کانال عالی برای کودکان و دلبندان
فقط کافیه روی لینک زیر کلیک کنی و وارد
@ghesehayekoodakaneeh
#ترفند #رنگ #سال
#آنتن #سریال #پوست_شیر #سکانس #طنز #سرگرمی #جوک #کلیپ #عشقولانه #استوری #شاد #غمگین #عاشقانه #رمان #قسمت #اول #دوم #سوم #نمای_برتر #چهارم #پنجم #تبلیغ #ششم #حجاب #هفتم #شیطونک #هشتم #افسون_سبز #نهم #کانال #دهم #خرید #فروش #کانال #یازدهم #جیران #دوازدهم #آرایشی #کلیپ #دپ #خفن #زیبایی #اینستاگرام #خبر #جذب #سیزدهم #جیران #خون_سرد #چهاردهم #شبکه_مخفی_زنان #پانزدهم #شانزدهم #بنرساز #استیکر #لوگوساز #کانال_فروشی #مشاوره #باکیفیت #مشتری #تب #لایو #اخبار #بانوان #بنر #تلگرام #اینستا #کانال #گروه #پیج #پربازده #اینستاگرامی #کلیپ #ماندگار #پکیج #امنیت #معتبر #اسلام #پنل #مرتبط #ایرانی #محور #خبری #ثبت #رزرو_تبادلات #روزانه #شبانه #ویو #بزرگ #آزاد #عمومی #خصوصی #فوتبال #فوتبالی #ورزشی #سرگرمی #سیاسی #خانگی #لوازم #پوشاک #گیاهی #محصولات #روبیکا #آگهی #درج #شیپور #دیوار #نیازمندی #همکار #چالش #پرداخت #فتوشاپ #بررسی #خارجی
#ایران #تیم #ملی #ایرانی #ورزش #ورزشی #فوتبال #فوتبالی #پرسپولیس #استقلال #بازی #لیگ_برتر #تراکتور #سپاهان #سرگرمی #فیلم #خنده #حلال #طنز #جوک #کلیپ #جالب #دانستنی #دانستنیها #تهران #مشهد #خوزستان #گیلان #مازندران #اراک #ایتا #اخبار #خبر #فوتبال_برتر #شبکه_ورزش #کانال #بارسلونا #رئال_مادرید #منچستر #لیورپول #صلاح #رونالدو #مسی #بنزما #گل #لبیک_یا_خامنه_ای #شاهچراغ #امام_زمان #حجاب #ایران #ایران_تسلیت #عفاف #طارمی #مهدی_طارمی #فوتسال #دربی #شهرآورد #مانه #مودریچ #آزمون #شهید #رئیسی #ورزش_سه #لیگ_قهرمانان_اروپا #لیگ_قهرمانان_آسیا #جام #جام_جهانی #نکونام #قلعهنویی #قهرمان #سوپرجام #کاپ #مدال #کشتی #کاراته #تکواندو #ساحلی #جام_ملتهای_آفریقا #دربی #شهرآورد
#علی_بابا #هتل #سفر #رزرو #سفرمارکت #رستوران #بلیط #قطار #سایپا #ایران_خودرو #خبر_ورزشی #اخبار_ورزشی #اخبار #مستند #هنر #علمی #ولادت #شهادت #داعش #اغتشاش #اغتشاشگر #فتنه #سیاست #محرم #صفر #میلاد #سیاسی #سلبریتی #اقتصادی #خبر_فوری #حادثه #اتش #انفجار #آتش_سوزی #وطن #میهن #خاک #مرز #آب #شیخ #هوا #هواشناسی #زیست_شناسی #هنرمند #لژیونرها #لیگ_آزادگان #بازیکن #هنر #کودک #انسان #فقر #فحشا #زن #مرد #حکومت_اسلامی #دین #امام_حسین #پیامبر_اعظم #دین_اسلام #اسلام #جبهه_مقاومت #سردار #سردار_سلیمانی #حاج_قاسم #سرداردلها #رژیم_اشغالگر #سوریه #فلسطین #عراق #اربعین #راهپیمایی #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #حسن_عباسی #رائفی_پور #عالی #رفیعی #علی_وردی #آرمان #جزیره #دل #سیاوش
#ایران #تیم #ملی #ایرانی #ورزش #ورزشی #فوتبالی #پرسپولیس #استقلال #بازی #لیگ_برتر #تراکتور #سپاهان #سرگرمی #فیلم #خنده #حلال #طنز #جوک #کلیپ #فان #کرکر #پاره #ریسه #موک #ناب #فکاهی #جالب #جرواجر #دبخند #خندوانه #مهمونی #خفن #خنده_پارتی #خندونک #سس_ماس #خنداننده_شو #حاجی #گشت_ارشاد #تهران #مشهد #خوزستان #گیلان #مازندران #اراک #ایتا #اخبار #خبر #فوتبال_برتر #شبکه_ورزش #کانال #بارسلونا #رئال_مادرید #منچستر #لیورپول #صلاح #رونالدو #مسی #عجایب #اصفهانی #تهرانی_مقدم #بنزما #گل #لبیک_یا_خامنه_ای #شاهچراغ #برای_آرتین #حجاب #ایران #ایران_تسلیت #عفاف #طارمی #مهدی_طارمی #فوتسال #طبیب #دکتر #مهندس #شهرآورد #دربی #رئیسی #خنده #دابسمش #خنده_آباد #قزوین #آباد #قزوین_آباد #کلیپ #دیدنی #قهقهه #روسیه #اسکول #بازی #شاسکول #دابسمش #لبخند #پوزخند #نیش_خند #دورهمی #پشم #پشمک #خز #جلف #راهپیمایی #آبان #مامان #بابا #عمه #شگفتی #گیزمیز #جوکر #هنرمندان #خواننده #مو #سگ #سنی #شیعه #ترک #عرب
#جوک #دیکتاتور #مماشات #چنل #پاپ #پایان_مماشات #آنلاین #چت #رپ #دوربین_مخفی #خار
#غذا #سیگنال #کدال #بورس #سهام #عدالت #ایده #هوش #گینس #رکورد #منو_بابام #پوست #استنداپ #حاضرجوابی #فیلیمو #آپارات #بیشعوریسم #جکستان #خیاطی #برای_دختر_همسایه #دکترسلام #جک #سرود #نماهنگ #خوشگل #زیبا #مد #مدل #حافظ #ویژه #جنگ #مطیعی #روازاده #خیراندیش #تبریزیان
#دولت #رئیسی #سپاه #سلامی #خوشنویسی #کودکان #آخوند #ناجا #حاجی_زاده #پرستویی #فامیل_دور #خنده_دار #سوسول #موزیک
#قرآن #احکام #مداحی #مولودی #عنترنشنال #قصه #داستان #بچه #بانک #پاسدار #پورنگ #فیتیله #مهدی_داب #آموزش #طب #صنعتی #سنتی #حجامت #سیگار #موزیک #موزیک_جدید #فازناب #حراجی #ساعت_مچی
@dastankadeh
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷
🇮🇷
🌷رمان بسیار جذاب، مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد اول (سری اول)
✍ قسمت ۱ و ۲
📌#مستندی از #نفوذ دشمن در قلب مراکز #علمی و #صنعتی کشورمان برای ضربه زدن به متخصصان و دانشمندان جوان ما
بسماللهالرحمنالرحیم
زخمی و با هزار گند و کثافت خودم و از توی فاضلابهای شهر کشیدم بیرون.
ساعت نمیدونستم چند بود.
چون زیر شیشه ساعتم پر از لجن فاضلاب بود. بدنم تیر میکشید. دوست داشتم همونجا بمیرم. چندتا از بچههامون شهید شدن. منم که زخمی.
رسیدم سر کوچهای که «کاظم محمود» از بچه های سوری شهید شده بود و
منم همونجا زخمی شده بودم.
سه شبانه روز توی فاضالب بودم. همه جا خرابه بود. چشمم افتاد به یه ماشین.
رفتم سمتش. دورو برم و چک
کردم. همش دود بود و سیاهی. با اون چشمای خستم چراغ قوه رو گرفتم سمت ماشین و یه اسلحه آکا ۱۲
رگباری داشتم فوری گرفتم سمت تویوتای جنگی.
دیدم یه جنازه افتاده داخلش.
درو باز نکردم. اول با چراغ قوه
همه جارو بررسی کردم ببینم تله انفجاری چیزی نباشه. مطمئن که شدم باز کردم درو. جنازه رو کشیدم بیرون.
جنازه یه تکفیری بود.
پلاک ماشین و بررسی کردم دیدم پلاکش سعودی هست. بماند که چیشد من و بچه ها
اونجا گیر افتادیم. ماشین با پلاک سعودی به کار میومد.
خداروشکر به راحتی روشن شد.
منطقه رو بچه های
مقاومت زده بودند. فقط همین قدر بدونید که ما بعد از شناسایی و درگیری موقع برگشتن به کمین خوردیم.
منتهی گرا رو داده بودیم به بچه ها زدن اون منطقه رو که داعشی ها کلا توی اون منطقه بودند.
توی درگیریهای تن به تن «امیر و ابورافع و عرفان و حسین» شهید شدند. منم زخمی شدم عجیب. منتهی چندروزی رو هم
توی فاضالبای زیر زمینی زندگی کردم تا اوضاع عادی بشه و...
جنازه رو انداختم بیرون و سوار ماشین شدم.
نقشه رو از جیب روی زانوی شلوارم آوردم بیرون. بررسی کردم از
کدوم سمت برم. یا اسارت بود یا شهادت ته این جاده. نمیدونستم راه سومی هم وجود داره یانه. هیچ ارتباطی
هم نمیتونستم بگیرم ،
با بچه های محور و قرارگاه برای نجاتم.چون بیسیم توی آب رفته بود و سوخت.
تنها
سلاحم یک نقشه بود و یه اسلحه آکا ۱۲ با ۸ تا فِشنگی که مونده بود. با هزار زحمت تا یه جاهایی اومدم و
رسیدم به یه آبادی.
از خوب روزگار رسیدم به بچه های فاطمیون.
موقعی که رسیدم خیال کردند داعشی هستم. محاصره کردند ماشینم و. به هر زحمتی بود کارت ترددی که
دولت سوریه بهمون داده بود و حق تردد با سلاح رو همه جا داشتیم و از توی لباس زیرم کشیدم بیرون و
بهشون فهموندم من خودی هستم.
این کارت خیلی مهم بود.
نباید کسی میفهمید من کی هستم و چه ملیتی
دارم. اونا هم کارت و کدش و با بچههای ایرانی مستقر در خاک سوریه چک کردند دیدند درسته . من ایرانیَم.
خلاصه رسیدم به مخفیگاهِ خودم توی حلب.
ماشین و گذاشتم ۱۰۰ متر قبل از مخفیگاهم، توی یه خونه
نیمه مخروبه. صلاح نبود ببرم. چون پلاکشم سعودی بود. پیاده رفتم سمت خونه. اسلحم و گذاشتم روی رگبار
با همون تیر کمی که داشتم،رفتم داخل.
اول زیر زمین و گشتم و الحمدلله خبری نبود. رفتم بالا. مستقیم رفتم
سمت کمد لباس و با همون دست کثیف لباسا رو زدم کنار.چوب داخلی کمد و محکم کشیدم سمت خودم و
رفتم داخل.
چون پشت کمد یک اتاق بود.
یه راست رفتم سمت میز کار. لب تاپ و برداشتم و آنلاین شدم. انگار
منتظرم بودن ونگران. چون ارتباطم باهاشون قطع شده بود چند روزی.
یه نقطه(.) فرستادم براشون!!
بعد از ۱۴
ثانیه دیدم یه نقطه هم اونا فرستادن یعنی بنویس!! توی ارتباطات مجازی از راه دور ما امنیتیها با رمز صحبت
میکنیم.
بعد اینکه اونا جواب نقطه من و با نقطه دادن نوشتم:
_شرمنده ام که در به درت کرده ام پدر...
نوشتن:
400/1000:_بدان که چشم همه از فراق تو خون است..
متوجه شدم توی این چند روز از ایران نگران شدند.
جواب دادم:
1000/400:نفس کشیدن اگر خود نشان زندگى است / به دوستان برسان: زنده ام، ملالى نیست
نوشتن:
400/1000:_گوهر اشکی که پروردم به چشم انتظار / در تماشای تو از دست نگه غلتید و رفت
✍ادامه دارد....
🌷نویسنده؛ مرتضی مهدوی
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🇮🇷🇮🇷
🇮🇷
🌷رمان بسیار جذاب، مستند، واقعی، از جنس گاندو، و امنیتی #عاکف
👈جلد اول (سری اول)
✍ قسمت ۸۹ و ۹۰
_استاد، نگران هیچچی نباش. شما داری محافظت میشی. فقط حواست باشه گاف ندی. ضمنا نخواه که از ترس بپیچونی و بیفتی توی دام دشمن. من بهت بازم قول میدم که مشکلی برای تو و خونوادت پیش نیاد و امنیت جانیتون کاملا تامین شده هست. فقط هروقت خواستی خبری رو بهم بدی از این به بعد با این موبایلی که من بهت میدم الان، با ما تماس میگیری. این موبایل تا آخر این پروژه دستت میمونه. این موبایلتم زمانی که جلسه میری نمیبری. زمانی که با متی والوک دیدار داری نمیبری. توی خونه یه جای
امن میزاری. فقط ما بهت زنگ میزنیم و تو هم باهاش خبرای جدید میدی بهمون.
اومدم پایین ،
و دیدم بچه ها توی پوشش سیب زمینی فروش و پیاز فروش توی کوچه و خیابون منتهی به خونه استاد ایرانی مستقرن.
رفتم اداره ،
اسم چهارتایی رو که استاد ایرانی داده بود، دادم به عاصف عبدالزهرا در بیاره مشخصاتشون و سِمَتِشون و.
نیم ساعت بعد عاصف اومد دفترم.
گفت:
_یکیشون توی #سازمان_انرژی_اتمی هست و سه تا دیگه هم از# متخصصینی هستند که در #پروژههای_هستهای و #صنعتی و بخصوص #نظامی مشغول فعالیتن.
+عاصف، میدونی که باید چیکار کنیم.
_آره حفاظت باید بشن.
+آ ماشاءالله. میری اقدامات لازم رو انجام میدی و نامه میزنی سپاه انصار و درخواست فوری و حیاتی و فوقمحرمانه میکنی برای این افراد که نفری یه محافظ بهشون بدن با راننده. مخصوص این چهارنفر. بعدشم بچههای خودمون،... عاصف ببین چی میگم،.. بازم دارم تاکید میکنم بچههای خودمون، دورادور باید از خونه و جان اینها محافظت کنند. کاری به دیگران نداریم. ما کارمون جداست. یاعلی بلند شو برو ببینم چیکار میکنی.خبرشم
بهم بده.
عاصف رفت ،
و منم بی سیم زدم به نیروهای مستقر نزدیک خونه استاد ایرانی ..
که گفتند وضعیت مثبته و چیز مشکوکی ملاحظه نشده تا الآن و رفت و آمدها کاملا عادیه.
بچه های مستقر در حوالی هتل متی هم اعلام وضعیت کردند که خداروشکر همه چیز عادی بود و رفت و آمد مشکوکی توی هتل نبود.
منم رفتم خونه و بی سیمم بردم و با بچه ها در ارتباط بودم از خونه. فردا صبح اول وقت اومدم اداره.
ساعت ۹ صبح داشتم چای میخوردم ،
توی دفترم قدم میزدم. و به امور کشور فکرمیکردم،
که تلفن زنگ خورد و بهم خبر دادند :
_استاد ایرانی کارتون داره.
گفتم :_وصلش کنید.
سلام علیکی کردیم و گفت:
_متی زنگ زده قرار هست امروز همدیگرو ببینیم.
گفتم :_کجا.
گفت :_توی خیابون ولیعصر ساعت ۱۲.
گفتم :_نگران نباش.
فوری تیم رهگیری رو آماده باش دادم و گفتم :
_حوالی ۱۲ قرار هست دوتا موردمون هم دیگرو ببینن. روی پل هوایی محلِ قرار، یه خانم مستقر باشه..
اسم چندتا مکان و آوردم و گفتم :
_مستقر باشید و زیر نظر بگیریدشون.
سه ساعتی مونده بود،
و همه چیز آماده قرار اونها بود.دیدم در اتاقم و میزنن. دکمه رو زدم و در باز شد.
دیدم مسئول دفترمه که میگه :
_مسئول دفتر حاج آقای....زنگ زدند و گفتند یه جلسه تشکیل دادند و شما باید توی این جلسه حضور داشته باشید.ظاهرا تأکید داشتند.
بهش گفتم: _باشه میرم.
فورا رفتم طبقه پنجم و رفتم توی اتاق حاج آقای...!! دیدم فقط خودش هست.
تا دید من و گفت :
_تعجب نکن پسرم. بشین.
نشستم و بعد احوالپرسی گفت:
_شرایط پیرامون این پرونده چطور پیش میره.؟
+حقیقتش حاج آقا هیچ مشکلی برای دستگیریش وجود نداره منتهی ما میخوایم ببینیم بازم روی چه موردی
میخوان کار کنند.
_آقا عاکف ، امروز صبح پرونده رو مسئول دفترم بهم داد و مطالعه کردم دوباره. نظر کارشناسای شورای عالی امنیت ملی این بود که این شخص فورا دستگیر بشه.
بهش گفتم :
_الآن توی این وضعیت حاج آقا !!!! بزارید ما به شاه ماهی برسیم. آخه امکان داره استیو لوگانو بیاد ایران. ما میخوایم به اون برسیم. اینجوری میتونیم از آمریکایی ها هم امتیاز بگیریم. برگ برندههای بیشتری هم اینطوری داریم و میتونیم، رو کنیم. میتونیم توی مذاکرات به تیم هسته ای هم کمک کنیم با این امتیازات.
_دستمون به شاه ماهی نمیرسه....
✍ادامه دارد....
جملات ادبی🧑🌾
خاطرات مدرسه 👣
داستانهای مرتبط با مدرسه 🏠
در کانال داستان مدرسه
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@dastankadeh