eitaa logo
داستان های آموزنده
67.6هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
🤝♥️ دیدم نه مثل اینکه قرار نیست من خوابم ببره برای همین بلند شدم و چراغ اتاقو روشن کردم نگاهم افتاد به حلقم که روی میز بود با ذوق برش داشتم و نگاهی با ذوق بهش انداختم توی دستم انداختم و با عشق بهش خیره شدم واقعا خیلی خوشگل بود با اینکه ساده بود اما شیک بودن ازش می‌بارید فربد: خیلی خوشحال بودم از اینکه با رویا رفته بودیم خرید و این چیزا رو گرفته بودیم اصلاً حواسم به این موضوعا نبود خوب شد خودش اومد بهم گفت وگرنه خیلی بد می‌شد از روی مبل حلقه ازدواجمون رو برداشتم و بهش خیره شدم یعنی قرار بود از فردا این انگشتر دست منو رویا باشه حس خوبی داشتم بهش نمیدونستم این آینده قراره به کجا کشیده بشه اما امیدوار بودم دلم‌میخواست همه چی طوری چیده بشه که حال رویا خوب باشه به نظرم هیچ چیزی مهمتر از رویا نبود هیچ چیزی… ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh