💠⚜🔸⚜💠⚜🔸⚜💠
#داستانک
معرفت نور (قرآن و آرامش)
ارنست رُنان، دانشمند بزرگ فرانسوی می گوید: در کتاب خانه شخصی خود هزاران جلد کتاب سیاسی - اجتماعی و غیر آن دارم که آنها را بیش از یک بار نخوانده ام، ولی یک جلد کتاب است که همیشه مونس من است و هر گاه احساس خستگی روحی می کنم و می خواهم درهایی از معارف و کمال بر روی من باز شود، آن را مطالعه می کنم و هیچ گاه از زیاد خواندن آن خسته نمی شوم؛ این کتاب، «قرآن»، کتاب آسمانی مسلمانان است
به نقل از:
رویش 83، ص 5
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😊
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
📚داستانک🌹
📚 #رمان ❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 1⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_ویکم اون 🌺زینب “سلام الله علیها ”🌺بود که نباید
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
2⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_ودوم
عاطفه هم درحالیکه نرگس تو بغلش بود اومد و کنار🇮🇷 تابوت نشست ..
دستشو به سمت پارچه روی صورت شهید برد و پارچه رو کنار زد تا شاید ببینه صورت یارش رو بعد دوماه دوری و دلتنگی ..😣
تمام صورت عاطفه خیس از اشک بود اما لبخند محوی رو روی لباش نشوند و انگار با چشمهاش با هادی حرف میزد ..
تمام حواسم به رفتارای عاطفه بود ..
نرگس رو گذاشت رو سینه ی هادی وگفت:
_هادی جان، دخترت رو ببین، هادی جان نرگست رو نوازش کن، دست بکش رو سرش .. بزار ببینم
… بزار ببینم براورده شدن آرزومو …😢
دستم رو روی دهنم گذاشتم،
گریه ام با دیدن این صحنه شدت گرفته بود ..😣😭
یاد اون روز افتادم که عاطفه از آرزوش میگفت ..😞
میگفت فقط میخواد یه بار ببینه که هادی نرگس رو تو بغلش میگیره ..
وای که چه تلخ این آرزو به حقیقت پیوست ..
چه تلخ...😭
#اے_سایھ_سرم_تا_ڪھ_تو_رفتے_همسرم
#همش_بهونھ_ے_تو_رو_مےگیره_دخترم
#بجاے_لالایے_روضھ_براش_میخونمو
#دم_بابا_باباش_داره_میگیره_جونمو
.همه گریه میکردن ..😭😭😭😭
با بلند شدن صدای گریه نرگس، خواهرِ عاطفه نرگس رو بغل کرد و برد تو اتاق ..
آتش بدی به دلم افتاده بود ..
آتش دلتنگی برای عباس ..
دیگه طاقت موندن تو اون هوای غریب رو نداشتم..
یکدفعه نگاه👀 اشک آلودم ثابت موند رو سمیرایی که با صورت غرق در اشکش بلند شد 😭و رفت بیرون ..
سمیرا چقدر عجیب شده بود ..چقدر عجیب …
سریع خودمو رسوندم خونه، حالم خیلی بد بود، خیلی ..
رفتم داخل اتاقم و نشستم رو تخت، سینه ام میسوخت از این بغض سنگین ..😢
مامان اومد تو اتاق، نگاه نگرانش رو بهم دوخت و کنارم نشست😨
- حالت خوبه عزیزِ دلم
اشکام باز راهشونو رو گونه هام پیدا کرده بودن، قلبم میسوخت ..
برای نرگسی که چه زود بی بابا شده بود ..
برای عاطفه ای که به اوج امتحانش رسیده بود ..
دیگه نتونستم طاقت بیارم،
خودمو انداختم تو بغل مامان و زار زدم😫😭
ادامه دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@dastankm
هدایت شده از واعظین 313 🕊
ترتيل جزء07 - پرهيزكار www.jea.ir .mp3
6.85M
🌼 #صوت 🌼
💠 #جزء_خوانی_قرآن_کریم
💠 جزء ۷
🎤 استاد پرهیزکار
التماس دعا🌹
🆔 @vaezin_313 🌹👈
📚داستانک🌹
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 2⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_ودوم عاطفه هم درحالیکه نرگس تو بغلش بود اومد و کنار🇮🇷 ت
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
3⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وسوم
مامان به کمرم دست کشید وگفت:
_الهی قربونت بشم، فدات بشم دخترکم ..گریه نکن عزیز دلم ..😊
با گریه و زاری گفتم:
_مامان، مامان جونم .. دلم خیلی برای عباس تنگ شده …خیلی مامان …
خیلی …😢💔
کل روز حالم خیلی خراب بود،
انقدر که نمیتونستم هیچ کاری بکنم، فقط زل میزدم👀 به یه گوشه
صحنه های خونه فاطمه سادات جلوی چشمم جون میگرفت ..
وای که چه مصیبت سنگینی بود..
گوشیم📱 رو برداشتم و سعی کردم کمی خودمو باهاش مشغول کنم ..
احساس سنگینی شدید میکردم، احساس میکردم نفسم به سختی بالا میاد،😖😢
توی گوشیم یه دفعه جمله ای به چشمم خورد که عجیب #مرهم شد #بردل_شکسته_و_خسته ام،
یه جمله از #امام_خامنــه_ای
که تونست کمی سرد کنه آتش درونم رو
🇮🇷“خداےمتعال در شهادت سرّےقرار داده
ڪھ هم زخم است و هم مرهم
و یڪ حالت تسلے و روشنایے بھ بازماندگان مےدهد”🇮🇷
چند بار جمله رو زیر لب تکرار کردم،
سرّ؟
چه سرّی خدا،
سرّ رسیدنِ به تو،
خدایا دل عاطفه رو به نور الهیت روشن کن،😢🙏
به مادر و خواهر شهید #صبری_زینبی بده،
سرمو گذاشتم رو زانوهام تا اشک بریزم بر این زخمی که عجیب مرهم هم هست ..
صدای زنگ خونه 🔔باعث شد خودمو از حالت عزای بر دلم بیرون بکشم،
بلند شدم تا در و باز کنم،مثل اینکه کسی خونه نبود،
در حالی که چادر گلدارمو رو سرم مینداختم بلند گفتم:
_کیه؟!
صدایی نشنیدم، با احتیاط در و باز کردم،
تا نگاهم بهش خورد، مات 😧اشکای روی صورتش😢 شدم …
ادامه دارد.....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@dastankm
🔴همه را چشیدیم
در یکی از داستان های کهن آمده است
فردی را محاکمه میکردند
و برای او مجازاتی در نظر گرفته بودند
سه مجازات معین شده و از او
خواسته بودند یکی از آنها را انتخاب کند
مجازات اول پرداخت پول به عنوان جریمه بود
مجازات دوم تحمل تازیانه و کتک بود
و مجازات سوم ، خوردن یک کیسه پیاز بود
بدون آنکه همراه پیازها ، آب یا چیز دیگری بخورد...
متهم حق انتخاب داشت و لذا با خود اندیشید که
خوردن پیاز از کتک خوردن و پرداخت پول بهتر است
فکر میکرد اثر بد پیاز ،زودتر از بین می رود
و لذا خوردن پیاز را انتخاب کرد و
شروع به تناول پیاز کرد...
پس از ساعتی قادر به ادامه تناول نبود
و لذا انصراف داد
سپس او را مخیر به پرداخت پول یا کتک نمودند
او که تازیانه را قابل تحمل نسبت به پرداخت پول میدانست
تازیانه را انتخاب کرد و ...
اما پس از ساعتی نتوانست ادامه بدهد
و انصراف داد و در نهایت مجبور به پرداخت پول شد
حالا قصه برجام و تعطیلی تاسیسات هسته ای
و ادامه تحریم ها و افزایش قیمت کالاها و ممانعت از فروش نفت و
حتی گزینه نظامی امریکاست
💯 @dastankm
عبدالله پول حج مستحبى را به فقرا میدهد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
علامه حلى در كشف اليقين و علامه نورى در كلمه طيبه حكايتى كه در بغداد اتفاق افتاده نقل مىكنند شخصى بنام عبدالله بن مبارك يك سال (در ميان مىرفت) به زيارت بيت الله حج مىكرد و طواف مىكرد و مدت پنج سال در اين امر مشغول بود.
در زمان حكومت مأمون يك وقت بيرون رفت در بعضى از سالها كه نوبت حج او بود پانصد مثقال طلا با خود براشت و متوجه بازار شد كه تدارك سفر حج بنمايد.
پس در خرابهاى كه بر سر راه او بود علويهاى را ديد كه مرغ مرده را برداشته و پرهاى او را مىكند و آن را پاك مىكند عبدالله بن مبارك به نزد او آمد و گفت: براى چه اين مرغ مرده را پر مىكنى مگر قرآن نخواندهاى كه خداوند تبارك و تعالى مىفرمايد:
اانما حرم عليكم الميته و الدم و لحم الخنزي(1)
گفت: مگر نمىدانى خوردن ميته حرام است؟
زن علويه گفت: از حال من سوال مكن و مرا به حال خود بگذار و از پى كار خود برو.
عبد الله گفت: از سخن او چيزى بخاطر من رسيد جوياى حال شدم تا اينكه گفت: اى عبدالله بدان كه من زنى سيده و علويه هستم فرزندان يتيم دارم شوهرم از دنيا رفته اين روز چهارم است كه چيزى خوردنى به دست من و بچههايم نيامده است و چون كار به اضطرار رسيد اين مرغ ميته بر ما حلال است و من به غير از اين مرغ مرده چيزى به دست من نيامده اكنون مىخواهم آن را پاك كنم براى بچههايم ببرم.
عبد الله گفت: چون اين حكايت را شنيدم از اين علويه با خود گفتم واى بر تو اى عبد الله كدام عمل بهتر از رعايت اين علويه و سادات خواهد بود پس آن علويه را گفتم دامنت را باز كن پانصد مثقال طلا كه داشتم همه را در دامن علويه ريختم و آن سال مكه نرفتم و به منزل خود مراجعت كردم چون حجاج مراجعت كردند من به استقبال ايشان رفتم به هر كس از حجاج مىرسيدم مىگفتم خداوند حج ترا قبول فرمايد ديدم او نيز به من همين دعا را مىنمايد.
و مىگويد: اى عبد الله آيا خاطر دارى كه فلان محل با ما چنين و چنان گفتى و مردم بسيار به من همين را مىگفتند من تعجب كردم كه امسال به حج نرفتم.
شب در عالم رويا ديدم رسول خدا صلىالله عليه و آله را كه فرمود اى عبدالله عجب مدار بدرستى كه چون تو به فرياد علويه و فرزندانش رسيدى من از خداوند متعال درخواست كردم كه ملكى به صورت تو بفرستد براى تو حج بنمايد حالا مىخواهى حج بكن و مىخواهى حج مكن بعد از اين(2)
عمل خوب دو ثمره دارد دنيوى و اخروى ملاحظه فرموديد تاريخ را كه ذكر كرديم كسى كه آخرت را مقدم بدارد او به دنيا هم مىرسد ولى اگر بطرف دنيا رفتيم به هيچ كدام نمىرسيم آيه قرآن هم اشاره به اين مطلب دارد.
من كان يريد حرث الاخره نزد له فى حرثه و من كان يريد حرث الدنيا نوته منها و ماله فى الاخره من نصيب(3)
ترجمه آيه شريفه: آنها كه فقط براى دنيا كشت كنند تلاش براى بهرهگيرى از اين متاع زود گذر فانى باشد تنها كمى از آنچه را مىطلبند به آنها مىدهيم اما در آخرت هيچ نصيب و بهرهاى نخواهند داشت.
1- سوره 2 آيه 173
2- ابن جوزى در تذكره الخواص، شيخ ذبيح الله محلاتى ج 2 رياحين ص 147 هم ذكر كرده است
3- سوره 42 آيه 20
@dastankm
🌙دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان🌙
🌸🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌸
اللهمّ ارْزُقنی فیهِ رحْمَةَ الأیتامِ وإطْعامِ الطّعامِ وإفْشاءِ السّلامِ وصُحْبَةِ الكِرامِ بِطَوْلِكَ یا ملجأ الآمِلین.
خدایا روزیم كن در آن ترحم بر یتیمان وطعام نمودن بر مردمان وافشاء سلام ومصاحبت كریمان به فضل خودت اى پناه آرزومند.
🆔 @vaezin_313 🌹👈
☑️روزی لقمان به فرزندش گفت :
« از فردا یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدمهایی که دوست نداری و از آنان بدت میآید پیاز قرار بده »
روز بعد فرزند همین کار را انجام داد و
لقمان گفت :
« هرجا که میروی این کیسه را با خود حمل کن »
فرزنش بعد از چند روز خسته شد و به او شکایت برد که پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و این بوی تعفن مرا را اذیت میکند.
لقمان پاسخ داد :
این شبیه وضعیتی است که تو کینه دیگران را در دل نگه داری . این کینه ، قلب و دلت را فاسد میکند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد کرد ...
💯 @dastankm
هدایت شده از گسترده | برند🎖
🐩تیپ شخصیتی شما چیه؟
🐕تست های شخصیت مایرز رو بزن و خودت رو بهتر بشناس
💫این برنامه رو نصب کنید ، میزان هوش خودتون رو در شاخص های مختلف بسنجید , تیپ شخصیتی خودتون رو هم بشناسید.
👇👇👇
هدایت شده از 🌹 رساله تمام مراجع🌹
MBTI Test 22 v1.1.0.apk
4.1M
کوتاهترین تست هوش را حل کنید تا درجه نخبگیتون مشخص بشه
#هوش_کلامی
#هوش_عددی
#هوش_اجتماعی
#هوش_تجسمی
📚داستانک🌹
📚 #رمان ❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 3⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وسوم مامان به کمرم دست کشید وگفت: _الهی قربونت
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
4⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وچهارم
تا نگاهم بهش خوردمات اشکای روی صورتش شدم …
با حالتی آشفته اومد تو و بغلم کرد
- معصومه … معصومه …😭
سعی کردم آرومش کنم
- چیشده سمیرا جان😧
ازم جدا شد، در و بستم و باهم لب حوض نشستیم، در حالی که نگاه نگرانم😧 هنوز رو صورتش بود گفتم:
_نمی خوای بگی چیشده؟!
با پشت دستش اشکاشو پاک کرد، چقدر برام عجیب بود که برای اولین بار سمیرا بدون آرایش میومد بیرون،😟😊
با صدای گرفته از گریه اش گفت:
_من اشتباه کردم، تمام عمرم رو اشتباه کردم😖😢
نگاهم کرد و ادامه داد
- من چقدر بی خاصیت بودم، چقدر نفهم بودم معصومه.. چقدر احمق بودم..😢
- این حرفا چیه میزنی عزیزم .. مگه چیکار کردی!😊
- معصومه چرا وانمود میکنی هیچی نمیدونی، 🙁تو صدها بار بهم مستقیم و غیر مستقیم یاداوری میکردی، تذکر میدادی، اما من همش به شوخی و مسخره بازی میگرفتم😓
هیچی نمیگفتم و فقط نگاهش میکردم، برام عجیب بود که این حرفا رو از سمیرا بشنوم
- دیروز که از خونه فاطمه سادات رفتم خونه انقدر حالم بد بود که فقط گریه میکردم،😣😢
یه لحظه احساس کردم من چقدر به نرگس دوماهه #مدیونم،
یه لحظه به خودم اومدم و فکر کردم چجوری از فردا میتونم تو روی #عاطفه نگاه کنم،
یه لحظه فکر کردم اصلا #هادی چرا باید میرفت که نرگسش #یتیم بشه،
چرا...😞
تو همیشه میگفتی اگه اونا نرن اسلام نابود میشه
اگه اسلام نباشه ما دیگه تو امنیت و راحتی الان نمیتونیم زندگی کنیم ..
معصومه من کل شب رو گریه میکردم و به همه چی فکر میکردم .. معصومه!...
ادامه دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگـــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@dastankm
هدایت شده از واعظین 313 🕊
ترتيل جزء08 - پرهيزكار www.jea.ir .mp3
6.25M
🌼 #صوت 🌼
💠 #جزء_خوانی_قرآن_کریم
💠 جزء ۸
🎤 استاد پرهیزکار
التماس دعا🙏🌹
🆔 @vaezin_313 🌹👈
لذات هفتگانه(لذت دنیا )
روزي جابر بن عبدالله انصاري خدمت امام علي عليه السلام بود و آه عميقي كشيد . امام فرمود : گويي براي دنيا ، اينگونه نفس عميق و آه طولاني كشيدي ؟
جابر عرض كرد : آري بياد روزگار و دنيا افتادم و از ته قلبم آه كشيدم . امام فرمود : اي جابر ، تمام لذتها و عيشها و خوشيهاي دنيا در هفت چيز است : خوردنيها و آشاميدنيها و شنيدنيها و آميزش جنسي و سواري و لباس اما لذيذترين خوردني عسل است كه آب دهان حشره اي به نام زنبور است .
گواراترين نوشيدنيها آب است كه در همه جا فراوان است . بهترين شنيدنيها غناء و ترنم است كه آن هم گناه است . لذيذترين بوييدنيها بوي مشك است كه آن خون خشك و خورده شده از ناف يك حيوان (آهو) توليد مي شود .
عاليترين آميزش ، با همسران است و آن هم نزديك شدن دو محل ادرار است . بهترين مركب سواري اسب است كه آن هم (گاهي ) كشنده است . بهترين لباس ابريشم است كه از كرم ابريشم به دست مي آيد . دنيايي كه لذيذترين متاعش اين طور باشد انسان خردمند براي آن آه عميق نمي كشد .
جابر گويد : سوگند به خدا بعد از اين موعظه دنيا در قلبم راه نيافت
داستانها و پندها 10/ 153
@dastankm
هدایت شده از واعظین 313 🕊
🔴لطفا حتما بخونید 🙏👇
وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.
ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...
"شهيد حسين خرازى"
شرمشان باد، کسانی، که با اختلاس، دزدی و رانت خواری به خون و راه شهیدان خیانت کردند و می کنند.،،،😭😭
🆔 @vaezin_313 👈
لطفا حداقل به یک نفر بفرستید اینو 🙏👆
📚داستانک🌹
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 4⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وچهارم تا نگاهم بهش خوردمات اشکای روی صورتش شدم … با
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
5⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وپنجم
_من … من ..😭
باز گریه هاش شدت گرفت،
منم پا به پای حرفای سمیرا اشک میریختم، 😢پس اون چیزی که قرار بود دل سمیرا رو بلرزونه، #شهادت آقا هادی بود ..
که شهادتش نه تنها دل سمیرا که دلِ منو هم بدجور لرزونده بود ..😣
بهم نگاه کرد و گفت:
_معصومه من جواب تنهایی های تو رو هم باید بدم، #جواب_نبودن_عباس کنار تو رو هم باید بدم، تو عباس رو فرستادی #بخاطرما…😢
گریه میکرد و حرف میزد:
_معصومه منو ببخش .. منو ببخش معصومه …😭
بغلش کردم وگفتم:
_آروم باش سمیرا جان، آروم باش آبجی جونم .. آروم باش ..😊
- معصومه باهاش حرف زدم، با شهید هادی حرف زدم دیشب، ازش خواستم کمکم کنه، دستمو بگیره، معصومه تو ام کمکم کن، نذار بازم اشتباه کنم،
نذار…😓😢
فقط اشک میریختم و سعی میکردم دل لرزیده ی سمیرا رو آروم کنم …
✨سمیرا! تو انتخاب شده ای …
تو انتخاب شدی که تغییر کنی …
تو آزاد شده ای …
تو از بند هواهای این دنیا آزاد شدی …
به دست شهید هادی حسینی آزاد شدی …
آزادِ آزاد …
آزادیت مبارک دوست عزیزم …
مبارکت باشه …✨
دلم آروم تر شده بود از دیدن حالت منقلب سمیرا ..😊
چقدر شهید زود معجزه میکرد ..😢
چند روز از شهادت آقا هادی میگذشت …
#ادامه_دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@dastankm
✅انسانهای نالایق
جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند،
حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین،
بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به
شما نشان دهم؟ اصحاب: بلی یا رسول الله!فرمود:
1- کسل ترین مردم کسی است که از صحت و
سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری
با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید.
2-دزدترین انسان کسی است که از نمازش
می کاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در
هم پیچیده به صورتش زده می شود.
3-بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر
مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند.
4- ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد
او برده می شود، ولی بر من صلوات نمی فرستد.
5-و عاجزترین انسان کسی است که از دعا
درمانده باشد.
📚داستان های بحارالانوار جلد 9
✍ @dastankm
📚داستانک🌹
📚 #رمان ❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 5⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وپنجم _من … من ..😭 باز گریه هاش شدت گرفت، منم
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
6⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وششم
مشغول شام خوردن بودیم
مهسا سکوت رو شکست وگفت:
_یه چیز بگم مامان؟!!
مامان نگاهی بهش انداخت و گفت:
_ بگو عزیزم😊
نگاهی به من و محمد که مشغول شام خوردن بودیم انداخت و گفت:
_من نمی خوام کارگردانی بخونم فعلا!!
با تعجب نگاهش کردم،😳
اینهمه خودشو میکشت تا بهش برسه حالا که تا رسیدن به خواسته اش فاصله ای نداره .. میخواد نخونه ..😟
چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم مامان گفت:
_نکنه باز به یه رشته ی دیگه علاقه مند شدی، والا گیجم کردی دختر😕
اوندفعه محمد بجاش جواب داد:
_ نه مامان دخترتون ماشالله عاقله و باهوش، خودش داره میفهمه که به چیزه دیگه ای علاقه منده😉
انگار محمد از موضوع با خبر بود،
- خب به چی علاقه مند شدی حالا..البته اگه دو روز دیگه باز نظرت عوض نمیشه
مهسا کمی صداشو صاف کرد و رو به مامان گفت:
_ایندفعه مطمئن باشین که عوض نمیشه، چون هم کامل تحقیق کردم و هم فهمیدم که علاوه بر علاقه بهش نیاز هم دارم!!😇
واقعا داشتم کنجکاو میشدم،
مهسا چه جدی پیگیر شده بود و چقدر براش مهم شده بود که چه درسی رو ادامه بده ..😧
مهسایی که به درس علاقه چندانی نداشت حالا چه با علاقه از درس خوندن حرف میزد
همچنان من و مامان نگاه منتظرانه ای بهش دوخته بودیم، محمد لبخندی به روی مهسا زد، مهسا با لبخندی گفت:
_من میخوام برم حوزه☺️
یه لحظه سرفه ام گرفت، با تعجب
گفتم:
_چی؟؟؟؟ 😳
محمد خندید و گفت:
_مگه چیه، بهش حسودی میکنی که داره میره طلبه بشه😏
با تعجب نگاهم به محمد بود گفتم:
_پس زیر سرِ توئه، رفتی طلبگی خودتو برای مهسا تبلیغ کردی تا جذبش کنی😜😉
همه خندیدن 😁😃😄😀که مهسا
گفت:
_نخیرم اینجوری نبود، اصلش پیشنهاد فاطمه سادات بود، باهاش خیلی حرف زدم و اونم قول داد کمک کنه تا کارای ثبت نامم رو پیش ببرم، محمد فقط نقش یه مشاورِ خوب رو داشت😍👌
لبخندی از ته دل زدم و گفتم:
_پس کارگردانی چی میشه، کی پس فیلم منو میسازه؟؟!!☹️😄
ادامه دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگـــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@dastankm
هدایت شده از گسترده | برند🎖
😍می دونی چه غذاهایی رو برای افطار میشه درست کرد که انرژی بدنت رو کامل تامین کنه ⁉️
✨✨لقمه های مخصوص افطار ماه رمضان ✨✨
😍 ویدیوی درست کردن غذاهای سبک افطاری
✅ #پیشنهاد_ویژه_افطار_سحری👇👇
هدایت شده از 🌹 رساله تمام مراجع🌹
آشپز نمونه ۱۱.apk
2.13M
😍افطاری چی درست کنم ⁉️دیگه این سوال رو از کسی نپرس ‼️
🍱از تاپ شف برنامه مفید افطار و سحری بگیر 😊👇👇👇👇
📚داستانک🌹
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 6⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وششم مشغول شام خوردن بودیم مهسا سکوت رو شکست وگفت: _
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
7⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وهفتم
خندید و گفت:
_حالا بزار کمی درس حوزه بخونم، اگه بعدش دیدم هنوزم بهش علاقه دارم کارگردانی رو هم میخونم، هنوزم تو فکر ساخت فیلم تو هستم😇
هممون خندیدیم ..😀😁😃😄
و من چقدر خوشحال بودم که مهسا برای زندگیش بهترین تصمیم ها رو میگیره😊
درحالیکه پشت سرش راه میرفتم صداش کردم
برگشت و نگاهم کرد، باکلافگی گفت:
محمد_معصومه جان خبری شد بهت میگم😥
با نگرانی گفتم:
_خب بزار منم بیام، بخدا دلم طاقت نمیاره😥
در حالی که در ماشین🚙 رو باز میکرد تا سوار شه گفت:
_انقدر بی قراری نکن، هر خبری شد بهت میگم، فعلا که چیزی معلوم نیست، تو بجای نگرانی پاشو برو خونه ملیحه خانم ببین حالش خوبه یا نه😒
با ناراحتی صداش زدم:
_محمد!!😒
- چیه خواهر من، بیا برو بزار منم برم، ان شالله که خبری نیست اگه بود که دوست عباس پشت تلفن بهم میگفت چیشده
- خب پس چرا هیچی نگفت، یعنی فقط بهت گفته بری تهران که ببینی چیکارت داره، حتما یه خبری از عباس شده
دیگه😨
سوار شد و در ماشین رو بست وگفت:
_خواهش میکنم آروم باش، قول میدم اگه خبری از عباس به دستم رسید اول به تو بگم، باشه؟؟😥
فقط سرمو تکون دادم،
در حالی که ماشین رو روشن میکرد
گفت:
_ملیحه خانم یادت نره!!
زیرِ لب باشه ای گفتم...
و با چشمای مضطرب رفتنش رو تماشا کردم، وای که تا محمد برگرده من نصفه جون شدم ..😥
چه لحظات سختیه این بی خبری ..😢
چای آویشن ☕️رو گذاشتم روی میزی که کنار ملیحه خانم بود... سرفه ای کرد که گفتم:
- بخورین حالتون بهتر بشه، سرما خوردینا !! 😊
با مهربونی نگاهم کرد وگفت:
_ممنون گلم دستت درد نکنه
- خواهش میکنم، وظیفه است☺️
نگاهی به اطراف کرد وگفت:
_دیروز نشستم اتاق عباس رو تمیز کردم
باز سرفه کرد و ادامه داد:
_دلم یهویی خیلی هواشو کرد
بغض به گلوم چنگ میزد،
ملیحه خانم عجب دلی داشت که بازم میتونست بره به اتاق عباس،😒
اما من از ترس یاداوری نگاهای عباس و دلِ بی تابم قدرت نزدیک شدن به اتاقش رو هم نداشتم،...
با سرفه ملیحه خانم از فکرم اومدم بیرون و نگاهش کردم این مادر مهربون رو،بهش گفتم:
_ملیحه خانم چه پسر خوبی تربیت کردین!!☺️
ادامه دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@dastankm
🌙دعای روز نهم ماه مبارک رمضان🌙
🌸🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🌸
االلهمّ اجْعَلْ لی فیهِ نصیباً من رَحْمَتِكَ الواسِعَةِ واهْدِنی فیهِ لِبراهِینِكَ السّاطِعَةِ وخُذْ بناصیتی الى مَرْضاتِكَ الجامِعَةِ بِمَحَبّتِكَ یا أمَلَ المُشْتاقین.
خدایا قرار بده برایم در آن بهره اى از رحمت فراوانـت وراهنمائیم كن در آن به برهان وراههاى درخشانت وبگیر عنانم به سوى رضایت همه جانبه ات بدوستى خود اى آرزوى مشتاقان.
🆔 @vaezin_313 🌹🌾👈
✨﷽✨
✍امام صادق عليه السّلام :
هرجوان مؤمنی که قرآن را تلاوت كند،قرآن با گوشت و خون او بياميزد و خداوند او را با فرشتگانى كه سفير حضرت حقّند و بزرگوار و نيكوكارند همراه كند،و قرآن در روز قيامت از رفتن او در آتش جهنّم جلوگيرى مىكند و مىگويد:پروردگارا!هر خدمتكارى بجز خادم من دستمزد خويش را گرفته است،پس گراميترين بخششهاى خود را بر او ارزانى دار، پس خداوند دو جامه از جامههاى بهشتى بر اندام او مىپوشاند، و تاج كرامت بر سر او نهاده مىشد، آنگاه به قرآن خطاب مىشود كه:
آيا تو را به خاطر اين جوان خشنود ساختيم؟و قرآن در پاسخ مىگويد:پروردگارا!من بيش از اين(از رحمت تو)در بارۀ او آرزو داشتم،پس امان نامهاى را به دست راست،و منشور جاودانگى او در بهشت در دست چپ او قرار مىدهند،وارد بهشت مىشود و به او گفته مىشود:بخوان و يك درجه بالا برو،و به قرآن خطاب مىشود:آيا او را به پاداشى كه مىخواستى نواختيم،و تو را از اين موهبت خشنود ساختيم؟قرآن در پاسخ مىگويد:آرى اى خداوندگار من!امام عليه السّلام فرمود:كسى كه آن را زياد بخواند،و عليرغم سختيهايى كه دارد(قرآن)را به خاطر بسپارد،خداوند دو بار اين پاداش را به او عنايت فرمايد.
📚ثواب الأعمال و عقاب الأعمال , ج۱,ص۱۰
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💯 @dastankm
هدایت شده از تبلیغات پیشروو
☄️طبق آمار BBC هفتصد هزار نفر در ایران دچار آلزایمر هستند و این آمار شدیدا رو به افزایشه
با انجام روزانه بازی های ذهنی میتوان از این اتفاق جلوگیری کرد🛎
بازی ذهن و حافظه که از الگوریتم های علوم شناختی ایجاد شده به شما در این مورد کمک میکنه
📥دانلود👇👇
#داستانک
✨❤️ حضرت شعیب میگفت :
گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
خداوند به حضرت
شعیب وحی میکند که به او
بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت
شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو
که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف
انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد..
امام صادق علیه السلام فرمودند:
خداوند كمترين كاري كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم ميسـازد.
📚|معراجالسعادة صفحه۶۷۳
📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😊
http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
هدایت شده از 🌹 رساله تمام مراجع🌹
✅ آموزش های قرآنی مختلف در #ایتا :
💠 #کلاس_آموزش_مجازی روانخوانی و تجوید قرآن کریم 💠
💠 کارگاه های مختلف #صحیح_خوانی_قرآن در کوتاه ترین زمان 💠
📖 تقویت مهارت قرائت قرآن از پایین ترین سطح تا پیشرفته 📖
✅ آموزش های عمومی قرآنی و ارائه مطالب کاربردی در موضوعات مختلف
🔰کانال دارالقرآن مجازی 🔰
http://eitaa.com/joinchat/1787428864Cf06c9c47da
📚داستانک🌹
📚 #رمان ❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 7⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وهفتم خندید و گفت: _حالا بزار کمی درس حوزه بخ
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
8⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وهشتم
لبخندی به روم زد،😊
توی چشماش اشک میدیدم، اشک شوق از داشتن پسری مثل عباس بود یا اشک دلتنگی از دوری عباس!
- پسری که فقط معصومه ای مثلِ تو لیاقتش رو داره، تو ام خیلی خوبی معصومه جان! چه خوبه که تو رو برای عباسم انتخاب کردم😊😍
بلند شدم و کنار پاهاش نشستم، سرمو گذاشتم رو زانوهاش و گفتم:
_ملیحه خانم منو ببخشین، ببخشین که اجازه دادم عباس بره و باوجود نارضایتی تون مجبور شدین رضایت بدین به رفتنش
روی سرمو نوازش کرد وگفت:
_قربونت بشم عزیزم، عباس کاش منو ببخشه که اینهمه مانع رفتنش شدم و اذیتش کردم😒
کمی مکث کرد و در حالی که هنوزم سرمو نوازش میکرد گفت:
_هفتمِ شهید محلتون که اومده بودم با #مادرشهید حرف زدم، تازه بعد اون روز متوجه شدم چقدر من بی تاب بودم و چقدر مادر شهید صبور بود، اون روز فهمیدم خدایی که #شهادت میده مطمئنا #صبرشم میده ..
دلم آروم تر شده ..گرچه برای دیدن عباس بی تابم ولی نفسهای خدا رو بیشتر حس میکنم کنارم ..😊☝️
همچنان که سرم رو زانو های ملیحه خانم بود اشک میریختم،😢
شهید هادی چه کرده بود با دلِ همه …
🌸باز هم بوی یاس میومد …🌸
مادر عباس عجیب بوی عباس رو میداد …
حالا مطمئن بودم که پاکی و عطر یاس عباس از مادرِ مثل زینب "سلام الله علیها “صبورش بود …👌
چه خوب بود که همه راهشونو پیدا کرده بودن …
و چه سخت که من هنوز هم دلبسته و دلتنگ عباس بودم …😣
من کی #دل_میکندم از #تمام_داراییم تو این دنیا که عباس بود …
رو تختم دراز کشیده بودم و منتظر تماسی از محمد،
دیگه صبرم تموم شد، گوشی رو برداشتم و شماره محمد و گرفتم،📲
مثلا قرار بود زود خبر بده!!
با شنیدن جمله
” مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد ” حرصم گرفت ..😬
ای بابا این مشترک کجاست پس!!
باز دراز کشیدم و نگاهم رو به سقف دوختم،
مهسا اومد تو اتاق
- نمیایی واقعا؟؟؟
همونطوری که نگاهم به سقف بود
گفتم:
_نه، تا محمد زنگ نزنه و خبری بهم نده از خونه تکون نمیخورم
شونه ای بالا انداخت وگفت:
_باشه، خداحافظ ما رفتیم
وقتی مامان و مهسا رفتن، بیشتر احساس تنهایی کرد
بلند شدم قرآن رو برداشتم،
تصمیم گرفتم صلواتی رو به امام زمان هدیه کنم و قرآن رو باز کنم شاید کمی آرومم کرد ..
ادامه دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@dastankm