✅ #اخلاق
🔻فقط روز #عاشورا دست از کار میکشید. حتی هر صفحه از تفسیر را که مینوشت بدون نقطه بود. نقطهها را بعدا میگذاشت چون اینطوری هر صفحه یکی، دو دقیقه جلو میافتاد اما وقتی خانجون (همسرش) مریض شد، کارها را رها کرد و نشسته بود بالاسرش...
#علامه_طباطبایی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
سخت ترین لحظه عمر #علامه_طباطبایی از زبان خودش
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔺خاطره استاد فاطمی نیا از #علامه_طباطبایی (ره)
علامه طباطبائی (ره) میفرمود: «من در نوجوانی خیلی به منزل آیت الله سید احمد قاضی رفت و آمد میکردم و بیشتر روزها در خانه ایشان مانده و از مهمانان و مراجعان پذیرایی میکردم. روزی خدمت ایشان بودم که فرزندش آمد و گفت: مادر گفته پول نان نداریم، پولی بده تا نان بخریم. آیت الله سید احمد قاضی فرمود: پولی ندارم. من دیدم که حال استادم، دگرگون شد و در حیاط خانه، بادی چون گردباد وزیدن گرفت و برگهای ریخته شده درختان را از باغچه، در جایی جمع کرد و سپس باد خوابید.ایشان به من فرمود: به حیاط برو؛ زیر برگهای جمع شده یک دو تومانی است. آن را بردار و بیا به خانواده من بده. من رفتم و از زیر آن برگ های جمع شده، یک دو تومانی برداشتم و همان گونه که فرموده بود آن را به همسرش دادم و از این اتفاق در کمال تعجب و تحیّر بودم.»
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
#شب_زیارتی_ارباب
#علامه_طباطبایی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✳ اگر داشتند، میآوردند و میدادند
🔻 فرزند #علامه_طباطبایی نقل میکند: «پدرم از درآمد زمین زراعیای که داشت، به روستائیانی که نیازمند بودند وام میداد و رسید میگرفت و چنانچه کسی بعد از دو فصل برداشت محصول قادر به پرداخت بدهی خود نبود، آن را بخشیده و قبض را به خودش پس میداد و از طلب خود صرفنظر میکرد. یک بار چند قبض دست پدرم بود که از این واسطهها طلبکار بود، آن روز من دیدم قبضها را از جیب خود درآورد، مدتی به آنها نگریست و ناگهان همه را پاره کرد و دور ریخت؛ در حالی که بیش از حد تصور به پول برای گذراندن معاش عادی احتیاج داشت. من با تعجب پرسیدم: پدر چرا اینکار را کردید؟ نگاهی عمیق به من کرد و گفت: «پسرم اگر داشتند، میآوردند و میدادند. خدا را خوش نمیآید که من بدانم آنها دستشان خالی است و آنها را تحت فشار قرار دهم و ابراز طلبکاری کنم!»
🌐 برگرفته از سایت دار القرآن علامه طباطبایی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🟢 در این هجده سال!
🟡 زمانیکه #علامه_طباطبایی در نجف بود، برای ایشان وجهی از درآمد املاکشان را به نجف میفرستادند تا با آن امرار معاش کنند. چند ماهی وجه املاک نمیرسد و ایشان بهسختی میافتد.
🔺 یک روز در اتاق منزل، مشغول مطالعه بود که دفعتاً از مطالعه انصراف پیدا میکند و به این فکر فرو میرود که با تنگدستی چه کنیم ؟ در این هنگام بلافاصله صدای کوبیدن در را میشنود. به سمت در میرود؛ شخصی را میبیند با عمامهای شبیه به فین (کلاه مخصوص قدیم عثمانیها) که مانند عمامه های معمولی نیست.
🔺آن شخص سلام میکند و میگوید: من از طرف خدا آمدهام. خدا میفرماید که در این ۱۸ سال ما چه کوتاهی کردهایم که الان از فکر درس و بحث انصراف پیدا کردی؟ آنگاه خود را معرفی میکند و میگوید: من «شاه حسین ولی» هستم سپس میرود.
🔺در این هنگام آقای آقای طباطبایی دفعتاً متوجه میشود که در اتاق پشت میز مطالعه نشسته است.
ایشان به فکر فرومیرود و سه سؤال به نظرش میآید:
▪️اول اینکه من بلند شدم و در را باز کردم و با او مکالمه کردم، پس چرا الان در اتاق هستم؟ این سؤال را اینگونه حل میکند که مکاشفه بوده.
▪️ دوم اینکه او خود را "شاه حسین" معرفی کرد یا "شیخ حسین"؟ اگر نامش شاه حسین بود، چرا قیافهاش به شاه شباهت نداشت و اگر خود را شیخ حسین معرفی کرد، گوش من چرا شاه حسین شنید؟
▪️سوم اینکه منظور از این ۱۸ سال چیست؟ اگر مراد مدتی است که ما به نجف آمدهایم، که ۱۰ سال است و اگر منظور مدت طلبگی من است، که بیشاز ۱۸ سال است. تأمل میکند و متوجه میشود که از زمان معمم شدن وی ۱۸ سال گذشته است.
🌱 این سوال هم معلوم شد و نیز اهمیت معمم شدن برای طلاب هم معلوم شد.
🔸تنها سوالی که بیپاسخ میماند درباره نام "شاه حسین ولی" بود. آقای طباطبایی میگوید: ما از نجف به تبریز رفتیم. رسم من در نجف این بود که بعد از نماز صبح به وادیالسلام میرفتم و در آنجا قدم میزدم و فاتحه میخواندم. در تبریز هم این برنامه ادامه داشت. صبحی به قبرستان رفتم. قبری بلندتر از سایر قبرها توجه مرا به خود جلب کرد. نوشتهی روی آن قبر را خواندم. دیدم قبر شاه حسین ولی است که ۳۰۰ سال پیش وفات کردهاست!
📚کتاب جرعهای از دریا ▫️آیت الله شبیری زنجانی: صفحه ۶۶۵ تا ۶۶۷.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir