فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر برق رفت و در آسانسور محبوس شدیم، باید چه کنیم؟
این گزارش را برای خود ذخیره کرده و برای دوستانتان بفرستید تا اگر خودتان یا فرد دیگری در آسانسور بهدلیل قطعی برق محبوس شد، بتوانید اقدامات لازم را انجام دهید.
📚 @DasTanaK_ir
🔹تازه مسلمان🔹
📣 علامه سيّد شرف الدّين جبل عاملى
یکى از مسیحیان ثروتمند لبنان نزدم آمد و گفت: مى خواهم مسلمان شوم، وظیفه ام چیست؟
گفتم: دو رکعت نماز صبح بخوان و سه رکعت نماز مغرب.
گفت: مسلمانان هفده رکعت نماز مى خوانند!
گفتم: مسلمانى آنها یک مقدار قوى شده است، از این رو پیامبر اسلام براى تازه مسلمانان، بنابر نقل تواریخ، دو رکعت نماز صبح و سه رکعت نماز مغرب مى خواندند، اکنون که شما مسلمان شده اید، همین اعمال را انجام بدهید کافى است.
کم کم این شخص تازه مسلمان، قوى شد، و به مساجد مى رفت و مانند سایر مسلمانان، نمازهاى پنجگانه را به جا مى آورد. تا اینکه ماه رمضان فرا رسید، ایشان سراسیمه نزد من آمد و گفت: آیا من هم باید روزه بگیرم؟
گفتم: خیر، روزه مربوط به کهنه مسلمان ها است، مسلمانان صدر اسلام، پس از مدّت طولانى که از بعثت پیامبر گذشت، به روزه گرفتن مأمور شدند.
گفت: مى خواهم روزه بگیرم.
گفتم: هر اندازه که آمادگى دارى روزه بگیر.
همین روش باعث گردید که در سال دوّم، تمام ماه رمضان را روزه گرفت، و اکنون او از مسلمانان نیرومند لبنان است، نماز شبش ترک نمى شود، و مهمترین بودجه ها و کمبودهاى مالى جنوب لبنان - مرکز شیعه نشین - را او تأمین مى کند.
آرى هنگامى که پیامبر {ص} معاذ بن جبل را براى ارشاد مردم، به یمن فرستاد به او فرمود:
《یا معاذ بشر و لاتنفر، یسر و لاتعسر》
اى معاذ! با بشارت و چهره شاد و گشاد با مردم روبرو شو - و کارى را که موجب فرار مردم از اسلام گردد انجام نده - آسان بگیر و سخت نگیر.
📚 مجله حوزه، شماره ۳۹، ص ۴۸ و ۴۹٫
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
▪️سرهنگ شارون آسمان ، فرمانده اسرائیلی در حین یک جلسه تمرین تناسب اندام در شرایط مشکوک به طور غیر منتظره ای درگذشت.
این پنجمین مرگ مرموز غیرقابل توجیه در لیست 26 افسر آمریکایی / اسرائیلی است که در ترور شهید قاسم سليماني نقش داشتند.
#انتقام_سخت
نجاح محمد علي
📚 @DasTanaK_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی با خانوما میری خرید 😐😂
📚 @DasTanaK_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حساب کار اومد دستشون😂
📚 @DasTanaK_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 ارزش پول ملی ما ضعیفتر شد یا آلمان؟
▫️چی شد که اینقدر عوض شدن؟🤔
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
هدایت شده از داناب (داستانک+نکاتناب)
🕯 تو همان داغی هستی که تا زنده ایم در دلمان باقیست ...
جمعه | 01:20 بامداد
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
🚨 تولد قاسم سلیمانی در تنگستان و وحشت اینستاگرام!
⭕️ سحرگاه ۱۴۰۰/۰۴/۱۴ در بیمارستان سلمان فارسی بوشهر نوزادی متولد می شود که از آنجایی که نام خانوادگی پدرش سلیمانی هست، پدر و مادر نام او را به عشق سردار بزرگ اسلام شهید حاج قاسم سلیمانی، قاسم می گذارند.
⭕️ ساعتی بعد دکتر قاسم برجوئی فرد پزشک چکاب نوزاد تازه متولد شده عکس این اتفاق میمون را به همراه پیراهن منقوش به تصویر سردار دل ها که بر تن نوزاد پوشانده شده در صفحه اینستاگرام خود می گذارد.
⭕️ کمتر از ۲۴ ساعت بعد اینستاگرام در حرکتی غیراخلاقی اقدام به حذف این تصویر می کند.
🔻دشمن از نام قاسم هم می ترسد هرچند که یک نوزاد باشد..
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 با امام زمان (عج) حرف بزن
📚 @DasTanaK_ir
﷽✨اگر کارد به استخوانت رسید
مرحوم علامه مجلسی نقل می کند:
فردی به نام ابوالوفای شیرازی در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت (علیهم السلام) می شود. شب در عالم رؤیا، حضرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را زیارت می کند .حضرت می فرمایند:
اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو: 《یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ"الغَوثَ اَدرِکني》(مهدی جان؛ من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس.) ابوالوفا می گوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟گفتم: به منجی عالم بشریت، به فریاد درماندگان و بیچارگان.
💥سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم" بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد.
منبع 📚: بحار الأنوار ، جلد 53 ، ص 678
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
*🌴 آقا ممنون، سیر شدم.*
بر اساس خاطره ای حقیقی از خادم حضرت امام رضاعلیه السلام .....
ساعت خدمتم تمام شده بود و مطابق رسم همیشگیم ، روبه روی ضریح دستی بر سینه نهادم و به رخصتی بر مرخصی از حضرت ، به گامهایی کوتاه ، حرم را ترک کردم
به استراحتگاه خادمین که می آمدیم ، هرشب میهمان احسان و کرامت علی بن موسی الرضا بودیم و ظرف غذایمان آماده روی میز بود
از روزی که همای سعادتِ خادمیِ حضرتِ رضا، بر شانه ام نشسته بود ، با خود عهد داشتم جز لقمه نانی به تبرک ، از سفره ی حضرت برندارم و غذای سفره خانه را هر شب به نیابت از امام رئوف بر زائری هدیه نمایم
لباس خدمتم به صد آداب از تن در میآوردم و به سلام و صلواتی کنار مینهادم ، ظرف غذا را در دست میگرفتم و میان رواق، به راه می افتادم
بیشتر شبها لقمه ی حضرت یا نصیب پیرزنی میشد که عصا زنان دنبال غذای تبرکی بود ، یا پدری که کودکی بیمار، روی صندلی چرخدار را به سمت پنجره فولاد حرکت میداد...
آن شب ظرف غذا محکمتر از همیشه در دستانم جا خوش کرده بود و از کنار هر پیرزن و یا بیماری که رد میشدم، دل نداشتم بفرمایش زنم
مات از بُخلِ خویش ، حدیث نفس میکردم و متحیّر مانده بودم امشب چه پیش آمده دلم را که دریایش قطره گشته...
همچنان میان رواق ها گام برمیداشتم و عنانِ عقل را به دستِ دل سپرده بودم که ناگاه در مقابل پدری به همراه پسرک خردسالش، میخکوب شدم...
مرد جوان آنقدر خوش لباس بود و کودکش آنقدر مرتب لباس پوشیده بود که یقین کردم دلم ، مسیر را اشتباه آمده و باید راه کج کنم، اما چه کنم که قدم از قدمم پیش نمیرفت و ظرف غذا در دستانم شل شده بود...
دل یک دله کردم و غذا را به دو دستم پیش آوردم:
بفرمایید آقا، لقمه ی حضرت است... از طرف آقا علی بن موسی الرضا هدیه به شما...
حرفم هنوز تمام نشده بود که پسرک چشمانش برقی زد و غذا را از دستانم گرفت، صورت کوچکش را روبه ایوان طلای حضرت چرخاند و به همان لحن کودکانه اش گفت:
وااای آقا ممنون، مادرم راست میگفت از پدرِ مهربان هم ،مهربان ترید...
آنگاه در ظرف را باز کرد و به خوشحالی ادامه داد: بابا قاشق هم برایم گذاشته اند...
پدر که صورتش غرق اشک شده بود ، آرام پرسید:
_چگونه محبتتان را جبران کنم؟
هنوز از آنچه پیش آمده بود، متحیّر بودم و به کلماتی در هم ریخته پاسخش دادم:
_ من کاره ای نبودم آقا، لقمه حضرت بود، سهم و روزیِ پسر دوست داشتنیِ شما
مرد که حال کنار پسرش نشسته بود تا پسرش همان گوشه ی رواق غذایش را نوش جان کند، راویِ ماجرایش شد:
- میخواستم برای زیارت وداع بیایم و پسرم را گفته بودم در هتل بمان و با من حرم نیا؛ زیارتم طول میکشد ، طاقت کودکانه ات طاق میشود و حال زیارت را از من خواهی گرفت
پسرم پذیرفته بود در هتل بماند ولی همسرم اصرار داشت که باید برای خداحافظی پسرمان هم بیاید
هرچه بهانه میتراشیدم ، پاسخی میداد؛
تا اینکه مادرش آمد ، کنارش نشست دستانش را گرفت و به یقینی عجیب گفت:
عزیزِ مادر؛ با پدر همراه شو، هیچ نگرانی هم به دلت راه مده؛ امام ، پدرِ مهربان است؛ هرچه خواستی از خودِ امام بخواه...
خلاصه به اوقاتی تلخ دست پسرم را گرفتم و به حرم آمدیم...
زیارت خواندنم طولانی شده بود و پسرم این پا آن پا میکرد، ولی من هنوز دل نداشتم امام را وداع گویم
سرِ نماز بودم که مرتب کودکم ، گوشه ی کتم را میکشید و میگفت بابا دیگر خیلی گرسنه ام، زمانِ رفتن نشده؟
آنقدر جملاتش مکرّر شد که کلافه نماز را سلام دادم و به عتابی گفتم:
مگر مادرت نگفت هرچه خواستی از خودِ آقا بخواه؛
آنگاه انگشتم را به سوی ضریح اشاره کردم و گفتم به آقا بگو گرسنه ام؛
بگذار زیارتم تمام شود
و سر نمازِ بعدی که ایستادم ، دیدم پسرم رو به ضریح صدایش را آرام کرد و زیر لب زمزمه کرد: آقا واقعا گرسنه ام... دروغ نمیگویم...
آنقدر مظلومانه به امام درددل کرد که هرگونه بود نمازم سلام دادم و حرم را ترک کردم؛ هنوز چند قدمی نیامده بودیم که شما با ظرف غذایی از راه رسیدی...
و حال من هم کنار پدر نشسته بودم و بر راءفت امام رئوف اشک میریختم که پسر غذایش را تمام کرد و رو به حضرت باز به همان لحن کودکانه گفت
آقا ممنون...سیر شدم...
*🌹 صلی الله علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام و رحمه الله و برکاته 🌹*
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✅#معرفی_مستند
📽 آغاز ثبتنام اکران جانبی مستند سینمایی «آن زمستان»/ روایتی متفاوت از مرحوم «آیت الله مصباح»
🔸مساجد، دانشگاهها، حوزههای علمیه، مدارس، نهادها و سازمانها برای اکران این مستند سینمایی میتوانند با تماس با شماره 02142887090 هماهنگی لازم را بهعمل آورند.
🔸تازهترین محصول سازمان هنری رسانهای اوج به کارگردانی و تهیه کنندگی احمد شریف زاده، روایتی متفاوت و دیدهنشده از زندگی مرحوم «#علامه_مصباح» را ارائه میدهد.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
سخت ترین لحظه عمر #علامه_طباطبایی از زبان خودش
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✅#حدیث
🔸هرگاه از كاری يا چيزی نگران بودی، صد آيه از هر جای قرآن كه خواستی بخوان، سپس سه بار چنين دعا كن؛
اَللّهُمَّ اكْشِفْ عَنّي الْبَلاءَ
یعنی: خدايا بلا را از من بردار
🔹امام رضا علیه السلام
📖 اصول كافی ج2 ص621
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🌹
🔘 داستان کوتاه
روزی پدر خسته از کار به خانه برگشت. پسرش از او پرسید: پدر حقوق شما چقدر است؟؟؟ پدر پاسخ دارد: "حقوق من در یک ساعت بیست دلار است." پسرک سرش را پایین انداخت و گفت:"پس لطفا ده دلار به امانت به من بدهید." پدر عصبانی شد و گفت: "حتما بازهم می خواهی اسباب بازی بخری. من هر روز به سختی کار می کنم، اما تو فقط به خودت فکر می کنی، برو و بخواب!" پسرک جواب نداد و به اتاق خود برگشت.
پدر نشست. چند دقیقه دیگر آرامش پیدا کرد، متوجه رفتار خشن خود با پسرش شد، با خود فکر کرد شاید پسرک واقعا چیزی لازم دارد. پس وارد اتاق پسرش شد و با صدای ملایم پرسید: "عزیزم ؟ خواب هستی؟" پسرک جواب داد:" نه بابا." پدر گفت:" ببخشید، عزیزم، نباید عصبانی می شدم. این ده دلار را به تو می دهم تا آنچه می خواهی بخری."
پسرک تشکر کرد و هیجان زده ده دلار را گرفت و از پشت متکای خود چند اسکناس دیگر بیرون آورد. پدر پولها را دید و گفت:"تو که پول داری، چرا بازهم از من گرفتی؟" و بازهم ناراحت شد. پسر بی توجه به حرف های پدر، باخوشحالی گفت: الان من بیست دلار دارم. می توانم یک ساعت کار شما را بخرم. لطفا فردا زودتر به خانه بر گردید تا شام را باهم بخوریم. مدت هاست که ما در کنار هم نبوده ایم."
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
وقتی قاتلها و جانیها را قصاص میکنند علیه دستگاه قضا هشتگ میسازند و جار و جنجال راه میاندازند
وقتی به جای زندانی کردن یک نوجوان سنندجی به جرم نگهداری مواد مخدر، حکم جایگزین 160 ساعت خدمات در مرکز نگهداری سالمندان میدهند #لال میشوند
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @DasTanaK_ir
🔻 سوال
آیا نشستن بین دو سجده واجب است، یا به اندازهای که سر از مهر برداریم کافی است؟ آیا ترک آن موجب بطلان نماز میشود؟
✅پاسخ
نشستن بین دو سجده در نماز –واجب یا مستحب- واجب است؛ یعنى بعد از تمام شدن ذکر سجده اول، باید نشست تا بدن آرام گیرد و دوباره به سجده رفت؛ پس اگر این کار عمدا ترک شود، نماز باطل است، ولی ترک سهوی آن، نماز را باطل نمیکند
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فردی در ترافیک جلوی ما بپیچید:
احمق
ما که جلوی دیگران میپیچیم:
زرنگ
کسی جواب تلفن ما را ندهد:
بیمعرفت
ما که جواب ندهیم:
گرفتار
فرد بلندتر از ما:
دراز
کوتاهتر از ما:
کوتوله
همکار جزئینگر:
ایرادگیر و وسواسی
ما جزئی نگرتر باشیم:
دقیق
فردی لیوان آب ما را چپه کرد :
کور
پای ما به لیوان دیگری خورد:
شعور ندارد لیوان را سر راه قرار داده.
به کجا چنین شتابان⁉️
دنیای قضاوتهایمان یعنی تحلیل رفتار و گفتار دیگران بر اساس رفتارهای خودمان
به خود بیاییم
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
📚 زکات طلا
💠 سؤال: آیا به #طلای_زینتی زنان و یا #سکه_طلا #زکات تعلق میگیرد؟
✅ جواب: به طور كلى طلای#مسكوك اگر به شکل سكه در معاملات رایج باشد، زکات دارد، البته باید يك سال در ملك انسان بوده و به #حدّ_نصاب رسيده باشد؛ بدین جهت #سكه_طلا در زمان ما که سكه رايج معاملى محسوب نمىشود، زكات ندارد.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمد بنا قهرمان کشتی فرنگی و مربی تیم ملی: قهرمان اصلی شهدا هستند
💬 #daily.mamad
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
به مناسبت #شهادت_امام_جواد علیهالسلام
🔻نجات زندانی از زندان ابنزیات توسط جواد الائمه(علیهالسلام)
علیبنخالد (زیدیمذهب) میگوید: در سامرا بودم که شنیدم مردی را از طرف شام با زنجیر بسته و آورده و در زندان ابنزیّات زندانی کردهاند، و شایع شد که او ادعای پیامبری کرده است.
بهخاطر کنجکاوی به در زندان رفتم و به زندانبانان پولی دادم و به ملاقات وی رفتم.
وی را مردی با درک و فهم یافتم. پس گفتم: داستانت چیست؟
گفت: من در شام، جایی که میگویند سر مبارک امام حسین(علیهالسلام) آنجا نصب شده، پیوسته عبادت میکردم تا اینکه شبی در همان موضع، رو به محراب، ذکر خدا میگفتم که دیدم شخصی مقابلم آشکار شد و به من گفت: «برخیز»!
پس برخاستم و با من کمی راه رفت. ناگهان خود را در «مسجد کوفه» یافتم. به من گفت: این مسجد را میشناسی؟ گفتم: آری، این مسجد کوفه است. پس به نماز ایستاد و من هم با او نماز خواندم و برگشت و من هم به دنبال او برگشتم.
بازهم مرا کمی راه برد و خود را در «مسجد النبی» یافتم. به رسول خدا سلام کرد و من هم همینطور، و نماز خوانده خارج شدیم!
بار سوم نیز مرا کمی راه برد که دیدم در «مسجد الحرام» هستم! پس خانه کعبه را طواف کرد و من هم با او طواف کردم و بیرون آمدیم.
و باز کمی راه رفتیم خودم را در شام، همانجا که قبلاً عبادت میکردم دیدم. بهناگاه آن شخص از نظرم ناپدید شد. از این مسأله تعجب کردم.
یک سال از آن جریان گذشت. سال بعد دوباره همان شخص را دیدم و خوشحال شدم و باز کارهای سال قبل را تکرار کرد!
اما وقتی که خواست از من جدا شود به او گفتم: به کسی که تو را به این کارها قادر کرده سوگند میدهم که خود را به من معرفی کنی! گفت: من محمدبنعلیبنموسی [جواد الائمه] هستم.
این خبر بالا گرفت تا اینکه به محمدبنعبدالملک زیات (وزیر معتصم عباسی) رسید، پس مرا گرفت و به غلوزنجیر بست و به عراق روانه کرد و همانطور که میبینی در اینجا زندانی شدم و چیزی را که نگفته و ادعا نکردهام به من نسبت میدهند!
گفتم: آیا جریانت را به ابنزیات بنویسم؟ [شاید واقع جریان را بفهمد تجدید نظری کند] گفت: بنویس.
پس من از طرف او داستانش را به ابنزیات نوشتم و فرستادم. وقتی نامه برگشت دیدم پشت نامه نوشته بود: «به همان شخصی که در یک شب تو را از شام به کوفه و از کوفه به مدینه و از آنجا به مکه برده است، بگو تو را از زندان خارج کند!»
علیبنخالد میگوید: من ناراحت شدم و دلم به حال او سوخت. روز بعد، صبح زود به زندان رفتم تا حال او را جویا شوم و وی را به صبر دعوت کنم که ناگهان دیدم عدۀ زیادی از مردم و سربازان و نگهبانان زندان جمع شدهاند!
پرسیدم: چه خبر شده؟ گفتند: آن شخصی که از شام آورده شده بود و ادعای پیامبری میکرد، امشب گریخته است. نمیدانیم آب شده به زمین رفته یا به هوا پرواز کرده است؟
علیبنخالد که تا آن زمان، زیدیمذهب بود، با دیدن این قضیه شیعه اثنیعشری شد و عقیده خوبی پیدا کرد.
الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۳۸۰
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
داناب (داستانک+نکاتناب)
🔻 سوال آیا نشستن بین دو سجده واجب است، یا به اندازهای که سر از مهر برداریم کافی است؟ آیا ترک آن موج
#احکام_سجده
جلسه استراحت یعنی: نشستنِ نمازگزار بعد از سجده دوم (پیش از قیام) در رکعاتی که تشهد ندارد.
نظر مراجع تقلید درباره #جلسه_استراحت متفاوت است:
سیستانی، صافی: اگر جلسه استراحت انجام نشود، بهاحتیاط واجب نماز باطل میشود.
خویی، تبریزی، شبیری، وحید، فاضل، مکارم: اگر جلسه استراحت انجام نشود، نماز صحیح است.
امام، رهبری، بهجت: اگر جلسه استراحت انجام نشود، نماز صحیح است ولی از نظر حکم تکلیفی بهاحتیاط واجب باید جلسه استراحت انجام شود. (برگرفته از سایت در)
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🏴صلوات خاصه امام جواد علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَلَمِ التُّقَى وَ نُورِ الْهُدَى وَ مَعْدِنِ الْوَفَاءِ وَ فَرْعِ الْأَزْكِيَاءِ وَ خَلِيفَةِ الْأَوْصِيَاءِ وَ أَمِينِكَ عَلَى وَحْيِكَ اللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلاَلَةِ وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَةِ وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَى وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّى فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّةِ أَوْصِيَائِكَ إِنَّكَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ
📚 @DasTanaK_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
#احکام_سجده جلسه استراحت یعنی: نشستنِ نمازگزار بعد از سجده دوم (پیش از قیام) در رکعاتی که تشهد ندار
#احکام
🔻تفاوت احکام وضعیه و تکلیفیه
کارهای ما دارای دو نوع حکم میباشند: حکم وضعی و تکلیفی
مثلاً میگویند: اگر شخصی در ماه رمضان به خداوند دروغ ببندد، تکلیفاً کار حرامی مرتکب شده و وضعاً روزهاش باطل میشود.
اما اگر فتوایی را بهدروغ به مجتهدی نسبت بدهد، از نظر تکلیفی کار حرامی کرده؛ اما حکم وضعی ندارد.
🔹معنای حکم تکلیفی
🔻فقط به «وجوب و استحباب و اباحه و کراهت و حرمت» حکم تکلیفی گفته میشود.
واجب، عملی است که حتماً باید انجام شود.
مستحب، عملی است که انجامدادنش بهتر است.
مباح، عملی است که انجامدادن و انجامندادنش مساوی است.
مکروه، عملی است که انجامندادنش بهتر است.
حرام، عملی است که نباید انجام شود.
🔹معنای حکم وضعی
🔻هر حکمی غیر از احکام تکلیفی، حکم وضعی نام دارد. (برگرفته از سایت در)
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✨﷽✨
اعتراض!
ازخاطرات آیت الله حاج سیدموسی شبیری زنجانی آمده است :
در زمان شاه مىخواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوراى ملّى را بسازند و بايد ۳۵ خانه خراب مىشد.
بهاطلاع صاحبان خانهها رساندند كه خانه شما را مترى فلان مقدار مىخريم.
هر كس اعتراض دارد، بنويسد تا رسيدگى شود.
هيچكس بهجز واعظ مشهور مرحوم حسینعلی راشد اعتراض نكرد. اين جريان خيلى بر مسؤولان گران آمد، و گفتند: «فقط اينكه آخوند است، اعتراض كرده!»
بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند براى اينكه به او حمله كنند و خفيفش (خوار) نمايند!
راشد آمد و بعد از سلام و احوالپرسى از او پرسيدند كه اعتراض شما چيست؟
گفت: «حقيقتش اين است كه اين خانه را من سالها قبل و بهقيمت خيلى كم خريدهام و در اين مدت زمان طولانى مخروبه شده و بهنظر من قيمتى كه شما پيشنهاد كردهايد زياد است و من راضى نيستم از بيتالمال مردم، قيمت بيشترى براى خانهام بگيرم.»
بهت و تعجّب همه را فرا گرفت و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقليتهاى دينى بود، از جا برخاست و راشد را بوسيد و گفت: "اگر اسلام اين است من آمادهام براى مسلمان شدن"
منبع 📚: جرعه ای از دریاج۲ص۶۵۸
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b