هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
11.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اولین و حرفهی ترین مرجع اموزش نقاشی کودکان در ایتا😍😱
https://eitaa.com/joinchat/3472752998C0f9658350a
https://eitaa.com/joinchat/3472752998C0f9658350a
اگه به نقاشی روان علاقه دارید حتما یسر اینجا بزنید☺️😌
هدایت شده از تدریس یار پایه سوم
این خانوم و آقای جهانگرد ازگذشته اومدن 😍
کلی خاطره های قدیمی از همه جای دنیا دارن که باید ببینی 👇🏻😳
👩🏻 👨🏻
👚 👕
👖 👖
😍 بزن رو عکسشون برو به قدیما 👆🤫
متن ادبی.pdf
1.18M
🎊 دهه ی فجر مبارک باد.
متن ادبی
#پنجم_دبستان
❄️❄️
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar5
5نمایشنامه.pdf
5.81M
✔️نمایشنامه دهه فجر
#پنجم_دبستان
✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛
@teacherschool
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@tadriis_yar5
روزی روزگاری رشت.mp3
2.23M
🔸 معرفی کتاب👇👇👇
📖 کتاب : روزی روزگاری رشت/ مهکامه رحیم زاده
👈🏻موضوع: کتاب مجموعه ای از خاطرات زیسته نویسنده در دهه چهل در شهر رشت را روایت می کند.
نویسنده در خاطرات خود رشتی را به تصویر می کشد که در عین شرایط بسته آن زمان جامعه روزگار روشن و پر جنب و جوشی را می گذرانده که زن در آن جایگاه ویژه ای داشته.
این مجموعه در واقع خاطراتی هستند که داستانی شده اند و در عین حال داستان هایی هستند که خاطرات بر بال هایشان نشسته اند.
این مجموعه تنها خاطرات نویسنده نیست بلکه خاطرات جمعی همه جوانانی است که در دهه چهل در گیلان و به ویژه رشت زندگی کرده اند.
📕پشت جلد
🎙گوینده: شهاب دارابیان
📻تهیه کننده: راضیه جعفری
#کتاب
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
12.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 می تونی مثل غلام امام حسین (ع) مرام و معرفت داشته باشی؟
⏰کانال پرورشی ایران
حاوی مطالب آموزشی و فرهنگی 🧑💻
@Schoolteacher401
↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️
@madrese_yar
#یک_قاچ_کتاب📚📚📚
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
پدر ساره پیش از آنکه خانوادهاش را از لبنان بیاورد، آپارتمان کوچک طبقه آخر را خریده بود.. این آپارتمان سه اتاق خواب داشت به همراه اتاق نشیمن آشپزخانه حمام و بالکن کوچک رو به دریا پدر ساره ماهیگیر بود و وقتی در جنگ اخیر مغازههای واقع در نوار غزه بمباران شد سرمایهاش را از دست داد و از آن روز وضعیتش بدتر شد؛ چون همه داراییهایی را که با تحمل رنج آوارگی و به سختی به دست آورده بود از کف داد و حالا این آپارتمان تنها داراییاش بود؛ آپارتمانی که هزاران فلسطینی که در کمپها با چادرهای برزنتی در غزه زندگی میکردند، به آن غبطه میخوردند. پنجره اتاق ساره رو به دریا باز میشد؛ جایی که از کودکی آرزو داشت از خط جدا کننده آسمان و دریا عبور کند؛ جایی که قرص خورشید هر روز در آن فرو میرفت و آسمان با گونههای سرخ برافروخته به دنبال ماهش میگشت.. ساره درباره دریا بسیار خوانده بود و میدانست هزاران نفر از سرزمینهایی که هیچ میراث و تاریخی ندارند، برای زندگی به اطراف آنجا مهاجرت میکنند...
📖📓📖📓📖📓📖📓📖📓
📚تل آویو سقوط کرد
🖋سمیه علی هاشم
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
#معرفی_کتاب
اژدهای سرخ _ توماس هریس
توماس هریس در نخستین کتاب از مجموعه «هانیبال لکتر»، روانپزشک ترسناک خود را در داستانی درباره یک سایکوپث جانی که در توهمی مرگبار و جنون آمیز گیر افتاده، به مخاطبین معرفی می کند. «لکتر» اکنون در زندان است، اما FBI برای دستگیری قاتل دو خانواده به کمک او نیاز دارد. قاتل که خود را «اژدهای سرخ» نامیده، به منظور ارضای عطش جنسی خود، در حال برنامه ریزی برای انجام قتل های بعدی است. FBI که سرنخ های چندانی از این پرونده ندارد، «ویل گراهام» را مسئول انجام تحقیقات برای یافتن قاتل می کند. قتل ها با مراحل مختلف در چرخه ماه در ارتباط هستند، و زمان به سرعت در حال از دست رفتن است.
#اژدهای_سرخ
- داستان جنایی
#معرفی_کتاب
سکوت برهها _ توماس هریس
کتاب سکوت برهها نوشتهی توماس هریس که یکی از پرفروشترین رمانها در سراسر اروپا و آمریکا محسوب میشود، ماجرای روانپزشک آدمخوار و باهوشی به نام هانیبال لکتر را به تصویر میکشد. این مرد دیوانه و خطرناک از پشت میلههای تیمارستان به مامور جوان اف.بی.آی برای یافتن قاتلی سریالی کمک میکند و نقشههای شومی برای فرار میکشد.
#سکوت_بره_ها
- داستان جنایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوقالعادهست و ترسناک😥👌
منم دیدم بحدی تأثیر گذار بود که از هیجان یکروز تمام فقط سردرد گرفته بودم🤦♀
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۰۳ و ۱۰۴
چون در ظاهر یه سرقت بود ولی همش امنیتی و ضد امنیتی بود.
رفتم دیدم درب خونه طوفان موشه، نیم لَنگ هست و بازه. معطل نکردم .. درو باز کردم و کله کردم رفتم توی حیاط و دیدم یکی توی حیاط هست.
از پشت رفتم نزدیکش و داشت یه خرده با دیوار حیاط ور میرفت و معلوم نبود چیکار
میکرد و چی جاساز میکرد..
دو سه تا از پشت زدم روی شونه هاش و اونم برگشت نگام کرد و گفتم:
+تو طوفان موشه هستی؟
_سام علیک..فرمااایییششش.
+ خیال میکنی خیلی لاتی؟
_به تو مربوط نیست. کارت و بگو و بعدشم بزن به چاک و برو گمشو تا قیافه تخست و نبینم.. اگه شیر فم شد بگو و
بعدش هررری.
+آها..که اینطور... باشه.. میزنم به چاک. اما به وقتش.. ولی اول از همه، همین الآن بهم بگو کوروش خزلی کجاست؟
_من چمیدونم کیه؟
+تو خوب میدونی کیه. همونیه که وقتی یه پول گنده بیاد دستش اول میاد پیش تو خودش و میسازه. چون ظاهراً هم جنسات خوبه، و هم مکان دار خوبی هستی.. مکانت چند ستاره هست؟ پنج ستاره؟ یا تک ستاره؟ یا هفت ستاره؟یا
به قیمت بدبخت کردن جوون مردم.؟
اومد سمتم که مثال قلدر بازی در بیاره، یقش و گرفتم و هولش دادم و چسبوندمش به دیوار.
انقدر عصبی شده بودم و داشتم حرص میخوردم ، برای اینکه فشار عصبی زیادی روی من بود و از خشمی که داشتم مشتم و بردم نزدیک صورت و چشمای طوفان موشه
و گفتم:
+ببین سنت از من بیشتره.. حداقل به قیافت میخوره ۶۰ ساله باشی. اینی هم که میبینی آوردمش بالا، مشت منه. باهاش خیلیارو از پا در آوردم.. از گنده قاچاقچی بین المللی که مستقر در بندرعباس بود تا گنده قاچاقچی و پخشکننده اسلحه و مواد افیونی و مافیای قاچاق شمش طلا و تروریستهای تکفیری و افسرای اطلاعاتی آمریکا و اسراییل..! با این مشتی که آوردم جلوی صورتت، خیلیارو بدبخت کردم.. دقیقا نگاه کن، با همین مشتم.
یه کم ترسید و آب دهنش و قورت داد ...
بهش گفتم:
+پس خوب گوشات و، وا کن و ببین چی میگم بهت طوفان موشه، اگه میخوای ترکیب قیافت این آخر عمری به هم نریزم و باعث خنده ی همسایه ها و مردم اینجا نشی، و اگه میخوای دماغت و جوری نزنم که از جلوی صورتت نره پس گردنت نچسبه، عین بچه آدم جواب بده. وگرنه حیوون بازی در بیاری منم سگ میشم و اونوقت چیزی رو میبینی که نباید ببینی. پس مثل آدم بگو اون پسره کجاست؟
_آقا من نوکر شما هستم.. جانم بگو چی میخوای؟
+نه.. مثل اینکه هنوز حالیت نشده.. تو خوب میدونی وقتی میگم پسره کجاست، کی و میگم.. باشه میتونی نگی. اما مثل اینکه باید حالیت کنم که کاملا جدی هستم. ببین طوفان موشه، برای بار آخر بهت هشدار میدم قبل اینکه اون روی من و بالا بیاری..مثل آدم بهم بگو کوروش خزلی کجاست؟
_شما از نیروی انتظامی هستید؟
+خیر...از اداره ی(.....)هستم که اونِشم به تو ربطی نداره..
ترسید و گفت:
_آقا من درخدمتتم اصلا.. کوروش خزلی که سهله. پدر__مادر و ، جد و آبادکوروش خزلی رو هم لو میدم.
+آهاااا. آفرین. حاال شد..تازه شدی بچهی آدم.. حالا وقتم و نگیر و بهم بگو کوروش خزلی دقیقا الآن کجاست؟
_اینجاست.(اشاره کرد به طبقه بالای خونش.) امر دیگه ای هم باشه من نوکر پدرتم هستم. فقط با من کار نداشته باش
خونه های روستایی بزرگ و حیاط دار و باغ دار هست معمولا. همزمان که طوفان موشه، گفت اینجاست و به طبقه بالا اشاره کرد،
یعنی توی خونش، و داشت همین جور حرف میزد، دیدم یکی از روی پله ها پرید و داره از توی حیاط فرار میکنه و میره سمت یه باغی که پشت خونه طوفان
موشه بود..
داد زدم گفتم:
_واااایییسسسااااا.
از پشت که دیدمش فهمیدم خود کوروش خزلی هست.. مشغول فرار بود و منم طوفان موشه رو ول کردم و دو گرفتم تندتند رفتم سمت اون پسره.
خیلی سریع میدوید.
عین توی بازار که موبایلم و زده بود. از روی جعبه ها و سنگ های بزرگ میپرید و منم اینبار میپریدم.
هی از لای درختای توی روستا و کوچه پس کوچه ها میزد میرفت و منم همینطور دنبالش میرفتم. تا اینکه رسیدش سر یه کوچه و منم گفتم دیگه دارم بهش میرسم و میگیرمش انشاءالله تعالی.
اما از خوب یا بد روزگار نمیدونم، دیدم همزمان.....
✍ادامه دارد....
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥♡🇮🇷♡¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥¥
💠رمان مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد دوم (سری دوم)
✍ قسمت ۱۰۵ و ۱۰۶
اما از خوب یا بد روزگار نمیدونم،
دیدم همزمان یه سمند نوک مدادی میاد و میرسه سر کوچه، در کمال ناباوری کوروش خزلی رو سوار میکنه و میبره.
یه مکثی کردم و فوری برگشتم حدود چهارصدمتر عقب تر و ماشینم و گرفتم
و سوار شدم رفتم. ولی...ولی حیف. اینبارم از دستم در رفت. سر یه دوراهی بزرگ موندم.
دیگه نمیدونستم چیکار کنم و باید یه فکر تازه ای میکردم. گمشون کردیم خلاصه. گازو و گرفتم و رفتیم سمت ویلا.. تصمیم گرفتم داریوش و برسونم خونشون، چون همسایه ویلای مادرم اینا بود.
وسط بلوار داشتم با سرعت می اومدم دیدم گوشیم صدای پیامش دراومد. متوجه شدم فایل صوتی رو فرستادند از تهران.
هندزفری یادم رفت بزارم.
فایل صوتی، مکالمه سرتیم تروریستهای جاسوس با حاج کاظم بود. صدای یه زن بود که با حاج کاظم حرف میزد.صحبتهایی که کردن تلفنی، متنش و مینویسم و بخونید...
اولین صدا، صدای حاجی بود که وقتی تیم جاسوسی تروریستی زنگ میزنه،
حاجی خودش جوابشون و میده:
+ کاظم هستم. میشنوم حرفاتون و !!
_گوش کن آقای کاظم خان.. نه شما زیاد وقت دارید و نه ما.. پس دنبال راههای انحرافی نباشید که بخوای تو با نیروهای اطلاعاتیت به ما برسین. تا نیمساعت دیگه، اون پی اَن دی رو میارید همونجایی که من میگم.. همون پی ان دی که نیروی شما آقای عاکف از ما در ترکیه گرفت.. همون آقایی که الآن همسرشون در اختیار ما هست. همون عاکف سلیمانی که ما مدتهاست دنبالشیم. ضمنا وقتی پی ان دی رو تحویل دادید و، ما هم خیالمون اینجا راحت شد و مطمئن شدیم کسی دنبالمون نیست به شما زنگ میزنیم و جای همسر عاکف سلیمانی رو بهتون میگیم. به همین سادگی.
حاجی گفت:
+خب ما از کجا بدونیم و اطمینان کنیم که همسر عاکف سلیمانی، سالم بهمون تحویل داده میشه؟
_از هیچ جا !!!!!! ولی اگر اون پی اَن دی تحویل داده نشه، همون پی ان دی که عاکف از افسر اطالعاتی ما توی ترکیه به زور گرفت ، دارم تاکید میکنم، دقیقا همون پی ان دی، نه یه پی ان دیِ دیگه، اگر تحویلمون ندید، مطمئن باشید همسر عاکف کشته میشه و حتی جسدشم نمیتونید ببینید. ضمنا اون شخص دومی هم که (خبر عاص می گفت) توی ترکیه نیروی مارو کشت توی هتل موقع گرفتن پی ان دی، دنبالشیم. شک نکنید بهش میرسیم.
+شما فکر این و نمیکنید که ما بخاطر انقلابمون فقط ۱۷۰۰۰ تا شهید ترور دادیم و در ۸ سال دفاع مقدس ، این همه قربانی و جانباز و چندصدهزار تا شهید دادیم و در مقابل کل دنیا که حامی صدام بودند ایستادیم؟ حتما اینارو خوب میدونید. ضمنا، شما خوب میدونید ما برای درگیری با دشمنان درون مرزی و برون مرزی چقدر شهید دادیم؟ پس تهدید نکن خانم...
✍نکته:
فایل و که من گوش میدادم از محکم صحبت کردن حاجی لذت میبردم. عشق میکردم از این مذاکره حاجی با دشمن که داره ازش امتیاز میگیره. مذاکره یعنی همین. جواب #تهدید و با #تهدید باید داد. نه مثل بعضیا که میخندن و دشمن به سمتشون خودکار پرت میکنه و... بگذریم....
حاجی همینطور ادامه داد و گفت:
+ما برای مبارزه با همپیمانان شما در سوریه و عراق که اسمش داعش هست این همه شهید تقدیم کردیم، واقعا فکر
نمیکنید به این که، برای چیزایی که خودمون به دست آوردیم، #بازم_حاضریم شهید بدیم و جون خودمون و نیروهامون و فدای این مردم وآرامش مردم و پیشرفت علمی و کاریه جوونامون کنیم؟چی فکر کردی شما؟ ما حاضریم بازم قربانی بدیم. حاضریم جونمون و فدای راه اسلام و انقلاب جمهوری اسلامی ایران و تمام انقلابهای اسلامی دنیا کنیم.
_شما شاید، ولی عاکف سلیمانی، افسر امنیتی اطلاعاتیتون که الان زنش توی چنگ ما هست، با این وضعیت بازم همین نظرو داره؟
+فرقی نمیکنه. عاکف هم جوونیش و توی جنگ گذاشته. شاید در هشت سال دفاع مقدس حضور میدانی نداشت. ولی صدای موشکای آمریکایی ها که به بعثی ها داده بودند هنوز توی گوششه.. عاکف متولد سالهای دفاع مقدس هست.. عاکف توی فتنه۷۸ کوی دانشگاه که توسط شماها و یا دوستانتون که از داخل و خارج اداره میشد خوش درخشید....عاکف پدرش توی جنگ شهید شده. عموش زیر شکنجههای بعثی ها شهید شد. عاکف داییش و در کربالی۴ دوران دفاع مقدس از دست دادو شهید شد. برادرش مجروح جنگ هست.. برادر همسرش هم جانباز اعصاب و روان هست و یادگار دفاع مقدس هست. از خانواده سرافرازی هستند و خیلی از عزیزانش و از دست داده در راه این انقلاب و آرمان های خمینی بزرگ. خودشم....
✍ادامه دارد....
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh