📚قصه فداکاری اسب سیدالشهدا(ع)
چون حضرت به زمين افتاد، اسب آن جناب ازمولاي خود حمايت مي كرد ، بر سواران مي پريد و آنها را اززين به زمين مي كشيد ، و با لگد مي ماليد و مي كشت تا آنكه چهل نفر راكشت ، آنگاه خود را به خون امام حسين (ع) آغشته نمود، بلند شيهه مي كشيد و دستها به زمين مي كوفت، وبه طرف خيمه ها مي رفت.(1) درروايت امام صادق (ع) چنين آمده است ... ( واسب امام حسين (ع) يال و كاكل خود را بخون او آغشته كرد ، وشيهه كنان به سوي خيمه هامي –دويد. چون دختران پيغمبر صداي شيهه اسب را شنيدند ازخيمه ها بيرون دويدند ، واسب را بي صاحب ديدند ، دانستند كه حسين (ع) كشته شده، امّ كلثوم دست برسرنهاد و ندبه مي كرد و مي گفت: وا مُحَمَّداهُ،
اين حسين است كه دربيابان افتاده و عمّامه و ردايش به غارت رفته...(2)
علامه مجلسي رحمة الله نقل مي كند:
اسب حسين (ع) ازدست لشكر گريخت ( چون عمرسعد ملعون گفته بود او رابگيريد و نزد من بياوريد ) و كاكل بخون حضرت آغشته كرد و به سوي خيمه زنان دويد وشيهه مي كشيد ، ونزد خيمه ها سربه زمين نهاد تا جان داد .
📚بحار الانوار : 45/ 56
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
📚 خمیازه کشیدن در نماز
💠 سوال: آیا #خمیازه یا #آه_كشیدن در #نماز اشکال دارد؟
✅ جواب: صداهایی که بر اثر #سرفه و #عطسه و صاف کردن حنجره از انسان صادر میشود، حتی اگر حرف از آن تولید شود، نماز را باطل نمی کند.
#احکام_نماز #مبطلات_نماز #امامخامنهای
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺خانمی با سه لباس و آرایش متفاوت کنار یکی از خیابانهای شهر ایستاد تا نشان دهد چقدر نوع پوشش میتواند عکس العملهای متفاوتی داشته باشد👆
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
هدایت شده از خانواده و مشاوره دینی
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ راازدست ندیدونشربدیدبه امیدتأثیرگذاری وعنایت خدای مهربان👆👆
مشاورکانال(عبدالهی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کامیونی است که دیشب در مسیر کهیر به کنارک در بلوچستان واژگون شده است و سرصبح مردم بکمکش شتافتند!
اگرچه مردم بلوچ در فقر، تنگا و تنگدستی در حال گذر عمر هستند اما اخلاق و تقوا در وجود آنها موج میزند و به مال کسی یورش نمی برند!❤️
🔹 البته کافی بود، این فیلم از اون طرف آب اومده بود، #فضای_مجازی پر شده بود!!😕
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
#انتقاد_از_همسر
✍️وقتى ميخوايد همسرتون رو نقد كنيد؛ يا با يه تصميم و يا نظر مخالف هستند، اول يه قسمتى از حرفشون كه درسته رو تاييد كنيد و بعد حرف خودتون رو هم بزنيد. اگر با مخالفت شروع كنيد مقاومت ايجاد ميشه و حتى طرف مقابل ديگه دلايل شما رو نمى شنوه!
👈بهتره اول تاييد كنيد تا مقاومت بشكنه احساس نزديكى به وجود بياد و بعد نظرتون رو بگيد و توضيح بديد. اينجورى پذيرش حرف شما بالاتر ميره و زودتر نتيجه مى رسيم. بدون بحث و ناراحتى
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
موضوع: معرفی کتاب اخلاقی وعرفانی ازعلمای اسلامی
شماره 1
1.. المراقبات /آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی
کتاب شریف المراقبات، تألیف عالم ربّانی و عارف گرانقدر مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی است. این عالم بزرگوار در تبریز زاده شد و برای پیمودن راه علم و کمال به نجف اشرف مهاجرت کرد. آنجا علاوه بر کسب درجة اجتهاد در علوم حوزوى، در اخلاق و عرفان نیز تحت تربیت نادرة دوران و عارف عظیم الشأن آیت اللهملاحسینقلی همدانی درجات عالی را طی کرد که نوشتار او گوشهای از این روحیة لطیف معنویاش را به نمایش میگذارد. آن عارف بزرگوار، تألیفات متعددی در اخلاق و عرفان دارد که از جمله کتاب شریف المراقبات است.
این کتاب که به منظور مراقبت از اوقات شریف و قابل استفاده در طول سال نوشته شده است، همراه نکات مفید دیگر و تذکرات اخلاقی مؤلف که از ضمیر روشن و پاک او برمیخیزد، حلاوتی به کام خواننده میچشاند که در سایر کتب، کمتر تجربه میکند. مرحوم مؤلف، پس از مقدمهاى، در دوازده فصل به هر کدام از ماههای قمری (از محرم تا ذیحجه) میپردازد و در خاتمه با تذکراتی اخلاقی کتاب را به پایان میبرد.
آن عالم بزرگوار در عید قربان سال ۱۳۴۳ ق در قم چشم از جهان فروبست و در قبرستان شیخان این شهر مقدس مدفون شد. مرحوم علامه طباطبایی در تقریظى، این کتاب گرانسنگ و مؤلف ارجمند آن را بسیار میستاید که به بخشی از آن اشاره میکنیم:
«.... این کتاب که در پیش رو دارید، بهترین کتابی است که در این باره [= عبودیت و تقرب و مراقبت] نوشته شده است و در آن، لطایفی است که اهل ولایت، از آنها مراقبت میکنند، و دقایقی است که به دلهای مشتاقان محبت الهی خطور میکند و جملات زیبایی است که برای اهل ریاضت در عبادت الهی روشن و متجلی میشود.»
انسان در بازار گرم این دنیای دون باید برای به دست آوردن ارزشها تلاش زیادی نماید، در مقابل هوی و هوسهای مادی مبارزه کند و با عبادت به درگاه پروردگار به آخرتی جاوید دست یابد.
در این کتاب کلیه ی دعای ماثوره به طور کامل آورده شده است . اعمال همه ی ایام سال در این کتاب ذکر گردیده و با ترجمه ی روان ، می تواند برای همگان قابل فهم باشد
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
*ماموریت ویژه یکی ازمدافعان حرم برای شناسایی پیکرمطهر شهید_محسنحججی*
📚 @dastanak_ir
*بعد از شهادت این شهید بزرگوار تا مدتها ، پیکر مطهرش توی دست داعشی ها بود* . تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
■ *بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند* و داعش هم *پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد* و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
*به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟"*
● می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.
قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف مقرداعش.
※※※※
توی دل دشمن بودیم.
یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.
■ *پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت:* "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"
میخکوب شدم از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم.
رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! *این بدن اربا_اربا شده* این بدن قطعه قطعه شده!"
● بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم:
*پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید?! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش*؟!
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده.کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: *"کجای شریعت_محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"*
داعشی به زبان آمد. گفت: " *تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!*"
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود.به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر."
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: " *فقط همینجا."*
■ *نمی دانستم چه بکنم* . شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست فریب مان بدهد.
توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"*
گفتم:
*بی بی جان خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید.خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید.*
■ *یهو چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن* . ناگهان فکری توی ذهنم آمد.
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن،استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی جسمی و هم روحی.
واقعا به استراحت نیاز داشتم
فرداش حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب *DNA* مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم *بی بی حضرت_زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها اومد پیشم و *گفت: "پدر و همسر شهید حججی اومدهان سوریه. الان هم همین جا هستن. توی حرم* ."
من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی"
■ **نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم*
بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل دادهاند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟
*گفتم: "حاجآقا، پیکرمحسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."*
*گفت: "قسمت میدم به بیبی که بگو."*
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارموش رو برام آوردی، راضی ام."
● *وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم* و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره!بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان."
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و *گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"*
*راوی: یکی از رزمندگان مدافع حرم*
*#نثار_روح_پاک_شهدا_صلوات*
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطرهای جالب از رفتار رهبرانقلاب با دختر و پسر بدحجاب در کوه
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
تعمیر یا تعویض؛ مسئله این است!
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
ده بازی برای کودکان خجالتی
✅ این بازیها را میتوانید با توجه به سن و توانمندیهای کودکان در فرصتهایی که تمایل به بازی کردن دارند، انجام دهید.
👇👇
👌۱ - مسابقه گویندگی
👌۲ - بازی «مصاحبه تلویزیونی»
👌۳ - بازی «نقل خاطره، داستان، شعر، معما و لطیفه»
👌۴ - بازی «چه کسی میتواند دیگران را بخنداند»
👌۵ - بازی «کامل کردن یک داستان»
👌۶ - بازی «کامل کردن یک شعر»
👌۷ - بازی «تکمیل جملات»
👌۸ - بازی «پاسخ به پرسشها»
👌۹ - بازی «داستان سازی با تصاویر»
👌۱۰ - بازی «معلم بودن»
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
دو برادر بودن که کت و شلوار میفروختن.
*یکی شهرام یکی بهرام.*
شهرام مسئول جذب مشتری بود و بهرام قیمت میداد و همیشه آخر مغازه مینشست.
مشتری که میاومد شهرام با زبان بازی جنس رو نشون میداد و قیمت رو از بهرام میپرسید:
*داداش قیمت چنده؟*
بهرام میپرسید:
*کدوم یکی؟*
شهرام میگفت که:
*کت شلوار مشکی دکمه طلایی جلیقهدار.*
بهرام میگفت:
*820 تومن.*
ولی شهرام باز میپرسید:
*چند؟*
دوباره بلندتر میگفت:
*820 تومن.*
شهرام به مشتری میگفت:
*520 تومن.*
مشتری که خودش قیمت 820 رو شنیده بود با عجله 520 میداد و میخرید.
همه فکر میکردن شهرام کَره.
اما در حقیقت قیمت کت و شلوار 320 بود و مردم به خیال یک خرید خوب زود میخریدن. ..
📎 آمریکا بهرام دنیا است و اروپا شهرام، مشتری شون هم برجام پرستها!!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir