❓چه كسى شيعه است؟
🌹 معیارهای یک شیعه امیرالمؤمنین در کلام #امام_رضا علیه السلام
🏰 هنگامي كه مأمون على بن موسى الرضا (ع) را وليعهد خود قرار داد عده اى به در خانه آنجناب آمده اجازه ورود مي خواستند.
✋🏻 گفتند: به حضرت رضا(ع) عرض كنيد يك دسته از شيعيان على (ع) مي خواهند خدمت شما برسند!
🌹 در جواب آنها فرمود: من مشغولم آنها را برگردانيد!!
🌄 فردا آمدند مانند روز قبل خود را معرفى كردند باز فرمود: آنها را برگردانيد...
⏳ تا دو ماه به همين طريق مى آمدند و بر مي گشتند بالاخره از شرفيابى مايوس شدند.
👥👥 روزى به دربان گفتند: به آقاى ما على بن موسى (ع) بگو ما شيعه پدرت على (ع) هستيم دشمنان به واسطه اجازه ندادن شما ما را سرزنش كردند. اين بار بر مي گرديم و از خجالت به وطن خود نخواهيم رفت زيرا تاب شماتت دشمنان را نداريم!
👥👥 اين مرتبه اجازه فرمود داخل شدند و سلام كردند.
🌹 آن جناب نه جواب سلام و نه اجازه نشستن داد!
👥👥 همان طور كه ايستاده عرض كردند:
✋🏻 يابن رسول الله اين چه ستمى است كه بر ما روا مي دارى! ما را خوار مي گردانى؟ بعد از اين همه سرگردانى كه اجازه شرفياب شدن نمي دادى ديگر چه براى ما باقى ماند؟
🌹 فرمود: اين آيه را بخوانيد:
🔅«ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير»:
🔅«هر مصيبتى كه بر شما مي شود بواسطه كارهائى است كه كرده ايد با اينكه بسيارى از آنها را مي بخشند»، در اين عمل من از خدا و پيغمبر و على و آباء طاهرينم (ع) پيروى كردم آنها شما را مورد عتاب قرار دادند من نيز چنين كردم.
👥👥 عرض كردند سبب چه بود كه باعث عتاب و سرزنش شديم؟!
🌹 فرمود: «چون شما ادعا مي كنید ما شيعيان على (ع) هستيم. واى بر شما، شيعيان آن آقا حسن و حسين (ع) و اباذر و سلمان، مقداد و عمار و محمد بن ابى بكرند.
🔅آن كساني كه كوچكترين مخالفت نسبت به دستورات على (ع) نكردند و مرتكب يك كار كه او نهى كرده بود نشدند، اما شما مي گوئيد ما شيعه على هستيم در بيشتر از كارها مخالف او هستيد و نسبت به بسيارى از واجبات كوتاهى مي كنيد. حقوق برادران را سبك مي شماريد. جائي كه نبايد تقيه نمائيد مى كنيد و تقيه نمى كنيد آنجا كه بايد بكنيد. اگر بگوئيد دوستان و محبين آن آقاییم با دوستانش دوست و با دشمنانش دشمن هستيم اين سخن را رد نمی كنم اما مقامى بسيار ارجمند را ادعا كرديد، اگر گفته خود را به وسيله كردار ثابت نكنيد هلاك خواهيد شد مگر رحمت خدا نجاتتان بدهد».
👥👥 عرض كردند:
✋🏻 يابن رسول الله (ص) اينك از گفته خود استغفار مي كنيم و توبه مي نمائيم همانطور كه شما تعليم داديد مى گوئيم، شما را دوست داريم دوست دوستان شما و دشمن دشمنانتان هستيم.
🌹 در اين هنگام على بن موسى الرضا(ع) فرمود:
🔅«مرحبا بكم يا اخوانى و اهل ودى»:
🔅«مرحبا به شما اى برادران و دوستان من...»، بالاتر بيائيد... بالاتر بيائيد...
👥👥 پيوسته آنها را بطرف بالا مى برد تا پهلوى خود نشانيد آنگاه از دربان سئوال كرد چند مرتبه اينها آمدند اجازه نيافتند؟
🧔🏻✋🏻 عرض كرد شصت بار!!
🌹 فرمود: «شصت مرتبه برو و سلام كن و سلام مرا نيز برسان... بواسطه استغفار و توبه اي كه كردند گناهاشان محو شد و به سبب محبتى كه با ما دارند سزاوار احترامند. به احتياجات خود و خانواده شان رسيدگى كن از نظر مالى بر آنها فروان توسعه ده براى مخارج و هدايا و تحفه و رفع احتياجات». (۱)
📚 پی نوشت:
۱. جلد ۱۵ بحارالانوار، جزء اول، ص ۲۴۴.
📗 داستانها و پندها جلد چهارم، مصطفى زمانى وجدانی
#روایت
#داستان_کوتاه
#سیـره_اهـل_بیـٺ
🌴 #ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
نسل انتقالی به پایان راه نزدیک میشود:
*نسل رو به اتمام و پر ماجرای ما،*
*نسل تربیت شده در قبل از انقلاب *
اگر متوسط سن رزمندگان دفاع مقدس را ۲۳ سال در نظر بگیریم و سال ۶۳ را متوسط هشت سال دفاع مقدس محاسبه کنیم، سن متوسط بازماندگان دفاع مقدس (رزمندگان، جانبازان و آزادگان) در سال۱۴۰۲ باید عددی حدود ۶۰ تا ۶۲ سال باشد و البته آسیب های روحی و جسمی وارده به این افراد، آنان را مشابه پیرمردانی ۷۰ تا ۸۰ ساله (بسته به نوع و شدت آسیب های روحی و جسمی) نشان میدهد.
دیگر خبری از والدین شهدا نیست و تقریبا پدران و مادران شهدا به آخرای خط رسیده اند و جمعیت بسیاری از آنان به فرزندان شهیدشان پیوسته اند.
آرام آرام جانبازان، ایثارگران و رزمندگان بار و بندیل سفر را می بندند تا به رفقای آسمانی خود بپیوندند و تقریبا هر روزه در هر کوی و برزنی صدای لا اله الا الله را برای تشییع این خون داده ها و خون دل خوردها می شنویم.
تا ده سال آینده، اگر خبرنگارانی هوس مصاحبه و گفتگو با یکی از رزمندگان زنده مانده از جنگ و دفاع مقدس را داشته باشند باید شهر به شهر،
کوه به کوه و دیار به دیار، روزها و ماهها، بگردند، تا شاید بتوانند یک کهنه سرباز پیر و فرتوت، که نای سخن گفتن ندارد را پیدا کنند تا مصاحبه ای نمایند.
ما بی نظیرترین نسلیم، ما نسل انتقالیم. آخرین بازماندههای نسل سنتی و اولین اهالی دهکده مجازی نسل مدرن. ما با تمام سختیهایی که داشتهایم نسلی بینظیریم.
نسلی هستیم که هم خانوادهی پرجمعیت را تجربه کردیم و هم خانواده کم جمعیت تک فرزندی را دیدیم .
نسلی هستیم که عمو، عمه، دایی و خاله برایمان بسیار پررنگ بود و نسلی را دیدیم که کمکم با آن غریبه شدن .
نسلی هستیم که همسایه و هم محلهای بخش مهمی از خاطراتمان بود و نسلی را دیدیم که در یک آپارتمان چند واحدی کسی، کسی را نمیشناسد.
نسلی که گروههای گفتگویمان، جمع شدنهایمان داخل کوچه بود و نسلی را دیدیم که با ایسنتاگرام و واتساپ و تلگرام، جمعهای مجازی تشکیل دادند اما سال تا ماه یکدیگر را نمی بینند و بعضاً نمی شناسیم .
نسلی که روزها و هفتهها در خانه پدربزرگ و عمو و دایی و… میماندیم و نسلی را دیدیم که بعد از دو ساعت مهمانی در خانه پدربزرگ و عمو و دایی ، در گوش پدر و مادر غر می زند که چرا نمی رویم ؟
نسلی هستیم که تماشای آلبومهای خانوادگی، یکی از سرگرمی مهمانهایمان بود و نسلی را دیدیم که هزاران عکس بیحس را در حافظه گوشی و کامپیوتر ذخیره میکند و هرگز هوس نمیکند آنها را بار دیگر ببیند.
نسلی که در پذیرایی خانههایمان فقط پُشتی و بالش بود اما با کلی مهمان و نسلی را دیدیم که مُبل بخش زیادی از فضای خانه شان را اِشغال کرده است و کسی نیست روی آنها بنشیند.
ما نسلی بی نظیریم.
ما جنگ دیده ایم . آژیر قرمز شنیده ایم ، دشمن بی رَحم دیده ایم ، بمباران و توپ و تانک و موشک دشمن دیده ایم.
ما بی رَحم ترین موجودات تاریخ را
در زمان ما سرای سالمندان اسمی ناآشنا بود اما امروز در هر شهر و محله ای تابلوی این مراکز خودنمایی میکند .
ما نسل انتقالیم. آخرین بازماندههای نسل سُنّتی و اولین اهالی دهکده مجازی نسل مُدِرن.
ما با تمام سختیهایی که داشتهایم نسلی بینظیریم ...
: اگر دوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید:
در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.
مبادا *ارزشها* در خاکریزها جا بماند، و ارزش ها، مثل امروز، *عوض* شود و *عوضیها* ارزشمند شوند.
می بینید که چگونه ما را *غریبه* میپندارند
آن روزها:
*قطار قطار* می رفتیم.. *واگن واگن* بر می گشتیم.
*راست قامت* می رفتیم.. *کمر خمیده* بر می گشتیم.
*دسته دسته* می رفتیم. *تنها تنها* بر می گشتیم.
بیهیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ..!
اما مردانه، ایستادیم...
باور کنید که:
ما هم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان داشتیم.
اما با
*دل* رفتیم... *بیدل* برگشتیم.
با *یار* رفتیم... با *بار* بر گشتیم.
با *پا* رفتیم... با *عصا* بر گشتیم.
با *عزم* رفتیم... با *زخم* برگشتیم.
با *شور* رفتیم... با *شعور* برگشتیم.
ما اکنون *پریشان* هستیم.
اما *پشیمان* نیستیم.
*ما* همان کهنه *رزمندگان* پیادهایم که *سواری* نیاموختهایم.
همان هایی هستیم که به *وسوسهی قدرت* نرفته بودیم.
میدانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟؟؟
*۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران!!!
اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم.
ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم.
رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم
دلنوشته رزمنده جامانده
🌴 #ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
🌷 آیت الله شیخ محمدتقی بهلول نقل میکردند :
✍ ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» میرفتیم. وقت نماز شد. مادرم کارواندار را صدا کرد و گفت : کاروان را نگهدار ، میخواهم اول وقت نماز بخوانم.
☘ کاروان دار گفت : بیبی❗دوساعت دیگر به فلان روستا میرسیم. آنجا نگه میدارم تا نماز بخوانیم.
☘ مادرم گفت : نه❗میخواهم اول وقت نماز بخوانم.
☘ کارواندار گفت : نه مادر . الان نگه نمیدارم. مادرم گفت : نگهدار. او گفت : اگر پیاده شوید ، شما را میگذارم و میروم. مادرم گفت : بگذار و برو.
☘ من و مادرم پیاده شدیم .کاروان حرکت کرد . وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟
☘ من هستم و مادرم ؛ دیگر کاروانی نیست ؛ شب دارد فرا میرسد و ممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزهی آبی که داشت ، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد ؛ رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند.
☘ لحظه به لحظه رعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر میشد ؛ در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلّل پشت سرمان میآید.
☘ کنار جاده ایستاد و گفت : بیبی کجا میروی؟
مادرم گفت : گناباد. او گفت : ما هم به گناباد میرویم. بیا سوار شو
☘ یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر.
مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت :
☘ من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم. سورچی گفت : خانم ، فرماندار گناباد است. بیا بالا ؛ ماندن شما اینجا خطر دارد ؛ کسی نیست شما را ببرد.
☘ مادرم گفت : من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم. در دلم میگفتم مادر بلند شو برویم.
خدا برایمان درشکه فرستاده است ؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح میگفت؛
☘ آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت : مادر بیا بالا ؛ اینجا دیگر کسی ننشسته است . مادرم داخل درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم.
☘ در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم.
🖋 اگر انسان بنده ی خدا شد ، بيمه مىشود و خداوند امور او را كفايت و كفالت مىكند.
«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶
#نماز_اول_وقت
☀️#یادکنیدامام وشهداء را باذکر #صلوات🌹
🌴 #ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
🐪 كرايه دادن شتر براى هارون ملعون
👳🏼♂ صفوان بن مهران كوفى از اصحاب حضرت صادق عليه السلام و حضرت موسى بن جعفر عليه السلام و آدم فهميده و پرهيز كارى بود، و اشتران بسيارى داشت كه بوسيله كرايه دادن آنها زندگانى خود را تاءمين مى كرد.
🌴 در يكى از روزهها كه صفوان بخدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام مشرف شده بود، آن حضرت مي فرمايد:
▪️اى صفوان تمام اعمال تو خوب و نيكو است مگر يك چيز تو.
✋🏻👳🏼♂ صفوان عرض ميكند: جان من فداى تو باد، كدام عمل من بد است؟
🌹امام فرمود: اشتران خود را باين مرد (به هارون الرشيد) به كرايه مي دهى!
✋🏻 صفوان: قسم بخدا كه اين كرايه را از نظر حرص و علاقه و در راه لهو و صيد نمي دهم، بلكه در راه سفر حجّ بكرايه مي دهم، و خود من نيز متصدّى و مباشر خدمت او نمي شوم بلكه آدمهاى من همراه آنها هستند.
🌹امام: آيا وجه كرايه تو در عهده او مي ماند؟
✋🏻 صفوان: آرى مديون مي شوند تا پس از بر گشتن تاءديه نمايند.
🌹 امام: آيا دوست ميدارى كه هارون و اهل بيت او باقى باشند، تا آن ساعتى كه كرايه تو را نپرداخته اند؟
👳🏼♂ صفوان: آرى قهرا اينطور است!
🌹امام فرمود: كسي كه بقاى ايشان را دوست بدارد از ايشان است، و هر كه از ايشان باشد جاى او دوزخ خواهد بود.
🐪🐪 صفوان گويد: پى از آن رفتم و همه اشتران خود را فروختم و چون اين خبر بگوش هارون الرشيد رسيد، مرا نزد خود طلبيده و گفت طوريكه نقل كردند شترهاى خود را فروخته اى؟
✋🏻 گفتم: آرى، مرد پير و ضعيف و بيحال شده، و نميتوانم خود متصدى امورم باشم، و غلامان من آنطورى كه بايد مراقب و مواضب نيستند، و نمى توانند از عهده اين كار بخوبى بيرون آيند.
🔥 هارون گفت: هيهات هيهات به اشاره موسى بن جعفر اين كار را كرده اى؟
👳🏼♂گفتم: مرا با موسى ين جعفر چه كار است.
🔥گفت: دروغ ميگوئى، و اگر نبود حق صحبت و حسن سابقه تو در اين ساعت امر ميكردم كه تو را بكشند. (۱)
☑️ نتيجه: آرى دولت ظالم وقتيكه روى كار آمد: تمام كارمندان دولتى در جنايت و ستمگرى و جرم آن دولت شريك بوده، و هر يكى باندازه رتبه و مقام و عمل خود سهيم جرم و ظلم شناخته شده، و در محكمه عدل و در پيشگاه حقيقت محاكمه و مجازات خواهند شد.
▪️دولت عبارت از هيئت و آن جمعيتى است كه: در سايه فعاليت و كوشش و خدمت آنها، جريان امور براه افتاده و مقاصد شوم و نظريات دولت ستمكار تحقق خارجى پيدا كرده ، و جامه عمل بخود ميپوشد.
▪️كارمندان دولت ستمكار چون اعضاء و جوارح و نيروهاى ظاهرى و باطنى يك آدم ظالم و لجام گسيخته و نادانى هستند كه: هر يكى بنوبه خود براى انجام دادن افكار باطل و نيات پليد او فعاليت و خدمت ميكنند: كارمندان دولت ستمگر (دولتيكه حق و حقيقت را زير پا ميگذارد) بايد بدانند كه : در مقابل حق و در پيشگاه الهى محكوم بوده، و از صراط خداپرستى و آئين حق منحرف و بركنارند.
▪️كارمندان دولت باطل بايد متوجه باشند كه: معاش آنها از اموال يتيمان و بيچارگان و مظلومان و بيوه زنان و از چپاول و غارت دارائى اشخاص پرهيزكار تامين شده، و هرگونه اعمال و خدمات آنان براى از بين بردن حق و حقيقت ، و خاموش كردن انوار هدايت و عدالت ، و بيچاره كردن يك مشت اشخاص ضعيف بى دست و پا، و ترويج نمودن منكرات و فحشاء و جور و يارى كردن به جنايات و هزاران اعمال برخلاف عفت و عصمت و طهارت، و جنگيدن با پروردگار جهان و رسول اكرم و اولياى اطهار و احكام و قوانين آسمانى ، و خفه كردن احساسات مردم با تقوى و حقيقت طلب و درستكار، ميباشد و بس.
📚 پی نوشت:
۱- مجالس المؤمنين
📗 مجموعه قصه هاى شيرين، آيه الله حاج شيخ حسن مصطفوى
🌴 #ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
📚📚📚
#ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
🔆امام ناظر اعمال ماست
داود رقى گفت خدمت حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم بمن ابتدا بدون سابقه فرمودند اى داود عملهاى شما را روز پنجشنبه بر من عرضه داشتند و در بين آنها از عمل تو بر من عرضه شد صله رحم ترا ديدم نسبت بپسرعمويت فلانى مسرور شدم از اين كار تو و ميدانم اين پيوند خويشاوندى كه تو كردى زودتر اجل او را ميرساند و عمرش را تمام ميكند داود گفت من پسر عموئى داشتم بدسيرت و دشمن خاندان نبوت شنيدم وضع زندگى او آشفته است و از نظر معيشت در سختى هستند. قبل از آنكه عازم مكه شوم مقدارى از براى مخارج آنها فرستادم .(1)
و نيز از حضرت باقر يا صادق عليه السلام (عن احدهما) نقل كرده كه بمن فرمود اى بصیر گمان ميكنم تو نسبت بخويشاوندانت صله رحم ميكنى گفتم بلى فدايت شوم در بازار كار ميكردم وقتيكه كوچك بودم دو درهم مزد ميگرفتم يك درهم آن را بخاله ام و درهم ديگر را به عمه ام ميدادم فرمود بخدا قسم دو مرتبه تا كنون اجل تو رسيده بود ولى بواسطه همين صله رحم و نيكى بخويشاوندان كه ميكردى تاءخير افتاد.(2)
📚1- بحار، ج 16، ص 2
2- بحار، ج 16، ص 39
#جمعه
سلامتی #امام_زمان(عج) #صلوات
🌴 #ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
🔴 مرد اگر مثل امام رضاش غیور باشد چه شود!
📖 در مشهد، به خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضاعلیهالسلام شد. آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار میرفتیم. در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که نابینا بود و حتی به او کربل رضای عاجز میگفتند. (آقا فرمودند که مشهدیها به نابینا عاجز میگویند.) کربلایی رضای عاجز به مسجد میآمد و تکبیر میگفت. ما بچه بودیم و سالها بود که او را میشناختیم و کوری او را دیده بودیم. روزی من پیش پدرم بودم که این کربلایی رضا آمد، اما بینا شده بود. پدرم از او پرسید: کربلایی رضا من را میبینی؟ گفت: بله آقا و سپس قیافه پدر من را شرح داد.
پدرم شنیده بودند که کربلایی شفا گرفته است و میخواستند خودشان ببینند. من هم آنجا بودم و دیدم همان کربلایی رضایی که هر روز کور میآمد، امروز بینا شده بود. این کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را میگرفت و پدر نابینایش را به مسجد میآورد. بعد از اینکه در مسجد مستقر میشد، دیگر به کسی نیاز نداشت. ما جستجو کردیم که چرا شفا دادهاند. گفتند: سالها بود که این دختر بچه دست کربلایی را میگرفت و به مسجد میآورد. کمکم دختر بزرگ شد و بهاصطلاح آب و رنگی پیدا کرده بود.
روزی بعضی از بچههای بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنیده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگیر و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش میگوید تو برو خانه من اینجا میمانم. او به امام رضاعلیهالسلام عرض کرده بود: آقا! من سالهاست که نابینا هستم و حتی یکبار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما یکبار هم گله نکردم و گفتم تقدیر خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، اما تعرض به ناموسم را تحمل نمیکنم؛ یا من را شفا بدهید یا همینجا مرگم بدهید. من دیگر طاقت ندارم متلکهای مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل میشود و بعد از مدتی خوابش میبرد. در خواب، حضرت رضاعلیهالسلام او را شفا میدهند. مقام معظم رهبری خودشان این داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم این جریان را دیدهام.
📚منبع: بیانات حضرت آیتالله مصباح در جمع بسیج دانشجویی خوزستان و دانشگاه شهید چمران اهواز - ۱۳۹۱/۰۴/۱۷
#رمضان
🌴 #ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود!
تابجنبیم تمام است تمام!!
مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت...
یا همین سال جدید!
بازکم مانده به عید!!
این شتاب عمر است ...
من وتو باورمان نیست که نیست!!
زندگی لحظه بیداری ماست...
زندگی میگذرد. چه بخوای چه نخواهی رفیق
تا توانی خوش باش، اهل جود و کرم و بخشش باش
با صفا و صادق و بی غل و غش باش
سال نو و بهار طبیعت مبارک باد.
دوستدار شما حسینی یزدی
#رمضان
#ماه_رمضان
🌴 #ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌸🌸
فوووووووووق العااااااااده مهم
پیشنهاد ویژه و مهم استاد پناهیان برای سومین شب قدر 👆
هشدار جدی آیت الله بهجت (ره)....👆
لطفا نشر حداکثری
🌴 #ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
📚📚📚
#ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
🔆امام ناظر اعمال ماست
داود رقى گفت خدمت حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم بمن ابتدا بدون سابقه فرمودند اى داود عملهاى شما را روز پنجشنبه بر من عرضه داشتند و در بين آنها از عمل تو بر من عرضه شد صله رحم ترا ديدم نسبت بپسرعمويت فلانى مسرور شدم از اين كار تو و ميدانم اين پيوند خويشاوندى كه تو كردى زودتر اجل او را ميرساند و عمرش را تمام ميكند داود گفت من پسر عموئى داشتم بدسيرت و دشمن خاندان نبوت شنيدم وضع زندگى او آشفته است و از نظر معيشت در سختى هستند. قبل از آنكه عازم مكه شوم مقدارى از براى مخارج آنها فرستادم .(1)
و نيز از حضرت باقر يا صادق عليه السلام (عن احدهما) نقل كرده كه بمن فرمود اى ابابصیر گمان ميكنم تو نسبت بخويشاوندانت صله رحم ميكنى گفتم بلى فدايت شوم در بازار كار ميكردم وقتيكه كوچك بودم دو درهم مزد ميگرفتم يك درهم آن را بخاله ام و درهم ديگر را به عمه ام ميدادم فرمود بخدا قسم دو مرتبه تا كنون اجل تو رسيده بود ولى بواسطه همين صله رحم و نيكى بخويشاوندان كه ميكردى تاءخير افتاد.(2)
📚1- بحار، ج 16، ص 2
2- بحار، ج 16، ص 39
سلامتی #امام_زمان(عج) #صلوات
🌴 #ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
YEKNET.IR - zamine - vafat omolbanin 1401 - karimi.mp3
7.28M
عاشقی یعنی
دل بریدن از غیر یار
خود ندیدن
تا پای دار
#محمود_کریمی🎙
#سید_شهیدان_خدمت💔
#ایران_تسلیت
🌴 #ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
✋🏻 ما هستیم که باید ظهور کنیم نه امام زمان(عج)
🎙خاطره ای از شهید آیت الله دستغیب(ره)
🚙 انگار همین دیروز بود که به اتفاق دکتر خاتمی و چند نفر از برادران پاسدار به منزل آقای دستغیب رفتیم.
🍚 ظرفی از نقل بادامی کنار دست آقا بود.
👈🏻 گفت: بفرمائید.
👥👤 بچه ها خندیدند.
❓گفت: ها می خواهید خودم بدهم؟
🍚 آن وقت آقا مشتش را پر از نقل کرد و به یک یک بچه ها داد.
✋🏻 دکتر خاتمی گفت: آقا عرضی خدمتتان داشتم. یک سؤالی برای ما مطرح شده است و آن اینکه ما شنیده ایم اصحاب امام زمان(ع)، ۳۱۳ نفرند و هر وقت چنین تعداد آماده بشود، امام زمان ظهور می کنند. حالا واقعا در شرایط فعلی چنین تعدادی آماده، نیست؟
☝️🏻آقا خندید و گفت: یک حکایت برایتان بگویم، بعدش هم یک روایت.
✅ اما حکایت: ۴۵ سال پیش در نجف بین علما همین مسئله مطرح شد.
👥👤 عده ای می گفتند: چگونه بین بیش از سه هزار روحانی ۳۱۳ نفر یار امام زمان پیدا نمی شود؟
👤 قرار گذاشتند فردی را انتخاب کنند که بهترین آنان باشد تا با امام زمان(ع) در این مورد صحبت کند.
🕌 فرد منتخب در مسجد اعتکاف نمود. دعا خواند. ندبه کرد. چند روزی گذشت سحر در خواب دید که وارد شهری شده است و جمعیت در آن موج می زند. همه به استقبال او آمده، بودند. او را بر دست گرفتند و با سلام و صلوات به داخل شهر بردند. جمعیت اظهار شادی نمودند. به شیخ گفتند سلطان ما مرده و تو از امروز سلطان مایی. او را به قصر بردند.
👑 لباس شاهانه بر تنش پوشاندند. سفره چیدند. غذاهای رنگارنگ و خوشمزه.
🌷 آقای دستغیب گرم خندید و ادامه داد: آشیخ هم حسابی خورد. ملکه را آوردند. ملک و ملکه به حجله رفتند.
🚪مدتی نگذشته بود که در زدند. تق تق تق. گفت کیه: گفتند آقا امام زمان ظهور کرده و فرموده به شما بگوییم که بیایید.
👌🏻آشیخ قدری سرش را خاراند و با خود فکر کرد: امام زمان هم وقت پیدا کرده؟ بگویید بگذارد صبح شود.
🚪دوباره در زدند که بیا. گفت: نمی آیم.
☀️ از خواب بیدار شد. در گوشه مسجد مچاله شده بود و وضعش خوب نبود. آفتاب زده بود. دو دستی زد توی سرش. خاک بر سرم. وای بر من...
✅ اما روایت: یکی از دوستداران حضرت امام صادق(ع) از خراسان به زیارت امام آمد...
🌹امام از وضعیت شیعیان در خراسان پرسید!
✋🏻 شیعه خراسانی بسیار تعریف کرد و بعد پرسید: با این همه یاران، شما چرا قیام نمی کنید؟
🔥 در گوشه خانه برای پختن نان تنور را آتش کرده بودند. تنور زبانه می کشید.
👳🏻♂ هارون مکی آمد.
🌹 امام فرمود: هارون برو داخل تنور.
👣 هارون پابرهنه دوید بسوی آتش و در آتش نشست. رنگ از رخسار شیعه خراسانی پرید. جزع کرد که چرا چنین کرد.
⏳بعد از مدتی امام به هارون گفت: بیرون بیا.
👳🏻♂ هارون خاکستر جامه اش را تکاند و بیرون آمد.
🌹 امام پرسید: چند نفر مثل هارون در خراسان هست؟
✋🏻 گفت: هیچ کس.
✋🏻 ما هستیم که باید ظهور کنیم نه امام زمان و ظهور ما وقتی است که تزکیه بشویم و جانمان را از آلایش ها پاک کنیم. [۱]
✅ از توصیه های اخلاقی شهید دستغیب؛
🎙شیعیان موسی ابن جعفر (ع)، این وصیت به شماست. فرمود: من به شما وصیت می کنم که اگر کسی در طرف راستت حرف بد به تو زد، حرف ناشایست زد و بعد رفت و از طرف چپ آمد عذر خواست، گفت ببخشید. من اشتباه کردم. فورا بگو خیلی خوب و بپذیر و مبادا بر گردی بگی تو همچی گفتی؟ خودتی. یا چنین و چنانی و سختگیری کنی. حتی از رسول اکرم (ص) رسیده که اگر کسی معذرت را نپذیرفت، به شفاعت رسول خدا(ص)نمی رسد. [۲]
📚 پی نوشت ها:
۱. به نقل از کتاب یادنامه شهید راه نماز صفحۀ ۷۹ از انتشارات حزب جمهوری اسلامی.
۲. متن آخرین خطبۀ نماز جمعۀ شهید دستغیب به نقل از کتاب یادنامه شهید راه نماز صفحۀ ۳۷.
🗞 منبع: رشد معلم، آذر ۱۳۶۵ - شماره ۳۴
🌴 #ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f
✅اعتراف به حق
✍روزی بین ملا خلیل قزوینی و ملا محسن فیض کاشانی مناظره ای طولانی پیرامون مسأله ای علمی رخ داد، امّا او سخن حق ملامحسن را نپذیرفت و بر نظر خود اصرار ورزید😳
تا این که پس از مدتی در قزوین به اشتباه خود پی برد و فهمید که حق با ملامحسن فیض بوده است.☺️
🚗در همان وقت از قزوین به سوی کاشان حرکت کرد تا نزد او به حقانیت کلام ملامحسن اعتراف کند و در ضمن از او عذرخواهی نماید. 👏🤝
🎺وقتی به درب منزل وی رسید با صدای بلند گفت:
یا محسن قد اتاک المسیئی (ای درستکار خطاکار به سوی تو آمد)
مرحوم فیض صدای او را شناخت، بیرون آمد و وی را در آغوش گرفت و با یکدیگر مهربانی و صمیمیت نمودند.
🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
پس از ساعتی ملاخلیل به سوی قزوین حرکت کرد. هر چه ملامحسن فیض اصرار کرد که قدری توقف نماید قبول نکرد تا مبادا در اخلاص او شائبه ای پیش آید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
اِقْبَلْ الْحَقَّ مِمَّنْ اَتاکَ بِهِ صَغیرٌ اَوْ کَبیرٌ.
حق را از هر کوچک و بزرگی که برای تو میآورد بپذیر.
🌴 #ڪانال_داستان_ها_و_حکایات
https://eitaa.com/joinchat/2509897778C3d9a9afe8f