.
🕊 یادبودمجازی «شهدای خدمت»
🌐https://fatehe-online.ir/2750852
🤲روی لینک بزنیم و فاتحه ای قرائت کنیم
مرکز رسانه اداره کل تبلیغات اسلامی آذربایجان شرقی
سلام صبح شما بخیر ،روز خوبی داشته باشید،سلامتی،عزت وعاقبت بخیری آرزوی من برای شماست.شاد باشید ،ایام به کام⚫️⚫️
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
غروب نزدیک بود، خورشید اندک اندک نور طلایی رنگ خود را از سر خانه ها، درخت ها و دیوارها می چید و با خود به آن سوی زمین می برد، یاران پیامبر(ص) زیر نخلی ایستاده بودند و به سخنان پیامبر (ص) گوش می دادند، پیامبر (ص) نگاهی به آسمان کردند و آهی کشیدند و بعد رو به یارانشان کردند و فرمودند: روز قیامت خداوند به عده ای می گوید: من روزی بیمار بودم، شما می دانستید اما به عیادتم نیامدید!آن ها می گویند: خدایا تو پروردگار مردم هستی، هیچ گاه در تو بیماری پیدا نمی شود.
خدا می گوید: بله اما یادتان هست روزی یکی از دوستان شما بیمار شده بود شما می دانستید او بیمار است اما به عیادت او نرفتید.
من خداوند بخشنده مهربان هستم، به عظمت خود سوگند اگر آن روز به عیادت دوستتان رفته بودید امروز می دیدید که من در آن روز آن جا بودم، اگر دوست بیمارتان برایتان دعا می کرد، من حتما اجابت می کردم
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم ! اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون میشه ...
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و... خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید...
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و ... دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره ...
دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!
همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین ...
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
.
ســـ✋ـــلام
صبح زیبـاتـون بخیر و سلامتی🪴
امیدوارم زندگیتون غرق
الطاف بیکران خــداونـدی باشه🪴
الهی
که دلهاتون سرشار از آرامش🪴
و حس خوب خوشبختی باشه
پنجشنبه تـون پر از امـید▪️▪️▪️
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
دزدی از نردبان خانه ای بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسد:خدا کجاست؟
صدای مادرانه ای پاسخ می دهد: خدا در جنگل است، عزیزم.
کودک می پرسید: چه کار می کند؟
مادر می گفت: دارد نردبان می سازد.
دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد.
سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟
حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد. به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد.
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
🍃
🔹همه ی آدم های متاهل گاهی پیشِ خودشان فکر کرده اند که شاید اگر مجرد بودند ، حالشان بهتر بود ، یا اگر شریک زندگیشان یک آدمِ دیگر بود ، خوشبخت تر بودند ،
☝ کاش یک بار برای همیشه می فهمیدند که زندگیِ مشترک برایِ هیچ کس ایده آل نیست !
🔹هرکس پیشِ خودش آرزوهایی دارد که محقق نمی شوند ، هیچ زندگیِ مشترکی ، رویایی و بدونِ مشکل نیست ، اما این که تو حالت خوب باشد یا نه ، به تو بر می گردد ، نه اقبال و شرایط ... و نه هیچ کسی !
🔹اگر اینجایی که هستی ، باخته ای ، هرجایِ دیگری هم بروی ، بازنده خواهی بود !
🔹آدم هایِ خوشبخت ، برایِ خوشبختی و حالِ خوبشان ، می جنگند ، پس هرجای دنیا که باشند خوشبختند !
🔹آدم هایِ نا امید و بهانه گیر هم هر نقطه از زمین و در هر شرایطی که باشند ، روزگارشان همین است !
🔹آدم هایِ خوشبخت خودشان خواسته اند که خوشبخت باشند ، اقبال ، فقط بهانه ی آدم هایِ بی مسئولیت و نا امید است !
🔹گاهی باید ایراداتِ خود را بدونِ تعارف پذیرفت و اصلاح شد و در بیانِ ایراداتِ فردِ مقابل اغراق نکرد !
🔹گاهی باید ، واقع بین بود و بجای بد وبیراه گفتن به زمین و زمان و مقایسه های بیجا ، حرف زد ، تغییر کرد و بهتر شد ،
🔹شرایط ، معلولِ افکار و رفتارِ توست !
درست است زندگی صحنه ی جنگ نیست ،
اما شهر آرزوها هم نیست !
👈از همین لحظه ، منطقی باش و بپذیر !
گولِ ظاهرِ زندگی دیگران را نخور !
تو فقطِ لبخند و داشته های دیگران را می بینی ، نه تاوان هایِ سنگینی که در قبالش پرداخته اند ،
⛔ توقع نداشته باش لم بدهی ، خوشبختی بیاید و درِخانه ات را بزند !
🌺 خوشبختی ، از درونِ خودت نشات می گیرد !
تا خودت تغییر مثبتی نکنی ، هیچ چیز تغییر نخواهد کرد !
آدم ها ، خوشبخت متولد نمی شوند ، خوشبختیشان را می سازند !
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
🍃🌹🍃
☘ جایگزین بهتر: اگر انسان چیزی را از دست بدهد، ناراحت میشود؛ ولی اگر به او مژده دهند که بهجای آنچه از دست داده، چیز بهتری به دست خواهد آورد، خوشحال میشود و جمله استرجاع چنین کاری را میکند. در اینجا داستان و مطلب بسیار جالب و دلنشینی است از ام سلمه یکی از همسران پیامبر:
ام سلمه قبل از آنکه به همسری پیامبر در آید، همسر شخصی به نام «اباسلمه» بود. اباسلمه مردی شایسته و مؤمن و بزرگ بود. روزی حدیثی را از پیامبر(ص) برای ام سلمه نقل میکند، میگوید: شنیدم که حضرت فرمود: «هر کس که به او مصیبتی برسد و در آن وقت بگوید: «انا لله و انا الیه راجعون» و بعد بگوید: اللّهُمَّ عِندَکَ احتَسِب مُصیبَتی هذِهِ. اللّهُمَّ اخلفنی فیها خَیراً منها؛ خداوندا! این مصیبت را به پیشگاه تو حساب میکنم. خداوندا! بهتر از او را برای من جایگزین کن». خداوند جایگزین بهتری به او عطا خواهد کرد. ام سلمه این حدیث را در خاطر داشت و آن زمان که شوهرش از دنیا رفت، کلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: خداوندا! در پیشگاه تو این مصیبت را حساب میکنم. و همین که خواست بگوید. جانشینی بهتر از او را به من بده، تردید کرد و به زبان نیاورد و پیش خود گفت: بهتر از او کسی نیست. ولی بعد از لحظاتی آن دعا را به زبان آورد، دیگران تردید او را متوجه شدند؛ لذا پس از مدتی که به همسری پیامبر درآمد، فهمید که آن جمله شریفه کار خود را کرد و جایگزین بهتری را بدست آورد.
افرادی در آن روز شاهد حال او بودند، گفتند: دیدی چگونه بهترین را بدست آوردی. گفت: من اصلاً انتظار نداشتم و به فکر و ذهنم خطور نمیکرد که همسر پیامبر شوم.
☘ دوستان زمانی که آقای رجایی شهید شدن همه ناراحت بودن و این اتفاق ضایعه و غم بزرگی بود ولی خداوند جایگزینی مثل آیت الله خامنه ای برای ما قرار دادند.
از همه خواهش میکنم این مدت قبل انتخابات این دعا را زیاد بخونیم و از خدا بخواهیم جایگزینی بهتر برای ما قرار دهند.
☘ انا لله و انا الیه راجعون اللّهُمَّ عِندَکَ احتَسِب مُصیبَتی هذِهِ. اللّهُمَّ اخلفنی فیها خَیراً منها ☘
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
بزرگی كه در ثروت، قارون زمان خود بود، اجل فرا رسيد و اميد زندگاني قطع كرد. جگرگوشگان خود را حاضر كرد. گفت: ای فرزندان، روزگاري دراز در كسب مال، زحمتهای سفر و حضر كشيدهام و حلق خودرا بـه سرپنجه گرسنگي فشردهام، هرگز از محافظت ان غافل مباشيد و بـه هيچ وجه دست خرج بدان نزنيد.
اگر كسی با شـما سخن گويد كه پدر شـما را در خواب ديدم قليه حلوا ميخواهد، هرگز بـه مكر ان فريب نخوريد كه ان من نگفته باشم و مرده چيزي نخورد.
اگر من خود نيز بـه خواب شـما بيايم و همين التماس كنم، بدان توجه نبايد كرد كه ان را خواب و خيال و رويا خوانند. چه بسا كه ان را شيطان بـه شـما نشان داده باشد، من انچه در زندگي نخورده باشم در مردگي تمنا نكنم. اين بگفت و جان بـه خزانه مالك دوزخ سپرد.
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
«گویند هنگامی که حضرت یوسف علیه السلام را در بازار مصر در معرض فروش قرار دادند، مردی با دیدن چهره پاک و معصومانه آن حضرت، متأثر شد و رو به مردمی که برای خرید و فروش او جمع شده بودند، گفت: به این کودک غریب و بی گناه رحم کنید و با او مهربان باشید! حضرت یوسف علیه السلام که با وجود سن کم، ایمان و اعتماد به نفس کاملی داشت، به آن مرد رو کرد و گفت: آن کس که خدا را دارد، گرفتار غربت و تنهایی نمی شود»
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
4_5832589132978722269.mp3
5.97M
⏯ #استودیویی #امام_زمان(عج)
🍃ازم سیری
🍃داری از دست من میری
🎙 #مجتبی_رمضانی
💔 #غروب_جمعه
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
هدایت شده از ✿شـــمیم عــشـ♡ـق✿
enc_1716398203529427514949.mp3
3.5M
🌸 🌸
🪴 🌸 🪴 🌸
🪴 🪴
1403/3/5
ســـلام روز قشنگ بهاریتون بخیر🌸🍃
دراولین روز از شروع هفته🌸🍃
بهترینها را براتون آرزومندم
الهی حـال دلـتـون خـوب🌸🍃
رزق و روزی تون افزون 🌸🍃
و دنیا همیشه به کامتون باشه
اول هفتتون بخیرو خوشی🌸🍃
شنبه تـون عـالـی و پـراز مـوفـقیـت🌸🍃
#داستان_های_خوب
https://eitaa.com/dastanhayekhob
انالله و انا الیه راجعون
مادر مکرمه دبیرکل حزب الله لبنان ، جناب سیدحسن نصرالله به رحمت خدا رفت.
☘برای شادی روح همه مادران آسمانی☘
الفاتحه مع الاخلاص و الصلوات
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
روزی خلیفه وقت، کیسه پر از سیم با بنده ای نزد ابوذر غفاری فرستاد. خلیفه به غلام گفت:«اگر وی این از تو بستاند، آزادی». غلام کیسه را به نزد ابوذر آورد و اصرار بسیار کرد، ولی وی نپذیرفت.
غلام گفت:آن را بپذیر که آزادی من در آن است و ابوذر پاسخ داد:«بلی، ولی بندگی من در آن است».
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
یکی از بزرگان دین، همیشه راه های امیدواری به خدا را برای مردم ذکر می کرد. چون وی از دنیا رفت، او را در خواب دیدند، گفت: مرا بردند در موقف. خطاب پروردگار رسید که: چه چیز تو را بر این داشت که پیوسته، مردم را به طمع و امیدواری دعوت می کردی؟
من عرض کردم: می خواستم دوستی تو را در دل ایشان جای دهم.
خداوند تعالی فرمود: من تو را آمرزیدم
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
چون هدهد به نزد سلیمان باز گشت، عذر خویش را بیان کرد و از قوم سبأ خبر آورد. سلیمان گفت: باید ببینم این عذر که آوردی راست است یا دروغ؛ اگر دروغ باشد، تو را به سختی عذاب می کنم!
جبرئیل امین از طرف خدا آمد و گفت: ای سلیمان! مرغک ضعیف را تهدید می کنی! ای سلیمان! چرا از مرغی ضعیف، به عذری ضعیف بسنده نمی کنی و او را تهدید می نمایی؟ چرا از ما نمی آموزی که با بندگان خود، چگونه معامله می کنیم.
وقتی کافری در امواج متلاطم دریا، در درون کشتی گرفتار می گردد، از ترس غرق شدن، بت را می اندازد و به زبان عذر، دروغ می گوید. چون وی از دریا بیرون رفت و از غرق شدن خلاصی یافت، بار دیگر بت را می پرستد و به کفر خویش باز می گردد. من به دروغ وی توجه نمی کنم و آن عذر دروغ وی را می پذیرم و از غرق شدن نجاتش می دهم.
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
🍃 🍃 🌱 🌱 🌱 🍃 🌱
🌱 🌱 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
🍃 🌸 🌱 🌱 🌸
🌱 🌸 🌸
🌸
سه شنبه هشتم خرداد ماهتون عالی🌸🍃
امروزتـون پراز مـوفقیـت
لحـظاتتـون سـرشـار از آرامـش 🌸🍃
دلتـون از مـحـبـت لبــریـز
تنتون از سـلامتی سـرشـار 🌸🍃
زندگیتون ازبرکت جاری🌸🍃
و خــــدا
پشت پناهتون باشه🌸🍃
روزتــون زیـبـا 🌸🍃
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجید بخواند. لباس پوشید و راهی مسجید شد.
در راه مسجد، مرد به زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه مسجد و در همان نقطه مجدداً به زمین خورد!
او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را تبدیل کرد و راهی مسجید شد.
در راه مسجید، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید. مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه مسجید دو بار به زمین افتادید.))، به خواطر همین چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند. همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ
بدست در خواست می کند تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند. مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.
مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود. مرد اول سوال می کند که چرا او
نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.
مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب تکان خورد. شیطان در ادامه توضیح می دهد:
((من شما را در راه مسجید دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه دوباره به راه مسجد برگشتید. به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنوقت خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید. بنا براین، من سالم رسیدن شما را به مسجید مطمئن ساختم.
نتیجه داستان:
کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر اجر و پاداش ممکن است داشته باشد.
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
روزی شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با یکی از دانایان شهرش در این باره مشورت کرد.
دستور دادند که همه ی دختران شهر به میهمانی شاهزاده دعوتند.
شاهزاده در این جشن همسر خود را انتخاب می کند.
دختر خدمتکار قصر از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد چرا که عاشق شاهزاده بود.اما تصمیم گرفت که در میهمانی شرکت کند تا حداقل یکبار شاهزاده را از نزدیک ببیند.
روز جشن همه در تالار کاخ جمع بودند. شاهزاده به هر یک از دختران دانه ای داد و گفت کسی که بهترین گل را پرورش دهد و برایم بیاورد همسر آینده ی من خواهد بود.
شش ماه گذشت و با اینکه دختر خدمتکار با باغبانان مشورت کرد و از گل بسیار مراقبت کرد ولی گلی در گلدان نرویید.
روز موعود همه ی دختران شهر با گلهایی زیبا و رنگارنگ در گلدان هایشان به کاخ آمدند.
شاهزاده بعد از اینکه گلدان ها را نگاه کرد اعلام کرد که دختر خدکمتکار همسر اوست.
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش گلی نبوده. شاهزاده گفت این دختر گلی را برایم پرورش داده که او را شایسته ی همسری من می کند، گل صداقت.
همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند و ممکن نبود گلی از آنها بروید..
النّجاه فی الصّدق🌹
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
🌷 فواید آیة الکرسی 🌷
👌عبدالله بن عوف گفته است: شبی خواب دیدم كه قیامت شده است و من را آوردند و حساب من را به آسانی بررسی كردند. آنگاه مرا به بهشت بردند و كاخهای زیادی به من نشان دادند. به من گفتند: درهای این كاخ را بشمار؛ من هم شمردم 50 درب داشت.
بعد گفتند: خانههایش را بشمار. دیدم ۱۷۵ خانه بود. به من گفتند این خانهها مال توست. آن قدر خوشحال شدم كه از خواب پریدم و خدا را شكر گفتم.
صبح كه شد نزد ابن سیرین رفتم و خواب را برایش تعریف كردم.
او گفت: معلوم است كه تو آیه الكرسی زیاد میخوانی. گفتم: بله؛ همین طور است. ولی تو از كجا فهمیدی. گفت برای اینكه این آیه ۵۰ كلمه و ۱۷۵ حرف دارد. من از زیركی حافظه او تعجب كردم. آنگاه به من گفت: هر كه آیه الكرسی را بسیار بخواند سختیهای مرگ بر او آسان میشود.
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob
🍃قاضی درستکار
💠 زمان مهدی عباسی، (عاتبه بن یزید) قاضی بغداد بود. روزی هنگام ظهر عاتبه همراه با دفتر دیوان قضاوت بر مهدی وارد شد و از او خواست که دفتر را از او بگیرد و استعفای او را بپذیرد. پرسید: سبب استعفا چیست؟ قاضی گفت: دو نفر برای حل مشکلی نزد من امدند و هر کدام دلیل و شاهدی اوردند که محتاج به تامل و اندیشه بود. انها را رد کردم تا شاید بروند اشتی کنند و نزاع بر طرف شود.
یکی از انان متوجه شده بود که من به رطب علاقه دارم؛ لذا مقداری رطب عالی تهیه و به خادم هم پول قابل توجهی داده بود که ان را به من برساند. تا چشمم به رطب افتاد، به خادم گفتم: به صاحبش برگردان! امروز دوباره ان دو نفر برای قضاوت امدند. دیدم در نظر من صاحب رطب مقدم و محبت من به او بیشتر است.
این است داستان من که هنوز هدیه را قبول نکرده، ان گونه تمایل به صاحب رطب دارم. بعد از قبول هدیه چه خواهد شد؟ من می ترسم فریب هدیه ها را بخورم و نتیجه اش فساد در میان مردم باشد؛ لذا مرا معاف دار!)
📚مجله مبلغان مهر و آبان 1385، شماره 83
#داستان_های_خوب_(معنوی)
https://eitaa.com/dastanhayekhob