eitaa logo
داستان های آموزنده
67.6هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
🤝♥️ لبخندی به خودم زدم و درو باز کردم و خودم رو به فربد نشون دادم ی حس خوبی داشتم تووو این لباس اونم خیلی خوشش اومد و گفت خوشگله و همون لحظه قرار شد همونو بخریم انگارفربدم هم سلیقه منه تند تند لباسمو عوض کردم اومدم بیرون اما همون لحظه که خواستم حسابش کنم فربد دستمو گرفت کشید و گفت حساب کردم بریم بعد از اینکه تشکر کردیم اومدیم بیرون و گفتم : +چرا تو حساب کردی فربد؟ این لباس مال منه خب!!! -از نظرت من شبیه سیب زمینیم؟ چرا تو باید حساب می‌کردی اون وقت؟ +ما که واقعاً نمی‌خوایم با هم ازدواج کنیم آخه تو چرا باید پول لباس منو حساب کنی؟ - به هر حال داریم ازدواج می‌کنیم رویا خوشم نمیاد از این حرفا واقعاً دیگه نشنوم +چشم ارباب چرا شبیه شوهرای بد اخلاق رفتار می‌کنی؟... اخم مصنوعی کرد و گفت از این به بعد همینه که هست حرف از ضعیفه نشنوم... جفتمون زدیم زیر خنده و راه افتادیم تا برای فربد هم لباس بگیریم با اینکه اصرار داشت نمی‌خواد ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh