مدیون بزرگ زنانی چون حضرت زهرا، خدیجه، و حضرت زینب سلام الله علیهم میداند... ▪️شهادت حضرت فاطمه (س) تسلیت باد▪️ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💖 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💖 💖 https://splus.ir/joinchannel/lTu9fqQzDKIVGbJXc3d7PoLZ 💖
9.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 «از خفا تا حیفا» 👤 استاد 🔅 تمام دنیا می‌خواهند حکومت فرزندان علی  زمین بخورد چون همه نگران اون آخری هستن که دوران جولانشون رو تموم می‌کنه... 😰 تو انتخاب‌هامون باید دقت کنیم وگرنه اون دنیا پوستمون کنده است... 🤔 اگه تو این اوضاع مسیرتو گم کردی و توانایی تشخیص حق از باطل رو نداری حتما این کلیپ رو ببین. ▫️ 💖 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💖 ⭕️ splus.ir/dastan9 💗
📖 تقویم شیعه ☀️ امروز: شمسی: جمعه - ۱۸ آذر ۱۴۰۱ میلادی: Friday - 09 December 2022 قمری: الجمعة، 14 جماد أول 1444 🌹 امروز متعلق است به: 🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام ❇️ وقایع مهم شیعه: ا 🔹امروز مناسبتی نداریم 📆 روزشمار: ▪️19 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز) ▪️29 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها ▪️36 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ▪️46 روز تا وفات حضرت ام کلثوم علیها السلام ▪️47 روز تا ولادت امام باقر علیه السلام 🏴 @dastan9 🏴
مرحوم دولابی میفرمایند در بهشت هیچ وقت جا تنگ نمی شود همیشه وسیع است چون هم رحمت خداست هم بهشتیان آنقدر محبت دارند که توی هم میروند تا جا باز شود جا زیاد است وهیچ وقت پر نمی شود. اما جهنم این طور نیست از روز اول پر است هرکس وارد جهنم می شود جهنمیان راهش نمی دهند می گویند عقب تر برو اینجا جای ماست ببین در دنیا وقتی می خواهی ملک بخری دیگری می گوید این را من می خواستم بخرم ونمی گذارد شما بخری .از دنیا بوی جهنم می آید هرجا بروی می گویند تو چرا آمدی.. ‎‎‌‌‎✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ 💖 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 💖 💖 https://splus.ir/joinchannel/lTu9fqQzDKIVGbJXc3d7PoLZ 💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ °•|حاج حسین یکتا میگفت: در عالم رویا به شہید گفتم ݘرا برای ما دعا نمی کنید کہ شہید بشیم؟! میگفت ما دعا میکنیم براتون شہادت مینویسن، ولی گناه میکنید پاک میشہ... 🏴 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🏴 🏴 splus.ir/dastan9 🏴
♡ °•|حاج حسین یکتا میگفت: در عالم رویا به شہید گفتم ݘرا برای ما دعا نمی کنید کہ شہید بشیم؟! میگفت ما دعا میکنیم براتون شہادت مینویسن، ولی گناه میکنید پاک میشہ... 🏴 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🏴 🏴 splus.ir/dastan9 🏴
📚 👌این حکایت رو برای بچه هاتون هم بخونین😊 روباهی لباده پوشیده وعصا به دست گرفت تا مرغ و خروس ها را گول بزند. خروسی به او رسید ازش پرسید کجا میروی؟ گفت:میروم به زیارت خانه خدا که توبه کنم دیگر خون ناحق نریزم. خروس گفت:من هم می آیم و به دنبال روباه به راه افتاد. مرغ هم که دید خروس دنبال روباه راه افتاده است و میخواهد به زیارت برود با آنها به راه افتاد .در راه به یک مرغابی رسیدند او هم همراهشان شد.بعد از مرغابی هم کلاغی که هوای زیارت داشت با این کاروان به راه افتاد. شب در آسیاب خرابه ای منزل کردند روباه گرسنه شد و خروس را صدا زد و به اوگفت: تو مرد میدان زیارت نیستی.مردم آزار نباید به زیارت بیاید! توهر روز سحر مردم را باصدایت از خواب شیرین بیدار می کنی. تا خروس رفت حرفی بزند توی شکم روباه جا گرفت بعد از آنکه خروس راخورد گفت:ای مرغ تو هم کمتر از خروس نیستی. یک تخم دوقازی که میگذاری دنیا را پر از قدقدقدا میکنی مرغ را هم خورد بعد رو به اردک کردوگفت: تو هم آب حوض مردم را آلوده میکنی و او را هم خورد نوبت به کلاغ رسید گفت: تو دزدی تو هر چه به دستت میرسد از زر و زیور وصابون میدزدی تو را هم باید خورد و او را به دهن گرفت کلاغ گفت:ای روباه راست میگویی پدرم همیشه به من میگفت تو لقمه روباهی اما هروقت خواست تورا بخورد ازش بخواه تا تو را با بسمل بخورد حالا لطف کن مرا با بسمل بخور روباه گفت خیلی خوب و تا آمدبسم الله بگوید کلاغ از دهنش افتاد و پرید سر دیوار و اهل ده را خبر کرد آمدند روباه را کشتند 🏴 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🏴 🏴 https://splus.ir/joinchannel/lTu9fqQzDKIVGbJXc3d7PoLZ 🏴
📚 روزی پسری خوش‌چهره در حال چت کردن با یک دختر بود. پس از گذشت دو ماه، پسر علاقه بسیاری نسبت به او پیدا کرد. اما دختر به او گفت: «می‌خواهم رازی را به تو بگویم.» پسر گفت: «گوش می‌کنم.» دختر گفت: «پیتر من می‌خواستم همان اول این مساله را با تو در میان بگذارم اما نمی‌دانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهی من از همان کودکی فلج بودم و هیچوقت آنطور که باید خوش قیافه نبودم. بابت این دو ماه واقعاً از تو عذر می‌خواهم.» پیتر گفت: «مشکلی نیست.» دختر پرسید: «یعنی تو الان ناراحت نیستی؟» پیتر گفت: «ناراحت از این نیستم که دختری که تمام اخلاقیاتش با من می‌خواند فلج است. از این ناراحتم که چرا همان اول با من رو راست نبود. اما مشکلی نیست من باز هم تو را می‌خواهم.» دختر با تعجب گفت: «یعنی تو باز هم می‌خواهی با من ازدواج کنی؟» پیتر در کمال آرامش و با لبخندی که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من.» دختر پرسید: «مطمئنی پیتر؟» پیتر گفت: «آره و همین امروز هم می‌خواهم تو را ببینم.» دختر با خوشحالی قبول کرد و همان روز پیتر با ماشین قدیمی‌اش و با یک شاخه گل به محل قرار رفت. اما هر چه گذشت دختر نیامد. پس از ساعاتی موبایل پیتر زنگ خورد. دختر گفت: «سلام.» پیتر گفت: «سلام پس کجایی؟» دختر گفت: «دارم می آیم. پیتر از تصمیمی که گرفتی مطمئن هستی؟» پیتر گفت: «اگر مطمئن نبودم که به اینجا نمی‌آمدم عشق من.» دختر گفت: «آخه پیتر...» پیتر گفت: «آخه نداره، زود بیا من منتظر هستم.» و پایان تماس. پس از گذشته دو دقیقه یک ماشین مدل بالا که آخرین دستاورد شرکت بنز بود کنار پیتر ایستاد. دختر شیشه را پایین کشید و با اشک به آن پسر نگاه می‌کرد. پیتر که مات و مبهوت مانده بود فقط با تعجب به او نگاه می‌کرد. دختر با لبخندی پر از اشک گفت سوار شو زندگی من. پیتر که هنوز باورش نشده بود، پرسید: «مگر فلج نبودی؟ مگر فقیر و بد قیافه نبودی؟ پس...» دختر گفت: «هیس، فقط سوار شو.» پیتر سوار شد و رو به دختر گفت: «من همین الان توضیح می‌خواهم.» آری آن دختر کسی نبود جز دهمین زن ثروتمند دنیا که بعد از این جریان در مطبوعات گفت: «هیچوقت نمی‌توانستم شوهری انتخاب کنم که من را به خاطر خودم بخواهد زیرا همه از وضعیت مالی من خبر داشتند و نمی‌توانستم ریسک کنم. به همین خاطر تصمیم گرفتم که با یک ایمیل گمنام وارد دنیای چت بشوم. سه سال طول کشید تا من پیتر را پیدا کردم. در این مدت طولانی به هر کس که می‌گفتم فلج هستم با ترحم بسیار من را رد می‌کرد. اما من تسلیم نشدم و با خود می‌گفتم اگر می‌خواهم کسی را پیدا کنم باید خودم را یک فلج معرفی کنم. می‌دانم واقعاً سخت است که یک پسر با یک دختر فلج ازدواج کند. اما پیتر یک پسر نبود... او یک فرشته بود. او من را به خاطر خودم می‌خواست نه به خاطر پولم. با آنکه به دروغ به او گفتم فلج هستم اما باز هم من را می‌خواست.» آنها هم اکنون ازدواج کردند و فرزندی به نام جیمز دارند. 🏴 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🏴 🏴 https://splus.ir/joinchannel/lTu9fqQzDKIVGbJXc3d7PoLZ 🏴