eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
11.8هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
109 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
🤲 دعای سریع الإجابة: 📜 در کتاب شریف اصول کافی به سند صحیح روایت شده که معاویة بن عمار گفت: حضر‌ت امام صادق علیه‌السلام بی‌مقدمه به من فرمودند: ای معاویه! آیا نمی‌دانی که مردی نزد حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمد و از تأخیر در اجابت دعایش شکایت کرد؛ پس حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام به او فرمودند: چرا دعای سریع الإجابة نمی‌خوانی؟ عرض کرد: دعای سریع الإجابة چیست؟ حضرت فرمودند: بگو: 🔸 اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الْأَعْظَمِ، الْأَجَلِّ الْأَكْرَمِ، الْمَخْزُونِ الْمَكْنُونِ، النُّورِ الْحَقِّ، الْبُرْهَانِ الْمُبِينِ، الَّذِي هُوَ نُورٌ مَعَ نُورٍ، وَ نُورٌ مِنْ نُورٍ، وَ نُورٌ فِي نُورٍ، وَ نُورٌ عَلى‏ نُورٍ، وَ نُورٌ فَوْقَ كُلِّ نُورٍ، وَ نُورٌ يُضِي‏ءُ بِهِ كُلُّ ظُلْمَةٍ، وَ يُكْسَرُ بِهِ كُلُّ شِدَّةٍ، وَ كُلُّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ، وَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ، لَا تَقِرُّ بِهِ أَرْضٌ وَ لَا تَقُومُ بِهِ سَمَاءٌ، وَ يَأْمَنُ بِهِ كُلُّ خَائِفٍ، وَ يَبْطُلُ بِهِ سِحْرُ كُلِّ سَاحِرٍ، وَ بَغْيُ كُلِّ بَاغٍ، وَ حَسَدُ كُلِّ حَاسِدٍ، وَ يَتَصَدَّعُ لِعَظَمَتِهِ الْبَرُّ وَ الْبَحْرُ، وَ يَسْتَقِلُّ بِهِ الْفُلْكُ حِينَ يَتَكَلَّمُ بِهِ الْمَلَكُ فَلَا يَكُونُ لِلْمَوْجِ عَلَيْهِ سَبِيلٌ، وَ هُوَ اسْمُكَ الْأَعْظَمُ الْأَعْظَمُ، الْأَجَلُّ الْأَجَلُّ، النُّورُ الْأَكْبَرُ، الَّذِي سَمَّيْتَ بِهِ نَفْسَكَ، وَ اسْتَوَيْتَ بِهِ عَلَى عَرْشِكَ، وَ أَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِمُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ، أَسْأَلُكَ بِكَ وَ بِهِمْ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا. [به جای تفعل بی کذا و کذا حاجت خود را ذکر کند.] 🔸 📔 الکافي، ج2، ص582 (داستانک‌ونکات‌ناب) eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
12.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کربلایی کاظم چگونه به یک باره حافظ قرآن شد؟ (داستانک‌ونکات‌ناب) eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
▪️ دعای روز نهم ماه مبارک 🤲 ای خدا مرا نصیبی از رحمت واسعه خود عطا فرما و به ادله روشن خود هدایت فرما و پیشانیم را بگیر و به سمت تمام خوشنودی هایت سوقم بده به حق دوستی و محبتت ای آرزوی مشتاقان 📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخرین خبرها از حمله موشکی شب گذشته به تاسیسات دیمونا اسرائیل 🔸 از احتمال حمله با موشک بالستیک تا ناتوانی گنبد آهنین و نا مشخص بودن محل شلیک موشک (داستانک‌ونکات‌ناب) eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
▪️دروغگوهای انتخاباتی ... 📚 @dastanak_ir
▪️کارنامه دولت اصلاح طلبها (داستانک‌ونکات‌ناب) eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 ایکاش دولت مانند علیرضا بیرانوند عمل می کرد‼️ 📚 @dastanak_ir
حکایت نموده اند که در روزگاران قدیم، الاغهای دِه، از پالان دوزشان بسیار ناراضی بودند. زیرا پالانی که برایشان میدوخت پشت شان را زخمی میکرد. در نهایت تصمیم گرفتند که جایی جمع شوند و دعایی بکنند تا شاید پالان دوز دیگری به ده شان بیاید. از آنجا که دل صاف و ساده ای داشتند، دعاهایشان قبول درگاه آمد و پالان دوزی جدید وارد دهشان گشت... اما چه فایده که این پالان دوز هم لنگه همان پالان دوز سابق... نه تنها پالان راحتی بر تن خر ها نمیدوخت، بلکه از مواد اولیه پالانها نیز کم میگذا...شت و اینبار نه تنها پشتشان زخمی میشد، بلکه به جای دیگرشان نیز فشار می آمد. بازهم تصمیم گرفتند که جمع شوند و برای آمدن پالان دوز جدید دعایی بکنند. این دفعه نیز به لطف دل پاک و بی غل و غششان، دعایشان مقبول گردید و پالان دوز جدید هم آمد، اما صد افسوس، و چه فایده.... این یکی به غیر از دوخت بد و دزدی از مواد اولیه ی پالانها، از صاحبان خرها خواسته بود که خرها را در گرسنگی نگهدارد تا شاید پالانها به تنشان اندازه شود... و اینبار نه تنها پالان شان راحت نبود و پشتشان همچنان زخمی، بلکه دلسوخته و از کرده پشیمان، که چرا قدر همان پالان دوز اولی را ندانسته و ناشکری کرده بودند... خلاصه .... هی جمع شدند و هی دعا کردند و این پالاندوز آمد و آن پالاندوز رفت اما زخم پشتشان خوب نشد که هیچ بدتر هم شد. تا اینکه تصمیم گرفتند جمع شوند و این بار نه برای رهایی از پالان دوز بلکه برای رهایی از خریت خود دعایی بکنند!! (داستانک‌ونکات‌ناب) eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✨﷽✨ سه زن و پسرهایشان! سه نفر زن می خواستند از سر چاه آب بیاورند. در فاصله ای نه چندان دور از آن ها پیر مرد دنیا دیده ای نشسته بود و می شنید که هریک از زن ها چه طور از پسرانشان تعریف می کنند. زن اول گفت : پسرم چنان در حرکات اکروباتی ماهر است که هیچ کس به پای او نمی رسد. دومی گفت : پسر من مثل بلبل اواز می خواند. هیچ کس پیدا نمی شود که صدایی به این قشنگی داشته باشد هنگامی که زن سوم سکوت کرد، آن دو از او پرسیدند: پس تو چرا از پسرت چیزی نمی گویی؟ زن جواب داد : در پسرم چیز خاصی برای تعریف کردن نیست. او فقط یک پسر معمولی است .ذاتا هیچ صفت بارزی ندارد. سه زن سطل هایشان را پر کردند و به خانه رفتند . پیرمرد هم آهسته به دنبالشان راه افتاد. سطل ها سنگین و دست های کار کرده زن ها ضعیف بود . به همین خاطر وسط راه ایستادند تا کمی استراحت کنند؛ چون کمرهایشان به سختی درد گرفته بود. در همین موقع پسرهای هر سه زن از راه رسدند. پسر اول روی دست هایش ایستاد و شروع کرد به پا دوچرخه زدن. زن ها فریاد کشیدند: عجب پسر ماهر و زرنگی است! پسر دوم هم مانند یک بلبل شروع به خواندن کرد و زن ها با شوق و ذوق در حالی که اشک در چشمانشان حلقه زده بود، به صدای او گوش دادند. پسر سوم به سوی مادرش دوید. سطل را بلند کرد و آن را به خانه برد. در همین موقع زن ها از پیرمرد پرسیدند: نظرت در مورد این پسرها چیست؟ پیرمرد با تعجب پرسید: منظورتان کدام پسرهاست؟ من که اینجا فقط یک پسر می بینم. 🔹 پی‌نوشت از نظر من، اون دوتای اولی خیلی شبیه اینستاگرام و فضای مجازی بودن، نظر شما؟؟ (داستانک‌ونکات‌ناب) eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
‍ ‍ ✳️ این وصیت نامه کسی است که شاه گفت 25 ریال از گرفته است تا آشوب کند / چند ثانیه پیش از تیرباران و چه سخنانی بین آنان رد و بدل شد؟! / این عکس ها را نگه دارید روز قیامت به درد ما می خورد! ‼️ متن زیر در صفحات 10 ، 11 و 12 ، منتشر شده است. ساعت پنج و ده دقیقه بود که حاج محمد اسماعیل رضایی در حالی که یک قرآن با جلد سبز به سینه خود چسبانده بود از در اتاق وارد شد، موهای سرش ژولیده و رنگ صورتش کمرنگ بود بهت زده به اطرافیان نگاه کرد و در همان صندلی که طیب برای تشریفات مقدماتی نشسته بود قرار گرفت و گفت طیب دیروز تا حالا چند بار به مامورین محافظ من گفته بود که به حاج اسمعیل بگوئید به اتاق من بیاید با او کار دارم او می می خواهد از من رضایت بگیرد من به اتاق او نرفتم ولی در دلم از او راضی هستم و او را می بخشم ...حاج اسماعیل پس از گفتن این جملات وصیت نامه اش را از جیب درآورد و گفت چون خیلی از اموال مردم نزد من است بدهی ها و پول هایی را که طلبکارم روی کاغذ نوشته ام ...خواهش میکنم که این جا روی کاغذ بنویسید تا حقی از کسی ضایع نشود. حاجی اسمعیل وقتی این حرف ها را می زد روحیه اش با موقعی که وارد اتاق شد فرق کرده بود و روحیه اش خوب شده بود و همان طور که وصیت نامه اش را که در سه نسخه بود به نماینده دادستان ارتش می داد گفت آنقدر خوشحالم که تیرباران می شوم در این دنیا ماندنش غیر از معصیت چیز دیگری عاید انسان نمی شود... حاج اسمعیل گفت 420 هزار تومان از حاجی علی نوری گرفتم 200 هزار تومان چک بدون تاریخ به او داده ام و 220 هزار تومان آن را از من مدرک ندارد. 120 هزار تومان حاحی مجدالدین مدنی به من داده که یک چک بدون تاریخ به او داده ام و این پول بابت زمینی است که با آقایان حسین قاسمیه ، حاجی علی برقی شریک میباشیم. 35 هزار تومان از آقای حسین قاسمیه و 15 هزار تومان هم چک داده ام که ایشان برای من دو سفته امضا کرده است که پولش را طلب دارد. 12 هزار تومان به آقای مهندس رضایی پول قالی و یک سفته ایشان طلبکار هستند و آن چه که آقای حسین قاسمیه در مدتی که من در زندان بوده ام به همشیره ام داده است اطلاعی ندارم آن مبلغ(یعنی هر چه بگوید) درست است به او بپردازید- چون او آدم درستی است. با حاجی علی برقی در ساختمان میدان شوش ساختمان داریم که دو سهم از شش سهم آن متعلق به من است و بابت وجه تتمه ساختمان هر چه او خودش گفت درست است از من طلبکار است. نصف منزل خیابان بهار که سندش به نام اینجانب است و 7 هزار تومان بابت کرایه اش که طلبکارم و سندش در منزل است با نصف آن منزل که سه دانگ باشد متعلق به حاجی مجدالدین مدنی است و یک تلفن هم در خیابان ویلا متعلق به ایشان است که سندش به نام من است. ❗️ اتومبیلم را بفروشید به خانواده ام بگوئید که اتومبیلم را بفروشند پولش را سه قسمت کنند یک قسمت آن را به والده ام بدهند یک قسمت از آن را به دایی خودم که برادر خواهرم است و احمد ایلخانی نام دارد بدهند. یک قسمت دیگر که باقی می ماند به محمد علی ارشدی که ایی دیگرم است بدهند چون وضعش ناجور است. ✅ طلب های من حاج اسمعیل سپس گفت : طلب های مرا بنویسید! اول به یکی از شرکت ها در حدود 630 هزار تومان مساعده داده ام که هر چه از این مبلغ وصول شود، سه قسمت کنید ...دو قسمت آن متعلق به حاجی علی نوری و یک قسمتش متعلق به خود من است ... ✅ چند لحظه قبل از فرمان آتش...! چند لحظه قبل از فرمان آتش، وقتی طیب و حاج اسماعیل را به تیرهای چوبی بسته بودند، این گفت و گو بین آن ها رد و بدل شد : حاج اسماعیل (خطاب به عکاس ها) این عکس ها را نگه دارید روز قیامت به درد ما می خورد! (در این هنگام طیب به قهقهه خندید) حاج اسماعیل (خطاب به طیب) – چرا میخندی؟ مگه دروغ میگم؟ طیب (باز هم با خنده) – خیلی خب! تیربارونت میکنن...مردن که دیگه این همه حرف زدن نداره...! حاج اسمعیل – آخه ما داریم می میریم! تو هم همین طور طیب (با خنده) حالا ساکت شو، بذار کارشونو بکنن. (داستانک‌ونکات‌ناب) eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
10.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این فیلم را برسانید دست اونایی که نمی‌خوان رأی بدن... (داستانک‌ونکات‌ناب) eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔔 💠 آیه ۲۸سوره فرقان خیلی تکونم داد 🔥یه عده جهنمی روز قیامت دستاشونو گاز میگیرند با حسرت میگن کاش با فلانی دوست نمیشدم! 📚 @dastanak_ir