eitaa logo
داستانهای جالبناک❤️
43 دنبال‌کننده
45 عکس
14 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹داستان آموزنده🌹 حضرت عیسی علیه السلام به مردی که نابینا و ابرص (پیس) و مفلوج بود گذر کرد و دید، که گوشت تنش از جذام فرو ریخته است و می‌گوید: شکر خدائی را که مرا از بلاهائی که بسیاری از مردم بدان گرفتارند عافیت داد! . حضرت عیسی فرمود: ای مرد! کدام بلاست که تو را از آن عافیت داد؟ گفت: ای روح الله! من از کسی که در دل وی آن معرفت که در دلم خدای قرار داده ندارد، بهترم. . فرمود: راست گفتی، دستت را بده، دست او را گرفت و بر اندامش دست مبارک خود را مالید، درست اندام و نیکو چهره گردید و خداوند بیماری‌های – او را به خاطر راضی بودن به بلاها – شفا داد. وی بعداً مصاحب حضرت عیسی شد و با او عبادت می‌کرد. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌹داستان آموزنده🌹 در يكى از روزها، عدّه‌اى از دوستان امام رضا عليه‌السلام در منزل آن حضرت گرد يكديگر جمع شده بودند و يونس بن عبدالرّحمن نيز كه از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصيّت هاى ارزنده بود، در جمع ايشان حضور داشت . هنگامى كه آنان مشغول صحبت و مذاكره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند. امام به يونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هيچگونه عكس‌العملى از خود نشان ندهى؛ مگر آن كه به تو اجازه داده شود. آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر عليه يونس، به سخن چينى و ناسزاگویى آغاز كردند. و در اين بين امام رضا عليه‌السلام سر مبارک خود را پایين انداخته بود و هيچ سخنى نمى‌فرمود؛ و عكس العملى نشان ندادند تا آن كه آنها بلند شدند و از نزد حضرت خداحافظی کردند و‌ رفتند. بعد از آن، حضرت اجازه فرمود تا يونس از اتاق بيرون آيد. يونس با حالتى غمگين و چشمى گريان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت : ياابن رسول اللّه ! من فدايت گردم، با چنين افرادى من معاشرت دارم، در حالى كه نمیدانستم درباره من چنين خواهند گفت؛ و چنين نسبتهایی را به من مى‌دهند. امام رضا عليه‌السلام با ملاطفت ، يونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى يونس! غمگين مباش ، مردم هر چه مى خواهند بگويند، اين گونه مسائل و صحبتها اهميّتى ندارد، زمانى كه امام تو، از تو راضى و خشنود باشد هيچ جاى نگرانى و ناراحتى وچود ندارد. اى يونس ! سعى كن ، هميشه با مردم به مقدار كمال و معرفت آن ها سخن بگویى و معارف الهى را براى آنها بيان نمایی. و از طرح و بيان آن مطالب و مسائلى كه نمی‌فهمند و درك نمى‌كنند، خوددارى كن . اى يونس! هنگامى كه تو دُرّ گرانبهایی را در دست خويش دارى و مردم بگويند كه سنگ يا كلوخى در دست تو است ؛ و يا آن كه سنگى در دست تو باشد و مردم بگويند كه درّ گرانبهایی در دست دارى ، چنين گفتارى چه تاثيرى در اعتقادات و افكار تو خواهد داشت ؟ و آيا از چنين افكار و گفتار مردم ، سود و يا زيانى بر تو وارد مى شود؟! يونس با فرمايشات حضرت آرامش يافت و اظهار داشت : خير، سخنان ايشان هيچ اهميّتى برايم ندارد. امام رضا عليه‌السلام مجدّداً او را مخاطب قرار داد و فرمود: اى يونس، بنابراين چنانچه راه صحيح را شناخته ، همچنين حقيقت را درک كرده باشى و امامت از تو راضى باشد، نبايد افكار و گفتار مردم در روحيّه ، اعتقادات و افكار تو كمترين تاثيرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى‌خواهند، بگويند. . (بحارالا نوار: ج۲ص۶۵ح۵، به نقل از كتاب رجال كشّى شیخ طوسی). 🌹 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
هدایت شده از 🌺 حدیث شیعه 🌺
. 💠 رمز برخی از بلاها روزی یکی از یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن حضرت را به منزل خود به مهمانی دعوت نمود، حضرت پذیرفت. هنگامی که وارد منزل شد، دید که مرغی روی دیوارِ خانه، تخم گذاشت و آن تخم از روی دیوار غلطید و در سینه دیوار بر روی میخی قرار گرفت، نه به زمین افتاد و نه، شکست! پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از آن منظره تعجب کرد. صاحب منزل گفت: یا رسول الله! از نشکستن این تخم مرغ تعجب می‌کنید؟ سوگند به آن خدا که شما را به حق به رسالت برانگیخته تاکنون هیچ بلا و ناگواری برایم پیش نیامده است! حضرت فوراً از جای خود حرکت کرد و از غذای او نخورد و فرمود: کسی که هیچ بلا و ناگواری نبیند، خدا به او کاری ندارد (لطف و عنایتی ندارد). 🍃 📚 بحار الأنوار، ج٢٢، ص١٣٠ 💢 @Hadis_Shia 💢
⭕️ ماجرای تولد شرم‌آور مأمون عباسی! هفدهم ماه رجب، سالروز به درک واصل شدن آن خبیث ملعون، قاتل حضرت علیه‌السلام است. روزی عباسی لعنة‌الله‌علیه (پس از کشتن برادرش امین)، با زبیده خاتون، مادر وی ملاقات کرد و متوجه شد لبانش را به کلماتی نامفهوم تکان می‌دهد؛ به او گفت: ای مادر! آیا بخاطر اینکه پسرت را کشتم و حکومتش را گرفتم، از من ناراحتی و مرا نفرین می‌کنی؟! زبیده گفت: نه بخدا قسم ای امیرالمؤمنین! مأمون گفت: پس چه می‌گفتی؟! زبیده گفت: مرا معاف بدار! گفت: معاف نمی‌دارم و باید بگویی! زبیده گفت: می‌گفتم چقدر لجبازی زشت است! گفت: چطور؟! زبیده گفت: روزی با پدرت (لعنة‌الله‌علیه) بازی می‌کردیم، به شرط اینکه هر کس برنده شد، آنچه از فرد بازنده خواست عملی کند؛ (ببینید شطرنج، عمل و تفریح چه کسانی بوده است!) در این بین، پدرت بر من پیروز شد و شرط عجیبی برایم گذاشت که: "باید برهنه و عریان، دور قصر بگردی!" و من هر چه عذر خواستم، قبول نکرد و بالاخره خواستۀ او را عملی کرده و تمام لباسهایم را درآوردم و برهنه و عریان دور قصر راه رفتم! ولی از او کینه به دل گرفتم. پس از آن، دوباره شروع به بازی کردیم و این دفعه من بر او غالب آمدم و به وی گفتم: "باید به آشپزخانۀ قصر بروی و با زشت‌ترین و بدمنظرترین کنیز مطبخی، عمل خاص زناشویی انجام بدهی!" و پدرت هر چه مرا التماس نمود و حتی گفت که مالیات یک سال مصر و عراق را به من می‌دهد، ولی قبول نکردم و دستش را گرفتم و او را به مطبخ بردم و کنیزی زشت‌تر و بدبوتر از مادرت مُراجل پیدا نکردم و گفتم باید با این کنیز، آن عمل را انجام بدهی! او هم اجباراً انجام داد و همان جا نطفۀ تو منعقد شد! حال این ماجرا به یادم آمد و داشتم خودم را لعنت می‌کردم که با آن لجاجت و سماجت خود، سبب تولّد تو و قتل پسرم و سلب حکومتش شدم! سرانجام مأمون عباسی ملعون در ﺭﻭﺯ هفدهم ماه ﺭﺟﺐ ﺳﺎﻝ ۲۱۸ هجری ﺩﺭ ﺳﻦ ۴۸ ﺳﺎﻟﮕﻰ و پس از ۲۱ سال و آزار فراوان در حقّ حضرت رضا و جوادالائمّه علیهماالسلام و ظلم نسبت به سادات و شیعیان، ﺑﻪ ﺍﺟﺪﺍﺩ پلیدﺵ ﭘﻴﻮﺳﺖ؛ لعنة الله علیهم أجمعین. 📚 منابع عامه: حیاة الحيوان (دميرى)، ج۱، ص۱۱۵ نوادر الخلفاء (إتليدى)، ص۲۳۵ یادآور می‌شویم کلام نورانی صلّی‌الله‌علیه‌وآله که به علیه‌السلام فرمودند: 🔴 «جز سه دسته از مردم، کسی با شما اهل‌بیت بُغض و دشمنی ندارد: فرزند زنا، منافق یا کسی که مادرش در حال حیض به او حامله شده باشد!» 📚 علل الشرائع (شیخ‌صدوق)، ج۱، ص۱۴۲ وسائل الشیعة (شیخ‌حرعاملی)، ج۲، ص۵۶۸ 📝 در این زمانۀ پلید، فرزندانی عنود و هتّاک نسبت به دین و اهل‌بیت از مادران ناپاکی که در حال حیض باردار می‌شوند، زیاد شده‌اند! زنانی لااُبالی که مقیّد به غسل و پاکی از عادت ماهیانۀ خود نیستند، یا موانع آرایشی دائمی که مانع رسیدن آب به پوست بدن است برای خود کاشته و گذاشته‌اند، یا اینکه احکام غسل و طهارت بانوان را به درستی نمی‌دانند! و در نتیجه هیچ‌گاه از حالت حیض خود پاک نشده و در همین حال، باردار هم می‌شوند و فرزندان خبیثی که حاصل نطفۀ حیض هستند، تحویل جامعه می‌دهند! 🌺 «أسعدالله أیامکم یا أباالحسن یا علیّ بن موسی الرّضا ورحمة الله وبرکاته.»
حكايت شده كه يك روز صبحى بود كه ابوبكر و عمر آمدند درب خانه رسول اكرم (صلى‏الله عليه و آله و سلم). به هر دو فرمودند: برويد در خانه على (عليه السلام) كه من نيز از عقب سر شما مى‏آيم كه آنچه امشب بر او واقع شده بشنويد انس بن مالك مى‏گويد: من نيز بودم چون رسيدم در خانه على (عليه السلام) آن حضرت از خانه بيرون آمد، فرمود: خير است مگر چيزى جادث شده است. ابوبكر گفت: خير است، در اين صبحت بودند كه پيغمبر خدا رسيد فرمودند: يا على آنچه كه امشب بر تو واقع شده از براى ايشان نقل كن، گفت: يا رسول الله از نقل آن شرم دارم، فرمودند: خداوند از كلمه حق شرم نمى‏آورد شما هم در اظهار هر چيزى حادث شده است. ابوبكر گفت: خير است، در اين صحبت بودند كه پيغمبر خدا رسيد فرمودند: يا على آنچه كه امشب بر تو واقع شده از براى ايشان نقل كن، گفت: يا رسول الله از نقل آنشرم دارم، فرمودند: خداوند از كلمه حق شرم نمى‏آورد شما هم در اظهار هر چه حق و راست باشد شرم نكنيد. پس على (عليه السلام) فرمودند: كه مرا احتياج به غسل شد و آب حاضر نبود حسن را از پى آب به راهى فرستادم و حسين را به راه ديگر و آنها دير آمدند و من دلگير بودم كه مبادا به نماز نرسم ناگاه ديدم سقف خانه شكافته شد و سطلى پايين آمد، منديلى بر سر آن هست، آن منديل را برداشتم سطل را پر از آب ديدم از آن غسل كردم و با آن منديل بدنم را خشك كردم پس از آن سلط با منديل بطرف آسمان رفت و من به نماز آمدم بعد حضرت رسول (صلى‏الله عليه و آله) فرمودند: آب از كوثر بود و آورنده آب جبرئيل بود، منديل از بهشت بود و سطلهاى جنت بود، كيست مثل تو يا على در اين شب و حال آنكه جبرئيل خادم تو بود(1). 1- حديقه الشيعه ص 164 اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔆گفتگوى موسى (علیه السلام ) و ابليس حضرت موسى (علیه السلام ) در مجلسى نشسته بود ناگهان ابليس به محضر آن حضرت رسيد، درحالى كه كلاه رنگارنگ درازى بر سر داشت ، وقتى نزديك شد از روى احترام ، كلاه خود را از سر برداشت و سپس به سر گذاشت وگفت : السّلام عليك . موسى (علیه السلام ) فرمود: تو كيستى ؟، او جواب داد:من ابليس هستم . موسى - خدا تو را بكشد، براى چه به اينجا آمده اى ؟ ابليس - آمده ام بخاطر مقام ارجمندى كه در پيش گاه خدا دارى بر تو سلام كنم . موسى - با اين كلاه رنگارنگ چه مى كنى ؟ ابليس - با اين كلاه ، دلهاى فرزندان آدم (ع ) را آلوده و منحرف مى كنم (وقتى آنها به زرق و برق دنيا كه نمودارش در اين كلاه وجود دارد، دل بستند، براحتى از صراط حق ، منحرف خواهند شد). موسى - چه كارى است كه اگر انسان انجام دهد، تو بر او چيره مى شوى ؟ ابليس - هنگامى كه انسان خود بين باشد و عملش را زياد بشمرد، و گناهانش را فراموش كند ( بر او چيره مى گردم ) و تو را از سه خصلت بر حذر ميدارم 1- با زن نامحرم خلوت نكن كه در اين صورت من حاضرم تا انسان را به گناه بى عفتى وا دارم 2- با خداوند اگر پيمان بستى حتما آن را ادا كن 3- وقتى متاع يا مبلغى به عنوان صدقه ، خارج كردى ، فورا آن را به مستحق بپرداز، زيرا تا صدقه داده نشده من حاضرم كه صاحبش را پشيمان كنم . سپس ابليس ، پشت كرد و رفت در حالى كه مى گفت : يا ويلناة علم موسى ما يحذّر به بنى آدم : واى بر من ، موسى (علیه السلام) دانست امورى را كه بوسيله آن ، انسانها را از آلودگى بر حذر مى دارد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست ... پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز٬ انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می‌طلبید٬ وزیرش گفت: «هیچ کار خداوند بی‌حکمت نیست.» پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت‌تر شد و فریاد کشید: «در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟» و دستور داد وزیر را زندانی کنند ... روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله‌ای وحشی تنها یافت. آنان پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت. در حالی که به سخن وزیر می‌اندیشید دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید٬ شاه گفت: «درست گفتی، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده‌ای داشته؟» وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد: «برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم.» ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
اخلاص بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم ابوجعفر خثعمی که یکی از اصحاب امام جعفر صادق (ع) است حکایت کند: روزی حضرت صادق (ع) کیسه ای که مقدار پنجاه دینار در آن بود، تحویل من داد و فرمود: این ها را تحویل فلان سید بنی هاشم بده؛ و به او نگو توسّط چه کسی ارسال شده است. خثعمی گوید: هنگامی که نزد آن شخص تهی دست رسیدم و کیسه پول را تحویل او دادم، پرسید: این پول از طرف چه کسی برای من فرستاده شده است؟ و سپس گفت: خداوند جزای خیرش دهد. صاحب این کیسه، هرچند وقت یک بار، مقدار پولی را برای ما می فرستد و ما زندگی خود را با آن تامین و سپری می کنیم، ولیکن جعفر صادق با آن همه ثروتی که دارد، توجّهی به ما ندارد و چیزی برای ما نمی فرستد، و هرگز به یاد ما فقراء نیست. 🔴 منبع: امالی شیخ طوسی: ج2 ص290 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔘 داستان کوتاه خبر مرگ نوبل آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند. زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه‌ها را می‌خواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد: آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ‌آورترین سلاح بشری مرد! آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟ سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد. پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود. امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیک و شیمی نوبل و... می‌شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد.یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است. ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 حکایتی عجیب از دنیا بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم از حضرت صادق علیه السلام روایت است که: روزی حضرت داود علیه السلام از منزل خود بیرون رفت و زبور می خواند و چنان بود که هرگاه آن حضرت زبور می خواند از حسن صوت او جمیع وحوش و طیور و جبال و صخور حاضر می شدند و گوش می کردند و هم چنان می رفت تا به دامنه کوهی رسید که به بالای آن کوه پیغمبری بود حزقیل نام و در آن جا به عبادت مشغول بود. چون آن پیغمبر صدای مرغان و وحوش و حرکت کوه ها و سنگ ها دید و شنید، دانست که داود است که زبور می خواند. حضرت داود به او گفت: ای حزقیل! اجازه می دهی که بیایم پیش تو؟ عابد گفت: نه، حضرت داود به گریه افتاد، از جانب حضرت باری به او وحی رسید: داود را اجازه ده، پس حزقیل دست داود را گرفت و پیش خود کشید. حضرت داود از او پرسید: هرگز قصد خطیئه و گناهی کرده ای؟ گفت: نه، گفت: هرگز عجب کرده ای؟ گفت: نه، گفت: هرگز تو را میل به دنیا و لذات دنیا به هم می رسد؟ گفت: به هم می رسد، گفت: چه می کنی که این را از خود سلب می کنی و این خواهش را از خود سرد می نمایی؟ گفت: هرگاه مرا این خواهش می شود، داخل این غار می شوم که می بینی و به آنچه در آنجاست نظر می کنم، این میل از من برطرف می شود. حضرت داود به رفاقت او داخل آن غار شد، دید که یک تختی در آنجا گذاشته است و در روی آن تخت، کلّه آدمی و پاره ای استخوان های نرم شده گذاشته و در پهلوی او لوحی دید از فولاد و در آنجا نقش است که من فلان پادشاهم که هزار سال پادشاهی کردم و هزار شهر بنا کردم و از چندین باکره ازاله بکارت کردم و آخر عمر من این است که می بینی که خاک فراش من است و سنگ بالش من و کرمها و مارها همسایه منند، پس هر که زیارت من می کند، باید فریفته دنیا نشود، گول او نخورد!![1] [1] الأمالى، صدوق: 99، المجلس الحادى و العشرون، حديث 8؛ كمال الدين: 2/ 524، باب 46، حديث 6؛ بحار الأنوار: 14/ 25، باب 2، حديث3 منبع : عرفان اسلامی: 8/ 226 ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌📝 @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
هدایت شده از 🌺 حدیث شیعه 🌺
🍂 پيامبر خـدا صلى الله عليه و آله مَن لَزِمَ الاستِغفارَ جَعَلَ اللّهُ لَهُ مِن كُلِّ هَمٍّ فَرَجا، و مِن كُلِّ ضِيقٍ مَخرَجا. هر كس زياد آمرزش بخواهد، خداوند از هر غمى براى او گشايشى قرار دهد و از هر تنگنايى، راه خروجی. 🥀 📚 الدعوات، ص۸۶ 💢 @Hadis_Shia 💢