۱.
🔸 نام داستان : #لحظه_ای_قبل_از_اشتباه
🔹 آیهی مربوطه : آیهی ۲ سورهی تغابن
🔸 نویسنده : کانون #نسیم_غدیر
"فقط یه لحظه کسی حواسش نبود!"
واقعاً؟
یه نگاه همیشه هست…
👈 داستان رو اینجا بخون 👉
°°°
#داستان_آیه_ها
@Dastane_Ayeha
.
۲.
🔸 نام داستان : #لحظه_ای_قبل_از_اشتباه
🔹 آیهی مربوطه : آیهی ۲ سورهی تغابن
🔸 نویسنده : کانون #نسیم_غدیر
°°°
"فقط یه لحظه کسی حواسش نبود!"
واقعاً؟
یه نگاه همیشه هست…
مایکِل، دستش را آرام به سمت گوشی دوستش دراز کرد.
فقط یک لحظه کافی بود
بدون اینکه کسی بفهمد،
قفل گوشی را باز کند و نگاهی به پیامهایش بیندازد.
کنجکاوی مثل خوره به جانش افتاده بود.
چشمش به اطراف چرخید.
کلاس خلوت بود.
معلم هنوز نیامده بود.
همه مشغول حرف زدن بودند.
دستش به گوشی نزدیک شد...
بَرِش داشت.
.
.
.
ناگهان دلش لرزید.
انگار کسی از پشت سر نگاهش میکرد.
نفسش را حبس کرد و سریع سرش را برگرداند.
اما کسی نبود.
قلبش تندتر زد.
چرا احساس میکرد یکی دارد او را میبیند؟
.
.
.
به خودش که آمد، یاد حرف پدرش افتاد:
"پسرم، حتی اگه کسی تو رو نبینه، خدا میبینه."
گوشی را سر جایش گذاشت و انگشتهایش را مشت کرد.
حس سبکی عجیبی در دلش نشست.
چه به موقع حرفِ پدرش یادش آمد.
دقیقاً لحظهای قبل از اشتباه
°°°
#داستان_آیه_ها
@Dastane_Ayeha
.