eitaa logo
📚داستانک🌹
1.6هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
151 ویدیو
35 فایل
داستان های #کوتاه و #آموزنده نکات ناب #اخلاقی متن های #زیبا کپی مطالب با ذکر منبع جایز است✅
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃اعمال دهه اول ماه ✨👈تسبیح و حمد خداوند ✨👈ذکر الله اکبر و لااله الا الله ✨👈روزه گرفتن نه روز اول این دهه که ثواب روزه تمام عمر را دارد ✨👈شب زنده داری و عبادت ✨👈خواندن پنج دعایی که جبرئیل برای حضرت عیسی(ع) از جانب خداوند هدیه آورده است: ❶اشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ، بِیدِهِ الْخَیرُ، وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیء قَدیرٌ. ❷ اشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ، اَحَداً صَمَداً، لَمْ یتَّخِذْ صاحِبَهً وَلا وَلَداً. ❸ اشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، اَحَداً صَمَداً، لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ، وَلَمْ یکُنْ لَهُ کُفُواً اَحَدٌ. ❹ اشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ، یحْیی وَیمیتُ، وَهُوَ حَی لا یمُوتُ، بِیدِهِ الْخَیرُ، وَهُوَ عَلی کُلِّ شَیء قَدیرٌ. ❺ حسْبِی اللهُ وَکَفی، سَمِعَ اللهُ لِمَنْ دَعا، لَیسَ وَرآءَ اللهِ مُنْتَهی،اَشْهَدُللهِ بِما دَعا،وَاَنَّهُ بَریءٌ مِمَّنْ تَبَرَّءَ، وَاَنَّ لِلّهِ الاْخِرَهَ وَالاُولی. ❤️🍃خواندن ذکر‌هایی که از حضرت علی(ع) روایت شده است: ✅" لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ اللَّیالِی وَالدُّهُورِ، لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ أَمْواجِ البُحُورِ، لا إِلهَ إِلاّ الله وَرَحْمَتُهُ خَیرٌ مِمَّا یجْمَعُونَ، لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ الشَّوْک وَالشَّجَرِ، لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ الشَّعْرِ وَالوَبَرِ، لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ الحَجَرِ والمَدَرِ، لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ لَمْحِ العُیونِ، لا إِلهَ إِلاّ الله فِی اللَّیلِ إِذا عَسْعَسَ وَالصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ، لا إِلهَ إِلاّ الله عَدَدَ الرِّیاحِ فِی البَرارِی وَالصُّخُورِ، لا إِلهَ إِلاّ الله مِنْ الیوْمِ إِلی یوْمِ ینْفَخُ فِی الصُّورِ" 📚مفاتیح الجنان 📚 @dastankm
🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺 ✨🌸امام سجاد (ع): 💔👈گناهانی که دعا را رد می‌کنند: بدی نیت بدذاتی نفاق یقین نداشتن به اجابت دعا به تاخیر انداختن نماز واجب تقرب نجستن به خدا با نیکی و صدقه بد زبانی 📚معانی الاخبار 🆔 @dastankm
🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺 🌺 ✅ چهار ناظر حاضر بر زندگی انسان : هرلحظه و هرزمان چهار دوربین زنده در حال فیلمبرداری از زندگی ما هستند که قرار است روزی در قیامت تمام زندگی ما را به نمایش بگذارند ❶⇦ ناظر اول〖خــدا〗 است. 🔹 ألَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری؛ آیا انسان نمیداند که خدا او را نگاه میکند؟ سوره مبارکه علق آیه ۱۴ ❷⇦ ناظر دوم〖ملائک مقرب خدا〗 هستند؛ 🔹الله تعالی میفرماید : ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتید؛ از شما حرکتی سر نمیزند مگر اینکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند سوره مبارکه قاف آیه ۱۸ ❸⇦ سومین ناظر 〖زمین〗 است. 🔹 خداوند در قران کریم میفرماید : یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها؛ در آنروز زمین هرچیزی که دیده را بیان میکند. سوره مبارکه زلزال میکند ❹⇦ چهارمین ناظر 〖اعضاء و جوارح خود ما〗 می‌باشند. 🔹 الله سبحان میفرماید : تکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ در آنروز دست‌ها و پاها شهادت می‌دهند که چه کاری کرده‌اند. 🔹سوره مبارکه یس آیه 65🔹 🆔 @dastankm
🌼🌼 آیتــ الله مجتهدے: 🔸آنهایی که هرچه میزنند،کارو بارشان جور نمیشود،به خاطر این است که نماز اول وقت نمیخوانند. 🔸اگر میخواهید دنیا وآخرت داشته باشید نماز اول وقت را ترک نکنید. #کلام_عارفان شبتون مهدوی 🆔 @dastankm
✅بهلول وعابر روزی بهلول در کنار چشمه ای نشسته بود . مردی که از آنجا می گذشت از بهلول پرسید: چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟ بهلول گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که بهلول نشنیده است دوباره سوال کرد : مگر نشنیدی ؟ پرسیدم چند ساعت دیگر به ده بعدی خواهم رسید ؟ بهلول گفت : راه برو . آن مرد پنداشت که بهلول دیوانه است و رفتن را پیشه کرد. زمانی که چند قدمی راه رفته بود ،بهلول به بانگ بلند گفت : ای مرد ، یک ساعت دیگر بدان ده خواهی رسید مرد گفت : چرا اول نگفتی ؟ بهلول گفت : چون راه رفتن تو را ندیده بودم ، نمی دانستم تند می روی یا کند. حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید. 🆔 @dastankm
🔴 خبر خوب و مهم 🔴 از امشب ان شاءالله داستان شب داریم هرشب یه قسمت قبل خواب با ما باشید 🌺🌺 ویژه هست از دستش ندین ☺️😊
سلام وقتتون بخیر داستانی که قولش رو داده بودیم ، هرشب یه قسمت 🌺👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1 پسری شده بودم که به تمام بچه های دانشگاه می ارزید... مذهبی بود... اما در عین حال متواضع و خونگرم... اکتیو و خنده رو... ولی من کجا و اون کجا... من یک بدحجابی بودم که از امل بازی و سر به زیر بودن متنفر بودم... پسرهای فامیل مثل داداشم بودن... اما دلم بد جایی گیر کرده بود ... براش میمردم... هرگز نمی‌توانستم ببینم یکی غیر از من دستهاشو بگیره و تو قلبش بشینه... به خودم گفتم اگه به قلبت و خواسته ات بها میدی بسم الله... بلاخره دست به کار شدم... اما کار به این راحتی نبود...‌ اون در شرف داماد شدن بود..‌.. اما من ول کن نبودم... ازدواج اون یعنی مرگ من... تا اینکه تصمیم نهایی رو گرفتم... تصمیم گرفتم تو دانشگاه جلوی همه بچه ها نظرمو بگمو خودمو بندازم به پاش .... اصلا برام مهم نبود که غرورم میشکنه یا آبروریزی میشه... فقط به وصال اون فکر میکردم... یک شاخه گل گرفتم دستمو بعداز کلاس جلوی همه راهشو بستم... بهش گفتم : میدونم مذهبی هستی و از دخترای مثل من خوشت نمیاد... ولی باور کن همونی میشم که تو بخوای... چادری میشم... نمازمو به جماعت میخونم... اصلا ... اصلا هر چی شما بگید..‌. با من ازدواج کن..‌ من .. من...‌ قسمت اول ادامه دارد..‌‌ •✾📚 @dastankm 🌷هر شب ساعت منتظرتان هستیم
📩 دعــــاۍقـــرآنــۍ پیامــبر اڪــــرم(ص) فرمــــودند: آیا به شما خـبر دهم از دُعایى ڪه هرگاه غــــم و گرفـــتارى پیش آمد آن دُعـــا را بخـوانید گــشایش حاصــل شـود؟ گفـتند : آرۍ اۍ رســول خــدا، آن حضــرت فرمــود: دعاۍ یونس که طعــمه ماهۍ شد: «لا اله الا انتـــــ سبحانڪـــ انۍ ڪُـــــــــنتُ مِـــــن الظّالِمـــــین» 🆔 @dastankm
ابا صالح! بیا درمانده ام من! بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم علاّمه مجلسی‌رحمه الله می‌فرماید: مرد شریف و صالحی را می‌شناسم به نام امیر اسحاق استرآبادی او چهل بار با پای پیاده به حجّ مشرّف شده است، و در میان مردم مشهور است که طی الارض دارد. او یک سال به اصفهان آمد، من حضوراً با او ملاقات کردم تا حقیقت موضوع را از او جویا شوم. او گفت: یک سال با کاروانی به طرف مکّه به راه افتادم. حدود هفت یا نُه منزل بیش‌تر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلّل کرده از قافله عقب افتادم. وقتی به خود آمدم، دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمی‌شد. راه را گم کردم، حیران و سرگردان وامانده بودم، از طرفی تشنگی آن‌چنان بر من غالب شد که از زندگی ناامید شده آماده مرگ بودم. [ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمان‌علیه السلام افتادم و] فریاد زدم: یا صالح! یا ابا صالح! راه را به من نشان بده! خدا تو را رحمت کند! در همین حال، از دور شبحی به نظرم رسید، به او خیره شدم و با کمال ناباوری دیدم که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود و در کنارم ایستاد، جوانی بود گندم‌گون و زیبا با لباسی پاکیزه که به نظر می‌آمد از اشراف باشد. بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت. سلام کردم. او نیز پاسخ مرا به نیکی ادا نمود. فرمود: تشنه‌ای؟ گفتم: آری. اگرامکان دارد، کمی آب ازآن مشک مرحمت بفرمایید! او مشک آب را به من داد و من آب نوشیدم. آنگاه فرمود: می‌خواهی به قافله برسی؟ گفتم: آری. او نیز مرا بر ترک شتر خویش سوار نمود و به طرف مکّه به راه افتاد. من عادت داشتم که هر روز دعای «حرز یمانی» را قرائت کنم. مشغول قرائت دعا شدم. در حین دعا گاهی به طرف من برمی‌گشت و می‌فرمود: این‌طور بخوان! چیزی نگذشت که به من فرمود: این‌جا را می‌شناسی؟ نگاه کردم، دیدم در حومه شهر مکّه هستم، گفتم: آری می‌شناسم. فرمود: پس پیاده شو! من پیاده شدم برگشتم او را ببینم ناگاه از نظرم ناپدید شد، متوجّه شدم که او قائم آل محمّدصلی الله علیه وآله وسلم است. از گذشته خود پشیمان شدم، و از این که او را نشناختم و از او جدا شده بودم، بسیار متأسف و ناراحت بودم. پس از هفت روز، کاروان ما به مکّه رسید، وقتی مرا دیدند، تعجب نمودند. زیرا یقین کرده بودند که من جان سالم به در نخواهم برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد که من طی الارض دارم بحار الانوار، ج 52، ص 175 و 176 حضرت مهدی سلام الله علیه : فإنّا یُحیطُ عِلمُنا بِأنبائِکُم وَ لا یَغرُبُ عَنَا شَیءُ مِن أخبارکُم علم ما به شما احاطه دارد و چیزی از اخبار شما بر ما پوشیده نیست تهذیب الاحکام (تحقیق خراسان) مقدمه ج1 ، ص 38 - بحار الانوار(ط-بیروت) ج53 ، ص175 🆔 @dastankm
✅☀️اهداف و برنامه های زندگی را نباید بیان کرد قال الجواد عليه السلام: إظهار الشئ قبل أن يستحكم مفسدة له. 📕تحف العقول ص 457 امام جواد عليه السلام فرمود: آشكار ساختن هر چيزي، پيش از آنكه محكم و استوار گردد، موجب فساد و تباهي اش مي‌گردد. ✅یکی از دلیل های شکست اهداف جوانان، رعایت نکردن این مسئله است. قطعا نمونه های بسیاری دیده اید که هنوز کار و برنامه شخص به جایی نرسیده، برنامه اش را همه جا باز گو می کند و موانعی برای خودش ایجاد می کند. چه ازدواج ها و چه فعالیت های اقتصادی و دوستی ها با این کار به فساد کشیده شده است. 📚داستانک های مذهبی 🌹👇👇😊 http://eitaa.com/joinchat/1552482314C8e4143b312
⭕️ ⭕️ از پنجشنبه ۲۵ مرداد ماه ساعت حدود ۱۳ وارد میشویم و در روز شنبه ۲۷ مرداد ، حدود ساعت ۲۲ اتمام میباشد. ⇜در طول این مدت از انجام امور اساسی، مهم و زیر بنایی زندگی بپرهیزید. ♦️ مخصوصا عقد و ازدواج، انعقاد نطفه فرزند، سفر، شروع کار جدید ، امور لباس ⇜اگر در این مدت مجبور به انجام کاری بودید صدقه دادن ، خواندن آیت الکرسی و توکل بر خدای متعال را فراموش نکنید. ♦️ نکته: (برخی بزرگان ، صبر نمودن برای امور مهم را تا حدود دو روز بعد از قمردرعقرب نیز سفارش نموده اند) 🔔 اطلاع رسانی کنید🔴 🆔 @dastankm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚داستانک🌹
#برات_میمیرم 1 #عاشق پسری شده بودم که به تمام بچه های دانشگاه می ارزید... مذهبی بود... اما در عین
2 قلبم به شدت می تپید.... فقط گل را گرفته بودم سمتشو هی حرفهامو میزدم... یکی از دانشجوها برای اینکه جو عوض بشه و به داد من برسه با صدای بلند گفت : برای خوشبختی شون صلوات.... استاد از کلاس خارج شد و خطاب به معشوقه من گفت: آقا سینا مبارکه ... بگیر این شاخه گل رو... سینا گل را از من گرفت... داشت حالم بد میشد... یک جورهایی از رفتارم شرمنده شده بودم... فکر میکردم باعث خجالتش شدم ... هزار جور فکر و خیال در آن واحد به سراغم آمد... احساس ضعف میکردم... میترسیدم پس بیفتم... دیگه فکرم کار نمی کرد... تا اینکه با صدای دلنشین سینا به خودم آمدم... خانم سرمدی شما لایق بهترین ها هستید... ارزش شما خیلی بیشتر از اینهاست... واااای خدای من !! با شنیدن این جملات بیشتر عاشقش میشدم... ولی ترس وجودمو پر کرد... نکنه اینجوری داره جواب رد میده ... اصلا نکنه قرار ازدواجش قطعی شده... اصلا نکنه .... زبانم بند آمده بود... ......... اون روز پراز دلهره و استرس به سر شد... من روز بعد به دانشگاه نرفتم.. اصلا به لحاظ روحی حال خوشی نداشتم.... خانواده ام از گندی که زده بودم خبر نداشتن... همش به خودم لعنت میفرستادم: ای دختره بی عقل... خواستگاری کردن بس نبود !!؟ شماره تماس واسه چی دادی... وااااااااااای ... دیوانه کاش یک جای خلوت باهاش صحبت میکردم... کاش یک نفر دیگر ر ا واسطه میگرفتم... دیگه الان برای فکر کردن دیر شده بود... از اتاقم بیرون نمی آمدم ... به بهانه‌ی درس حبس شده بودم... ولی گوشم بیرون بود .... صدای زنگ تلفن که در می آمد سریع فال گوش میشدم... آخه شماره خونه رو داده بودم ... ده بار با صدای تلفن جون به لب شدم ... غروب بودکه صدای زنگ تلفن منو دوباره به پشت در کشاند.... باورم نمی شد... مادر سینا زنگ زده بود... قسمت دوم ادامه دارد..‌‌ 🆔 @dastankm 🌷هر شب منتظرتونم
#حدیث_روز 💎امام حسن عسکری (ع)می فرمایند : ✨از #خدا پروا كنيد و مايه زینت (ما) باشيد و مايه ننگ نباشيد، همه #محبّتها را به سوى ما جلب كنيد و همه زشتی ها را از ما #دفع كنيد. ‌ 📚ميزان‌الحكمة،ج۵،ص۲۴۱ ‌‌ 🆔 @dastankm
بهلول را پرسيدند: حيات آدمي را در مثال به چه ماند؟ بهلول گفت: به نردباني دو طرفه ،كه از يك طرف سن بالا مي رود و از طرف ديگر زندگي پايين مي آيد 🆔 @dastankm
خضر؛ شیعه حضرت علی بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم اعمش می‌گوید: در مدینه کنیز سیاه چهره نابینائی را دیدم که آب به مردم می‌داد و می‌گفت:‌ به افتخار دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام بیاشامید، بعد از مدتی او را در مکه دیدم که بینا بود و به مردم آب می‌داد و می‌گفت: «به افتخار دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام آب بنوشید، به افتخار آن کسی که خداوند به واسطه او بینائیم را به من بازگردانید!» نزدیک رفتم و به او گفتم قصه بینایی تو چگونه است؟ گفت: روزی مردی به من گفت:‌«ای کنیز تو آزاد شده علی بن ابی طالب و از دوستان او هستی؟» گفتم: آری. گفت: اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتْ صَادِقَهً فَرُدَّ عَلَیْهَا بَصَرَهَا «خدایا اگر این زن راست می‌گوید: [و در محبت خود به علی علیه السّلام] صادق است، بینائیش را به او برگردان» سوگند به خدا، بعد از این دعا، بینا شدم و خداوند نعمت بینائی را به من بازگردانید، به این مرد گفتم: تو کیستی؟ گفت: أَنَا الْخَضِرُ وَ أَنَا مِنْ شِیعَهِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع. من خضر هستم، و من شیعه علی بن ابیطالب علیه السّلاممی‌باشم. بحار الأنوار (ط – بیروت)، جلد ‏۴۲، صفحه: ۹ 🆔 @dastankm 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚داستانک🌹
#برات_میمیرم 2 قلبم به شدت می تپید.... فقط گل را گرفته بودم سمتشو هی حرفهامو میزدم... یکی از دان
3 از صحبتهای شان فهمیدم اجاز ه می خواست که حضوری برای معارفه بیایند... باورم نمی شد... چطور میشد یک نفر به این سرعت و بدون مقدمه و پیگیری راضی شده بیاد خواستگاری ؟! نکنه ریگی به کفش باشه... !!؟؟ از یک طرف از ذوق پر می‌کشیدم... از طرف دیگر ترس وجودم رو پر می کرد.. . نمیدانستم با مادرم چطور برخورد کنم تابلو نباشم... مادرم بلافاصله بعداز پایان تماس آمد اتاقم... با دیدن دست پاچگی من فهمید که من از همه چیز خبر دارم... لبخندی زدو گفت: خب انشاا... که مبارکه... حتما راضی هستی که شماره تماس دادی... ولی تا تحقیق و بررسی نشه نمیشه چیزی گفت.... هول نشو گلم ... عجله هم نکن... شکر خدا مادرم زود از اتاق رفت... من که لال مونی گرفته بودم... اصلا نمیدانستم چیکار کنم بعداز مشورت با پدرم یک روز برای حضور سینا و خانواده‌اش تعیین شد... تو این فاصله چند روزه کلاسهای دانشگاه را کنسل کردم... بعداز ماجرای خواستگاری دیگه نمی‌توانستم با حالت عادی سر کلاس حاضر باشم .... گفتم بزار تکلیفم روشن بشه بعد... روز قرار سینا همراه خانواده‌اش آمدند... چادر نماز خوشگلمو سر کردم... اولین بار بود که جلوی مهمان چادر سر میکردم... چند روز بود که سینا را ندیده بودم... خیلی دلم براش تنگ شده بود... با دیدنش قلبم از جا کنده میشد... تشنه نگاهش بودم... گاه به گاه با لبخندی خوشحالم میکرد... و امیدواری در دلم جای همه تردید ها را میگرفت... صحبتحایی مبنی بر معرفی خانواده ها می شد... من نه چیزی می دیدم ونه چیزی می شنیدم... یک شیدای بی قراری که جز رسیدن به معشوقش چیزی نمی خواهد... فقط فهمیدم آدرس داده شد برای تحقیق... و اجازه یک ملاقاتی که من و سینا در یک مکان عمومی باهم باشیم برای شناخت بیشتر... این برای من یک مژدگانی بود... با رفتن شان دل من هم رفت... نه خواب داشتم نه خوراک... از قبل بی قرارتر شده بودم... اما بد حالی من زمانی بیشتر شدکه پدرم گفت: من از این خانواده خوشم نیومد... به نظر میاد از اون خشکه مذهبی هایی باشن که همه رو پست میبینن... دنیا روی سرم خراب شد... می خواستم دفاع کنم... ولی نمیدانستم چه جوری... توی دلم همه چیز را به خدا سپردم... قسمت سوم ادامه دارد..‌‌ 🆔 @dastankm 🌷هر شب منتظرتونم
به رسم هر روز صبح با سلام  بر ارباب بی کفن روز مون رو شروع کنیم  اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَیْكَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَعَلى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ التماس دعا ......روز خوبی داشته باشید. 🌺🌺🌺
🌺چند حکایت از امام محمد باقر (ع) 🍃كثيرالذكر 1- ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى كند كه فرمود: پدرم (امام باقر) كثيرالذكر بود، خدا را بسيار ياد مى كرد، من در خدمت او راه مى رفتم مى ديدم كه خدا را ذكر مى كند. با او به طعام خوردن مى نشستم، مى ديدم كه زبانش به ذكر خدا گوياست. با مردم سخن مى گفت و اين كار او را از ذكر خدا مشغول نمى كرد. من مرتب مى ديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده و مى گويد: «لااله الاالله» او در خانه، ما راجمع مى كرد و مى فرمود تا طلوع خورشيد خدا را ذكر كنيم، هر كه قرائت قرآن مى توانست امر به قرائت قرآن مى كرد و هر كه  نمى توانست امر به ذكر خدا مىفرمود.🍃 - اصول كافى: ج 2 ص 449 ضمن حديث. 📚 @dastankm
❤️قال الامام ابو جعفر محمد بن علی الباقر علیه السلام:❤️ 1. دقت در حساب به اندازه عقول در دنیا انما يداق الله العباد في الحساب يوم القيامة علي قدر ما اتاهم من العقول في الدنيا. (1) خدا در روز قيامت نسبت به حساب بندگانش به اندازه عقلي كه در دنيا به آنها داده است باريك بيني مي كند.   2. در زمان غیبت باید چنین باشیم اِصبِروا عَلي اداء الفَرائضِ، وَ صابِرو عَدُوُّكم ، وَ رابِطوا امامَكمُ المُنتَظَرِِ (2) صبر كنيد برگزاردن احكام شرع و شكيبايي ورزيد در برابر دشمنتان و آماده و حاضر باشيد براي امامتان كه در انتظار او هستند. 1_غررالحكم جلد2 - حديث3260 – خاتمةالمستدرك ميرزاحسين نوري- ج1 ص47. معاني الاخبار شيخ صدوق ص 2. 2. غيبه النعماني، ينابيع المودة 📚 @dastankm
 🍀محبت اهل بيت (ع) ابوحمزه گويد: سعد بن عبدالله كه از اولاد عبدالعزيز بن مروان بود و امام او را سعد الخير مى ناميد محضر امام باقر (ع) آمد، و مانند زنان رقيق القلب اشك مى ريخت. 🍀امام فرمود: يا سعد! چرا گريه مى كنى؟! عرض كرد چرا گريه نكنم حال آنكه از خانواده بنى اميه هستم و خدا آنها را در قرآن شجره ملعونه ناميده است. امام فرمود: تو از آنها نيستى، تو اموى هستى از ما اهل بيت. آيا نشنيدهاى قول خدا را كه از ابراهيم (ع) نقل مى كند، فرمود: «فمن تَبعنى فانه منّى» ابراهيم: 5.39 اختصاص: ص 85 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 📚 @dastankm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚داستانک🌹
#برات_میمیرم 3 از صحبتهای شان فهمیدم اجاز ه می خواست که حضوری برای معارفه بیایند... باورم نمی شد.
4 پدرم آدم بی منطقی نبود... فقط اینکه خبر نداشت دخترش شیدا شده و خواستگاری کرده..... منو پیشش نشاند و دستمو گرفت.... یک بوسه به پیشانیم زد و گفت: دخترم من هیچ وقت شما رو برای کاری مجبور نکردم... همیشه سعی کردم هر تصمیمی تو زندگی تون میگیرید آگاهانه و با رضایت قلبی خودتون باشه .... الان هم باید بزرگترین تصمیم زندگیتو بگیری.... اجازه دادم یک بار بتونید ملاقات داشته باشید ... من هم تمام توانم رو میزارم برای تحقیق ... انشاا... بتونم کمکت کنم بهترین تصمیم رو بگیری... راستش امروز وقتی چادر پوشیدنت رو دیدم در نظرم مثل یک فرشته شده بودی... اما یه خورده نگران شدم که به خاطر خواستگارها چادر سر کردی... من خیلی فوری گفتم: آقا جون بخدا چادر پوشیدن تصمیم خودم بود.... پدرم با تبسم گفت: معلومه دلت گیره☺️💝 امیدوارم احساست کار دستت نده!! هرچند احساسات برای خانمها امتیازه ولی سعی کن تو ازدواج منطق رو هم لحاظ کنی... دست آقا جونمو بوسیدم و بهش گفتم: چشم آقاجون.... حتما!! خدا سایتونو کم نکنه.... خدا خدا میکردم یک وقت لو نره که من از سینا خواستگاری کردم.... مادر سینا زنگ زد و آدرس یک رستوران را داد تا من برای ملاقات به آنجا بروم... وقتی حاضر میشدم برای رفتن سر از پا نمی شناختم... از خونه که زدم بیرون تازه متوجه شدم چادر ندارم😕 دیگه دیر شده بود.... فرصتی برای تهیه چادر نبود... با خودم گفتم برگردم چادر نمازمو بپوشم.... بعدش گفتم ولش کن اینجوری که بدتره... بیشتر توی چشم میشم... ولی نگرانی بی چادر بودن حالمو خراب کرد... میترسیدم همان روز اول بزنه تو ذوقم بگوید: الکی می‌گفتی چادری میشی ... و گرنه فرصت دوخت چادر رو داشتی.... اما از ترس اینکه دیر برسم ٬ همه چیز را فراموش کردم و به موقع سر قرار حاضر شدم... باورم نمی شد... وقتی رسیدم با هم چنین صحنه ای مواجه بشم.... قسمت چهارم ادامه دارد..‌‌ 📚 @dastankm 🌷هر شب منتظرتونم
شهادت امام محمد باقر (ع)  ⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️ تنها تر ین غر یب دیار مد ینه بود او مرد علم و زهد و وقار و سکینه بود صد باب علم از کلماتش گشوده شد در بین عالمان به خدا بی قرینه بود شهادت امام محمد باقر(ع) تسلیت باد 🆔 @dastankm
#حدیث_روز 🍃🌸🍃🌸🍃 🌷 امام صادق(؏):🌷 دنیامانندآب دریاست که هرچه شخص تشنه ازآن بیشتربیاشامد تشنگے وے بیشترمےشود تا اینکه اورابکشد. 📙 اصول کافے 🆔 @dastankm
❣﷽❣ 🌹دسته گل 💠مردے مقابل گل فروشے ایستادہ بود و مے خواست دستہ گلے براے مادرش ڪہ در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود. وقتے از گل فروشـے خارج شد، دخترے را دید ڪہ روی جـدول خیابان نشستـہ بود و هق هق ڪنان گریـہ مے ڪرد. مرد نزدیڪ دختر رفت و از او پرسید: دختر خوب، چرا گریہ مے ڪنے؟ دختر در حالے ڪہ گریہ مے ڪرد، گفت: مے خواستم برای مادرم یڪ شاخہ گل رز بخرم ولے فقط هزار تومان دارم در حالے ڪہ گل رز ۵ هزار تومان مے شود. مرد لبخندے زد و گفت: با من بیا، من براے تو یڪ شاخہ گل رز قشنگ مے خرم. وقتے از گلفروشے خارج مے شدند، مرد بہ دختر گفت: "مادرت ڪجاست؟ مے خواهے تو را برسانم؟ دختر دست مرد را گرفت و گفت: آنجا و بہ قبرستان آن طرف خیابان اشارہ ڪرد. مرد او را به قبرستان برد و دختر روے یڪ قبر تازہ نشست و گل را آنجا گذاشت. مرد دلش گرفت، طاقت نیاورد، بہ گل فروشے برگشت، دستہ گل را گرفت و هزاران ڪیلومتر رانندگے ڪرد تا خودش دسته گل را بہ مادرش بدهد.... ✅قدر سرمایه های زندگیتونو بدونید،،،، پشیمانی سودی ندارد🌺 🆔 @dastankm
.