#منزل_دوم
اسب حسین به زمینی هولناک رسید و بایستاد
هرچند شاهزاده تازیانه میزد گامازگام
برنمیگرفت.
حسین (ع) فرمود که هیچکس میداند که این چه زمین است؟
یکی گفت: این را ارض ماریه گویند. حسین (ع) فرمود که شاید نامی دیگر داشته باشد.گفتند: آری این موضع را کربلا خوانند.
حسین (ع) گفت: «الله اکبرُ ارضُ کربٍ و بلآءٍ وَ سَفکُ الدّماءِ» این زمین کرب و بلاست این، جای ریختن خونهای ماست.
علیاکبر پیش آمد که ای پدر بزرگوار این چه فال است که میگیری و این چه مقال است که میگویی؟
گفت: ای جان پدر، با جدّت مرتضی علی (ع) در وقت عزیمت صفین، بدین موضع رسیدیم که کربلا میگویند.
امیر فرود آمد و سر در کنار برادرم امام حسن (ع) نهاد و من بر سر بالین وی نشسته بودم،
ناگاه از خواب در آمد، گریان، گریان. برادرم گفت: «یا ابتاه» تو را چه شد؟ گفت: در واقعه دیدم که دریایی از خون در این صحرا بود و حسین من در آن دریا افتاده، دست و پا میزد و فریاد میکرد و هیچکس به فریاد او نمیرسید.
آنگه رو به من کرد و گفت: «یا اباعبدالله» تو را در این صحرا واقعۀ هایله دست خواهد داد. چه خواهی کرد؟
گفتم: صبر کنم و جز صبر و شکیبایی چه چاره دارم؟
امیر گفت:
همچنین کن که مزد صبر کنندگان در شمار نمیآید، «... انّما یُوَّفَّی الصابِرونَ اَجرَهُم بِغَیرِ حِسابٍ» (10/الزمر)
خدا یار صابران است و ما را به تمسک به چیزی که فرمود صبر است.
#کتاب_روضه
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
▪️ مخدرات گفتند ای سید و سرور، زمانه ی ستمگر بر ما خواری می کند و علی اصغر از تشنگی زاری میکند، شیر در پستان مادرش خشک شده و آن طفل شیرخواره به هلاکت نزدیک گشته.
حسين علیه السلام فرمود که او را نزد من آرید.
زینب او را برداشته، پیش حسین آورد امام مظلوم او را فراستده در پیش قربوس زین گرفت و نزدیک سپاه مخالف رفته بر روی دست آورد و آواز داد که
ای قوم، اگر به زعم شما من گناه کرده ام، این طفل باری هیچ گناهی ندارد
وی را یک جرعه آب دهید که از غایت تشنگی شیر در پستان مادرش نمانده.
آن جفا کاران سنگین دل گفتند :
محال است که بی حکم پسر زیاد یک قطره ی آب به تو و فرزندان تو دهیم .
نامردی از قبیله ی ازد که او را حرمله بن کاهل گفتندی تیری درکشیده به سوی حسین انداخت.
آن تیر بر حلق علی اصغر آمد و گذاره کرده در بازوی حسین نشست، حسین آن تیر را از حلق آن معصوم زاده ی بی نظیر بیرون کشید و خونی که از حلق او می رفت به ردا پاک می کرد و نمی گذاشت که بر زمین ریزد
پس روی به خیمه نهاده، مادرش را طلبید و گفت بگیر این طفل شهید" را که از حوض کوثرش سیراب گردانیدند.
#کتاب_روضه
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir