✨﷽✨
سه وصیت جوان معصیت کار
نجيب الدين نقل فرموده است: يك شب در قبرستان بودم، ديدم چهار نفر مى آيند و يك جنازه روى دوش دارند. من جلو رفتم و به آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم به نظر مى رسد كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد تا كسى از اسرارتان سر در نياورد.
گفتند: آى، گمان بد نكن زيرا مادرش با ماست. ديدم پيرزنى جلو آمد، گفتم اى مادر، چرا نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى؟
گفت: چون جوان من معصيت كار بود و خودش چند وصيت كرده است.
اول: چون من از دنيا رفتم طنابى به گردنم بى انداز و مرا در خانه بكش و بگو: خدايا اين همان بنده گريز پا و گناهكارى است كه به دست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته نزد تو آورده ام به او رحم كن.
دوم: جنازه ام را شبانه دفن كن تا كسى بدن مرا نبيند واز جنايات من ياد نكند تا عذاب شوم.
سوم: اين كه بدنم را خودت دفن كن و در لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام واز كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده.
وقتى كه جوانم از دنيا رفت، ريسمانى به گردنش بستم و او را كشيدم. ناگهان صدايى بلند شد و گفت: الا ان اولياء الله هم الفائزون، با بنده گنه كار ما اين طور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم.
خوشحال شدم كه توبه اش پذيرفته شده و او را به طرف قبرستان آوردم. من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتيم همين كه خواستم لحد را بچينم، آيه اى را شنيدم كه: (الا ان اولياء الله هم الفائزون )[همانا دوستان خدا رستگارند؛ آیه قرآن نیست]
از اين جريان نتيجه گرفتم كه توبه جوان گناهكار مورد قبول واقع شده است و خداوند دوست ندارد بنده گناهكارش كه توبه كرده، مورد اهانت قرار گيرد.
منبع 📚: قصص التوابين، ص 110
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @DasTanak_ir
🐪 ماجرای جالب پناهنده شدن یک شتر به حرم مطهر امام رضا (علیهالسلام)
♦️در منطقه محمد آباد مشهد، کشتارگاهی بود که محل ذبح حیوانات و تأمین گوشت قصاب خانههای مشهد بود. روزی، صاحب کشتارگاه، شتری را خریداری و برای ذبح به کشتارگاه میبرد.
♦️ناگهان قبل از ذبح، حیوان افسار خود را کشیده و به سمت حرم مطهر فرار میکند. همه تلاشها برای نگه داشتن آن بینتیجه میماند. من آن روز حرم مشرف بودم، ناگهان دیدم از درب شرقی صحن انقلاب (عتیق)، شتری وارد صحن شد و مستقیم به سمت درب غربی رفت، اما قبل از رسیدن به درب غربی برگشت نگاهی به گنبد و بارگاه انداخت و آرام آرام پشت پنجره فولاد رفت و آنجا زانو زد.
♦️کم کم زائران جمع شدند، خدّام و مسئولین حرم هم رسیدند، صاحب شتر نیز خودش را رساند، صحنه جالبی بود، از چشمان حیوان مرتب اشک جاری بود، فرد غریبه ای جلو آمد و خواست بهای شتر را به صاحب آن بپردازد. صاحب شتر گفت: من این حیوان را به مولایمان حضرت رضا (علیهالسلام) میبخشم و امیدوارم حضرت هم مرا به نوکری خود بپذیرند. حیوان را به مزرعه آستان قدس بردند و تا پایان عمر در آنجا آزادانه مشغول چرا و گشت و گذار بود.
♦️راوی: آقای سید محمد حسینی (خادم حضرت رضا علیهالسلام)
📚منبع: کتاب ذره و آفتاب، معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✅راه درمان بیماریها
🔻عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ حَدَّثَنِي هِشَامُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ أَنَّهُ شَكَا إِلَى أَبِي الْحَسَنِ«علیهالسلام» سُقْمَهُ وَ أَنَّهُ لَا يُولَدُ لَهُ فَأَمَرَهُ أَنْ يَرْفَعَ صَوْتَهُ بِالْأَذَانِ فِي مَنْزِلِهِ قَالَ فَفَعَلْتُ فَأَذْهَبَ اللَّهُ عَنِّي سُقْمِي وَ كَثُرَ وُلْدِي قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ رَاشِدٍ وَ كُنْتُ دَائِمَ الْعِلَّةِ مَا أَنْفَكُّ مِنْهَا فِي نَفْسِي وَ جَمَاعَةِ خَدَمِي وَ عِيَالِي حَتَّى إِنِّي كُنْتُ أَبْقَى وَحْدِي وَ مَا لِي أَحَدٌ يَخْدُمُنِي فَلَمَّا سَمِعْتُ ذَلِكَ مِنْ هِشَامٍ عَمِلْتُ بِهِ فَأَذْهَبَ اللَّهُ عَنِّي وَ عَنْ عِيَالِيَ الْعِلَلَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ.
🔹محمّد بن راشد میگوید:
هشام بن ابراهیم به من گفت: من از #بیماری خود و اینکه صاحب فرزند نمیگردم به امام رضا«علیهالسلام» شِکوه کردم.
🔹امام رضا«علیهالسلام» به من فرمودند: در منزل با صدای بلند #اذان بگو.
🔹هشام بن ابراهیم میگوید: من پس از آنکه این کار را انجام دادم. خدای متعال مرا از بیماری شفا داده و فرزندان زیادی به من کرامت فرمود.
🔸سپس محمّد بن راشد میگوید: من نیز همیشه درگیر #بیماری و مریضی بودم و کسانی که با من در خانه زندگی میکردند نیز بیمار و مریض بودند. بهگونهای که من تنها میماندم و شخصی نبود که به من خدمت کند.
🔸هنگامیکه این حدیث را از هشام شنیدم. به کاری که امام«علیهالسلام» فرموده بود پرداختم.
🔸پس آنگاه خداوند عزّوجلّ بیماریها را از من وخانوادهام دور ساخت. والحمدلله.
الكافی، ج۶، ص۱۰
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌داستان شخصی که نامه به #امام_حسین (ع) نوشت، و #امام_رضا (ع) جواب نامه اش را داد.
🔺حجت الاسلام دکتر رفیعی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
بچه که بودیم زیاد مشهد میرفتیم؛ زیاد که میگویم یعنی سالی یکبار، در مقایسه با الان که کمتر قسمتمان میشود.
میلاد بود؛ اما آن زمان مثل حالا صحنها غرق در نور نبود. اذان مغرب شد. در صف نماز ایستادیم. ما بچهها فقط ادای نماز خواندن را در میآوردیم. تنها سهممان از این واجب الهی چادر نماز گلگلی بود و یک دل صاف.
مادرم کنار دستم بود؛ اما با ازدحام جمعیت بعد از نماز، مادرم را گم کردم. دلم ریخت پایین هری! غرور بچهگانهام اجازه نمیداد بزنم زیر گریه! وانمود میکردم که نمیترسم؛ اما ترسیده بودم. راه افتادم داخل صحن.
دلم گفت: به سمت پنجره فولاد برو.
به حرف دلم گوش کردم و پیش امام، مردم را به تماشا ایستادم. حالا از حوالی و حواشی پنجره فولاد تنها صداهایی محزون مرا مجذوب میکند.
آدمها و حرفهایشان، آنقدر عجیب و پُر و زیاد و نامعلوم و ساده بودند که من تمام قد گوش شده بودم برای شنیدن! کلمات بودند که میآمدند و میرفتند! جان بود که ذوب میشد کنار پنجره فولاد.
نور را که دیدهاید؟ چگونه از روزنهها عبور میکند؟! انگار روح آن آدمها هرکدام روزنهای بود و نور از وجودشان عبور میکرد.
نیازها خالق خلاقیتاند و این آدمها عجیب خلّاق بودند در عشقورزی با امام خویش.
من اما دختربچهای حریص بودم که تنها به تاراج واژه ها میاندیشیدم. تکبهتک کلمات آن زائران را با تمام وجود گوش میکردم.
صدای درد دل کسی با حضرت نور حواسم را بیشتر جمع کرد؛ او بچهی گمشدهاش را از امام میخواست.
تازه یادم آمد که گم شدهام و مادرم کنار پنجره فولاد پیدایم کرد.
#روز_نوشت @roznevesht
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
پیام میرحسین به محمود: به زباله دان تاریخ خوش آمدی!
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
❤️✨حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: هرکس که خواهد خانه اش به نعمت آبادان باشد، به ذکر شش گانه زیر بپردازد:
✨🍃اول آنکه در آغاز هرکار بگوید: بسم الله الرحمن الرحیم.
✨🍃دوم آنکه چون نعمتی از راه حلال نصیبش شد، بگوید الحمدالله رب العالمین.
✨🍃سوم آنکه چون خطا و لغزشی کند بگوید: استغفرالله ربی و اتوب الیه.
✨🍃چهارم آنکه چون غم و اندوه براو هجوم آورد بگوید : لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.
✨🍃پنجم آنکه چون تدبیرکار کند،گوید ماشاءالله.
✨🍃ششم آنکه چون از ستمگری هراسی کند بگوید: حسبناالله و نعم الوکیل.
📔 نشان از بی نشان ها، علی مقدادی اصفهانی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🌺🌿🌺🍃🍂🌿
🌿☘🍇
🌺🍇
🍃
#امام_رضا_علیهالسلام
ویژگی هاى دهگانه #انسان_عاقل
حضرت امام رضا، علیهالسلام، فرمودند:
📍عقل شخص مسلمـان تمـام نیست، مگر ایـن که ده خصلت را دارا بـاشـد:
✔️۱ـ از او امید خیر باشد.
✔️۲ـ از شر او در امان باشند.
✔️۳ـ خیر اندک دیگرى را بسیار شمارد
✔️۴ـ خیر بسیار خود را اندک شمارد.
✔️۵ـ از نیــازها و درخواستهایی که از او میشود، خسته نشـود.
✔️۶ـ تا زنده است، از دانشطلبی، ملول نگردد
✔️۷ـ فقـر در راه خـدا را، بیش از تـوانگـرى دوست بدارد.
✔️۸ـ خـوارى در راه خـدا، از عزیزشدن نزد دشمن خدا، برایش، دوستداشتنی تر باشد.
✔️۹ـ و گمنـامـى را از مشهورشدن، خـواهـانتـر بـاشـد.
📌 سپس فـرمـود: اما خصلت دهم و چه خصلت دهمی!
گفته شـد: آن چیست؟
فـرمـود:
✔️۱۰ـ هرکه را ببیند، بگـویـد: او از مـن بهتـر و پـرهیزکـارتـــر است.
ــــــ
عن الرّضا علیه السلام لَا یَتِمُّ عَقْلُ امْرِئٍ مُسْلِمٍ حَتَّى تَکُونَ فِیهِ عَشْرُ خِصَالٍ
🔸الْخَیْرُ مِنْهُ مَأْمُولٌ
🔸وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ
▪️یَسْتَکْثِرُ قَلِیلَ الْخَیْرِ مِنْ غَیْرِهِ
▪️وَ یَسْتَقِلُّ کَثِیرَ الْخَیْرِ مِنْ نَفْسِهِ
▪️لَا یَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوَائِجِ إِلَیْهِ
🔸وَ لَا یَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ
🔸الْفَقْرُ فِی اللَّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْغِنَى
🔸وَ الذُّلُّ فِی اللَّهِ أَحَبُّ إِلَیْهِ مِنَ الْعِزِّ فِی عَدُوِّهِ
▪️وَ الْخُمُولُ أَشْهَى إِلَیْهِ مِنَ الشُّهْرَةِ
ثُمَّ قَالَ ع الْعَاشِرَةُ وَ مَا الْعَاشِرَةُ قِیلَ لَهُ مَا هِیَ قَالَ ع
▪️لَا یَرَى أَحَداً إِلَّا قَالَ هُوَ خَیْرٌ مِنِّی وَ أَتْقَى
📚بحارالأنوار ۷۵ ۳۳۶ باب ۲۶ و تحف العقول، ص ۴۴۳
┄┅═❁💠
🌤أللَّھم عجل لولیڪ الفرج والعافیةوالنصر
🍃
🍇🍂#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🌹🌿🌸🍇🍃🍂
محمد معتمدی: از واکسن خارجی گذشتم تا در کشورم واکسن ایرانی بزنم
🔹محمد معتمدی، خواننده جوان کشورمان: چند روز پیش از امکان تزریق یک واکسن نامدار جهانی گذشتم تا در کشور خودم در فاز سوم تست انسانی واکسن ایرانی برکت شرکت کنم. در همان ماههای اول هم برای شرکت در فاز اول اعلام آمادگی کردم، ولی همه شرایط حضور در آن مرحله را نداشتم.
🔹میهن عزیزم، ایران من! رنج و اندوه از چهره پر غرور مردمت دور باد. سرفراز بودهای و سرفرازتر خواهی ماند. استوار بودهای و استوارتر خواهی ماند. به پاس تلاش بیوقفه دانشمندان، پزشکان و محققانت سر تعظیم فرو میآورم.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢نقاشی زیبای خانم فاطمه عبادی با شن با موضوع زیارت امام رضا(ع)
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🚨 *حتما بخوانید و منتشر کنید*
🔥 *یک یهودی مجوز مهاجرت از روسیه به اسراییل را کسب کرد*
🌺👇هنگام خروج از روسیه در فرودگاه
مامور وسایل او را چک کرد،
یک مجسمه دید از او پرسید :
این چیه ؟
مرد یهودی گفت :
شکل سوالت اشتباهه آقا ؟
بپرس این کیه !
🌺این مجسمه لنین مرد بزرگ روسیه است که توی تمام کشور عدالت و دموکراسی برقرار کرد و من هم برای بزرگداشت این شخص مجسمه اش همیشه همراهمه ، مامور گمرک گفت :
درسته آقا ، بفرمایید ...
💥👇در فرودگاه اسراییل مامور گمرک هنگام تفتیش مجسمه را دید و از یهودی پرسید : این چیه ؟
مرد یهودی گفت : بگو این کیه ؟
💥گفت این مجسمه مرد منفور و دیوانه ای است که من را مجبور کرد از روسیه برم بیرون ،
مجسمه اش همیشه همرامه ،
که تف و لعنتش کنم ...
مامور گمرک گفت : بله درسته آقا بفرمایید ...
🌸👇چند روز بعد که یهودی توی
خونه اش همه فامیل را دعوت کرد ...
پسر برادرش مجسمه را روی
طاقچه دید وپرسید : عمو این کیه ؟
مرد یهودی گفت :
پسرم سوالت اشتباهه ، بپرس این چیه ؟
🌸این ده کیلوگرم طلای ۲۴ عیاره که بدون
عوارض گمرکی از روسیه به اینجا آوردم ..... !
🌹👇معنی واقعی سیاست 👇🌹
سیاست یعنی اینکه یک حرف را به
مردم به صورتهای مختلف بیان کنی .....
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#ببینید
🛑نحوه مذاکره با غرب
🔺#امام_خمینی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✅#حدیث
شفای دردهای خود را از #قرآن بجویید، و در سختیها و گرفتاریهایتان از آن کمک بخواهید؛ چرا که در آن، درمان بزرگترین دردهاست و آن درد کفر و نفاق و انحراف و گمراهی است.
✍🏻 از خطبه ۱۷۶ #نهج_البلاغه
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
📸 بدون شرح!😐
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
تفکر خلاق
صدها سال پیش ، در یک شهر کوچک ایتالیا ، فردی که مغازه کوچکی داشت مبلغ زیادی را به یک رباخوار بدهکار بود. رباخوار مردی بسیار پیر و غیرجذاب بود ، بازرگان دختری زیبا داشت.
رباخوار تصمیم گرفت به این بازرگان معامله ای پیشنهاد دهد که بدهی خود را به طور کامل صاف کند. با این حال ، ماجرا از این قرار بود که فقط در صورت ازدواج فرد رباخوار با دختر بازرگان ، او می تواند بدهیش را صاف کند. نیازی به گفتن نیست که این پیشنهاد با نگاه انزجاری دختر روبرو شد.
رباخوار گفت که او دو سنگ ریزه را درون کیسه ای قرار می دهد ، یکی سفید و دیگری سیاه.
دختر باید دست در کیسه کند و یک سنگریزه را انتخاب کند. اگر سیاه بود ، بدهی پاک می شد ، اما رباخوار با دختر ازدواج می کرد. اگر سفید بود ، بدهی او صاف می شد ، اما دختر مجبور نبود با رباخوار ازدواج کند.
رباخوار که در مسیری سنگریزه ای باغ تاجر ایستاده بود ، خم شد و دو سنگریزه را برداشت.
در حالی که آنها را برمی داشت ، دختر متوجه شد که او دو سنگریزه سیاه را برداشته و هر دو کیسه را سنگ سیاه گذاشته است. وی سپس از دختر خواست که یکی را انتخاب کند.
دختر سه راه داشت که می توانست انجام دهد:
از برداشتن سنگریزه از کیسه خودداری کند
هر دو سنگریزه را از کیسه بیرون آورده و دست رباخوار را رو کند.
یک سنگ ریزه از کیسه ای که کاملاً مطمئن است که سیاه است بردارد و خود را فدای آزادی پدرش کنید.
اما او راه دیگری را انتخاب کرد او سنگریزه ای را از کیسه بیرون آورد و قبل از اینکه به آن نگاه کند ، به صورتی که انگار تصادفی است آن را در میان سنگریزه های دیگر انداخت. او به رباخوار گفت: "اوه ، چقدر من دست و پا چلفتی هستم. مهم نیست ، اگر به کیسه ای که باقی مانده است نگاه کنید ، می توانید بگویید کدام سنگریزه را برداشتم. "
سنگریزه ای که در کیسه مانده ، به وضوح سیاه است و چون رباخوار نمی خواست لو برود ، مجبور شد قبول کند که دختر سنگ سفید را برداشته و بدهی پدرش را صاف کند.
نتیجه اخلاقی داستان:
همیشه امکان غلبه بر یک وضعیت دشوار با یک تفکر خلاقانه وجود دارد و تسلیم شدن تنها گزینه ای نیست که فکر می کنید باید انتخاب کنید.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @DasTanak_ir
📖 تقویم شیعه
👈امروز: پنجشنبه
☀️شمسی: ۰۳ تیر ۱۴۰۰
🌙قمری: 13 ذو القعدة 1442
🌲میلادی: 24 June 2021
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
💠 ذکر روز:
- لا اِلهَ اِلّا اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبین (100 مرتبه)
📆 روزشمار:
▪️16 روز تا شهادت امام جواد علیه السلام
▪️23 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️25 روز تا روز عرفه
▫️26 روز تا عید سعید قربان
▫️31 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
4_5789607050195503455.mp3
3.29M
•°🌱
داستان زیبا
و تکان دهنده غذای حضرت...
جانم علی موسی الرّضا🌹
#امام_رضا(؏)
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
گویند: روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.
شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟
مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوار هستی؟!
شمس پاسخ داد: بلی !
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!
ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.
ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!
ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.
– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.
– پس خودت برو و شراب خریداری کن.
- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!
ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.
مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.
تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.
آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.
هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانانِ ساکنِ آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.
در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."
آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد!
مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زُهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"
سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش کوفت که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.
زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید؟ این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "
رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"
شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.
رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مرا مجبور کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟
شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن می نازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فرقت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل می رساندند.
این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند باقی
عشق است و محبت است و باقی همه هیچ.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
خود خودشه😂
انشاءالله که ما این جوری نیستیم🙈😅
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
آقای مغازه دار!
شما خیلی مشتی هستی که مشتریات را مهمان امام حسین (ع) میکنی👏
خدا امثال شما رو زیاد کنه🌺
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
esteghefar_dar_akhare_roze_panjshanbeh.mp3
508.4K
🌹استغفار آخر روز پنجشنبه
💠 شيخ طوسى فرموده: مستحب است كه در آخر روز پنجشنبه استغفار كنند به اين نحو:
أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِی لا إِلَهَ اِلّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ تَوْبَةَ عَبْدٍ خَاضِعٍ مِسْکِینٍ مُسْتَکِینٍ لا یَسْتَطِیعُ لِنَفْسِهِ صَرْفا وَ لا عَدْلا وَ لا نَفْعا وَ لا ضَرّا وَ لا حَیَاةً وَ لا مَوْتا وَ لا نُشُورا وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عِتْرَتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ الْأَخْیَارِ الْأَبْرَارِ وَ سَلَّمَ تَسْلِیما.
◀️ ترجمه:
طلب آمرزش مینمایم از خدایی که نیست معبودی جز او، زنده و پایدار است، و توبه مینمایم به سوی او توبه بنده فروتن بیچیز که فقیر و عاجز ناتوان است برای نفس خود و نه دفاعی و نه سودی و نه زیانی و نه زندگی و نه مرگی و نه رستاخیزی و درود خدا بر محمّد و خاندان او، پاک و پاکیزگان، از برگزیدگان و نیکان، و درود فراوان فرستاد
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✨﷽✨
شهید زنده
به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد و یك پله داشت، بردند.
وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود(اندازه میز تحریر)، که به حالت خمیده در آن قرار گرفتم.
شب فرا رسید و كلیه هایم از شدت سرما به درد آمده بود. با پا محكم به در سلول كوبیدم. نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد می زنی؟ گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاورید كه كلیه ام درد می كند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می میرم. او در سلول را باز كرد و چند متر جلوتر در یك محوطه بازتر كشاند.
در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم.
او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زد. بی مقدمه پرسید: ایرانی هستی؟
جوابش را ندادم.
دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟
پرسید: مرا می شناسی؟ اگر ایرانی باشی، حتما مرا می شناسی.
گفتم: اتفاقا ایرانی ام؛ ولی تو را نمی شناسم.
پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟
گفتم: نمی دانم.
گفت: ... نام محمدجواد تندگویان را نشنیده ای؟
گفتم: بله، شنیده ام.
پرسید: كجاست؟
گفتم: احتمالاً شهید شده.
سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید میشد. دیگر همه چیز را فهمیدم...
منبع📚: ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89 – 86.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
▪️عکس سید ابراهیم رئیسی در دستان جوانان فلسطینی
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا گناهگاران در گرو اعمال خویشاند ولی نیکوکاران در گرو اعمال خود نیستند؟ چرا قرآن از عمل به «کسب» تعبیر میکند؟
#شهیدمطهری
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
هدایت شده از داناب (داستانک+نکاتناب)
🕯 تو همان داغی هستی که تا زنده ایم در دلمان باقیست ...
جمعه | 01:20 بامداد
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir