eitaa logo
داستان های آموزنده
67.6هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
0 فایل
‌‌‌‌‌ 🌿 ‌‌﷽ 🌿. #کپی_جایز_نیست. برای ارسال داستان خود ویا دوستانتان به ایدی ارسال کنید @zahraB18 https://eitaa.com/joinchat/15925614C7f87bffef4 سلام تعرفه تبلیغات داخل کانال هست
مشاهده در ایتا
دانلود
🤝♥️ صبح با صدای در خونه چشمام رو باز کردم نگاهم که به ساعت افتاد مثل برق گرفته و از جام پریدم و دویدم سمت در با دیدن رویایی که اونم مثل من چشاش پف کرده بود و معلوم بود خواب مونده بوده خندم گرفت اما سعی کردم جلو خودمو بگیرم رویا گفت: -وای فربد بیچاره شدیم خواب موندیم چیکار کنیم؟ +نگران نباش محضر همین نزدیکیاست یک ساعت و نیم وقت داریم سریع برو حموم دوش بگیر منم حاضر میشم -باشه باشه تو رو خدا زود حاضر شو اگه دیر کنیم خیلی بد میشه... بعد از رفتن رویا در خونه رو بستم و برگشتم داخل اتاق دلم می‌خواست بازم بخوابم اما واقعاً نمی‌شد فکرشم نمی‌کردم یه روزی روز عقدم خواب بمونم برای اینکه بیشتر از این زمانو از دست ندیم سریع رفتم داخل حموم و خودمو زیر آب خنک بردم تا خواب از سرم بپره... ادامه دارد...❤️‍🔥 •✾📚 https://eitaa.com/dastanamuzandeh