eitaa logo
داستان مدرسه
692 دنبال‌کننده
833 عکس
485 ویدیو
187 فایل
جملات ادبی خاطرات مدرسه داستانهای مرتبط با مدرسه خلاصه عضو شو😉
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه‌ی یه جای خالی که جوونه زد! 🌱 (معرفی رمان «جای او خالی»، نوشته‌ی نادر ابراهیمی) 📝 منصور، معنی کلمه‌ی «انقلاب» را نمی‌دانست. فقط این را می‌دانست که انقلاب،ج چیزی‌ست که او را بزرگ کرده است، مرد کرده است، وارد میدان کرده است، و از او یک جنگجو ساخته است. انقلاب چیزی‌ست که به او اجازه داده است حرف بزند، فکرش را بگوید، و از خشم پدر و فریاد مادر هم نترسد - گو اینکه دیگر مدت‌ها بود پدر از حرف‌های کنده‌ی عصبانی نمی‌شد و مادر سرش را نمی‌کشید. 📝 رمان «جای او خالی»، نوشته‌ی نادر ابراهیمی، یه قصه‌ی واقعی از روزای پرالتهاب قبل از انقلابه. روزایی که خیابون‌ها پر از آدمایی بود که با تمام وجود حرف‌هاشون رو فریاد زدن. چون دیگه نمی‌خواستن ساکت بمونن و دلشون می‌خواست سرنوشتشون تغییر کنه. 🔥📖💥 ماجرای «جای او خالی» از چه قراره؟ منصور قصه‌ی ما ۱۳ سالشه. اون مثل باقی بچه‌ها، هر روز می‌ره مدرسه، ولی مدیر و ناظم هر چند وقت یه بار، اون و هم‌کلاسی‌هاش رو مجبور می‌کنن توی مراسم‌های سلطنتی شرکت کنن، دست بزنن، شادی کنن و الکی لبخند بزنن! این یه دستوره. اما منصور هربار بیشتر از قبل حس می‌کنه که یه روزی باید این نمایش تصنعی تموم بشه. تا این‌که بالأخره اون روز، خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو می‌کنه، می‌رسه! 🚸🏫✊ انقلاب که شروع بشه، دیگه نمی‌شه فقط تماشاش کرد. حالا منصور حس می‌کنه فقط یه دانش‌آموز نیست، بلکه یه مبارزه! شعار می‌ده، اعلامیه می‌چسبونه و توی تظاهرات شرکت می‌کنه. حتی خیابونای شهر، براش از هر کتاب درسی‌ای واقعی‌تر شده! 📜🔥🚶‍♂️ گلوله‌‌هایی که توی قلب‌ها جای خالی‌ به‌جا گذاشتن... ۱۷ شهریوره مردم خیابونا رو پُر کردن. شعارها از همیشه بلندتره. اما کم‌کم صدای گلوله‌ها به گوش می‌رسه. منصور هم وسط جمعیته، بین دوستاش، کنار مردم؛ تا این‌که یه تصمیمی می‌گیره... نمی‌خوام داستان رو بیش از این لو بدم چون همه‌ی لطفش به اینه که باقی ماجرا رو خودت بخونی. 💔🕊🔥 «جای او خالی» اولین‌بار توی سال‌های ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ چاپ شده و اخیراً دوباره در دسترس دوستداران آثار نادر ابراهیمی قرار گرفته. این رمان قصه‌ی بچه‌هایی رو روایت می‌کنه که با دستای خالی و دلای پُر، تاریخ رو رقم زدن. پس اگه می‌خوای بدونی اون روزا چطوری بودن و بچه‌هایی مثل منصور چه آرزوهایی در سر داشتن، این کتاب رو بخون. 📚🔥🚀 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
روزشمار یه نوجوون از خاطرات انقلاب: «ماجرای میدون ژاله، لاله‌های پرپر و جمعه‌ای سیاه» (به وقتِ ۱۷ شهریور ۱۳۵۷) 🩸🕊🔥 اون روز صبح که بیدار شدم، صدای بابا از اتاقش می‌اومد. داشت پای تلفن با عموم حرف می‌زد. صداش آروم، ولی محکم بود: «قراره توی میدون ژاله تجمع کنیم. دیر نکنی داداش. علی و مرتضی رو هم به هیچ‌وجه نیار... می‌دونم، ولی کاره دیگه.» مامان همون بغل‌ مشغول گردگیری بود و سعی می‌کرد به‌زور حرفاشونو بشنوه. تا بابا تلفن رو گذاشت با دلخوری گفت: «حسن، تو رو به روح آقات نرو. آخه نمی‌گی دل من هزار راه می‌ره؟» لبخند تلخ بابا هنوز یادمه. دستای مامان‌و گرفت و بوسید، بعدم با خنده گفت: «خانوم، صد دفعه گفتم بادمجون بم آفت نداره...» یادمه اون‌روز داداشم رفته بود پیش دوستاش و خونه از همیشه سوت و کورتر بود. من و مامان تا ظهر لام‌تا‌کام با هم حرف نزدیم. 🏠😔🔕 وقتی بابا برگشت، لباساش خاکی بود و یه لکه خون هم روی بازوش دیدم. از ترس پشت دیوار قایم شدم و جلو نرفتم. بابا نشست یه گوشه‌ی پذیرایی، دستاش می‌لرزید. مامان جیغ زد: «چی شده؟ چه بلایی سر خودت آوردی؟» بابا نشست. سرش پایین بود. چند لحظه بعد با شرم گفت: «من هیچی... ولی از خودم خجالت می‌کشم که زنده‌م. زدن خانوم، همه رو زدن. زن، بچه، جوون...» برای اولین بار دیدم اشک از گوشه‌ی چشمش راه افتاد و چکید روی گونه‌هاش. فکر می‌کرد من حرفاشون رو نمی‌شنوم. با صدایی گرفته به آرومی گفت: «میدون پر از جنازه بود...» یخ کردم. حتی جرات نکردم برم جلو و ازش بپرسم چند نفر کشته شدن. 🩸💔😢 خوابیدم و دوباره کابوس دیدم. خواب دیدم تو میدون ژاله در حال دویدنم و یه سرباز دنبالمه... برگشتم، و دیدم آقای ناظمه که بلند بلند می‌خنده و داد می‌زنه: «اینم یه آشوبگره! بگیریدش!» از خواب که پریدم هنوز مامان و بابا تو پذیرایی حرف می‌زدن. مامان گفت: «این‌ها می‌خوان صدای مردم رو خفه کنن، ولی نمی‌دونن که نمی‌شه.» 🗣🔇👥👥👥 بابا با حالتی مصمم جواب داد: «پس دیگه مانعم نشو سارا. نمی‌خواستم امشب بگم، اما آقای اسفندیاری، همسایه‌مون، جلوی چشم خودم...» بعد انگار که بغضش رو فرو بخوره ساکت شد. چند دقیقه بعد اما لحن بابا بیشتر خشمگین بود تا غمگین: «دیگه عقب‌نشینی محاله. این راه‌ رو که شروع کردیم، نمی‌شه نصفه‌نیمه ول کنیم.» یادم نیست مامان چیزی گفت یا نه. خونه پر از سکوت و ناباوری بود. می‌گن سکوت علامت رضاست. ادامه دارد... 🕯✊🏻🚨 جملات ادبی🧑‍🌾 خاطرات مدرسه 👣 داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠 در کانال داستان مدرسه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @dastankadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زنگ خطر سایبری "آیا می دانید کلاهبرداری فیشینگ به چه شکلی اتفاق می افتد❓" 📣 به یاد داشته باشید قبل از کلیک روی هر لینکی، آدرس کامل آن را با دقت بررسی کنید. 📍با ما همراه باشید: ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌آیا از راهکار های حفاظت از کودکان در شبکه ها و پیام رسان های اجتماعی خبر داری⁉ 📍📍با ما همراه باشید: ✅جهت سفارش در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar
ما گلهای خندانیم فرزندان ایرانیم ایران پاک خود را مانند جان می دانیم ما باید دانا باشیم هوشیار و بینا باشیم آباد باش ای ایران آزاد باش ای ایران از ما فرزندان خود دلشاد باش ای ایران ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @tadriis_yar5
*حلّ مشکلات با توکل واقعی به خداوند* حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دیدار شرکت‌کنندگان در مسابقات بین‌المللی قرآن کریم _(۱۴۰۳/۱۱/۱۴)_ ، پیرامون شروط توکل به خداوند به آیاتی از قرآن اشاره کردند ⏰کانال پرورشی ایران حاوی مطالب آموزشی و فرهنگی 🧑‍💻 @Schoolteacher401 ↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️ @madrese_yar
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸آبشار خلیندره، گلستان ⏰کانال پرورشی ایران حاوی مطالب آموزشی و فرهنگی 🧑‍💻 @Schoolteacher401 ↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️↔️ @madrese_yar