ما بیدل وجان ،
در دل وجان ، خانه نداریم
آه ای دل وجان،
با دل وجان خانه یکی کن ...
#درهوایتوسختدلتنگیم •🥀•
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
در قدیم یک فردی بود در همدان به نام " اصغر آواره "
📚 @dastanak_ir
اصغر آقا کارش مطربی بود و در عروسیها و مجالس بزرگان شهر مجلس گرم کنی میکرد و اینقدر کارش درست بود که همه شهر او را میشناختند...
و چون کسی را نداشت و بیکس بود بهش می گفتند اصغر آواره!
انقلاب که شد وضع کارش کساد شد و دیگه کارش این شده بود میرفت در اتوبوس برای مردم میزد و میخوند و شبها میرفت در بهزیستی میخوابید.
تا اینجا داستان را داشته باشید!
در آن زمان یک فرد متدین و مومن در همدان به نام آیت الله نجفی از دنیا میره و وصیت کرده بوده اگر من فوت کردم از حاج آقا حسینی پناه که فردی وارسته و گریه کن و خادم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و از شاگردان خوب مرحوم حاج علی همدانی است بخواهید قبول زحمت کنند نماز میت من را بخوانند.
خلاصه از دنیا رفت و چند هزار نفر اومدند برای تشیبع جنازه اون در قبرستان باغ بهشت همدان و مردم رفتند دنبال حاج آقا حسینی پناه که حالا دیگه پیرمرد شده بود و آوردنش برای خواندن نماز میت....
حاج آقا حسینی پناه وقتی رسید گفت تا شما کارها رو آماده کنید من برم سر قبر استادم حاج مولاحسین همدانی فاتحه ای بخوانم و برگردم.
وقتی به سر مزار استادش رسید در حین خواندن فاتحه چشمش به تابوتی خورد که چهار کارگر شهرداری زیر آن را گرفته و به سمت غسالخانه میبردند!
کنجکاو شد و به سمت آنها رفت...
پرسید این جنازه کیه که اینقدر غریبانه در حال تدفین آن هستید؟
یکی از کارگران گفت این اصغر آواره است!
تا اسم او را شنید فریادی از سر تاسف زد و گریست....
مردم تا این صحنه را دیدند به طرف آنها آمدند و جویای اخبار و حال حاجی شدند و پرسیدند چه شد که شما برای این فرد اینطور ناله کردید؟!
حاجی گفت: مردم این فرد را میشناسید؟
همه گفتند: نه! مگه کیه این؟
حاجی گفت: این همون اصغر آواره است.
مردم گفتند: اون که آدم خوبی نبود شما از کجا میشناسیدش؟!
و حاجی شروع کرد به بیان یک خاطره قدیمی....
گفت: سالها قبل از همدان عازم شهر قم بودم و آن زمانها تنها یک اتوبوس فقط به آن شهر میرفت
سوار اتوبوس که شدم دیدم.... وای اصغر آواره با وسیله موسیقیش وارد شد...
ترسیدم و گفتم: یا امام حسین (ع) اگه این مرد بخواهد در این اتوبوس بنوازد و من ساکت باشم حرمت لباسم از بین میرود، اگر هم اعتراض کنم مردم که تو اتوبوس نشستند شاید بدشان بیاد که چرا من نمیذارم شاد باشند و اگر هم پیاده شوم به کارم در قم نخو
اهم رسید... چه کنم؟!
خلاصه از خجالت سرم را به پایین انداختم...
اصغر آواره سوار شد و آماده نواختن بود که ناگاه چشمش به من افتاد، زود تیمپو رو گذاشت تو گونی و خواست پیاده بشه که مردم بهش اعتراض کردند که داری کجا میری؟ چرا نمیزنی؟
گفت: من در زندگیم همه غلطی کردم اما جلوی اولاد حضرت زهرا (سلام الله علیها) موسیقی ننواختم...
خلاصه حرمت نگه داشت و رفت...
اونروز تو دلم گفتم: اربابم حسین (ع) برات جبران کنه، حالا هم به نظرم همه ما جمع شدیم برای تشییع جنازه اصغر آواره و خدا خواسته حاجی عنایتی بهانه ای بشود برای این امر؛
خلاصه با عزت و احترام مراسم شروع شد و خود حاجی آستین بالا زد و غسل و کفنش را انجام و برایش به همراه آن جمعیت نماز خواند...
این نمکدان حسین جنس عجیبی دارد
هر چقدر می شکنیم باز نمک میریزد
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
💢 خدا شوخی هایش را خرید
دو سال قبل از شهادت محمدرضا که هنوز آموزشهای نظامی شروع نشده بود سر مزار شهید جهانآرا بودیم و محمدرضا عادت داشت روی مزار شهدا را با گل تزئین کند. در همین حین من در حال فیلمبرداری از محمدرضا بودم. به من گفت این فیلمها را بعد از شهادتم پخشکن. من هم مثل همیشه شروع به خندیدن کردم و به او گفتم «حالا کو تا شهادت یک چیزی بگو اندازهات باشه». در همین حین به او گفتم «حالا قرار است کجا شهید بشی؟»، گفت «دمشق»، گفتم «تو بروی دمشق دمشق کجا میره؟ یک چیزی بگو واقعا بشه». گفت «اگر دمشق نشد حلب شهید میشوم». همان موقع این صحبتها به نظرم شوخی آمد الان وقتی به شوخیهای محمدرضا نگاه میکنم میبینم یا میدانسته و این حرفها را میزده و یا خدا شوخیهایش را خریده است.
به نقل از خواهر #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماسک زده بود تا ویروس منحوس کرونا او را نکشد، غافل از اینکه به دست ویروس منحوس اسراییل کشته میشود.
جوان فلسطینی که ساعتی قبل، در "باب الحطة" مسجد الاقصی با شلیک سرباز صهیونیست به شهادت میرسد.
💬 جواد جلالی
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
خوب میدانم بدم امّا بزرگی کن ..
درمیان روضه این شبها،
نگاهم کنحسین ..
در دو دنیا مطمئنّم که به دردم میخوری
من به دردت میخورم آیا ..؟!
نگاهم کن حسین ...
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
چطوری میشه تو بورس با ده میلیون تومن، صاحب یه خونه 5 میلیاردی شد؟😁
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
👈#حجابزیباستولی…👇👇
🔹شهیدی گفت: خواهرم…تو در سنگر حجاب مدافع خون منی…🍃⚘
🔹شهید دیگری گفت: خواهرم… استعمار از سیاهی چادر تو بیشتر از سرخی خون من میترسد…🍃⚘
✍یادمان باشد که تا ابد مدیون این شهدائیم... شهدایی که لباس و نوع شلوار و مُد روز برایشان معنایینداشت… حجاب هم فرهنگی است که مُد روز و مدلهای مختلف بر نمیدارد…
🔹بانوی خوبم! فلسفـه حجاب تنها به گنـاه نیفتـادن مردهـا نیست! که اگر چنین بود، چرا خدا تو را با حجـاب کامل
به حضور میطلبد در عاشقانهترین عبادتت؟!
🍃⚘جنـس تو با حیـا خلق شده...⚘🍃
رعایت حجاب تو شرط انتظار حجتابنالحسن (عج) است.🍃⚘🕊
باشــهداء_تـاســیدالــشــهــداء🇮🇷
#ما_ملت_امام_حسینیم
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
.
💫 داستان کوتاه
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
حکیمی جعبهاى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بستههاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت:
شوهر من آهنگرى بود که از روى بىعقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بىحال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مىگفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمىخورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بستههاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
اى کاش همه انسانها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بستهها را نفرستادم. یک فروشنده دورهگرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین!
حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
💥 چهار شرطِ همراهی با کاروان امام حسین(ع)
«سیدالشهدا(ع) وقتی میخواستند در روز هشتم ذیالحجه ( روز ترویه) از مکه بیرون بیایند، یک خطبهای دارند که ظاهرِ آن، خطاب به کسانی است که در سال ۶۰ هجری در مکه هستند و حضرت دارند آنها را دعوت میکنند، ولی خطابِ ایشان عام است و همۀ ما هم گویا مخاطبِ این خطابِ حضرت هستیم. اگر اجابت کنیم حضرت از ما هم دستگیری میکنند و ما را هم به کاروان خودشان ملحق میکنند؛ حضرت میفرمایند:
«مَنْ كَانَ بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنَا».
در همین فراز کوتاه، چهار شرطِ همراهی با کاروان عاشورا ذکر شده است:
🔹 شرط اول: از جان گذشتن
«بَاذِلًا فِينَا مُهْجَتَه». این مسیر، مسیری است که انسان باید از جان خودش عبور کرده باشد. اگر کسی میخواهد با امام حسین حرکت کند، باید جانش را در کفِ دست بگیرد و همه سرمایهاش را بیاورد. کسی که به تعلقات خودش چسبیده، و به مالش، به زندگیاش، به جانش علاقمند هست و میخواهد اینها را حفظ کند، نمیتواند به این کاروان راه پیدا کند.
امام حسین(ع) با همه سرمایۀ ما کار دارند. با خودِ ما کار دارند؛ میخواهند این جان را از ما بگیرند و به خدا برسانند؛ کسانی پا به این میدان میگذارند که میدانند جان دادن در رکاب سیدالشهداء «غرامت» نیست، بلکه «غنیمت» است.
🔹 شرط دوم: آمادگی لقاء
اگر کسی خودش را آمادۀ لقاءالله کرده و مشغول به دنیا نیست، بلکه از دنیا بزرگتر شده و دلش از دنیا بیرون رفته است، میتواند با سیدالشهدا(ع) حرکت کند.
کسانی که هنوز از دنیا بزرگتر نشدهاند و تمام هَمّشان این است که به چربوشیرین دنیا برسند، با امام همراه نمیشوند.
🔹 شرط سوم: کوچ از دنیا
طالبان همراهی با امام حسین(ع) باید از دنیا کوچ کنند. «فَلْيَرْحَل». کوچ بهمعنی مسافرت نیست. «مسافر» غیر از «راحل» است. وطنِ مسافر در پشتسرش قرار دارد؛ میرود و برمیگردد! اما راحلْ آن کسی است که دل از وطن شسته، چشم از وطن برداشته و وطنش پیشِ روی اوست؛ لذا به فکر برگشتن نیست. اگر کسی مشتاق لقاء خدا شده، همه سرمایهاش را در دست گرفته که این سرمایه را ببرد و به لقاء خدا برساند، او باید از دار دنیا کوچ کند و دیگرْ دنیا را وطنش قرار ندهد و به هیچ وجه قصد برگشت نداشته باشد.
🔹 شرط چهارم: معیت با امام
شرط چهارم که مهمترین شرط است این است: فَلْيَرْحَلْ «مَعَنَا». باید خودش را به امام برساند. مهمترین نکته در سفر الی الله همین است: راهی به سوی خدا نیست الا با امام. این راه با پای ما رفتنی نیست؛ نه با پای دل، نه با پای عقل.
آنهاییکه با امام حرکت نمیکنند طعمۀ شیطان میشوند؛ گاهی اشتیاق و بیقراری هم دارد، شوری هم در دلش میافتد، دلش گرم میشود، میخواهد به سمت خدا حرکت کند، ولی اگر با امام حرکت نکند به مقصد نمیرسد.
الان هم مسئله همین است، الان هم اگر کسی میخواهد به خدا برسد، باید خود را بسازد و با کاروان امام حسین(ع) حرکت کند.»
#استاد_میرباقری
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
تفاوت مسافر و راحل
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
﷽نماز خربزه ای⚠️
شهید #آیتالله_دستغیب در کتاب نفیس داستانهای شگفت نقل میکند: مرحوم شیخ الاسلام مزبور – علیه الرحمه – فرمود : شنیدم از عالم بزرگوار وسید عالیمقدار امام جمعه بهبهانی ( اسم شریفش را نیز نقل فرمود ولی بنده فراموش کرده ام ) که در اوقات تشرف به مکه معظمه روزی به عزم تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مکان مقدس از خانه خارج لطف خدا و ناسپاسی بنده شدم ، در اثنای راه ، خطری پیش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد و با کمال سلامتی از آن خطر رو به مسجد آمدم ، نزدیک در مسجد ، خربزه زیادی روی زمین ریخته بود و صاحبش مشغول فروش آنها بود ، قیمت آن را پرسیدم گفت آن قسمت ، فلان قیمت و قسمت دیگر ارزانتر و فلان قیمت است ، گفتم پس از مراجعت از مسجد می خرم و به منزل می برم . پس به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم ، در حال نماز در این خیال شدم که از قسمت گران آن خربزه بخرم یا قسمت ارزانترش و چه مقدار بخرم و خلاصه تا آخر نماز در این خیال بودم و چون از نماز فارغ شده خواستم از مسجد بیرون روم ، شخصی از در مسجد وارد و نزدیک من آمد و در گوشم گفت خدایی که تو را از خطر مرگ ، امروز نجات بخشید آیا سزاوار است که در خانه او نماز خربزه ای بخوانی ؟ فورا متوجه عیب خود شده و بر خود لرزیدم ، خواستم دامنش را بگیرم او را نیافتم
مرا غرض زنماز آن بُود که پنهانی
حدیث درد فراق تو با تو بگزارم
وگرنه این چه نمازی بُود که من بی تو
نشسته روی به محراب و دل به بازارم
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
امام على عليه السلام:
دروغگو و مرده يكسانند؛ زيرا برترى زنده بر مرده به اعتماد بر اوست. پس اگر به سخن او اعتمادى نشود، زنده نيست
الكَذّابُ و المَيّتُ سَواءٌ؛ فإنّ فَضيلَةَ الحَيِّ علَى المَيّتِ الثِّقَةُ بهِ، فإذا لَم يُوثَقْ بكَلامِهِ بَطَلَت حَياتُهُ
غررالحكم حدیث 2104
🆔 @hadisgraph
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
#حسینجان
این راز پُر از عذاب پیشت باشد
تصویر من ِ خراب پیشت باشد
شاید که محرمت نبودم آقا
این اشک علیالحساب پیشت باشد
#السلامعلیکیاسیدناالمظلومیااباعبدالله💔
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
مکالمه دو جنین در شکم مادر :
🔸اولی: تو به زندگی بعد زایمان اعتقاد داری؟
🔹دومی: آره حتما. یه جایی هست که می تونیم راه بریم شاید با دهن چیزی بخوریم
🔸اولی: امکان نداره.
ما با جفت تغذیه می شیم. طنابشم انقد کوتاهه که به بیرون نمی رسه. اصلا اگه دنیای دیگه هم هست چرا کسی تاحالا از اونجا نیومده بهمون نشونه بده.
🔹دومی: شاید مادرمونم ببینیم
🔸اولی: مگه تو به مامان اعتقاد داری؟ اگه هست پس چرا نمی بینیمش
🔹دومی: به نظرم مامان همه جا هست. دور تا دورمونه.
🔸اولی: من مامانو نمی بینم پس وجود نداره.
🔹دومی: اگه ساکت ساکت باشی صداشو می شنوی و اگه خوب دقت کنی حضورشو حس می کنی….
🔺این مکالمه چقدر آشناس!
تا حالا بودن خدا را اینطوری به همين سادگی حس نكرده بودم؛
ــــــــــــــــــ
☑️با داســـتانڪــــبدرخشید👇
🆔 @dastanak_ir
▪️ایشان ناشناس میدون خراسانه ،روبروی بوستان کوثر ، اوستا جلیل موتور ساز ،بهترین موتور ساز تهرون و از اولین یاران دکتر چمران تو جنگ های نا منظم ،کسی که ترک موتورش چند بار آقا رو برده بود برا شناسایی مناطق جنگی ،سال 61 که ترکش خمپاره درست خورد تو جمجمه اش، گفتن شهید شد و بردنش سرد خونه ،ولی تو سردخونه دیدن که زنده است و الان این جمجمه ای که داره مصنوعیه ،حالا از دست راستش هم بگذریم که کلا کار نمیکنه.
🔻چند سال بعد به همراه پدرش میرن جماران خدمت امام (ره) ، جلیل میخواد امام رو بغل کنه که اطرافیان اجازه نمیدن ،اینجاست که آقای خامنه ای میگن:«ایشان را میشناسم، ازخودمان هستند، ما را در سوسنگرد چندبار برای شناسایی بردند» وقتی امام جلیل رو بغل میکنن وکاسه ی سرشو میبینن ، گریه میکنن ، اوستا جلیل حتی نمیتونه حرف بزنه فقط چند کلمه:سلام، بله، آقا،نه و یا علی
🔻باباش جانباز انقلاب ، برادرش شهید جنگ خودش هم شهید زنده ـ جلیل میخنده: وقتی پدرش از امام تعریف میکنه ـ گریه میکنه : وقتی پدرش از خاطرات ابوالفضل برادر شهیدش میگه .
و با اشاره از پدرش میخواد سکوت کنه: وقتی که پدرش میخواد از کارهایی که جلیل در جبهه مرده بودحرف بزنه...
🔻فقط خواستم بگم خیلی مردی اوستا جلیل به مولا خیلی مردی تویی که زبونت ، جمجمه ات ،دستت و کل بدنت رو دادی . . . تا من و امثال من امروز باشیم شاید لب باز نکنی و نگی که چیکارا برامون کردی ولی چشمات شهادت میدن که کم نزاشتی دمت گرم
💬 vahidjafari
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
زیبایی امروز تو گنجی ابدی نیست
بیچاره تو و دلخوشی رو به زوالت
#فاضل_نظری
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
💢امام علی(ع) و نظارت بر بازار
امام در بازارهاى كوفه میگشتند مىايستادند و میفرمودند:
اى تاجران!
پيش از داد و ستد، از خداوند طلب نيكى کنید،
و با آسانگيرى در معامله، از خداوند بركت جوئيد،
و به خريداران نزديك شويد.
خود را به زيور حلم و بردبارى زینت دهيد،
و از سوگند خوردن خوددارى كنيد، و از دروغ بپرهيزيد، و از ستم كناره گيريد، و با مظلومان به انصاف رفتار نمائيد، و به رباخوارى نزديك مشويد.
كم فروشى نكنيد، و چيزى از حقّ مردم كم نگذاريد، و در منجلاب فساد فرو نرويد.
سپس بازمى گشتند و در محلّى براى رسيدگى به كارهاى مردم مىنشستند.
📚امالی مجلس۲۳، شماره ۳۱
مباهله قرن۲۱
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
بزرگترین خودآزاری ما آدم ها خاطره بازی ست !!
در گذشته غرق می شویم و وسط خاطرات دست و پا می زنیم ... گاهی با خاطره ای لبخند می زنیم و گاهی بغض میکنیم ، دلتنگ روزها و آدم هایی می شویم که دیگر نیستند ... گذشته را مثل یک فیلم هزار بار در ذهنمان مرور می کنیم ، به تماشای خاطرات تلخ و شیرین می نشینیم و حال و آینده را فراموش میکنیم ...
حسرت روزهایی را می خوریم که تمام شده و هرگز برنمی گردند... چشم هایمان را میبندیم و به گذشته سفر می کنیم برای همین فرصت های زندگی را نمی بینیم و یکی یکی از دست می دهیم ... فراموش میکنیم عمق دریای خاطرات انتها ندارد ... هر چه بیشتر در خاطرات غرق شویم بیرون آمدن سخت تر می شود ... فراموش می کنیم زمان برای هیچکس نایستاده ... کاش کسی دست هایمان را بگیرد ، چشم هایمان را باز کند و بگوید:
"از خاطرات بیرون بیا، خودآزاری کافیست"
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
✨﷽✨
🌼داستان کوتاه و پندآموز🌼
✍️پادشاهی را وزیری عاقل بود از وزارت دست برداشت پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست؟ گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدامشغول شده است پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟
گفت از پنج سبب:
اول: آنکه تو نشسته میبودی و من به حضور تو ایستاده میماندم اکنون بندگی خدایی میکنم که مرا دروقت نماز هم ، حکم به نشستن میکند
دوم: آنکه طعام میخوردی و من نگاه میکردم اکنون رزاقی پیدا کردهام که اونمی خورد و مرا میخوراند
سوم: آنکه توخواب میکردی و من پاسبانی میکردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمیخوابد و مرا پاسبانی میکند
چهارم: آنکه میترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسیب نخواهد رسید
پنجم: آنکه میترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه میکنم و اومی بخشاید .
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥از ماسکِ تَن تا ماسکِ روح!
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
🏴 شال و لباس مشکی ما را بیاورید
🏴 حی علی العزا که محرم رسیده است
فرارسیدن ماه محرم و ایام عزاداری حضرت اباعبدالله(ع) و شهدای کربلا تسلیتباد
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ملیپوش اهلسنت فوتبال که در محرم گل کاشت
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
📚 خمس نفقه و هدیه بر اساس فتوای امام خامنهای مدظله
💠 سؤال: آیا پرداخت #خمس پولی را که همسر یا فرزندان به عنوان #هدیه یا #نفقه دریافت می کنند بر ایشان واجب است؟
☑️ جواب: نفقه و هديه دریافت شده، خمس ندارد؛هر چند احتیاط مستحب است كه اگر از #مخارج_سال زياد بيايد، خمس آن پرداخت شود.
#احکام_خمس #خمس_نفقه
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
رزقِ حقیقی ،
گریه کردن
بر حسین است
مفتاح
این روزی ست
ذکرِ یا اباالفضل ...
#مددییاابافاضل
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
روزي دو نفر با هم سر پياز و پيازکاري دعوايشان شد.
به این نحو که رهگذر خسيسي به مرد کشاورز زحتمکشي که مشغول کاشتن پياز بود رسيد و با طعنه گفت: « زير اين آفتاب داغ کار ميکني که چي؟ اين همه زحمت ميکشي که پياز بکاري؟ آخر پياز هم شد محصول؟ پياز هم خودش را داخل ميوه ها کرده، به چه درد ميخورد؟ آن هم با آن بوي بدش!»
پياز کار ناراحت شد.
هر چه درباره ي پياز و فايده هاي آن حرف زد، به گوش مرد رهگذر نرفت. اين چيزي ميگفت و آن، چيز ديگري جواب ميداد.
خلاصه آن دو با هم دعوا کردند و کارشان بالا گرفت. رهگذران آن دو را از هم جدا کردند و نگذاشتند دعوا کنند.
بعد هم براي اينکه کاملاً دعوا تمام شود، آن ها را پيش قاضي بردند...
قاضي، بعد از شنيدن حرف هاي دو طرف دعوا، با اطرافيانش مشورت کرد و حق را به پيازکار داد و مرد رهگذر را محکوم کرد و گفت: «تو اين مرد زحتمکش را اذيت کرده اي. حالا بايد مقداري پول به مرد کشاورز بدهي تا او را راضي کني.»
رهگذر خسيس حاضر نبود پول بدهد.
قاضي گفت: «يا مقداري پول به کشاورز بده، یا يک سبد پياز را در يک نشست بخور تا بعد از اين سر اين جور چيزها دعوا راه نيندازي. اگر يکي از اين دو کار را انجام ندهي، دستور ميدهم که تو را چوب بزنند. انتخاب نوع مجازات با خود تو. پول ميدهي يا پياز ميخوري يا ميخواهي تو را چوب بزنند؟!» رهگذر کمي فکر کرد.
پول که حاضر نبود بدهد. چوب خوردن هم درد زيادي داشت. با اينکه از پياز بدش ميآمد، مجازات پياز خوردن را پذيرفت... يک سبد پياز آوردند و جلو او گذاشتند.
رهگذر اولين پياز را خورد.
دومين پياز را هم با اين که حالش به هم ميخورد، نوش جان کرد و خوردن پياز را ادامه داد.
هنوز پيازهاي سبد نصف نشده بود. که واقعاً حال محکوم به هم خورد و ديگر نتوانست بخورد.
از پياز خوردن دست کشيد و گفت: «چوبم بزنيد. حاضرم چوب بخورم اما پياز نخورم!»
قاضي دستور داد چوب و فلک را آماده کردند.
پايش را به فلک بستند و دو نفر مشغول زدن چوب به کف پاي او شدند. هنوز ده ضربه بيشتر نخورده بود که داد و فريادش بلند شد. درد ميکشيد و چوب ميخورد.
اما چوب خوردن را هم نتوانست تحمل کند و فرياد زد: «دست نگه داريد دست نگه داريد. پول ميدهم! پول ميدهم!»
تنبيه کنندگان دست از کتک زدن او برداشتند.
رهگذر خسيس مجبور شد مقداري پول به کشاورز بدهد و رضايت او را به دست آورد...
اطرافيان به حال محکوم خنديدند و گفتند: «اگر خسيس نبود اين جور نميشد. پولي بابت جريمه ميداد، اما حالا هم پياز را خورد، هم چوب را خورد و هم پول داد!»
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir