eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
12.3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
108 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
امروز روزیه که من و شما باید نقش آفرینی کنیم تلفنتون رو بردارید با دوستان و آشنایان صحبت کنید پای د
اول صبحی در کتابخونه درس‌ها رو شروع کردم، یک ساعتی که گذشت حجم پیام‌های بله و ایتا برای پیوستن به منصرفم کرد از درس خواندن. شروع کردم به پاسخ دادن. داخل خود گروه بیستکال پیام‌های زیادی می‌اومد، طبق قرار شب قبل باید هر کسی که شرایط داشت، 30تا تماس با همشهریانش داشته باشه. من هم قول داده بودم. اتفاق پشت اتفاق افتاد که من تماسی با مردم نداشته باشم و فقط مکرر جواب سوال دوستانی که می‌خواستند بپیوندند به بیستکال رو می‌دادم. تا بعدنماز مغرب، دیگه دیدم داره دیر می‌شه برای انجام قولی که داده بودم. بسم الله گفتم و استارت رو زدم که بتونم فقط مازندران رو انتخاب کنم. تماس اول، آهنگ پیشواز طرف مقابل، مداحی حاج مهدی رسولی بود اما چون ناشناس بودم، بدون حرفی، بعد چندثانیه قطع کرد. تماس به تماس... علی، برادرشوهرم، دوازده سالشه؛ با هر تماس من هیجان زده می‌شد یا می‌اومد گوش می‌داد چی می‌گم؟! این‌که بین هر تماس هم، یه عالمه سوال می‌کرد و می‌خواست یاد بگیره که خودش هم زنگ بزنه، بماند! 😁 توی دلم گفتم، دردوبلات بخوره توی سر کسایی که هنوز به بهانه‌های واهی آقای دکتر جلیلی رو می‌زنن کنار با چهل سال سن و دوبرابر تو، قد! یکی از تماس‌ها، خودم رو که معرفی کردم و ازشون خواستم اگه دغدغه‌ای دارند یا مشکلی برای منطقه شون هست بگن، آقاهه با لهجه شمالی گفت بچه کدوم.... هستی؟ گفتم احمد. بازهم با همون لهجه آشنا گفت: آبجی! ما که غیر همین آب سد چهاردانگه مشکلی نداریم که آبجی! (حالا اگر تونستید با لحن شمالی بخونید😊) حرف زدیم، گفت به خاطر حاج حامد (عموی خدابیامرزم منظورش بود) هم که شده *به آقای جلیلی رای می‌دم، به بقیه هم می‌گم.* بدون این‌که اسم عموم رو بیارم، یکدفعه گفت. تماس که تموم شد، به حاضرین، قضیه رو گفتم. برای بقیه خنده‌دار بود ولی برای من قابل حدس بود. از اون مهم‌تر، این بنده خدا داغ دل ما رو تازه کرد... یه تماس دیگه، بنده خدا آقاهه گفت خانم! شما اشتباه گرفتید، دوباره توضیحات رو کامل دادم. بنده خدا خیلی محترمانه *گفت:«خانم! من سرگرد آگاهی تهرانم و...»* خلاصه حرفش این بود که من در این لباس که نمی‌تونم اعلام موضع کنم. منم راحتش گذاشتم و خیلی اصراری نکردم. یک مورد هم بود که *آخرش ختم شد به راه اندازی یک ! 🤲* ساعت که دیروقت شد، بازهم علی تند به تند سوال می‌کرد. خنده‌ام گرفته بود که از ده فرسخی معلومه داداش همسرمه! 😁 یک دفعه‌ای دیدم با گوشی خانواده، استارت زده ربات رو و حتی با اینکه ساعت از ۹ گذشته بود، بهش شماره هم داد. گفتم دل مخلص، ربات رو هم به سوتی وامیداره! در کسری از ثانیه هم سوال و جواب‌های درباره آقای دکتر رو خونده بود و یاد گرفته بود. واقعا دوست داشت زنگ بزنه. مجابش کردیم به بهانه ساعت که زنگی نزنه. چند دقیقه ای که گذشت، گفتم دیگه از سرش افتاده، اما نه! 🤦‍♀ دم رفتنم، با یه قلم و کاغذ اومد که دیکته‌وار بهش بگم باید چی گفت وقتی تماس شروع می‌شه. من هم بهترین حالت ممکن رو در نظر گرفتم و یه دیکته‌ای گفتم! گفتم زنگ نزنی‌ها! گفت یعنی می‌فهمن بچه هستم؟! گفتم خب آره. دیگه اینجا که رسید، فهمیدم نقشه داره این دیکته رو به بقیه نشون بده و راضی شون کنه زنگ بزنند!😅 اما چیزی که در ذهنم می‌چرخید، بچه‌های انقلابی بودن که در حد این پسر بچه هم نتونستن شور انتخاباتی درست کنند! که کم میان پای کار ! یه مواقعی لازمه ما بزرگترها، شاگردی کوچک‌ترها رو کنیم! 🇮🇷 *✳️ به کمپین گفتگوی تلفنی بیستکال! بپیوندید:* ربات پویش جهت دریافت شماره: https://ble.ir/bistcall_jalily_bot ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) دانابی شو؛ دانا شو!👇👇 📚 @dastanak_ir