eitaa logo
داستانهای کوتاه و آموزنده
3.6هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
5.5هزار ویدیو
39 فایل
﷽   کپی مطالب و نشر با ذکرصلوات تبلیغ و تبادل  🇮🇷https://eitaa.com/dastan9 🇮🇷http://Splus.ir/dastan9 🇮🇷 https://rubika.ir/dastan9 مدیریت کانال  https://eitaa.com/yazahra_9 ادمین کانال https://eitaa.com/Onlygod_10
مشاهده در ایتا
دانلود
💖رمان جدید کانال با نام 💖 💖 💖 پروانه دختری مذهبی و زیبا که به درس هایش اهمیت زیادی میدهد ولی وقتی پا به دانشگاه میگذارد استاد دانشگاهش یکی از خواستگار های قبلی هست که از پروانه جواب رد شنیده و این باعث میشه که بین این استاد و دانشجویی که دلداده پروانه هست اتفاقات ناگواری بیوفته 🏴 🏴 ╭┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╮ 🖤 🌐 @DASTAN9 🖤 ╰┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان عشق ناگهانی💖 قسمت بیست_و_ششم بعد از اینکه خبر رو به مامان هامون دادیم ، اسپند دود کردند برامون و قرار شد بعد از شام به این مناسبت بیرون برویم . بابا و عموم بهترین لباس هاشونو پوشیدند ، مامان و زن عمو هم پیش عمو و بابا ایستادند ، نوبت به ما رسید سارا و من ست کرده بودیم ، لباس های من پوشیده تر بود ولی رنگ های لباسمون عین هم بود . وقتی از خانه بیرون آمدیم ، به پیشنهاد من وسارا به شهربازی رفتیم ، اگه قبل از کنکور بود حتما مخالفت می کردند و با جمله (( بزرگ شدید )) ذوق مون رو کور میکردند ولی این بار فقط خندیدند . وفتی به شهر بازی رسیدیم مثل بچه های ۵ فقط وسایل های بازی رو به هم نشان میدادیم و ذوق میکردیم . بابا و عمو هم برای خرید بلیط رفتن و مامان و زن عمو هم رفتند تا برامون بستنی بخرند . سارا تونل وحشت رو به من نشان داد و خیلی حق به جانب گفت : پروانه ، میدونی که من از تونل وحشت اصلا نمیترسم و بعد بادی به غب غب و ادامه داد : بر عکس تو ؛ منم خنده ای سر دادم و میان خنده هام گفتم : آره عزیزم اصلا نمیترسی ــ باور نمیکنی ــ بیا بریم از بابا بلیط تونل وحشت رو هم بگیریم و بیایم سارا آب دهنشو قورت داد و باشه ای گفت به قلم : مینو محبوبه . 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🏴 🏴 ╭┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╮ 🖤 🌐 @DASTAN9 🖤 ╰┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان عشق ناگهانی💖 قسمت ۲۷ به زور بابا و عمو رو راضی کردیم تا برای تونل وحشت هم بلیطی بگیرند ، بعد از گرفتن بلیط با سارا روی صندلی های تونل وحشت نشستیم تا صندلی ها حرکت کند . تونل رو صدای جیغ من وسارا پر کرده بود ، وقتی از تونل بیرون آمدیم من فقط داشتم به قیافه ی سارا میخندیدم واقعا خیلی خنده دار شده بود ، با سقلمه ای که سارا به پهلوم زد آرام شدم بعد سارا گفت : ــ انگار خودت اصلا نترسیدی ــ چرا من ترسیدم اعتراف هم میکنم ولی تو که اصلا نمیترسیدی چی شد ها صدای جیغ هاتو مامانبزرگ های اونور کشور هم شنید و باز هم زدم زیر خنده . آن شب خیلی خوش گذشت بعد از اینکه از شهربازی آمدیم از خانواده ی عمو خداحافظی کردیم و به خانه مان رفتیم ، خودمو روی مبل پرت کردم و چشم هامو بستم . صبح با صدای تق توق از آشپزخانه بیدار شدم و صدای آخ و واخ هایم بلند شد تمام بدنم خشک شده بود پتویی که حتما مامان به رویم کشیده بود رو کنار زدم و بلند شدم . بعد از عوض کردن لباش های دیشب ، صبح بخیری گفتم و سر سفره نشستم . به قلم : مینو محبوبه .🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🏴 🏴 ╭┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╮ 🖤 🌐 @DASTAN9 🖤 ╰┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان عشق ناگهانی 💖 قسمت بیست_و_هشتم من : مامان جان چرا منو بیدار نکردی ؟ کل بدنم گرفته ــ دخترم انقدر خسته بودی دلم نیومد بیدارت کنم . پویا : الان دیگه واقعا آبجی جون من پزشک میشه دیگه آره ؟ ــ بله داداش چه عجب وقتی پزشک میشم آبجی جون میشم تو همون اسممو صدا میزدی دیگه ــ راستی پروانه ــ بله مامان ــ امروز باید بریم خرید ، زن عموت و سارا هم میاد باید برای شما لباس بخریم ــ مامان لباس برای چی ؟ ــ دخترم دانشگاهتون فردا پس فردا شروع میشه لازمه بریم خرید ــ باشه مامان یچیزی ــ بله باهیجان خیلی زیادی گفتم : باید چادر هم بخریم بابا سرفه ای کرد و رو به من گفت : پروانه جان تو که حجابت خیلی کامله چادر دیگه برای چی ؟ ــ بابایی من این موضوع رو سال ها پیش هم بهتون گفته بودم ولی شما گفتید هنوز کوچیکی منم به خودم قول داده بودم دانشگاه رو با چادر شروع کنم . بابا سرشو کمی خم کرد و گفت : چی بگم تصمیم خودته منم با ذوق زیادی یک جیغ بنفش کشیدم و بابا رو بغل کردم مامانم که از این موضوع خبر داشت عکس العمل خاصی نشان نداد ولی قیافه اش کمی درهم شد به قلم : مینو محبوبه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🏴 🏴 ╭┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╮ 🖤 🌐 @DASTAN9 🖤 ╰┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان عشق ناگهان 💖 قسمت بیست_و_نهم عصر حاضر شدیم و رفتیم دنبال زن عمو و سارا بعد از کلی خرید آخر سر برای خریدن چادر به یک مغازه چادر فروشی رفتیم و زن عمو و سارا هم با تعجب به دنبال من و مامان راه افتادند . بعد از کلی دیدن مدل های چادر ، انتخاب من یک چادر دانشجویی بود . زن عمو داشت لبخند نامحسوسی میزد و سارا هم هِی چشم غره به من میرفت که چرا تا الان بهش نگفتم . بعد از اینکه به خانه رسیدیم با اصرار مامان ، زن عمو و سارا برای شام به خانه ما آمدند . مامان و زن عمو تو آشپزخانه مشغول درست کردن شام بودند سارا هم با تلفن مشغول زنگ زدن به پدرش بود که برای شام بیاید خانه مان ، پویا و سام هم مشغول بازی منچ بودند . از کشوی آینه شمعدون مامان ، شطرنج رو برداشتم و به سمت سارا رفتم . بعد از شام خانواده ی عمو یکم نشستند و رفتند ، منم رفتم روی تختم ولو شدم و به اتفاقات اخیر فکر کردم منظور ناصر از " تو فقط منتظر باش " چی بود ؟ به قلم : مینو محبوبه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🏴 🏴 ╭┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╮ 🖤 🌐 @DASTAN9 🖤 ╰┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💖رمان عشق ناگهانی 💖 قسمت سی ام چشم هایم گرم شد و به خواب فرو رفتم و دست از افکارم برداشتم 🌺🌺🌺🌺 با هیجان خیلی زیادی بلند شدم و دوش گرفتم ، بعد از خشک کردن موهایم چند بار اتاق را دور زدم تا کمدم را پیدا کنم ، با ذوق خیلی زیادی لباسم را پوشیدم و دستی به چادرم کشیدم و سرم کردم . مامانم سفره ی مفصلی حاضر کرده بود ، صبحانه ام را خوردم و از زیر قرآن رد شدم و به سمت در رفتم . بعد چند دقیقه به در خانه ی عمو رسیدم و زنگ را زدم و منتظر سارا شدم ، سارا در را باز کرد و در حالی که کتانی هایش را به پایش میکرد در را بست و به دنبالم راه افتاد ، یک مانتوی اسپرت با شلوار جین یخی پوشیده بود و مقنعه ی سیاه بلندی سرش کرده بود ، و یک آرایش ملیحی هم داشت ، برای روز اول دانشگاه خوب بود . با هیجان و ذوق زیادی دست هم را گرفتیم و راه افتادیم . در راه فقط به صورت همدیگر خیره میشدیم و میخندیدیم . وقتی ب دانشگاه رسیدیم دست هم رو فشردیم و به جایی که یک روز عامل تمام بدبختی ها و خوشبختی هایم میشد ، بی خبر از همه چیز پا گذاشتیم . به قلم : مینو محبوبه 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🏴 🏴 ╭┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╮ 🖤 🌐 @DASTAN9 🖤 ╰┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╯
17.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگه: راهبرد غلط ایران باعث این اتفاقات شده.. ترکیه این قدر تو آمریکا سرمایه‌گذاری کرده که نتونستند تحریمش کنند!! پاسخ از دکتر 🏴 🏴 ╭┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╮ 🖤 🌐 @DASTAN9 🖤 ╰┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╯
4.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلتنگی‌های دختر ۳ ساله شهید هوافضای سپاه میثم فتح قریب برای پدرش هر چند وقت یک بار زنگ میزنه به گوشی باباش بلکه گوشی رو بردار 😔 🏴 🏴 ╭┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╮ 🖤 🌐 @DASTAN9 🖤 ╰┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╯
6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیرالمؤمنین علیه السلام: مَن لَم یَصبِرْ عَلی كَدِّهِ صَبَر علَی الاِفلاسِ! کسی که بر رنج کسب و کار صبر نکند باید رنج نداری را تحمل کند غررالحکم حدیث8987 🏴 🏴 ╭┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╮ 🖤 🌐 @DASTAN9 🖤 ╰┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╯
❇️وقتی یه کچل تبلیغ دارویه ریزش مو کنه ❇️وقتی یه تپل تبلیغ برنامه ورزشی و لاغری کنه ❇️وقتی یه بیمار روانی تبلیغ تکنیک های آرامش روان کنه ✅هیچ کسی سمت محصولشون نمیره حالا بگو هزاران هزار دلیل و منطق و آیه و حدیث هم بخونن و بدونن 💠و اینجاست که وقتی یه نفر که زیر زندگی شخصی و اجتماعی و اقتصادی و روحی و روانی زاییده و میاد تبلیغ بهترین سبک زندگی(دین)برای آرامش و تعادل تو زندگی رو میکنه ✅هیچ آدمی هر چقد هم ساده باشه متدین نمیشه. 💡پس جای اتلاف وقت برا اثبات دینت به این و اون زندگی قشنگِ حاصل از دینت رو بدش نشون اون موقع همه میفتن دنبالِ دین و ایمون کُونُوا دُعاةَ النّاسِ بِغَیرِ اَلسِنَتِکُم با غیر زبونت دین رو معرفی کن 🏴 🏴 ╭┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╮ 🖤 🌐 @DASTAN9 🖤 ╰┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╯
5.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴عنایت امام زمان در همه احوال زندگی‌ استاد کاشانی 🏴 🏴 ╭┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╮ 🖤 🌐 @DASTAN9 🖤 ╰┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅╯
💢 رذالت یزید در واقعه حرّه؛ فاجعه‌ای در قلب مدینه 🔸 در روز ۲۸ ذی‌الحجه سال ۶۳ هجری، واقعه‌ای خونبار در مدینه رخ داد که به «واقعه حرّه» معروف شد. پس از شهادت امام حسین (ع)، کاروان اسرا که از شام بازگشته بودند، رفتارهای فاسد یزید بن معاویه را برای مردم مدینه گزارش کردند. این گزارش‌ها باعث شد مردم، به رهبری عبدالله بن حنظله با حکومت یزید قطع رابطه کرده، حاکم اموی و رجال وابسته به شام از جمله مروان بن حکم را از شهر بیرون کنند. ⚔️ در پاسخ، یزید، مسلم بن عقبه را با لشکری بزرگ به مدینه فرستاد. سپاه شام در منطقه حرّه اردو زد. مردم مدینه که توان نظامی کافی نداشتند، مقابل آنان ایستادند اما پس از درگیری سنگینی شکست خوردند. سپاه شام وارد شهر شد و به دستور یزید، به مدت سه روز، قتل، غارت و تعرض به نوامیس مردم را آزاد اعلام کرد. 💔 بر اساس گزارش‌های تاریخی، در این واقعه هولناک حدود ده هزار نفر کشته شدند؛ از جمله هفتصد تن از از بزرگان قريش و مهاجرین و انصار و حافظان قرآن. حرمت مسجدالنبی و قبر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز شکسته شد. بیشتر مردم، پس از این فاجعه، با یزید تجدید بیعت کردند. 🌿 امام سجاد علیه‌السلام در واقعه حرّه شرکت نکرد، زیرا این قیام بدون مشورت با امام و بنا به شواهدی تحت تأثیر عبدالله بن زبیر شکل گرفت. حضرت با آگاهی از ضعف مردم مدینه در برابر سپاه شام، برای حفظ جان اندک یاران خود و صیانت از حرم نبوی، موضع بی‌طرفانه اتخاذ کرد و منزل ایشان به پناهگاهی امن برای زنان و کودکان تبدیل شد. 🏴 🏴 🖤 🌐 @DASTAN9