eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.9هزار ویدیو
108 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی فکرش را می‌کرد در قرن ۲۱ بشر به عجز خود اعتراف کنه و دست از غرور علمی بردارد و اینطور به درگاه خداوند عجز و لابه کنه؟ ــــــــــــــــ ☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇 🆔 @dastanak_ir
🔸چند سال قبل از ظهور، بوی آن به مشام اهل معنویت می رسد🔸 🌤 یعقوب (علیه السلام) از کنعان با آن فاصله بسیار، به برادران و خویشانش گفت: «انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون»: من بوی یوسف را می شنوم، اگر مرا مسخره نمی کنید، مرا دست نمی اندازید. قرآن اشاره می کند که بزرگان عالم نمی توانند همۀ آنچه را که احساس می کنند با مردم مطرح کنند. مردم ظرفیت شنیدن احساسات بزرگان را ندارند. اگر بزرگان آنچه را درک می کنند به مردم منتقل کنند، مردم آنها را مسخره خواهند کرد. به همین جهت می گوید: «انی لاجد ریح یوسف لولا ان تفندون» 🌤 امام زمان علیه السلام وقتی می خواهند پا بگذارند در رکاب، مانده به ظهورشان، آنهایی که عاشقش هستند از فاصله دور بویش را می شنوند! آدم بو می برد. شامه انسان اگر زکام نباشد و قدری روحانیت در او باشد، را آرام آرام استشمام می کند. آیت الله حائری شیرازی ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
🔻بخشی از وصیت‌نامه آیت الله قاضی، استاد عرفان آیت الله بهجت: 👈🏼 روضه هفتگی، ولو دوسه نفر باشد، باعث گشایش امور است. 🔸[پس از تاکید بر نماز اول وقت و واجبات می‌فرمایند:] و در مستحبات تعزیه‌داری و زیارت حضرت سیدالشهدا(ع) مسامحه ننمایید و روضه هفتگی ولو دو سه نفر باشد، اسباب گشایش امور است و اگر از اول عمر تا آخرش در خدمات آن بزرگوار از تعزیت و زیارت و غیرهما به جا بیاورید، هرگز حق آن بزرگوار ادا نمی‌شود. 🔻منبع: انتشارات کنگره بزرگداشت آیت الله قاضی، کوه توحید، ص۲۵۶ امام خمینی: آقای قاضی، کوهی بود از عظمت و مقام توحید. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
"علی خسرو شاهی" بنیانگذار و مدیر کارخانه مینو در کتاب خاطراتش آورده است: یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی گاهی به دلیل ایراد دستگاه هایش در خط تولید، بسته بندی خالی رد می کرده، بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بسته های خالی احتمالی، باعث نارضایتی مشتریان می شده است. مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند کلی تحقیق کردند٬ و دست آخر پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه، به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه نوعی وسیله لیزری بگذارند که بسته بندی های خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد. با شنیدن این خبر نگران شدم. چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلات سازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود، دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشینها آمد و گفت: بله درست است، در دستگاههای ما هم چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد. نگرانی ام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسه هیئت مدیره روی موضوع بحث کنیم. می خواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار خرج احتمالی اخذ کنم. فردای آن روز با اعضای هیت مدیره برای بازدید از ماشین به کارگاه تولید رفتیم و دیدیم یک پنکه روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر ساده٬ بالا سر ماشین پرسیدم: این برای چه است؟ گفت: ماشین گاهی بسته خالی میزنه. من هم این پنکه را که تو انبار بود آوردم، گذاشتم سر راه دستگاه که بسته های خالی از شکلات را با باد پرت کنه بیرون. نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود. به کارگر خلاق که ما را از شر٬ یک و نیم میلیون دلار، خرج اضافی رهانیده بود٬ یک تشویق نامه به اضافه یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم...! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
خانه نشینی و قرنطینه زنان در دوران رضاخان ✍میرجعفری *⭕️ باورش شاید سخت باشه اما بعضی زنان ۳۰۰ هفته از خانه خارج نشدند* 🔹 تنها سه هفته است که بسیاری از خانمها بخاطر ویروس کرونا در خانه هایشان حبس شده اند. باورتان میشود که یک زمانی توی این کشور، نیمی از زنان ایران حدود 7 سال در خانه خود زندانی شدند؟ 💦 رضاخان بیسوادقلدری بود که جز تفنگ مسلسل و به رگبار بستن مخالفان، چیزی نمیدانست. یکی از اقدامات ضدمیهنی وی، کشف حجاب بود. رضاشاه ارتش و پلیس را موظف کرده بود به زور که چادر از سرزنها بردارند،و. به همین دلیل بسیاری از زنان ایران بیش از هفت سال، از خانه خارج نشدند و چه تعداد زنانی که با مشت و لگد ارتش رضاقلدر، شهید و یا مجروح شدند. ازبزرگترهای فامیل مادربزرگها یا پدربزرگهای خود بپرسید حتما متوجه اوضاع می شوید. پدرم همواره از خاطرات وترسهای کودکی خود میگوید که همراه مادرش جرات بیرون رفتن از منزل را نداشتند. حکایت زیر تایید نقلهای بزرگان ماست.‌..‌‌ مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند. ایشان می فرمود: «در یکی از جمعه های آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید. در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند. وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند! ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
گوشه ای از سیره علیه السلام خانه ای که امام زین العابدین علّی بن الحسین علیه السلام در آن به نماز ایستاده بود، آتش گرفت. کسان بانگ می زدند که :ای فرزند پیامبر خدا! آتش! آتش! و او سر از سجده بر نمی گرفت، تا آتش خاموش شد. تنی از یاران به او گفت:چه چیزی تو را از این آتش غافل داشت؟ فرمود:آتش آخرت. و هرگاه خواهنده ای به نزدش می آمد، می گفت:خوش آمد! آنکه توشه مرا به آخرت می رساند. شبانگاهان انبان نان بر دوش می کشید، وگرد مدینه می گشت وبه نزد نیازمندان می برد و آنان را صدقه می داد و می گفت:صدقه پنهانی خشم پرودگار را فرو می نشاند و چون درگذشت و غسلش دادند، آثار بر دوش کشیدن انبان برپشت خویش داشت و در هر شبانه روزی یکهزار رکعت نماز می خواند و چون بامدادان فرا می رسید، مدهوش می افتاد و باد در او می پیچید، چنان که در سنبله ای اوفتد./زائر کشکول شیخ بهایی امام سجاد علیه السلام مبارک ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
«اگر شکست نمی‌خورید، پس احتمالا به اندازه کافی شجاعت تغییر، همت بلند و اهداف عالی ندارید یا به اندازه کافی مبتکر و نوآور نیستید.» 💭محمد قربانی مقدم ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
توئیت نجاح محمد علی تحلیل گر معروف غرب آسیا قاتل شهید حججی دستگیر شد ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
15.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوست داشتید خونه تون اینطوری بود....؟ 😳😳 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
⁉⁉ معما. ⁉⁉ معما. ⁉⁉ 9 تا بچه، توی یه خونه هستن و هر کدوم، دارن کاری انحام میدن... 1_ یکیشون، اتو میکنه 2_ # ، تلویزیون میبینه 3_ # ، آشپزی میکنه 4_ # ، شطرنج بازی میکنه 5_ # ، دوش میگیره 6_ # ، رادیو گوش میکنه 7_ # ، خوابیده 8_ # ، لباس میشوره 9_ *بچه نهم داره چکار میکنه؟؟؟* این معما از طرف یکی از مراکز بزرگ علمی دنیا برای تیزهوشان مطرح شده، جواب هم داره، سرکاری هم نیست. پاسخ معما تا لحظاتی دیگر در ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
📚 @dastanak_ir قافله اي از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت، همين كه به مدينه رسيد چند روزي توقف و استراحت كرد و بعد از مدينه به مقصد مكه به راه افتاد. در بين راه مكه و مدينه، در يكي از منازل، اهل قافله با مردي مصادف شدند كه با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصي در ميان آنها شد كه سيماي صالحين داشت و با چابكي و نشاط مشغول خدمت و رسيدگي به كارها و حوايج اهل قافله بود، در لحظه اول او را شناخت. با كمال تعجب از اهل قافله پرسيد: اين شخصي را كه مشغول خدمت و انجام كارهاي شماست مي شناسيد؟ - نه، او را نمي شناسيم، اين مرد در مدينه به قافله ما ملحق شد، مردي صالح و متقي و پرهيزگار است. ما از او تقاضا نكرده ايم كه براي ما كاري انجام دهد، ولي او خودش مايل است كه در كارهاي ديگران شركت كند و به آنها كمك بدهد. معلوم است كه نمي شناسيد، اگر مي شناختيد اين طور گستاخ نبوديد، هرگز حاضر نمي شديد مانند يك خادم به كارهاي شما رسيدگي كند. مگر اين شخص كيست؟ اين، (علي بن الحسين زين العابدين) است. جمعيت، آشفته بپا خاستند و خواستند براي معذرت، دست و پاي امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گِله گفتند: اين چه كاري بود كه شما با ما كرديد؟! ممكن بود خداي ناخواسته ما جسارتي نسبت به شما بكنيم و مرتكب گناهي بزرگ بشويم. امام: (من عمدا شما را كه مرا نمي شناختيد براي همسفري انتخاب كردم؛ زيرا گاهي با كساني كه مرا مي شناسند مسافرت مي كنم، آنها به خاطر رسول خدا زياد به من عطوفت و مهرباني مي كنند، نمي گذارند كه من عهده دار كار و خدمتي بشوم، از اينرو مايلم همسفراني انتخاب كنم كه مرا نمي شناسند و از معرفي خودم هم خودداري مي كنم تا بتوانم به سعادت خدمت رفقا نايل شوم). ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
شعار علیه مسافران نوروزی: ناقل بی علامت، خجالت! خجالت! 😜 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
عبارات تاکیدی خدای مهربانم شکرت که در خانه هستم نه در بیمارستان. شکرت که روی مبل نشستم نه در بستر بیماری. شکرت که راحت نفس میکشم نه با مشقت و درد. شکرت که طعم غذاها را میچشم و لذت میبرم نه اینکه با بی‌میلی و به زور غذا بخورم. شکرت که دلتنگ عزیزانم هستم که یک ماهه ندیدمشون اما امیدوارم بزودی در آغوش بگیرمشون نه اینکه امیدی به دیدار دوباره‌شون نداشته باشم. شکرت که صدای عزیزان راه دوری که یک سال انتظار کشیدم تا نوروز ملاقاتشان کنم را می‌شنوم هر چند نبینمشان. شکرت که بهار را دوباره می‌بینم ‌و زمستان پایان عمرم نبود. شکرت که دوباره درختان سبز شدند و شکوفه دادند. شکرت که خورشید با مهر و بی‌منت بر سرمان می تابد. شکرت که طبیعت بیمار نشده و دوباره با جمالش چشمهایمان را نوازش میدهد. شکرت که امروز قدر همه داشته‌هایم رو بیشتر از قبل میدانم و شکرت که شکرگزارم. خدای مهربانم همه بیماران را شفا ببخش و به دست توانایت سایه ی این بیماری را از سر تمام دنیا بردار . خدای مهربان پزشکان و پرستارانی راکه دراین ایام دور از خانواده ، با دشمن نامرئی(کرونا) میجنگند واز مبتلایان به این بیماری محافظت میکنند را حفظ کن و برکت بی پایانی را در ادامه زندگیشان جاری ساز.آمین❤️ ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
حجت‌الاسلام دکتر قربانی مقدم؛ مدیر موسسه فرهنگی شهید حججی (کانال پاسخ به شبهات فضای مجازی و کانال های وابسته) را در اینستاگرام دنبال کنید👇 instagram.com/mghorbanim110
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
⁉⁉ معما. ⁉⁉ معما. ⁉⁉ 9 تا بچه، توی یه خونه هستن و هر کدوم، دارن کاری انحام میدن... 1_ یکیشون،
پاسخ معما خب معلومه، داره با شماره ۴ شطرنج بازی می‌کنه، تنهایی که نمیشه شطرنج بازی کرد😜 ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
روزهای قرنطینه هر کدومش یکساله؛ صبحش مثل بهاره ظهرش مثل تابستون عصرش مثل پائیز و غروبش، زمستون ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
‏بازگشایی دوباره‌ی بازار خفاش و سگ‌فروش‌ها در چین چینیا چون تو الفباشون ع ندارن کلان واژه‌ای به اسم عبرت تو فرهنگشون وجود نداره ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
وضعیت کره زمین ... ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
🌷سؤال از ما: پاسخ از خدا🌷 گفتمش: این ویروس تا کی در کشور ما می ماند؟ 📚 @dastanak_ir گفت:(أَيَّامًا مَّعْدُودَاتٍ) چند روزی بیش نیست.(بقره آیه ١٨٤) گفتمش: برای در امان ماندن از آسیب کرونا چه باید کنیم؟ گفت: (وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ) ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ بمانید ﻭ ﺁﺭﺍم ﮔﻴﺮﻳﺪ ، (احزاب آیه٣٣) گفت: (بُيُوتًا آمِنِينَ) ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎی امن و ﺍﻳﻤﻦ (حجر آیه ٨٢) گفتم: گویا راه پیشگیری از این بیماری رعایت بهداشت است برای رعایت بهداشت فردی چه کنیم؟ گفت: (فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ) ﺻﻮﺭﺕ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﻳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻮﻳﻴﺪ (مائده آیه ٦) گفتم: لباسهایمان هم می تواند ناقل بیماری باشد آن را چه کنیم؟ گفت: (وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ) ﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ ﭘﺎﻙ وتمیزﻛﻦ ،(مدثر آیه٤) گفتمش: آیا بیرون آمدن بی مورد از منزل را جایز می دانی؟ گفت:(وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ.) ﺧﻮﺩ ﺭﺍ با دستان خود ﺑﻪ ﻫﻠﺎﻛﺖ ﻧﻴﻨﺪﺍﺯﻳﺪ.(بقره آیه١٩٥) گفتمش: اگر کسی را دیدیم که تب و لرز و مشکل تنفسی دارد نشانه چیست؟ گفت: (وَهُوَ سَقِيمٌ) او بیمار است.(صافات١٤٥) گفتم: در این صورت ما چه کنیم؟ گفت: (فَلَا تَقْرَبُوهَا) به او‌نزدیک نشوید(بقره آیه١٨٧) گفتم: آیا در ایام قرنطینه می توانیم با خانواده برای خرید از خانه خارج شویم؟ گفت:(فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هَٰذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَىٰ طَعَامًا فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِّنْه(ُ ﭘﺲ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﭘﻮﻟﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﺗﺄﻣﻞ ﺑﻨﮕﺮﺩ ﻛﺪﺍم ﻳﻚ [ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺷﻬﺮ ] ﻏﺬﺍﻳﺶ ﭘﺎﻛﻴﺰﻩ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ ؟ ﭘﺲ ﻏﺬﺍﻳﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺮﺍﻳﺘﺎﻥ ﺑﻴﺎﻭﺭﺩ.(کهف آیه ١٩) گفتمش: چرا برخی از افراد توصیه های بهداشتی را رعایت نمی کنند؟ گفت: (ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ) ﭼﻮﻥ ﺁﻧﺎﻥ گروهی ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻧﻤﻰ ﻓﻬﻤﻨﺪ .(حشر آیه١٣) گفتم: ما چه کنیم؟ گفت: (وَلَا تَمَسُّوهَا) او را مس و لمس نکنید.(اعراف ایه ٧٣) (فَلَا تَقْعُدُوا مَعَهُم)ْ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻨﺸﻴﻨﻴﺪ.(نساء١٤٠) گفتم: آیا در رعایت قرنطینه و نکات بهداشتی مشکل این روزهای ما حل می شود؟ گفت: (فِيهِ شِفَاءٌ لِّلنَّاسِ) ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﺭﻣﺎﻧﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﻣﺮﺩم ﺍﺳﺖ.(نحل آیه ٦٩) گفتمش: این خانه نشینی و قرنطینه کسب و کار برخی از ماها را تحت تاثیر قرار داده و برایمان مشکلات اقتصادی شدیدی ایجاد نموده. گفت: (وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ.) ﻭ ﺍﮔﺮﺍﺯ فقر ﻭ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﻲ ﻣﻰ ﺗﺮﺳﻴﺪ ، ﺧﺪﺍوند ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﻧﺶ بی ﻧﻴﺎﺯ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ (توبه آیه٢٨) گفتمش: گروهی در این موقعیت با پخش خبرهای دروغ در فضای حقیقی و مجازی موجب نشر اکاذیب و ترویج روحیه ترس در مردم می شوند؛ اینان کیانند؟ گفت: (الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَة)ِ ﻣﻨﺎﻓﻘﺎﻥ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻧﻜﻪ ﺩﺭ شهر ﺷﺎﻳﻌﻪ ﻫﺎﻱ ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺩﻟﻬﺮﻩ ﺁﻭﺭ ﭘﺨﺶ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ.(احزاب آیه ٦٠) گفتم: برخی می گویند ساخت و اشاعه ی این ویروس در جهان کار جهان خواران و دشمنان قسم خورده ی ماست تا با این کید و حیله به ما ضربه بزنند. گفت: (وَإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لَا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ) ﻭ ﺍﮔﺮ ﺷﻜﻴﺒﺎﻳﻲ ﻭﺭﺯﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ ، ﻧﻴﺮﻧﮕﺸﺎﻥ ﻫﻴﭻ ﺯﻳﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻰ ﺭﺳﺎﻧﺪ ; ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ، ﺍﺣﺎﻃﻪ ﺩﺍﺭﺩ .(آل عمران آیه١٢٠) گفتمش: سرانجام چه کسی ما را از این سختی و رنج رهایی می بخشد؟ گفت: (اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنْهَا وَمِن كُلِّ كَرْبٍ) ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ اینﺳﺨﺘﻲ ﻭ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﻧﺪﻭﻫﻲ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ (انعام آیه ٦٤) گفتمش: در ایام قرنطینه در خانه نسبت به اهل خانه چگونه باشیم؟ گفت: (وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ) ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﻲ ﺷﺎﻳﺴﺘﻪ ﻭ ﭘﺴﻨﺪﻳﺪﻩ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﻨﻴﺪ. (نساء آیه١٩) (وَلْيَتَلَطَّفْ) باید ﻧﺮﻣﻰ ﻭ ﻟﻄﻒ ﻧﺸﺎﻥ دهد.(کهف آیه ١٩) گفتمش امید وارم با رعایت توصیه تو ایامی شیرین و پرباری را در کنار خانواده و با اهل بیتم داشته باشم. گفت: (رَحْمَتُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَّجِيدٌ) رﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺑﺮﻛﺎﺗﺶ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ باد ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺍﻭ ﺳﺘﻮﺩﻩ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ .(هود آیه ٧٣) گفتمش: مدافعان سلامت مردم یعنی پزشکان و پرستاران و کادر درمانی در این ایام نقش بسیار مهمی در سلامت و نجات انسانها دارند. گفت: (مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا.) ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﻧﺴﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﺮﻫﺎﻧﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﺪﺍﺭﺩ‌،ﮔﻮﻳﻲ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﻩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ.(مائده آیه ٣٢) ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
🅾تغییر مفاهیم در سریال پایتخت نفس ها در سینه حبس شده است و همه خدا خدا میکنند مواد مخدری که در زیر ماشین نقی جاساز شده است، سالم به مقصد برسد تا مبادا ارسطو دوباره به زندان بیفتد. سوال اصلی این است که چرا مخاطب نگران این نیست که این یک کیلو مواد مخدر اگر توزیع شود چند صد نفر زندگیشان نابود میشود، هزاران بزهکاری اجتماعی مانند، طلاق، افسردگی، خود کشی مرگ، خسارت های مالی، تن فروشی، بی هویتی و حتی قتل، همه میتواند با پخش این یک کیلو مواد مخدر اتفاق بیفتد، اما مخاطب پای تلویزیون منافع فردی ارسطو را فدای منافع جمعی میکند و هرگز به قبح و خسارت های این اقدام فکر نمیکند. تغییر مفاهیم بسیار ارام و با عملیات های شناختی رسانه ای در طولانی مدت باعث تغییر افکار و رفتار مخاطبان و در نهایتا دچار تغییر هویت خواهد شد. این هنر کارگردان است که میتواند ارزش را ضد ارزش و ضد ارزش را ارزش معرفی کند. 💠این متن به منظور رد یا تایید سریال پایتخت نیست. #سواد_رسانه #علوم_شناختی #تغییر_مفاهیم #پایتخت ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
مدرسه‌اي دانش‌آموزان را با اتوبوس به اردو مي‌برد. در مسير حرکت، اتوبوس به يک تونل نزديک مي‌شود که نرسيده به آن تابلويي با اين مضمون ديده مي‌شود: «حداکثر ارتفاع سه متر» ارتفاع اتوبوس هم سه متر بود ولي چون راننده قبلا اين مسير را آمده بود با کمال اطمينان وارد تونل مي‌شود اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشيده مي‌شود و پس از به وجود آمده صدايي وحشتناک در اواسط تونل توقف مي‌کند. پس از آرام شدن اوضاع مسئولين و راننده پياده شده و از ديدن اين صحنه ناراحت مي‌شوند. پس از بررسي اوضاع مشخص مي‌شود که يک لايه آسفالت جديد روي جاده کشيده‌اند که باعث اين اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ يکي به کندن آسفالت و ديگري به بکسل کردن با ماشين سنگين ديگر و غيره. اما هيچ کدام چاره‌ساز نبود تا اينکه پسربچه‌اي از اتوبوس پياده شد و گفت: «راه حل اين مشکل را من مي‌دانم!» يکي از مسئولين اردو به پسر مي‌گويد: «برو بالا پيش بچه‌ها و از دوستانت جدا نشو!» پسربچه با اطمينان کامل مي‌گويد: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگيريد و يادتون باشه که سر سوزن به اين کوچکي چه بلايي سر بادکنک به آن بزرگي مي‌آورد.» مرد از حاضر جوابي کودک تعجب کرد و راه‌حل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در يک نمايشگاهي معلم‌مان يادمان داد که از يک مسير تنگ چگونه عبور کنيم و گفت که براي اينکه داراي روح لطيف و حساسي باشيم بايد درون‌مان را از هواي نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالي کنيم و در اين صورت مي‌توانيم از هر مسير تنگ عبور کنيم و به خدا برسيم.» مسئول اردو از او پرسيد: «خب اين چه ربطي به اتوبوس دارد؟» پسربچه گفت: «اگر بخواهيم اين مسئله را روي اتوبوس اجرا کنيم بايد باد لاستيک‌هاي اتوبوس را کم کنيم تا اتوبوس از اين مسير تنگ و باريک عبور کند.» پس از اين کار اتوبوس از تونل عبور کرد. ✨خالي کردن درون از هواي کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسيرهاي تنگ زندگي است.✨ ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
چهار حکایت بسیار کوتاه و آموزنده رو مطالعه کردم حیفم آمد برای دوست بزرگوارم نفرستم☺☺ 💝حکایت اول: از کاسبی پرسیدند: چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟ گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!! چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند! 💝حکایت دوم: پسری با اخلاق و نیک سیرت، اما فقیر به خواستگاری دختری میرود... پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد، پس من به تو دختر نمیدهم... پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند...! دختر گفت: پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟ 💝حکایت سوم: از حاتم پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟ گفت: آری... مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود؛ یکی را شب برایم ذبح کرد... از طعم جگرش تعریف کردم... صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد... گفتند: تو چه کردی؟ گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم... گفتند: پس تو بخشنده تری... گفت: نه، چون او هر چه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم... 💝حکایت چهارم: عارفی راگفتند: خداوند را چگونه میبینی؟ گفت آنگونه که همیشه میتواند مچم را بگیرد، اما دستم را میگیرد... ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
خوشبخت، کسی است که به یکی از این دو چیز دست‌رسی دارد : یا کتاب های خوب یا دوستانی که اهلِ کتاب باشند! ویکتور هوگو این توضیح را باید اضافه کرد که احتمالا منظور هوگو دسترسی به کتاب خوب است. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
▫️ ﷽ حافظه‌ی مردی به تدریج از کار می‌افتاد. پزشکی پس از معاینه‌ی دقیق، گفت که می‌تواند با عمل جراحی حافظه‌ی مرد را برگرداند اما این کار یک خطر بزرگ دارد و آن این که ممکن است مرد، بینایی هر دو چشم‌اش را از دست بدهد. پزشک گفت: کدام‌یک را انتخاب می‌کنید؟ بینایی یا حافظه‌تان را؟ 🆔 @dastanak_ir بیمار کمی فکر کرد و گفت: بینایی‌ای را ترجیح می‌دهم که ببینم به کجا خواهم رفت تا این که به خاطر بیاورم به کجا رفته‌ام . ـــــــــــــ ☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇 🆔 @dastanak_ir
13.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من قالیچه سلیمانم.... تا آخر ببینید تا دلتون یه کم ..... نه بهتره خودتون ببینید ــــــــــــــــ #داناب (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با صدای علی مرحوم شیخ عباس قمی در کتاب شریف مفاتیح الجنان در مورد این دعا می‌گوید: کفعمی در بلد الامین می‌گوید: این دعای حضرت صاحب الامر امام زمان (عجل‌الله‌تعالي‌فرجه‌الشريف) است که تعلیم فرمود آن را به شخصی که محبوس بود پس خلاص شد. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
یک پیشنهاد قرنطینه‌ای! در مورد این پیشنهاد، اینجا نظر دهید👇 https://www.instagram.com/p/B-cpJiqJirL/?utm_source=ig_web_copy_link 🔹شما هم پیشنهاد خود را مطرح کنید.
دختر کوچولويي دو تا سيب در دو دست داشت که مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت: «يکي از سيباتو به من ميدي؟» دخترک نگاهي خيره به مادرش انداخت و نگاهي به اين سيب و سپس آن سيب. اندکي انديشيد. سپس يک گاز بر اين سيب زد و گازي به آن سيب. لبخند روي لبان مادرش ماسيد. سيمايش داد ميزد که چقدر از دخترکش نوميد شده است. امّا، دخترک لحظه‌اي بعد يکي از سيب‌هاي گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت: «بيا مامان اين سيب شيرين‌تره!» مادر خشکش زد. چه انديشه‌اي به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه انديشه‌اي بود. هر قدر باتجربه باشيد، در هر مقامي که باشيد، هر قدر خود را دانشمند بدانيد، قضاوت خود را اندکي به تأخير اندازيد و بگذاريد طرف مقابل شما فرصتي براي توضيح داشته باشد. ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
هيچ وقت اون کريسمس يادم نميره! وقتي به دنيا اومدم پدرم اسمم رو گذاشت آرتور، به خاطر علاقه اي که به آرتورشاه داشت! هر وقت بغلم مي کرد مي گفت: آرتورشاه، پسرم تو بايد سعي کني هميشه برنده باشي. برخلاف حرف پدرم من هميشه يه بازنده بودم، اين قابليت رو از بچگي نمايان کردم، اما در همسايگي ما خانواده اي زندگي مي کردن که يه پسر هم سن و سال من داشتن، بدجوري بهش حسوديم ميشد، اسمش سام بود. از اون بچه خوشگل ها که انواع خوش شانسي ها رو به ارث بردن من و سام تو همه مسابقاتي که توي شهرمون برگزار مي شد شرکت مي کرديم. از شنا و دوچرخه سواري گرفته تا نقاشي... . پدرم هم هميشه بين تماشاچي ها بود و فرياد ميزد: آرتور شاه، آرتور شاه! اما من هيچ وقت نبردم و هميشه سام قهرمان مي شد، بعد از هر شکست احساس مي کردم پدرم چند سال پيرتر شده. تا اينکه يه روز ما رو واسه گروه سرود شب کريسمس انتخاب کردن، قرار بود در سرود فقط يه نفر تک خواني کنه، واسه همين رقابت شديدي بين من و سام درگرفت، تا جايي که مربي روزي چند ساعت با ما تمرين مي کرد، اما در آخر سام انتخاب شد. دوست داشتم بزنم گردنش رو بشکنم. سرشار از ماليخوليا برگشتم خونه اما نتونستم به پدرم بگم باز شکست خوردم، گفتم من انتخاب شدم و شب کريسمس من مي خونم. پدرم در حالي که چشم هاش برق مي زد گفت: آرتور شاه! شب کريسمس رسيد و مي دونستم که اگه حرکتي نزنم بدون شک پدرم سکته مي کنه،واسه همين چند ساعت قبل از اجرا با يه نقشه از پيش کشيده شده وقتي سام رفت تو انباري تا لباس عوض کنه، در رو از پشت روش قفل کردم و کليد رو انداختم توي توالت و سيفون رو کشيدم! اون شب کلي تماشاچي اومده بود تا چند دقيقه قبل از اجرا منتظر سام مونديم و وقتي مربي ديد خبري ازش نيست به من گفت تو بخون. از خوشحالي بال درآوردم، بالاخره داشتم برنده مي شدم، ولي يکهو سروکله سام پيدا شد! نفهميدم چطور در رو باز کرد ولي هرچي بود مربي گفت که اون بخونه سرود شروع شد اما وقتي نوبت سام شد،نخوند!! خيره مونده بود به کف زمين،مربي به من اشاره کرد، من خوندم و همه کلي کيف کردن، درطول اجرا نگاهم به پدرم بود که اشک مي ريخت،حس مي کردم توي دلش داره ميگه: آرتور شاه. بعد از اينکه اجرا تموم شد، سام به بچه ها گفت که سرما خورده اما فقط من ميدونستم که سرما نخورده بود، بعد از اون اتفاق من و سام ديگه با هم حرف نزديم. سام و خانواده اش از شهر ما رفتن، پدر من هم فوت کرد و ديگه نه من توي مسابقه اي شرکت کردم و نه ديگه کسي بهم گفت: آرتور شاه. چند سال بعد که سام رو ديدم بهم گفت که قفل اون انباري رو پدرت شکست... ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir