eitaa logo
داستانهای جالبناک❤️
43 دنبال‌کننده
45 عکس
14 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💚💚💚💚💚 شریف زاهدی روحانی *برجسته اهل سنت بلوچستان* که پس از تحقیق و بررسی به مذهب اهل بیت علیهم السلام گروید . او در بیان خاطرات خود چنین می آورد ؛ *« خیلی فکر کردم که با کدام روایت یا کتاب برای اهل تسنن ثابت کنم که «مولی» در حدیث غدیر، به معنای دوست نیست، بلکه به معنای پیشوا و رهبر است.* ❕تا این که روزی مشغول مطالعه یکی از کتاب‌های «مولوی محمد عمر سربازی» بودم. مطالعه‌ام که تمام شد و کتاب را که بستم، دیدم روی جلد آن نوشته شده: «نویسنده مولانا محمد عمر سربازی» فوراً به ذهنم آمد که از مولوی ها، معنای کلمه ی مولانا را بپرسم و سؤال کنم که چرا به محمد عمر سربازی، مولانا می‌گویند؟ از چند مولوی سؤال کردم. پاسخی که به من دادند، این بود که: «مولانا» یعنی واجه ؛ یعنی رهبر ما، پیشوا ی ما. به آن‌ها گفتم: من تعجب می‌کنم «مولا» درباره ی بزرگانتان معنای واجه و رهبر می‌دهد ولی در سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله) به معنای دوست آمده است! ❕ روزی یکی از دوستان اهل تسنن به دیدنم آمده بود. گفت وگوی مفصلی درباره حقانیت اهل بیت داشتیم از جمله به خطبه ی حضرت رسول اکرم ( صلی الله علیه وآله ) در غدیر خم استناد کردم. ایشان می‌گفت: «مولا» در این حدیث به معنای دوست آمده است. نهایتاً هر چه دلیل آوردم قبول نکرد. خداحافظی کرد و به سمت بلوچستان حرکت کرد. یک ساعت از رفتنش گذشته بود که به او زنگ زدم و گفتم: کار خیلی مهمی با شما دارم باید برگردی. گفت: من باید بروم، وقت ندارم برگردم. خانواده‌ام منتظرم هستند، چه کاری با من داری؟ تلفنی بگو. گفتم: کار مهمی دارم، نمی توانم تلفنی بگویم، باید خودت اینجا باشی. 👌خیلی اصرار کردم تا این که برگشت. وقتی به من رسید گفت: چه کار مهمی داری که من را از این همه راه برگرداندی؟ گفتم: می‌خواستم بهت بگم: دوستت دارم. گفت: همین! گفتم: بله. همین را خواستم به شما بگویم. دوستم ناراحت شد و گفت: خانواده‌ام منتظرم بودند و باید می‌رفتم، این همه راه من را برگرداندی که بگویی دوستت دارم، اذیت می‌کنی؟ گفتم: سؤال من همین جاست. چطور وقتی شما با عجله به سمت خانواده ای که منتظرت هستند می‌روی و شما را از راهتان بر می‌گردانم تا به شما بگویم «دوستت_دارم»؛ ناراحت می‌شوی و در عقل من شک می‌کنی، ولی وقتی پیامبر اسلام| ده‌ها هزار نفر را که با عجله به سمت خانواده ی خود می‌رفتند، سه روز در زیر آفتاب سوزان معطل کردند که فقط بگویند: «هر کس من را دوست دارد، علی را دوست بدارد» این کار پیامبر را عاقلانه می‌دانی؟ آیا این اقدام پیامبر ناراحتی مسلمانان را در پی نمی داشت؟ آیا آنان در عقل چنین پیامبری شک نمی کردند؟ با این کاری که کردم، دوستم با تمام وجود احساس کرد که چه حرف خنده داری زده است و اقرار کرد که پیامبر - در جریان غدیر خم - می‌خواست نکته ی مهم تری را بیان کند وگرنه برای بیان دوستی اش با علی (علیه السلام) نیازی نبود مسلمانان را از راهشان برگرداند.» 📚باید شیعه می شدم ، خاطرات شریف زاهدی ،ص 138 الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة أميرالمؤمنين و اولاده المعصومين عليهم السلام.. 🌺❤️
هدایت شده از علی نصیری
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻خیلی از بزرگترها، مصاحبه فرزاد حسنی با خانم "سهیلا آرین" را دیده اند. 🔻خانم سهیلا آرین از کودکی به آمریکا رفته، آنجا تحصیل و همانجا ازدواج کرده است. خودش می گوید همیشه متمول بوده اند و در زندگی اش چیزی کم نداشته است. 🔻در این برهه زمانی که بحث پوشش مناسب مطرح است، دیدن این قطعه برای جوان‌ترهایی که ممکن است این مصاحبه را آن موقع ندیده باشند، می‌تواند بسیار جذاب و راهگشا باشد ... 🔻لطفا برای رضایت حق تعالی و آرامش درونی و معنوی ، در انتشار کلیپ برای ترویج این فریضه نیکوی الهی بکوشید🙏
روزے زنـے از شوهرش پرسید، فردا چه مـےڪنـے؟ شوهرڪَفت: اڪَر هوا آفتابـے باشد به مزرعه مـے روم و اڪَر بارانـے باشد به ڪوهستان مـے روم و علوفه مـےچينم. همسرش ڪَفت: بڪَو "ان شاءالله" شوهرش ڪَفت: ان شاءالله ندارد فردا يا هوا آفتابيست يا بارانـے!! از قضاءشوهره فردا ڪه بیرون رفت در ميان راه به راهزنان رسيد و اوراڪَرفتند وحسابـے ڪتڪ زدند و هرچه داشت با خود بردند.مرد نه به مزرعه رسيد و نه به ڪوهستان رفت به خانه برڪَشت و در زد. همسرش ڪَفت: ڪيست؟ شوهره ڪَفت: ان شاءالله منم!!! اللّه متعال مـےفرمایند 🔻 وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَٰلِكَ غَدًا و هرگز درباره ی هیچ چیز نگو : «من فردا آن را انجام می دهم» إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ ۚ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَىٰ أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَٰذَا رَشَدًا مگر اینکه اللّه بخواهد، و هرگاه فراموش کردی(و إن شاء الله نگفتی) پروردگارت را به خاطر بیاور، و بگو : امیداورم که پروردگارم مرا به راهی روشن تر از این هدایت کند ♥سوره ڪهف آیه ۲۳_٢۴♥ درهرڪاروقولـے ڪه خواستـے انجام بدےان شاءاللّه بڪَو اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🌺فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعی روایت کرده: یکی از طلبه های حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشواری غیر قابل تحملّی بود. روزی از روی شکایت و فشار روحی کنار ضریح مطهّر حضرت امیر المؤمنین علیه السلام عرضه می دارد: شما این لوسترهای قیمتی و قندیل های بی بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید، در حالی که من برای اداره امور معیشتم در تنگنای شدیدی هستم؟! شب امیر المؤمنین علیه السلام را در خواب می بیند که آن حضرت به او می فرماید: اگر می خواهی در نجف مجاور من باشی اینجا همین نان و ماست و فیجیل و فرش طلبگی است، و اگر زندگی مادّی قابل توجّهی می خواهی باید به هندوستان در شهر حیدرآباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنی، چون حلقه به در زدی و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو: به آسمان رود و کار آفتاب کند. پس از این خواب، دوباره به حرم مطهّر مشرف می شود و عرضه می دارد: زندگی من اینجا پریشان و نابسامان است شما مرا به هندوستان حواله می دهید!! بار دیگر حضرت را خواب می بیند که می فرماید: سخن همان است که گفتم، اگر در جوار ما با این اوضاع می توانی استقامت ورزی اقامت کن، اگر نمی توانی باید به هندوستان به همان شهر بروی و خانه فلان راجه را سراغ بگیری و به او بگویی: به آسمان رود و کار آفتاب کند پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتاب ها و لوازم مختصری که داشته به فروش می رساند و اهل خیر هم با او مساعدت می کنند تا خود را به هندوستان می رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن راجه را می گیرد، مردم از این که طلبه ای فقیر با چنان مردی ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد، تعجب می کنند. وقتی به در خانه آن راجه می رسد در می زند، چون در را باز می کنند می بیند شخصی از پله های عمارت به زیر آمد، طلبه وقتی با او روبرو می شود می گوید: به آسمان رود و کار آفتاب کند فوراً راجه پیش خدمت هایش را صدا می زند و می گوید: این طلبه را به داخل عمارت راهنمایی کنید و پس از پذیرایی از او تا رفع خستگی اش وی را به حمام ببرید و او را با لباس های فاخر و گران قیمت بپوشانید. مراسم به صورتی نیکو انجام می گیرد و طلبه در آن عمارت عالی تا فردا عصر پذیرایی می شود. فردا دید محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پرزینت در جای مخصوص به خود قرار گرفتند، از شخصی که کنار دستش بود، پرسید: چه خبر است؟ گفت: مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است. پیش خود گفت: وقتی به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش برای آنان آماده است. هنگامی که مجلس آراسته شد، راجه به سالن درآمد، همه به احترامش از جای برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جای ویژه خود نشست. آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ می شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم، و همه می دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است، یکی از آنها را هم که از دیگری زیباتر است برای او عقد می بندم، و شما ای عالمان دین، هم اکنون صیغه عقد را جاری کنید. چون صیغه جاری شد طلبه که در دریایی از شگفتی و حیرت فرو رفته بود، پرسید: شرح این داستان چیست؟ راجه گفت: من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیر المؤمنین علیه السلام شعری بگویم، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم؛ به شعرای فارسی زبان هندوستان مراجعه کردم، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود، به شعرای ایران مراجعه کردم، مصراع آنان هم چندان چنگی به دل نمی زد، پیش خود گفتم حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیر المؤمنین علیه السلام قرار نگرفته است، لذا با خود نذر کردم اگر کسی پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتی مطلوب بگوید، نصف دارایی ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم، شما آمدید و مصراع دوم را گفتید، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است. طلبه گفت: مصراع اول چه بود؟ راجه گفت: من گفته بودم: به ذرّه گر نظر لطف بو تراب کند طلبه گفت: مصراع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیر المؤمنین علیه السلام است. راجه سجده شکر کرد و خواند: به ذرّه گر نظر لطف بو تراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند وقتی نظر کیمیا اثر حضرت مولا، فقیر نیازمندی را این گونه به ثروت و جاه و جلال برساند، نتیجه نظر حق در حقّ عبد چه خواهد کرد؟[1] پی نوشت ها [1] انصاریان، حسین، عبرت آموز، 1جلد، دار العرفان - ایران - قم، چاپ: 2، 1385 ه.ش. 🌺
🤕 ✳️ جالب است بدانید: ثروتمندترین مرد لبنانی بنام (ایمیل البستانی) قبری را برای خودش تهیه دید که در بهترین جای لبنان و بسیار باصفا و مشرف بر شهر زیبای بیروت بود، تاپس ازمرگش درآنجا دفن شود. این شخص صاحب هواپیمای شخصی بود و با همان هواپیما به دریا سقوط کرد. اطرافیانش میلیونها هزینه کردند تا جسدش را از دریا بیرون کشیده و در اینجا دفن کنند. هرچه گشتند لاشه هواپیما پیدا شد، اما جسد آقای ثروتمند لبنانی(البستانی) هرگز پیدا نشد که نشد. ثروتمندترین مردانگلیسی یک یهودی بود بنام (رودتشلد) بخاطر ثروت فراوانش به دولت انگلیس هم قرض میداد. این آقای بسیار غنی، گاو صندوقی داشت بسیار بزرگ به اندازه یک اطاق یک روز وارد این خزانه پولی خود شد و بصورت اتفاقی درب این گاوصندوق بسته شد و هرچه با صدای بلند داد و فریاد کرد ،بخاطر بزرگ بودن کاخش کسی صدایش رانشنید. چون عادت داشت همیشه ازخانه وخانواده به مدت طولانی دور میشد . این بار هم خانواده فکر کردند چون طولانی شده حتمابه مسافرت رفته. این مردآنقدرفریاد زد که احساس کرد خیلی گرسنه و تشنه هست. یکی از انگشتان خود را زخمی کرد و با خون آن روی دیوار نوشت: ثروتمندترین انسان درجهان از شدت گرسنگی مرد
"درآمدِ حلال با وجود این کاسبی ها و بانک ها، واقعاً کار مشکلی است، اما اگر پیدا شود بسیار عزیز است. یکی از دوستان از طرف شخصی نقل می‌کرد، می گفت در زمان کودکی در خانه آیت الله شیخ محمدتقی بافقی رحمة الله علیه که در همین شهرری تبعید بودند، زندگی می کردم. می دیدم وقتی ایشان نماز جماعت می‌خواند و مردم به ایشان اقتدا می‌کنند، خود او به یک نفر دیگر اقتدا می‌کند. سنی نداشتم و متوجه نمی شدم جریان چیست. یک روز رفتم خدمت ایشان و پرسیدم این شخصی که شما پشت سر او نماز می خوانید، کیست؟ فرمود: مگر تو چیزی می بینی؟ گفتم: بله شما به او اقتدا می کنید. فرمود: فرنی دوست داری؟ گفتم: بله. فرمود: این پول را بگیر و برو از بازار فرنی بخر و بخور. خانم ایشان از علت این کار سؤال کرد، ایشان فرموده بودند: در خانه ما غذای حلال خورده، چشم هایش باز شده و اذیت می شود. گفتم برود غذای بازار را بخورد تا این قدر اذیت نشود!" https://www.eshia.ir/Feqh/Archive/text/reyshahri/feqh/93/930701/%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%B1%DB%8C#:~:text=%D8%AF%D8%B1%D8%A2%D9%85%D8%AF%D9%90%20%D8%AD%D9%84%D8%A7%D9%84%20%D8%A8%D8%A7%20%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%AF,%D9%82%D8%AF%D8%B1%20%D8%A7%D8%B0%DB%8C%D8%AA%20%D9%86%D8%B4%D9%88%D8%AF!
هدایت شده از کانال علامه مجلسی
🔴 کرامت علامه مجلسی هنگام تولد 🌹 یکی از علماء خراسان که با ملا محمد تقی مجلسی سابقه دوستی داشت، در بازگشت از زیارت عتبات مقدسه به اصفهان می رود تا با دوست قدیمی خود تجدید عصر کند. در اثناء راه رویای صادقه ذیل را می بیند و چنین تعریف می کند: 🔵 در عالم خواب وارد خانه ای شدم که پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله و ائمه ی اثنا عشر علیهم السلام جمیعاً به ترتیب نشسته بودند. حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف در آخر مجلس نشسته بودند، که مرا بعد از آن حضرت جای نشستن دادند. 🔹 ناگاه دیدم ملا محمد تقی(پدر علامه مجلسی) شیشه گلابی آورد و پیغمبر و ائمه علیهم السلام از آن گلاب استفاده کردند و به من نیز از آن گلاب دادند. 🔹 سپس ملا محمدتقی رفت و قنداقه ای به دست گرفته، به خدمت رسول خدا (ص) آورد و عرض کرد: برای این طفل دعا کنید که خداوند او را عالم و مروج دین گرداند. پیامبر اکرم (ص) آن قنداقه را به دست گرفته، برایش دعا کردند. سپس به دست امیرالمؤمنین علیه السلام داده، ایشان هم دعا فرمودند، سپس به امام حسن علیه السلام و....تا رسید به دست حضرت صاحب الامر عج الله تعالی فرجه الشریف ایشان هم دعا فرمودند. قنداقه را به من داد، من هم دعا کردم و از خواب بیدارشدم و از خاطرم گذشت تا اینکه وارد اصفهان و منزل آخوند ملا محمد تقی مجلسی شدم. 🔹 پس از تعارفات اولیه شیشه گلابی آورد و من از آن گلاب استفاده نمودم. سپس به اندرونی منزل رفت و قنداقه ای نزد من آورد و گفت: این مولود تازه متولد شده، شما برای او دعا کنید، که خداوند او را از مروجین دین مبین اسلام گرداند. 🔹 من قنداقه را گرفتم، برایش دعا نمودم، آنگاه آن خوابی را که در بین راه دیده بودم به خاطرم آمد و تمام آنرا برای آخوند ملامحمد تقی مجلسی نقل کردم. 🔹 بالآخره پس از ۹ یا ۱۴ سال( آنطور که نقل شده) می بیند خداوند فرزندش را نابغه زمان قرار داده است. 🌕 و به همین دلیل مجلسی نامیده شد و در یک مجلس تمام معصومین برای او دعا کردند. ✨نثار روح مطهرشان صلوات✨ 🆔 @majleci
هدایت شده از کانال علامه مجلسی
🔴🔵 رؤیای شگفت آیت الله مرعشی نجفی درباره علامه مجلسی(رحمه الله علیه) 🌺 آیت الله سید عباس کاشانی(ره)برای استاد ابوالحسنی منذر(ره) نقل کردند که آیت‌الله مرعشی(ره)به من فرمود: 🔹 من خیلی عاشق علّامه مجلسی بودم. مخصوصاً وقتی که یاد بیانات علامه می‌افتادم، از اینکه چرا بعضی جرأت می‌کنند و تعبیرات ناروایی را نسبت به ایشان به کار می‌برند، در تعجب بودم. یک شب خیلی به حضرت صدّیقه، فاطمه زهرا «سلام الله علیها» متوسل شدم تا در برزخ، مقام علّامه مجلسی را به من نشان دهند. همان شب در خواب دیدم که به «قبرستان وادی‌السلام» رفتم تا برای همه مؤمنین، اساتیدمان و فقهایی که در آنجا هستند فاتحه بخوانم. 🔺 دیدم وادی السلام یک صحرای بی حّد و حصر است؛ یک بیابان ولکن مملوّ از عمامه! همه اهل علم‌اند و گویا من در عالم خواب همه را می‌شناسم: «شیخ کلینی»، «شیخ صدوق»، «شیخ مفید»، «سلّار»، «ابن حمزه» [ره]، بزرگانِ مشهد؛ تمام. حاج شیخی هم که من در این جمع می دیدم «حاج میرزا حسین نوری» [صاحب مستدرک الوسائل] بود. من حاج میرزا حسین نوری را درک نکرده بودم اما گویی ایشان را از قبل دیده‌ام و می‌شناسم. دیدم آن جلو، طرفِ قبله، یک دری از خاتَم -که با هیبت و عظمت است - وجود دارد ؛ یک نفر هم کنار آن ایستاده و آن در بسته است. به حاجیِ نوری عرض کردم اینجا کجاست؟ 🔺 فرمودند: اینجا قطعه‌ای از «وادی السلامِ نجف» است. وقتی نظاره کردم، آثار قبری را ندیدم امّا هوا و فضایِ خیلی خوب و مایه انسی داشت که انسان دوست داشت از آن جدا نشود. 🔺حاجی نوری فرمودند: ارواح مؤمنینِ شیعه هر جای دنیا که باشند پس از وفات به وادی السلام منتقل می‌شوند و در اینجا تا روز قیامت متنعّم‌اند. امروز پیغمبر اکرم، ائمه اطهار و حضرت زهراء «سلام الله علیهم اجمعین» اذن عام دادند که با نوّابشان ملاقات کنند. پشت این در باغی است که پیامبر اکرم، ائمه و حضرت زهرا [سلام الله علیها] در آن باغ هستند. 🌹 آن آقایی هم که دمِ در ایستاده، «علاّمه مجلسی» است. ایشان واسطه بین پیغمبر، ائمه و علمای شیعه است. خودِ پیغمبر صلّ الله علیه و آله و سلم به علّامه مجلسی لقب «بابُ الأئمّه» داده‌اند! . علّامه هم جفت جفت آقایان را صدا می‌کرد: مثلاً «محمد بن یعقوب کلینی و صدوق»، «شیخ مفید و شیخ طوسی»، «سید رضی و سید مرتضی»... آقایان جفت جفت به ملاقاتِ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می‌رفتند. من از هول و هیبتِ واقعه‌ای که در آن فضا دیدم از خواب جستم. 🆔 @majleci
هدایت شده از کانال علامه مجلسی
🔴🔵 مجلسی به دین ما خیلی خدمت کرده است. 🌕 یکی از وعاظ اصفهان می‌گوید دید مثبتی نسبت به علامه‌مجلسی نداشتم اعتقاد داشتم با نقل احادیث ضعیف هم کتب خود را ضعیف کرده است هم ما را در دفاع از دین به زحمت انداخته است. 🔹 شبی در عالم رویا چنان به نظرم رسید که در اصفهان هستند و به قصد زیارت مرقد علامه به مسجد جامع رفتم به آستانه صحن مجلسی که رسیدم عده زیادی مرد و زن را دیدم که در رفت و آمد بودند و درب صحن هم سید بزرگواری را مشاهده کردم که گویا منتظر کسی بود چون خواستم وارد شوم با اشاره دست مرا منع کرد. 🔹 خسته و آزرده خاطر شدم و در گوشه ای ایستادم چندین مرتبه خواستم با جمعیت وارد شوم آن بزرگوار مراقب من بود و در تمام دفعات مرا از ورود منع میکرد و اجازه دخول نمی داد بسیار متاثر و ناراحت شدم در این هنگام دیدم که دو سید بزرگوار جوان بسیار زیبا و خوش قیافه و جذاب از درب خارج شدند و با ایشان مشغول صحبت گردیدند از طرز صحبت و برخورد این دو با آن بزرگوار (و بالعکس) آثار مهر و محبت بی اندازه نسبت به آنان حس کردم و چون صحبت آنها تمام شد و آن دو خواستند خارج شوند با خود گفتم خوب است که ایشان را در نزد آن سید بزرگوار واسطه قرار دهم تا اجازه زیارتم دهد به همین منظور جلو رفته و پس از عرض سلام از ایشان درخواست شفاعت کردم که مرا اجازه ورود دهند آن دو بزرگوار با محبت فراوان به من فرمودند چرا نسبت به مجلسی چنان فکر باطلی کردی مجلسی به ما (یا دین ما ) خیلی خدمت کرده است به دنبال آن شفاعت مرا کرده و داخل بقعه مجلسی شدم 🔹 در آنجا پس از زیارت و دعا از کسی پرسیدم که آن بزرگوار که اجازه ورود به من نمیداد و این دو بزرگوار که واسطه شفاعت من شدن چه کسانی بودند در جواب گفتند آن بزرگوار امیرالمومنین علی علیه السلام و آن دو حسنین علیهم السلام بودند از خواب بیدار شدم و در فرمایش آندو دقت کردم که فرمودند: مجلسی به دین ما خیلی خدمت کرده است. 📚 زندگینامه مجلسی صفحه ۲۳۹ 🆔 @majleci
هدایت شده از کانال علامه مجلسی
🔴 سالم بودن بدن مطهر علامه مجلسی بعد از ۳۰۰ سال 🔵 آیت الله ناصری دولت آبادی فرمود: « در سال ۱۳۶۷ شمسی، هیات امنای مقبره علامه مجلسی تصمیم گرفتند؛ ضریح و مقبره وی را بازسازی کرده، و کتاب خانه ای را در جوار مقبره احداث نمایند. در هنگام تعویض ضریح و کارهای ساختمانی مربوط به آن، کلنگ یکی از کارگران، به سنگی برخورد کرد. چاره ای نبود؛ سنگ را برداشتند؛ معلوم شد سنگ لحد است. قبر علامه مجلسی (ره) به صورت عمیق نبوده است. 🔺 عالمان شهر را خبر کردند؛ به من هم گفتند، رفتم. صورت و محاسن مبارک علامه مجلسی را زیارت کردیم. کفن ایشان از پارچه کرباس بود. پارچه ای که در گذشته های دور، توسط اهالی بومی اصفهان بافته می شد. همه حاضران، شهادت نامه ای نوشتیم؛ امضاء کردیم؛ جنازه مبارک علامه مجلسی و کفن ایشان را به صورت کاملا تر و تازه دیدیم و رویت کردیم ». 🆔 @majleci
هدایت شده از کتاب و کتابخوانی
حکایت 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 دو شاهزاده در مصر بودند ، یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت . عاقبته الامر آن یکی علّامه عصر گشت و این یکی سلطان مصر شد . پس آن توانگر با چشم حقارت در فقیه نظر کرد و گفت : من به سلطنت رسیدم و تو همچنان در مسکِنت بماندی . گفت : ای برادر ، شکر نعمت حضرت باری تعالی بر من واجب است که میراث پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون . که در حدیث نبوی (ص) آمده : العلماء ورثـه الانبیاء من آن مورم که در پایَم بمالند نه زنبورم که از دستم بنالند کجا خود شکر این نعمت گزارم که زور مردم آزاری ندارم ؟ «گلستان سعدی» سلام دوستان عزیزم،صبحتان بخیر ونیکی ان شاءلله🌸🌸🌸🌸 📚 @ketab_Et
🍀ناامیدان این داستان راازدست ندهید🍀 بانوی مومنی در یکی از خاطرات خود میگوید: با جوانی بسیار متدین ازدواج کردم. با پدر و مادر همسرم زندگی می‎کردیم. همسرم نسبت به پدر و مادرش بسیار مهربان و خوش اخلاق بود. خداوند پس از یک سال دختری به ما عطا کرد که اسم او را اسماء نهادیم. مسؤولیت همسرم به غرب عربستان انتقال یافت و یک هفته در اداره کار می‎کرد و یک هفته استراحت. در حالی که دخترم پا در چهار سالگی نهاده بود همسرم هنگام بازگشت به خانه در ریاض در یک سانحه رانندگی به کما رفت و پس از مدتی پزشکان مغز و اعصاب ابراز کردند که 95% از مغزش از کار افتاده است. برخی از نزدیکان پس از 5 سال از گذشت این حادثه سخت به من پیشنهاد کردند که می‎توانید از شوهرت جدا شوی، اما این پیشنهاد را نپذیرفتم و مرتب به شوهرم در بیمارستان سر می‎زدم و جویای احوال او می‎شدم. به تربیت و پرورش دخترم بسیار اهتمام می‎ورزیدم، بنابراین او را در دارالتحفظ ثبت نام کردم و در سن 10 سالگی تمام قرآن را حفظ کرد. دخترم 19 سالش شده بود و 15 سال پس از سانحه ای که برای شوهرم پیش آمده بود، زمانی که به اتفاق به ملاقات پدرش رفتیم، اصرار می‎ورزید که شب نزد پدرش بماند و پس از اصرار زیاد او و مخالفت من، سرانجام به پیشنهاد او تن دادم. دخترم برای من نقل کرد که در کنار پدرم سوره‎ی بقره را از حفظ خواندم، سپس خواب من را فراگرفت و خود را در خواب بسیار خوشحال و مسرور دیدم. سپس برخاستم و تا توانستم نماز شب خواندم و پس از مدتی به خواب فرو رفتم. کسی در خواب به من می‎گفت: «چطور می‎خوابی در حالی که خدا بیدار است؟ برخیز! اکنون وقت قبول شدن دعاست، پس دعاکن، خداوند دعاهایت را می‎پذیرد.» با عجله رفتم وضو گرفتم، با چشمانی پر از اشک به صورت پدرم می‎نگریستم و اینچنین با خدا به راز و نیاز پرداختم: «یا حی یا قیوم، یا جبار، یا عظیم، یا رحمان یا رحیم... این پدر من و بنده‎ای از بندگان توست که چنین گرفتار شده است و ما نیز در مقابل این مصیبت آرام گرفته و به قضا و قدر تو راضی شده‎ایم. خداوندا! پدرم اکنون در سایه‎ی رحمت و خواست توست. خداوندا! همانگونه که ایوب را شفا دادی، همانگونه که موسی را به آغوش مادرش برگرداندی، همانگونه که یونس را در شکم نهنگ و ابراهیم را در کوره‎ی آتش نجات دادی پدرم را نیز شفا ده. خداوندا! پزشکان ابراز داشته‎اند که هیچ امیدی به بازگشت او وجود ندارد، اما امیدواریم که تو او را به میان ما باز گردانی.» قبل از اینکه سپیده‎ی صبح بدمد خواب بر چشمانم چیره شد و باز در خواب فرو رفتم، همینکه چشمانم گرم شدند، شنیدم که صدای ضعیفی من را صدا می‎زد و می‎گفت: تو کی هستی؟ اینجا چکار می‎کنی؟ این صدا من را بیدار کرد و به طرف راست و چپ نگاه کردم. آنچه که من را در بهت و حیرت فرو برد این بود که صدای پدرم بود! با عجله و شور و شوق و گریه و زاری او را در آغوش گرفتم. او من را پس زد و گفت: دختر تو محرم من نیستی، مگر نمی‎دانی در آغوش گرفتن نامحرم حرام است؟ گفتم: من اسماء، دخترت هستم و با عجله و شکر و شور و شوق پزشک و پرستاران را باخبر کردم. همه آمدند و چون پدرم را با هوش دیدند شگفت‎زده شدند و همه می‎گفتند: سبحان الله. این کار خداوند است که مرده را زنده می‎گرداند. پدر اسماء پس از 15 سال کما به هوش آمد، در باره‎ی آن رویداد تنها این را به یاد می‎آورد که قبل از سانحه خواستم توقف کنم و نماز چاشتگاه را به جا آورم و نمی‎دانم نماز چاشتگاه را خواندم یا نه. بدینصورت همسرم پس از 15 سال کما و از دست دادن 95% از مغزش به آغوش خانواده‎ی ما بازگشت و خداوند پسری به ما عطا کرد و زندگی به روال عادی خود بازگشت. پس هرگز از رحم خدا ناامید نشوید، هرکاری نزد خدا آسان است. اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi