ﭼﻮﭘﺎنيﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻﻙ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ بپرد نشد ڪہ نشد.
ﺍﻭ ميﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ.
ﻋﺮﺽ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻗﺪﺭﻱ ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍﻧﻲ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ … ﻧﻪ ﭼﻮﺑﻲ ﻛﻪ ﺑﺮﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ ﻣﻲﺯﺩ ﺳﻮﺩﻱ ﺑﺨﺸﻴﺪ ﻭ ﻧﻪﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎﻱ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ.
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ ﻭقتے ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ ﺩستے ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ.
ﺑﺰ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮﻱ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند.
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ. ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱﺩﺍﺷﺖ؟
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻲﺩﻳﺪﮔﻔﺖ:
ﺗﻌﺠﺒﻲ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮﻱ ﺁﺏ ﻣﻲﺩﻳﺪ، ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ ﺭﻭﻱ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.
ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮﻱ ﭘﺮﻳﺪ.
ﺧﻮﺩ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﻦ ﻭ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩ سخت است اما مردان مرد، چنین اند
به یاد #حاج_قاسم_سليماني:
ﺭﻗﺺ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨﯽ
ﭘﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﯾﺶ ﺷﻬﻮﺕ ﺑﺮﮐﻨﯽ
ﺭﻗﺺ ﻭ ﺟﻮﻻﻥ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ
ﺭﻗﺺ ﺍﻧﺪﺭ ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺩﺍﻥ ڪنند (مولانا)
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 این فیلم را از دست ندهید: روایتی از قیام حوزه علمیه به نفع اقشار ضعیف جامعه
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بایدن ۷۸ ساله، مسن ترین رئیسجمهور آمریکا بعد از سه بار زمین خوردن، با احتیاط خود را به بالای پلکان هواپیمای شماره یک آمریکا رساند وایستاد تا سلام نظامی بدهد؛ این نماد آمریکای رو به افول است که تلاش می کند هیبت خود را حفظ کند اما دیگر زمین خورده است!
#افول_آمریکا
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر زمین دور خورشید بچرخد، عمر ما زیاد میشود؟!!
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_کوتاه🎬
قابل توجه کسانی که
هرچیزی به دستشان میرسد
فوروارد میکنند :)📲
📚 @dastanak_ir
نخستین یارانه معیشتی سال جدید امشب واریز میشود
🔹 بر اساس اعلام سازمان هدفمندسازی یارانهها نخستین یارانه معیشتی سال ۱۴۰۰، ساعت ۲۴ امروز به حساب سرپرستان خانوار واریز میشود.
📚 @dastanak_ir
💝امام باقر عليه السلام :
🌸ما مِنْ عَبْدٍ يَبْخَلُ بِنَفَقَةٍ يُنْفِقُها فيما يُرضِى اللّه َ اِلاَّ ابْتُلىَ بِاَنْ يُنْفِقُ اَضْعافَها فيما اَسْخَطَ اللّه َ؛
🌿هر كس از خرج كردن مالى در راه خداپسندانه، بخل ورزد، چند برابر آن را در راه غير خداپسندانه هزينه خواهد كرد.
📚بحار الأنوار، ج 78، ص 173
📚 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
#زبان_بدن 7⃣ دست دادن: دست دادن يادگاری از زمان انسان های غار نشين است، وقتی که آنها به همديگر می ر
#زبان_بدن 8️⃣
گرفتن مچ، دست و بازو :
معروف است که خانواده سلطنتی انگلستان عادت دارند در هنگام راه رفتن سر خود را بالا گرفته چانه خود را به جلو داده و با يک دست، دست ديگر را در پشت سر بگيرند . اين حالت در بين افراد ديگری از جامعه هم متداول است، به عنوان مثال برخی پليس های در حال گشت زدن، مديران مدرسه در حال قدم زدن در حياط مدرسه، افسران عالي رتبه نظامی و افراد قدرتمند ديگر نيز به کار می رود.
بنابراين اين حالت نشان دهنده برتری و اعتماد به نفس شخص می باشد. تجربه نشان داده است اگر زمانی که شما در موقعيت های اضطراب آور بوده و تحت فشار عصبی قرارداريد از اين حالت استفاده کنيد احساس آرامش و اعتماد به نفس کرده و از فشار روانی خلاص می شويد .
دستهای زير بغل در حاليكه انگشت ها به سمت بالا قرار دارد حالت متداول ديگری است. اين حالت يک نشانه دو گانه است که شامل يک حالت دفاعی يا منفی (دستهای زير بغل) به اضافه يک حالت برتری طلبی (شست های رو به بالا) است.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 تشییع پیکر شهید مدافع حرم مجتبی برسنجی توسط مردم شهید پرور مازندران
📚 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
▫️ ﷽ مسلمان شدن دختری مسیحی به نام ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا
▫️ ﷽
#خلاصه_داستان مسلمان شدن ژاکلین زکریا توسط شهید علمدار در عالم رویا
🔹برای مشاهده و مطالعه داستان کامل به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://ghorbanimoghadam.ir//171
🔹خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم اما مشکل پدر و مادرم بودند به پدر و مادرم نگفتم که به سفر زیارتی فرهنگی میرویم بلکه گفتم به یک سفر سیاحتی که از طرف مدرسه است میرویم اما باز مخالفت کردند دو روز قهر کردم لب به غذا نزدم ضعف بدنی شدیدی پیدا کردم 28 اسفند ساعت 3 نیمه شب بود هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادرم به ذهنم نرسید با خودم گفتم خوب است دعای توسل بخوانم.
🆔 @dastanak_ir
کتاب دعا را برداشتم و شروع کردم خواندن هرچه بیشتر در دعا غرق میشدم احساس میکردم حالم بهتر میشود نمیدانم در کدام قسمت از دعا بود که خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم در بیابان برهوتی ایستادهام دم غروب بود، مردی به طرفم آمد و به من گفت: «زهرا، بیا بیا». بعد ادامه داد: «میخواهم چیزی نشانت بدهم». با تعجب گفتم: «آقا ببخشید من زهرا نیستم اسمم ژاکلین است». ولی هرچه میگفتم گوشش بدهکار نبود مرتب مرا زهرا خطاب میکرد.
راه افتادم به دنبال آن مرد رفتم در نقطهای از زمین چالهای بود اشاره کرد به آنجا و گفت «داخل شو». گفتم این چاله کوچک است گفت دستت را بر زمین بگذار تا داخل شوی به خودم جرئت دادم و اینکار را کردم آن پایین جای عجیبی بود یک سالن خیلی بزرگ که از دیوارهای بلند وسفیدش نور آبی رنگی پخش میشد. آن نور از عکس شهدا بود که بر دیوارها آویخته بود. انتهای آن عکسها عکس رهبر انقلاب آقا سیدعلی خامنهای قرار داشت به عکسها که نگاه کردم میدیدم که انگار با من حرف میزنند ولی من چیزی نمیفهمیدم تا اینکه رسیدم به عکس آقا.
🆔 @dastanak_ir
آقا شروع کرد با من حرف زدن خوب یادم است که ایشان گفتند: «شهدا یک سوزی داشتند که همین سوزشان آنها را به مقام شهادت رساند مانند شهید جهانآرا، شهدی همت، شهید باکری، شهید علمدار و...» همین که آقا اسم شهید علمدار را آورد پرسیدم ایشان کیست؟ چون اسم بقیه را شنیده بودم ولی اسم علمدار به گوشم نخورده بود. آقا نگاهی به من انداختند و فرمودند «علمدار همانی است که پیش شما بود همانی که ضمانت شما را کرد تا بتوانی به جنوب بیایی».
به یک باره از خواب پرسیدم خیلی آشفته بودم نمیدانستم چکار کنم هنگام صبحانه به پدرم گفتم که فقط به این شرط صبحانه میخورم که بگذاری به جنوب بروم. او هم شرطی گذاشت و گفت به این شرط که بار اول و آخرت باشد. باورم نمیشد پدرم به همین راحتی قبول کرد. خیلی خوشحال شدم به مریم زنگ زدم و این مژده را به او دادم. اینگونه بود که به خاطر شهید علمدار رفتم برای ثبتنام موقع ثبتنام وقتی اسم مرا پرسید مکث کردم و گفتم زهرا من زهرا علمدار هستم. بالاخره اول فروردین 1378 بعد از نماز مغرب و عشاء با بسیجیها و مریم عازم جنوب شدیم کسی نمیدانست که من مسیحی هستم به جز مریم. در راه به خوابم خیلی فکر کردم.
🆔 @dastanak_ir
از بچهها درباره شهید علمدار پرسیدم اما کسی چیزی نمیدانست وقتی به حرم امام خمینی رسیدیم در نوار فروشی آنجا متوجه نوارهای مداحی شهید علمدار شدم کم مانده بود از خوشحالی بال در بیاورم. چند نوار مدحی خریدم در راه هرچه بیشتر نوارهای او را گوش میدادم بیشتر متوجه میشدم که آقا چه فرمودند. درطی چند روزی که چند روزی که جنوب بودیم اسلام چه دین شیرینی است و چقدر زیباست. وقتی بچهها نماز جماعت میخوانند من کناری مینشستم زانوهایم را بغل میگرفتم و گریه میکردم گریه به حال خودم که بان آنها زمین تا آسمان فرق داشتم.
شلمچه خیلی باصفا بود، حس غریبی داشتم احساس میکردم خاک آنجا با من حرف میزند با مریم دعا میخواندیم یک آن احساس کردم شهدا دور ما جمع شدهاند و زیارت عاشورا میخوانند منقلب شدم و از هوش رفتم در بیمارستان خرمشهر به هوش آمدم. صبح روز بعد هنگام اذان مسئول کاروان خبر عجیبی داد تازه معنای خواب آن شبم را فهمیدم. آن خبر این بود که امروز دوباره به شلمچه میرویم چون قرار است امام خامنهای به شلمچه بیایند. و نماز عید قربان را به امامت ایشان بخوانیم. از خوشحالی بال درآورده بودم به همه چیز در خوابم رسیده بودم.
بعد که از جنوب برگشتیم تمام شکهایم به یقین بدل گشت آن موقع بود که از مریم خواستم راه اسلام آوردن را به من یاد دهد. او هم خیلی خوشحال شد وقتی شهادتین را میگفتم. احساس میکردم مثل مریم و دوستانش من هم مسلمان شدهام.
🔹برای مشاهده و مطالعه داستان کامل به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://ghorbanimoghadam.ir//171
ــــــــــــــــ
☑️ هر روز یک داســـتانڪــ در👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جیسون رضاییان هنوزم بعد چند سال که رفته نیویورک، شبا کابوس آقا محمد رو میبینه😂
بیچاره تا عکس محمد رو دید، نصف گوشتای تنش ریخت🤦♂️
📚 @dastanak_ir
🔰چگونه نمازشب خوان بشیم؟
🔰 از حضرت موسيبن جعفر (عليهالسلام) پرسيده شد [ که چه کنیم تا توفیق #نماز_شب پیدا کنیم؟] حضرت فرمودند:
«اين از #اسرار ما اهلبيت است، قضاي نماز شب را به جا آورید». اگر بیداری و نماز شب نشد، #قضاي_نماز_شب، فریاد شيطان را بلند می کند.
يک نفر مثلا قبل از ظهر، قضاي نماز شب فوت شده را به جا بياورد، شيطان دادش درميآيد ديگر دست برميدارد. بعد هم ذکر #استغفار اهميت دارد.
🌺 حجتالاسلام حاج شیخ جعفر ناصری
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 یکی از بخشهای سانسورشده امشب «گاندو ۲» با فشار دولت
در تیزر آنچه خواهید دید دیشب دیالوگی بود که در آن گفته میشد «یک جاسوس در تیم مذاکرهکننده وجود دارد»؛ اما در نسخه پخششده امشب این دیالوگ حذف و به «پای یک منبع بزرگتر در میان است» تبدیل شد.
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طناب زدن یعنی این...
📚 @dastanak_ir
روحانی (۴/۱/۱۴۰۰): وزارت صمت بگذارد این ۴ ماه ثبات داشته باشیم
🔹بازار سرمایه در این ماههای آخر دارای ثبات شد و باید تلاش کنیم امسال مردم احساس راحتی بیشتری کنند.
🔹من از وزارت صمت میخواهم بگذارید این چهار ماه بازار ثبات داشته باشد. هرچه قرار بوده گران شود در سال ۹۹ گران شده است.
😐😐من دیگه حرفی ندارم😐😐
📚 @dastanak_ir
#سعید_محمد پیروز خواهد شد..
از حالا تا انتخابات، منتظر موجهای پی در پی تخریب لیبرالها و دزدها و بی کفایتها علیه او باشید
📚 @dastanak_ir
عمامه رابردم برای یکی از دوستانم و گفتم این عمامه ایرانیه..
گفت چقدر خوب .. واقعا زشته روحانیون هنوز عمامه خارجی سر میگذارند ..
مکثی کردم..
ادامه داد " نه واقعاً زشت نیست رهبر یک مملکت عمامه اش خارجی باشه "
گفتم با این حرفت لازمه یه جریان رو برات بگم
گفت چه جریانی؟
گفتم این عمامه ای که دستته، نسخه اولش رو بردن خدمت حضرت آقا.. رهبری وقتی در جریان تولید پارچه عمامه ایرانی قرار گرفتند فرمودند:
" منو نجات دادین.. ده ساله که دارم از این ( اشاره به عمامه خودشون ) استفاده می کنم. "
میگه نگاه کردم متوجه شدم ایشان از پارچه وال خارجی استفاده نمی کنن و ۱۰ ساله دارن از پارچه تترون ایرانی که هم سنگین تره، هم ضخیم و خشن تر و به خاطر نداشتن خاصیت پارچه وال بهش سنجاق زدن تا باز نشه استفاده می کنن..
وقتی ماجرا را برای دوستم نقل کردم دیدم سرش رو پایین انداخته و نفس عمیقی کشید و گفت " ببین چقدر آقا به فکر کار و تولید ایرانیه و ما ..." 😢
( این ماجرا برداشتی از دیدار تولید کننده تیجان ایرانی با حضرت امام خامنه ای دامت برکاته)
#ره_بر
📚 @dastanak_ir
✳ اسیر روزمرگیها نشو!
🔻 وقتی بخواهی در هواشناسی، در یک حوزهی #محدود نظر بدهی، نمیتوانی برای #آینده نظر بدهی و چند روز بعد را پیشبینی کنی ولی وقتی در سطح کلان بررسی کردی و دور و نزدیک را محاسبه کردی میتوانی تا شش ماه بعد را هم پیشبینی کنی.
🔸 این که ما نمیتوانیم پیشبینی کنیم بهخاطر این است که برخوردهای ما با حوادثی است که اهمیت و ضرورت کمی دارند. به چیزهای جزئی و کماهمیتی دلمشغولیم و کسی که به #روزمرگیها مشغول شود، طبیعی است که نمیتواند #برنامهریزی کند و کسی که برنامهریزی ندارد معلوم است که نمیتواند آینده را پیشبینی کند و نمیتواند برای پیشامدها مَکری داشته باشد. و نمیتواند برای مکرهای شیطان برخورد مناسبی را داشته باشد. «و لا نتخوف قارعة حتی تحل بنا»
👤 #استاد_علی_صفایی_حائری
📚 برگرفته از کتاب «روزگار ستمگر و زمانهی ناسپاس»
📖 ص ۴۰
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخرین سکانس از رشادت سردار شهید زرین، بهترین تک تیرانداز جنگهای معاصر
📚 @dastanak_ir
▪️6 سال از مقاومت یمن گذشت.
یادآوری این جمله رهبر یمن خطاب به بن سلمان زیباست:
وقتی دریا با توست، هوابا توست، خشکی با توست، نفت با توست، پول با توست،مزدوران با تو هستند، اِمریکا و اسرائیل و انگلیس و فرانسه وکشورهای عربی با تو هستند، اما پیروز نمیشوی، بدان که خدا با تو نیست...
📚 @dastanak_ir
🌙دعای کمیل
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ أَنْ تُسامِحَنِى وَتَرْحَمَنِى
خدایا! از تو درخواست میکنم، که با من مدارا نمایی و به من رحم کنی.
#مناجات
#دعای_کمیل
📚 @dastanak_ir
ایمان امیرالمومنین علیه السلام
مأمون در دوران خلافت خود، بنابه مصالح سياسي ويا شايد از روي عقيده، به تشيّع خود وقبول برتري حضرت علي (عليه السلام) تظاهر ميكرد. روزي در يك انجمن علمي كه چهل تن از دانشمندان عصر خود واز آن جمله اسحاق را گرد آورده بود، رو به آنان كرد وگفت: روزي كه پيامبر خدا مبعوث به رسالت شد بهترين عمل چه بود؟ اسحاق در پاسخ گفت: ايمان به خدا ورسالت پيامبر او. مأمون مجدداً پرسيد: آيا سبقت به اسلام در عداد بهترين عمل نبود؟ اسحاق گفت: چرا; در قرآن مجيد ميخوانيم: (وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ *أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ) ومقصود از سبقت در آيه همان پيشقدمي در پذيرش اسلام است. مأمون باز پرسيد: آيا كسي بر علي در پذيرش اسلام سبقت جسته است يا اينكه علي نخستين كس از مردان است كه به پيامبر ايمان آورده است؟ اسحاق گفت: علي نخستين فردي است كه به پيامبر ايمان آورد، امّا روزي كه او ايمان آورد كودكي بيش نبود ونمي توان براي چنين اسلامي ارزش قائل شد; امّا ابوبكر، اگر چه بعدها ايمان آورد، ولي روزي كه به صف خداپرستان پيوست فرد كاملي بود ولذا ايمان واعتقاد او در آن سن ارزش ديگري داشت. مأمون پرسيد: علي چگونه ايمان آورد؟ آيا پيامبر او را به اسلام دعوت كرد يا اينكه از طرف خدا به او الهام شد كه آيين توحيد وروش اسلام را بپذيرد؟ اگر ايمان حضرت علي (عليه السلام) در پرتو دعوت پيامبر بوده، آيا پيامبر از پيشِ خود اين كا را انجام داده يا به دستور خدا بوده است؟ هرگز نمي توان گفت كه پيامبرِ اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) حضرت علي (عليه السلام) را بدون امر واذن خدا به اسلام دعوت كرده است وقطعاً بايد گفت كه دعوت حضرت علي (عليه السلام) به اسلام از جانب پيامبر به فرمان خدا بوده است. آيا خداي حكيم دستور ميدهد كه پيامبرش كودك غير مستعدّي كه ايمان وعدم ايمان او يكسان است دعوت به اسلام كند؟ لذا بايد گفت كه شعور ودرك امام در دوران كودكي به حدّي بوده كه ايمان وي با ايمان بزرگسالان برابري ميكرده است.
جا داشت كه مأمون در اين باره پاسخ ديگري نيز بگويد. در باره حضرت يحيي (عليه السلام)، قرآن كريم چنين آورده است: (يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً). (مريم: ۱۲) اي يحيي! كتاب را با كمال قدرت (كنايه از عمل به تمام محتويات آن) بگير; وما به او حكمت داديم در حالي كه كودك بود.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
توی کوچه با گچ و زغال خانه میکشیدیم و با بچههای همسایه بازی میکردیم .
بابا که میآمد میدویدیم توی خانه .
دوچرخه داشت از این چینیها ، خیلی بهش میرسید ، زنگ میبست ، همیشه با نوار پلاستیکی سبزرنگ تزئینش میکرد.
بزرگتر که شد موتور خرید من و زهره و خالهام را سوار کرد ، سر کوچه زمین خوردیم و رفتیم توی دیوار بعدش هم افتادیم توی جوی آب .
مردم جمع شدند و از خجالت آب شدیم .
سرمان را پایین انداختیم و آمدیم خانه ، محسن هم موتورش را برد درست کرد .
بد رانندگی میکرد ، چه با موتور چه با ماشین .
همیشه عجله داشت مامانم میترسید بنشیند پشت موتورش .
یک روز پشت فرمان آفتاب افتاده بود توی چشمش از پشت زده بود به یک پیکان.
بابا گفت خب عینک دودی بزن توی ظهر معلومه که آدم جلوی چشمش رو نمیتونه ببینه .
یک شب قبلاز بله برونش مادر خانومش و خانومش آمدند خانه ما .
آخر شب ماشین بابام را گرفت تا آنها را برساند ، با لب و لوچهی آویزان برگشت .
ماشین را کوبیده بود به یک نیسان .
بااینحال زیاد هم قیافه میگرفت . دوستش تعریف میکرد توی خیابان بودیم یکی آمد زد به ما ، خیلی بد میرفت .
محسن با یک ژستی پیاده شد که گفتیم الان دعوایشان میشود .
رفت پایین و به طرف گفت ببخشید ، خواهش میکنم بفرمایید حاج آقا .
دوستش کلی مسخرهاش کرده بود ، دلش نمیآمد ، اصلاً اهل دعوا نبود. بیشتر اهل صلح بود .
َ صلوات خیلی دوستداشت . پشت ماشینش صلوات نوشته بود.
اسمش توی تلگرام صلوات بود.
کلی از اسباببازیهای بچگیاش را نگهداشته بود ، بزرگ که شد همه را تقسیم کرد . یکخرده از وسایلش را داد به پسر من و مقداری را به بچه برادرم .
انگشتر زیاد داشت ، دُر و عقیق و فیروزه .
رنگ روشن میپوشید ، میخواست دل خانمش را به دست بیاورد .
پسر خانه که بود سرو سنگینتر میچرخید.
ولی عقاید و مرامش مثل قبل بود.
ماه رمضان که تمام میشد خانمش میگفت محسن گفته چند تا از روزه هام به دلم نچسبیده و دوباره میگرفت.
کل محرم و صفر مشکی میپوشید و درگیر مراسمهای مذهبی مؤسسه بود .
در کودکی و نوجوانی هم قاطی دستههای عزاداری میشد.
در دوران دانشگاه در دستهها شیپور میزد.
بچهتر که بود در دستههای عزا زنجیر میزد ، زنجیر کوچکی داشت که خیلی حساس بود کسی بهش دست نزند .
بچهام کوچک بود داشتم بهش آب میدادم ، آمد کنارم ایستاد و گفت به سه نفس آب را بده بخورد .
بعد هم گفت دایی بگو یا حسین .
بابا مخالف رفتن محسن به سپاه بود . خودش و خانواده همسرش خیلی تلاش کردند ، حتی اسمش را خط زده بودند .
هم میخواست رضایت بابایم را بدست بیاورد و هم میخواست برود سپاه .
بابام میگفت آدم سپاهی آدم خودش نیست ، ممکنه بره جنگ بلایی سرش بیاید .
اما بالاخره رفت .
خودش بلد بود دفعه اول با ما خداحافظی نکرد .
دفعه دوم بغلم کرد و خداحافظی کرد .
دم آخر آمد در گوشم گفت حلالم کن ، بچه بودیم تو رو خیلی زدم .
من فقط گریه میکردم لحظهی آخر توی ترمینال گفت علیاکبرتون داره میره .
گفت گریه نکنید من رو نمیبرنا.
خیلی خوشحال بود مثل بچهها که چیزی بهشان میدهند.
برای همه ی ما پیغام فرستاد من رو حلال کنید.
به یاد مصیبت حضرت زینب باشید .
حسابی مواظب مامان بابا باشید ، دعا کنید روسفید بشم .
برایش نوشتم تو همینطوری هم روسفید هستی ، روسفیدی فقط به شهادت نیست .
شهادت برای تو خوبه و برای ما سخت .
دوباره گوشی را برداشتم و نوشتم بهخاطر همون مامان بابا که اینقدر سفارش شون رو میکنی برگرد .
شوهرم خواب بود هی به گوشیاش زنگ میزدند ، من که جواب میدادم قطع میکردند .
صدایش زدم ، پا شد گوشی را جواب داد و فقط گفت باشه .
شب قبلش هم خیلی حالم بد بود تا صبح خوابم نبرده بود .
رفتم توی حیاط روی تخت نشستم ، به دلم افتاده بود انگار .
شوهرم من را برد خانهی مادرم .
مادرم داشت گریه میکرد و فامیل هم بودند.
گفتند محسن اسیر شده .
نشستیم به گریه و زاری .
قرآن و نماز امامزمان میخواندیم و توسل میکردیم .
توی کتابی خوانده بودم کسی در صحرایی گم میشود ، به امامزمان علیهالسلام متوسل میشود و امام زمان کمکش میکند وبه مقصد میرساندش.
بعد از نماز امامزمان گفتم
یا صاحبالزمان ادرکنی
یا فارس الحجاز ادرکنی
محسن ما را نجات بده .
رفتیم سر قبر شهدای گمنام همانجا خبر شهادتش را دادند ، نجات پیدا کرده بود .
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir