1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏
🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا میفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين مینمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندیهایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید.
🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله🖤
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
@dastan9
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: دوشنبه - ۲۵ تیر ۱۴۰۳
میلادی: Monday - 15 July 2024
قمری: الإثنين، 9 محرم 1446
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌹 امروز متعلق است به:
🔸سبط النبي حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام
🔸سیدالشهدا و سفينة النجاة حضرت امام حسین علیه السّلام
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹محاصره خیمه های امام حسین علیه السلام، 61ه-ق
🔹آمدن لشکری تازه نفس به کربلا، 61ه-ق
🔹امان نامه شمر ملعون برای فرزندان حضرت ام البنین، 61ه-ق
🔹درخواست تاخیر جنگ به فردا توسط امام حسین علیه السلام، 61ه-ق
🔹کلام امام حسین علیه السلام با اصحاب خویش، 61ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا عاشورای حسینی
▪️16 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️26 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️41 روز تا اربعین حسینی
▪️49 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیه السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
💠 @dastan9 💠
🔸 امامـ عـلـے عليهالسلامـ
حسود به زبان لاف دوستى مىزند و در عمل، مخفيانه دشمنى مىورزد؛ بنابراين، او نام دوست را برخود دارد اما صفت دشمن را.
🌻
📚 غرر الحکم، حدیث ٢١٠۵
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
#پندانه
✍ قدردان زحمات پدر و مادرت باش
🔹دکتری به خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت:
بهشرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید.
🔸آن جوان در کار خود ماند و نزد یکی از اساتید خود رفت و با خجالت گفت:
در سن یکسالگی پدرم از دنیا رفت و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانههای مردم رخت و لباس میشست.
🔹حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است. نه فقط این، بلکه این گذشته مادرم مرا خجالتزده کرده است. بهنظرتان چهکار کنم؟!
🔸استاد به او گفت:
از تو خواستهای دارم؛ به منزل برو و دست مادرت را بشور. فردا نزد من بیا تا بگویم چهکار کنی.
🔹جوان به منزل رفت و این کار را کرد. با حوصله دستان مادرش را در حالی که اشک بر روی گونههایش سرازیر شده بود، شست.
🔸اولین بار بود دستان مادرش را در حالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته بود، میدید، طوری که وقتی آب روی دستانش میریخت از درد به لرز میافتاد.
🔹پس از شستن دستان مادرش نتوانست تا فردا صبر کند و همان موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:
ممنونم که راه درست را نشانم دادی! من مادرم را به امروزم نمیفروشم، چون او زندگیاش را برای آینده من تباه کرده است.
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢چرا برخی افراد وقتی جذب فرقه های نوظهور می شوند دیگر از عقایدشان برنمیگردند⁉️
#استاد_حاجی_آقازاده
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
➖┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
#داستان :
مداومت بر #زیارت_عاشورا
یکی از بزرگان می فرماید:
آیت الله حاج آقا حسین خادمی و حاج شیخ عباس قمی و حاج شیخ عبدالجواد مداحیان را در خواب دیدم که در اتاقی از اتاق های بهشت نشسته بودند.
از آیت الله خادمی احوال پرسی کردم و گفتم: با هم بودن شما یک آیت الله، یک محدث و یک روضه خوان امام حسین علیه السلام چه مناسبتی دارد ؟
جواب داد: ما همگی بر زیارت عاشورا مداومت داشتیم و در تعداد خواندن زیارت عاشورا مثل هم بودیدم.
📚طوبای کربلا
#محرم
#امام_حسین
#زیلرت_عاشورا
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
🖤🖤🖤🖤🖤
#خط_قرمز
قسمت 281
چشمان دختر دوباره پر شدهاند از نگرانی. دختر را گوشه حیاط زمین میگذارم و میگویم:
- انا قادم.(الان میام.)
بوی بدی در حیاط پیچیده است؛ چیزی شبیه بوی جنازه.
حامد یااللهگویان وارد میشود و من هم پشت سرش.
خاک زیادی که به هوا رفته، دیدن و نفس کشیدن را دشوار میکند.
صدای جیغ و سرفه میآید. دیوارهای یک سمت از خانه ریخته است؛ اما بقیه خانه هم چندان سالم و سرپا نیست.
همهجا بهم ریخته است. صدای گریه نوزاد از یکی دیگر از اتاقهای خانه میآید.
پیرزن نسبتاً چاقی خودش را به سختی روی زمین میکشد و با صدای بلند گریه میکند.
هنوز متوجه ما نشده است. صدای جیغ کمرمقتر شده. حامد میگوید:
- حتما یکی زیر آواره.
و بیمعطلی، تکههای آجر و خاکها را کنار میزند. به کمک حامد میروم تا کمکم میتوانیم زنی را که زیر آوار بود ببینیم.
زن افتاده روی زمین و صورتش خونی ست. وقتی میبینیم روسری ندارد، رویمان را برمیگردانیم و حامد از جا بلند میشود.
پیرزن گریه میکند و چهار دست و پا به سمت جایی میآید که زن را پیدا کردهایم.
انقدر گیج است که ما را ندیده یا نمیداند باید چه واکنشی نشان بدهد.
حامد تکه پارچهای پیدا کرده و آن را روی سر زن میاندازد. میپرسم:
- انتو زین؟(شما خوبین؟)
انگار صدایم را نشنیدهاند؛ چون جوابی نمیدهند. پیرزن، زن جوانتر را در آغوش کشیده است.
از جا بلند میشوم و دنبال آب میگردم. شیر آب آشپزخانه را باز میکنم؛ اما آب قطع است.
قمقمهام را به سمت پیرزن میگیرم. پیرزن اول به دخترش مینوشاند که هنوز ناله میکند و دارد خاک را از روی صورتش میتکاند.
پیرزن به زور جرعهای در حلق زن میریزد؛ اما زن سرش را عقب میکشد و درحالی که با دست، بدن دردناکش را ماساژ میدهد، ضجه میزند:
- وین ولدی؟(بچهم کجاست؟)
نیمخیز میشوم برای بلند شدن؛ اما حامد را میبینم که از یکی از اتاقها خارج میشود و نوزادی را در آغوش گرفته.
نویسنده: فاطمه شکیبا
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
🖤🖤🖤🖤🖤
#خط_قرمز
قسمت 282
نوزاد همچنان گریه میکند و تلاش حامد برای آرام کردنش از طریق تکان دادن، بیفایده است.
زن که صدای گریه نوزاد را شنیده، سعی میکند از جا بلند شود و با صدای گرفتهاش میگوید:
- روحی!(عزیزم!)
و دستانش را برای گرفتن نوزاد دراز میکند. انگار هیچکدامشان ما را ندیدهاند؛ تعجبی هم ندارد.
دچار شوک شدهاند و هوش و حواسشان سر جای خودش نیست.
حامد نوزاد را به مادرش میدهد و میگوید:
- لازم نروح. هون خطیر.(باید بریم. اینجا خطرناکه.)
زنها به سختی از جا بلند میشوند. احتمالا باید مادر و مادربزرگ دخترک باشند.
خوشبختانه هیچکدام آسیب جدی ندیدهاند و خودشان راه میروند.
از خانه که خارج میشویم، نیروهای امدادی را میبینیم که برای کمک آمدهاند.
بوی بد جنازه همچنان در حیاط پیچیده است چراغ یک علامت سوال را در ذهنم روشن نگه داشته.
دخترک وقتی من را میبیند، به طرفم میدود و دستش را دور پاهایم حلقه میکند.
از کارش تعجب میکنم؛ الان باید میرفت سراغ مادرش نه من.
با دست به زن جوان که توسط یک امدادگر معاینه میشود اشاره میکنم:
- هیدی ماما؟(این مامانته؟)
دختر جواب نمیدهد و فقط با حالتی التماسآمیز نگاهم میکند. فکری از ذهنم میگذرد که شاید دختر به دلیلی غیر از برخورد خمپاره، از خانه گریخته باشد.
شاید آن زن مادرش نباشد و شاید...
دختر را دوباره از زمین بلند میکنم و به حامد میگویم:
- برو ازشون بپرس نسبتشون با این دختر چیه؟
و خودم، دختر را داخل آمبولانس مینشانم. مطهره کنار دختر نشسته است و سر دختر را نوازش میکند.
بعد نگاهش را با شوق میچرخاند به سمت من و میگوید:
- ببینش عباس! مثل فرشتههاست!
راست میگوید؛ اگر دخترک فقط کمی تر و تمیزتر بشود، زیباییاش بیشتر به چشم میآید.
اما حالا، جنگ و داعش سایهای از بدبختی و تیرگی بر صورتش انداختهاند.
نویسنده: فاطمه شکیبا
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 دیدی خیلی مرده! 😭😭😭
داستان شکایت #مادر_عراقی از حضرت #عباس (ع) ...
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
كمتر از يك ساعت حاجت خود را مى گرفتند
. كمتر از يك ساعت حاجت خود را مى گرفتند
جناب حجه الاسلام و المسلمين ، عالم وارسته ، حامى مكتب و آل محمد صلى اللّه عليه و آله آقاى سيد مرتضى مجتهدى سيستانى فرزند سلاله السادات آقاى حاج سيد محمد جواد مجتهدى سيستانى ، در كتاب اسرار موفقيت ج 2 مشاهده خود را در حرم حضرت اباالفضل العباس عليه السلام چنين مى نگارند:
در سال 1348 شمسى ، كه مدت چند ماه توفيق زيارت عتبات عاليات را داشتم ، مكرر در حرم حضرت ابوالفضل عليه السلام شاهد شفا گرفتن بيماران و روا شدن حاجت گرفتاران بودم . گاهى از اوقات ، افرادى كه مريض خود را به ضريح آن حضرت دخيل مى بستند در كمتر از يك ساعت حاجت خود را مى گرفتند. در اين موقع ، زنان عرب طبق رسم خودشان پس از گرفتن حاجت خود به هلهله مى پرداختند و به سوى ضريح مطهر و زورا، نقل مى پاشيدند و شور و شعف فضاى حرم مطهر را فرا مى گرفت . گاهى از اوقات براى آنكه بيشتر اظهار تشكر نمايند، همراه نقل ، (فلوس ) كه پول رايج عراق است مى ريختند. اعتقاد و يقين آنان در آن حد بود كه گاهى همراه با مريض ، نقل و فلوس را نيز با خود مى آوردند و در لحظه اى كه مريضشان شفا مى يافت ، فورى به هلهله مى پرداختند و به پاشيدن نقل و فلوس مشغول مى شدند و به شادى و اظهار تشكر مى پرداختند و مى گفتند: (ابوفاضل نشكرك )
روزى جوان ديوانه اى را به حرم مطهر آوردند و تا سه روز به ضريح ، دخيل بسته و بستگانش اطراف او را گرفته بودند. اين باعث تعجب بود كه چگونه در اين مدت طولانى آنها نتوانستند حاجت خود را بگيرند! شفا نيافتن يك مريض به مدت سه روز مايه تعجب بود. چون خلاف معمول بود. زيرا طبق متعارف كسانى كه به آن حضرت متوسل مى شدند، اعتقاد عجيبى داشتند. به اين جهت احتياج به زمان طولانى و وقت زياد نداشتند. آنان با يقين كامل اظهار مى داشتند: (ابوفاضل الحوائج ) و حضرت ابوالفضل عليه السلام حاجت آنان را مى دادند. چون با يقين به لطف حضرت ابوالفضل عليه السلام ، به آن بزرگوار متوسل مى شدند.
مقصود از بيان اين مطالب اين است كه در بسيارى از توسلات ، جهات ديگرى وجود دارد كه جايگزين تطهير قلب مى شود. در مواردى لطف اهل بيت عليهم السلام و در مواردى ديگر، يقين و اعتقاد مردم ، باعث عنايت آن بزرگواران مى گردد.
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
🖤🖤🖤🖤🖤
#خط_قرمز
قسمت 283
دوباره این آرزو مانند ستاره دنبالهدار از سرم میگذرد که: کاش مطهره زنده بود و ما هم یک دختر داشتیم...
برای این که از این فکرها بیرون بیایم، سعی میکنم با پرسیدن سوال زبان دخترک را باز کنم:
- کم عمرک روحی؟(چند سالته عزیزم؟)
دختر فقط نگاهم میکند. هرچه از اسم و رسم و پدر و مادرش میپرسم، فقط با سکوت پاسخ میدهد.
برای این که بیشتر احساس راحتی کند، دستم را به سمتش دراز میکنم و میگویم:
- اسمی حیدر. بدیت ان تکون صدیقی؟(اسم من حیدره. میخوای با هم دوست بشیم؟)
سرش را تکان میدهد. میگویم:
- انا مو بعرف اسمک. شو اسمک؟(من اسمتو نمیدونم. اسمت چیه؟)
و باز هم سکوت. هنوز راه دیگری به ذهنم نرسیده است که حامد صدایم میزند:
- بیا! کارت دارم!
میگذارم دختر همانجا بنشیند و میگویم:
- انا قادم.(الان میام.)
حامد بازویم را میگیرد و میکشاند داخل حیاط خانه. چهرهاش بهم ریخته است. میگویم:
- چی شد؟ چیزی فهمیدی؟
عصبی سر تکان میدهد و زیر لب میگوید:
- ای کاش نمیفهمیدم.
احتمالات و حدسهای مختلف به ذهنم هجوم میآورند. حامد میگوید:
- اسم دختره سلماست.
یاد حرف مطهره میافتم که گفت «مثل فرشتههاست...». سلما هم نام یک فرشته است.
حامد ادامه میدهد:
- این پیرزنه و دختره هم هیچ نسبتی با این بچه ندارن. این پیرزنه با پسر و عروسش از لیبی اومدن اینجا، چون پسرش عضو داعشه. الان نمیدونن کجاست. مامان سلما، اصالتاً لبنانی بوده و ساکن یکی از کشورای اروپایی؛ درست بهم نگفت کدوم. اونم به هوای جهاد اومده بوده سوریه و اینجا، با یکی ازدواج کرده. بعدم برای این که تنها نباشه، اومده با این پیرزنه زندگی کنه.
نویسنده: فاطمه شکیبا
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸علّت علاقهی شدید امام زمان علیهالسلام به حضرت عباس علیهالسلام
#امام_زمان
اللهمعجللولیڪالفرج
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
🌹خیلی عالیه
🌹 با دقت بخوانید حالتون عوض میشه
نشسته بودیم به تماشای تعزیه ....
از همان اول که اسرای سیه پوش پا در میدان گذاشتند دیدم که بازیگر نقش شمر چشمان خیسش را پاک میکرد...
گناهی ندارد بنده خدا که بعد از این همه تمرین نمیتواند جلوی گریه خودش را بگیرد
شاید لحظه ای در ذهنش قیاس کرد این اسرا را با زن و فرزندان خودش، فقط قیاس کرد که به این حال افتاد.
تماشاگران زیادی آمده بودند
جمعیت اشک میریختند و حال عجیبی داشتند...
نوبت طفل شش ماهه رسید
تعزیه خوان طفلی را در آغوش کشید
طفل آرام و قرار نداشت
صدای گریه جمعیت بالا گرفت
خدای من چه صحنه عجیبی بود، طفل سوزناک گریه میکرد
گویی واقعا تشنه بود و دلتنگ آغوش مادر
عمر سعد دستور شکافتن گلوی طفل را به حرمله داد!
بازیگر نقش حرمله ،تیر را در کمان آماده میکرد که به یکباره جوانی از میان جمعیت برخواست و هق هق کنان فریاد کشید تیروکمانت را زمین بگذار ...بس کن مادرم از حال رفت!
جمعیت سکوت اختیار کرده بود...
بازیگر نقش حرمله با آن هیکل و هیبت رنگ از رخساره اش پرید و روی زمین نشست و رو به بازیگر نقش عمر سعد کرد و زجه کنان گفت: نمیتوانم ادامه دهم ، این نقش کار من نیست
ببین !مادرش فقط با دیدن صحنه ای ساختگی از حال رفته است.
میفهمی...؟!
آن زن فقط با دیدن یک صحنه ای ساختگی از حال رفت
و من به رباب فکر میکردم که کودکش را در آن حال دیده بود
این جوان مادرش از حال رفت و با آب قندی دوباره حالش خوب شد
و من به زینب کبری فکر میکردم که با لبهای خشکیده در تل زینبه زیر آفتاب سوزان گلوی برادر زاده اش را نظاره میکرد
این جوان مادرش از حال رفت اینگونه رگ غیرتش ورم کرد و طاقت نیاورد
ومن به حسین فکر میکردم به ابوالفضل العباس به علی اکبر که با آن همه غیرت باید خواهر و مادر و دخترانشان را تنها میگذاشتند...
مادرش فقط صحنه ای ساختگی را دید و از حال رفت ...
جوان شیعه علی ست و حق داشت فریاد بکشد ، شیعه علی روی مادرحساس است
قلم میگوید این متن را همین جا رهایش کن ؛که اگر ادامه دهی میرسی به در و دیوار و پهلوی شکسته ...
رهایش کن که میرسی به مولایت علی ،
و قلم تو بیچاره است برای نوشتن از علی و مصیبت هایش؛
رهایش کن که قلم تو بیچاره است برای نوشتن از این همه عشق بی کران.....
رهایش کن که اینجا برای نوشتن از علی و آل علی هوا کم است...
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
#خط_قرمز
قسمت 284
تا اینجای ماجرا که چیز عجیبی نیست.
اتفاقاً رفتار دخترک هم قابل توجیه است؛ این که چرا سمت زنها نرفت و به من چسبید. احتمالاً رفتار خوبی با او نداشتهاند.
حامد دستی به صورتش میکشد؛ کلافه است.
میگوید:
- قبل از این که شهر رو بگیریم، مامانِ سلما همش به شوهرش اصرار میکرده که از اینجا برن و فرار کنن. مثل این که خسته شده بوده. تا این که چند روز پیش، شوهرش عصبانی شده و...
دوباره دست به صورتش میکشد. ترجیح میدهم ذهنم را خالی از هر حدس وحشتناکی نگه دارم.
حامد با انزجار و خشم میگوید:
- سرِ زنش رو همینجا جلوی چشم بچه بُرید!
و با دست به باغچه خشکیده خانه اشاره میکند. با هضم کلمه به کلمه حامد، حالت تهوع میگیرم.
سر مادر را جلوی چشم دخترش...
دلم در هم تاب میخورد. اولین بار نیست که قساوت و وحشیگری داعش را دیده و شنیدهام؛ اما این یکی واقعاً غیرقابل تصور است.
سر زن خودش را جلوی بچه خودش بریده؟ اینها چه حیوانهایی هستند که به خودشان هم رحم نمیکنند؟
حامد با همان حس انزجار به باغچه نگاه میکند و میگوید:
- اینطور که میگن، سر زن بیچاره رو گذاشت لب باغچه و برید، بعدم همینجا دفنش کرد.
به باغچه دقت میکنم. روی لبه حصار باغچه، لکههای قهوهای مایل به سیاهی پخش شدهاند؛ خونی که بعد از چندروز، خشکیده و سیاه شده.
خاک باغچه هم زیر و رو شده است. پس آن بوی تعفن، از جنازه بلند شده بود.
حامد چهره در هم میکشد و میگوید:
- سپردم جنازه رو به دولت تحویل بدن. بیا بریم.
میگویم:
- پس این طفلکی برای همین زبونش بند اومده... بیچاره حتما خیلی شوکه شده، وقتی دیوار خونه ریخته، از ترس دویده توی خیابون.
حامد سرش را تکان میدهد. حامد به سمت آمبولانس میرود و به دخترک نگاه میکند.
خشمی که در چهرهاش بود جای خودش را به ترحم و محبت میدهد و دختر را نوازش میکند:
- مرحبا روحی! اشلونک؟ (سلام عزیزم! حالت چطوره؟)
نویسنده: فاطمه شکیبا
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
🖤🖤🖤🖤🖤
#خط_قرمز
قسمت 285
نگاه مردد و شکاک دخترک میان من و حامد میچرخد.
برای این که از حامد نترسد، دست دور شانههای حامد میاندازم:
- هاد صدیقی. نحنا ایرانیین.(این دوستمه. ما ایرانی هستیم.)
دختر باز هم با حالت گنگی نگاهمان میکند؛ احتمالاً کوچکتر از آن است که با مرزبندیهای جهان امروز آشنا باشد.
شاید حتی نمیداند ما دشمنان پدرش هستیم و شاید حتی قاتل پدرش باشیم.
قطعاً نمیداند... که اگر میدانست از ما میترسید.
انقدر کوچک است و احتمالاً محیط زندگیاش انقدر محدود و بسته بوده که حتی نفهمیده پدر و مادرش برای کدام عقیده و آرمان و گروه، تن به مبارزه دادهاند.
آن چیزی که این دخترک از ابتدای زندگیاش دیده و تجربه کرده، فقط جنگ بوده و خون و انفجار و ترس.
شاید فقط یاد گرفته با وجود گرسنگی و باران ترکش و خمپاره، هرطور شده خودش را زنده نگه دارد.
حامد دستی به موهای سلما میکشد و میگوید:
- خب بیا بریم. بچههای امداد میبرنش یه جای امن.
میخواهم بروم؛ اما دوباره دست دخترک به سمتم دراز میشود. چشمانش میلرزند؛ انگار دوباره لبریز شدهاند از اشک.
صدای نالهمانندی از دهانش خارج میشود که انگار میخواهد بگوید نرو!
- لازم اروح عزیزتی...(باید برم عزیزم...)
و دوباره همان صدای ناله. سنگینی اسلحه و نگاه سلما هردو روی دوشم سنگینی میکنند.
سرم زیر نور آفتاب داغ کرده است. من باید خانهها را پاکسازی کنم... باید داعش را از شهر بیرون کنم...
یعنی آمدهام برای این کار نه این که با یک دختربچه بازی کنم... من که مادری کردن بلد نیستم!
حامد صدایم میزند. میخواهم برگردم به سمتش که دستهای سلما دور بازویم حلقه میشود.
چسبیده به من و نسبت به امدادگری که میخواهد ببردش غریبی میکند.
حامد که متوجه تاخیرم شده، دوباره برمیگردد و من را میبیند که سر دوراهیِ سلما و دیرالزور گیر کردهام.
نهایت درماندگیام را در صدایم میریزم:
- نمیذاره بیام...
نویسنده: فاطمه شکیبا
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسره با موی دم اسبی و شلوارک گفت به احترام حضرت ابوالفضل آب نمیخورم ...
صحبتهای جالب هموطن ساکن آمریکا درباره امام حسین (ع) و عزاداریهای محرم در آمریکا
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
1_2707869840.mp3
21.59M
صوت قرائت #دعای_عهد
قرار صبحگاهی منتظران ظهور
😍-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•-- 😍
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
#حداقل_برای_یک_نفر_ارسال_کنید
🌼 https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed 🌼
🌼 https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw 🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 قرائت "زیارت عاشــورا"
🎧 با نوای علی فانی
به نیت سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمــان ارواحنافداه 🙏
🏴امام صادق (ع) به یکی از یاران خود به نام صفوان، درباره اثرات زیارت عاشورا میفرمايند: زيارت عاشورا را بخوان و از آن مواظبت کن، به درستی که من چند خير را برای خواننده آن تضمين مینمایم؛ اول: زيارتش قبول شود، دوم: سعی و کوشش او شکور باشد، سوم: حاجات او هرچه باشد، از طرف خداوند بزرگ برآورده میگردد و نا اميد از درگاه او برنخواهد برگشت؛ زيرا خداوند وعده خود را خلاف نخواهد کرد.
🏴خداوند سوگند یاد کرده که زیارت زائری که زیارت عاشورا را تلاوت نماید، بپذیرد و نیازمندیهایش را برآورده سازد. او را از آتش جهنم برهاند و در بهشت برین جای دهد و همچنین حق شفاعت و دستگیری کردن از دیگران را به وی عطا نماید.
🖤-•-•-•-------❀•🏴•❀ --------•-•-•-- 🖤
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله🖤
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
@dastan9
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#نشر_پیام_صدقه_جاریه
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۶ تیر ۱۴۰۳
میلادی: Tuesday - 16 July 2024
قمری: الثلاثاء، 10 محرم 1446
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
❇️ وقایع مهم شیعه:
▪️شهادت سید الکونین مولانا اباعبدالله الحسین سلام الله علیه و علی آبائه و ابنائه و اصحابه و لعنة الله علی قاتلیه، 61ه-ق
🔹قتل ابن زیاد لعنة الله علیه به امر مختار ثقفی، 67ه-ق
▪️وفاة ام سلمه رحمة الله علیها، 63یا62ه-ق
▪️شام غریبان اسراء کربلا، 61ه-ق
🔹بنابر روایتی قیام قائم آل محمد حضرت مهدی صاحب الزمان در این روز می باشد
📆 روزشمار:
▪️15 روز تا شهادت امام سجاد علیه السلام
▪️25 روز تا شهادت حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
▪️40 روز تا اربعین حسینی
▪️48 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️50 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
#یا_زهرا
#یا_ابا_عبدلله_حسین
#یا_صاحب_الزمان
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات
🖤 @dastan9 🖤
﷽
❤️ #امام_حسین (ع):
🍀ای فرزند آدم !یاد کن مرگ خویش را،و خوابیدن خود را در قبرت،و ایستادن خود در برابر خدارا،در حالی که اعضایت علیه تو شهادت میدهند.
📘ارشاد القلوب ،ج۱، ص ۲۹
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄
https://splus.ir/joingroup/ACMqFOFVG7FbqizKhNmoBw
.......................................................
https://eitaa.com/joinchat/1069613067Ce5c712d8ed
┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄