eitaa logo
davat-ammar114
184 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
22 فایل
طرح تبلیغی دعوت _ گروه أین عمار ؟ تا آخرین نفس ایستاده ایم ...
مشاهده در ایتا
دانلود
📿 توی صف نماز نشسته بود، همان‌طور که سیب را بین پسرانش تقسیم می‌کرد، یک چشم هم به دخترش داشت که چند قدمی آن طرف‌تر سرگرم تسبیح و جانماز خانم جوانی شده بود. هنوز اذان نشده بود. 💬 هم‌صحبتش شدم و همان‌طور که برای پسر چهار پنج ساله‌اش، نقاشی می‌کشیدم گفتم: "ماشالله معلومه جهاد فرزندآوری رو خوب به جا آوردین" ابرو بالا داد و گفت: "با همین سه تا بچه؟" گفتم: " مگه چند تا باید باشن؟" گفت: "خدا کمک کنه یکی دوتای دیگه هم میارم" گفتم: "معلومه زندگی‌تون لاکچریه که با این وضع گرونی به پنج تا بچه فکر می‌کنین" لبخندی زد و گفت: "اگه زندگی توی خونه اجاره‌ای ۸۰ متری با سه تا بچه قد و نیم قد توی همین محله رو می‌گی لاکچری، که آره ما لاکچری‌ترین زندگی رو داریم" خجالت کشیدم آن روز فقط برای توزیع بسته‌های غذایی گذرم به آن محله و مسجد افتاده بود. *************** 🔻 اتاق انتظار دکتر شلوغ بود، یک ساعتی باید می‌نشستم. خانم کناری را می‌شناختم همسایه‌ی قدیم‌مان بود. احوالش را پرسیدم و جویای مراسم عقد دخترش شدم. شالش را روی سرش مرتب کرد، کمی از طره‌ی موهایش را تو داد. بعد جواب داد: " خداروشکر مراسم خیلی خوبی گرفتیم توی خونه. همه‌ی خواهر و برادرها رو هم دعوت کردیم" گفتم: "به سلامتی پس برای عروسی هم سخت نگیرین که زود برن خونه‌ی خودشون" گفت: "نه ما که سخت نمی‌گیریم اتفاقاً اول کار هم به مادرشوهرش گفتم نه عیدی می‌خوایم نه شب چله. حتی سرویس عقد هم چیز خوبی گیرشون نیومد، نخریدن. به دخترم گفتم هیچ اشکالی نداره حالا بدون سرویس عقد می‌کنی بعداً که طلا اومد پایین یه چیز مناسبی می‌خرید ولی حواست باشه به داماد و خانواده‌اش فشاری نیاد" گفتم: "جهیزیه رو چی کار می‌کنید با این وضع گرونی؟" گفت: "بالاخره سخته اما خدا بزرگه جور می‌کنیم. انتظارات رنگ و وارنگ وسایل خارجی و گرون قیمت نداریم، همین ایرانی‌ها رو بخریم پس اندازمون کفاف میده" *********** 🚗 هشتمین روزی بود که ملیحه ماشینم را قرض می‌گرفت تا برای خرید لباس مجلسی ببرد. ماشین خودش چند ماه پیش چنان تصادف کرده بود که هنوز آماده نبود. قطعاتش در ایران گیر نمی‌آمد آخر مگر از این ماشین چندتا در ایران بود قطعات یدکی‌اش توی بازار ریخته باشد؟! سوئیچ را که آورد دعوتش کردم یک شربت خنک با هم بخوریم. گفتم: "بالاخره لباسی که می‌خواستی رو خریدی؟" گفت: "نه. همه لباس‌ها دوخت ایرانه دیگه لباس وارداتی پیدا نمی‌کنی، اینام که همه تکراری و بی‌ابهت" منظورش از بی‌ابهت، زیر ۵ میلیون بود. 💢 همان‌طور که حرف می‌زد، از وضع گرانی و اوضاع اقتصادی نابسامان، اساسی نالید و به صغیر و کبیر بد و بیراه گفت که این وضع را برای مردم درست کرده‌اند. خواهرانه گفتم: "وضعیت اقتصادی برای هرکس مشکل ایجاد کرده باشه، از حوالی خونه شما هم رد نشده" و لیوانش را پر کردم. چهره درهم کشید گفت: "نمی‌بینی مردم نون شب ندارن، تو حسرت میوه‌های این فصل موندن، حرف گوشت و مرغ رو هم که نزن" ❗️ و من انگشت به دهان مانده بودم؛ طبقه‌ی متوسط و ضعیف جامعه که به قول ملیحه در نان شب مانده‌اند در فکر ازدیاد فرزند و برگزاری عروسی ساده‌ی بچه‌هایشان هستند و او که هیچ وقت حسرت چیزی را نبرده‌است، این‌چنین به بالا تا پایین نظام بد و بیراه می‌گوید و از وضع اقتصادی می‌نالد. *********** 📌 ملیحه‌ها مقصر نیستند، ما راه را اشتباه رفته‌ایم. جنگ رسانه را باخته‌ایم. نه که آن‌ها هرشب توی محله‌های پایین شهر باشند و غم نان مردم را بخورند، نه! اینستاگرام و فضای مجازی است که مردم ما را بدبخت‌ترین و گرسنه‌ترینِ عالم نشان می‌دهد و به آن‌ها جرئت می‌دهد این چنین خود را دلسوز مردم نشان دهند. این روزها مُد است از وضع اقتصادی نالیدن... 📱 بس که توی آشفته بازار فجازی کمبودها را توی چشم‌شان کردند و پیشرفت‌ها را نادیده گرفته‌اند، باورشان شده که مردم دارند از گرسنگی می‌میرند و اگر آسایشی هست، فقط برای آن‌هاست. کاش ما هم کمی فعالانه‌تر عمل می‌کردیم... 🖊 عطیه شریف 🇮🇷@davat114
🌱 سادات خانم یک درخت زیتون است. سادات خانم زن شگفت‌انگیزی است. از آن خانم‌ها که هر حُسن همه دارند، او از هر کدام اندازه‌ی راه افتادنِ کارش به پرِ شال دارد و ناخودآگاه تو را یاد خاله‌ریزه قصه‌های کودکی‌ات می‌اندازد. ✨ سادات‌خانم را وقتی کشف کردم که از دیدارم با مادر شهید قوچانی، ماه‌ها می‌گذشت و من در پی پیدا کردن نسخه‌های عامتری از این شیرزن در میان زنان هم‌نسلشان بودم. ⭕️ کرونا تازه پا گرفته بود. بی‌رحم و وحشت‌زا می‌تاخت و با گرفتن جان صدها انسان در روز می‌رفت تا همه روابط انسانی را متلاشی کند. مهدها و پارک بازی‌ها و همه جاهایی که می‌شد بچه‌ها را سرگرم کرد تعطیل شده بود. خبری از مهمانی‌ها و دورهمی‌های سابق نبود و بچه‌ها روزبه‌روز بی‌حوصله‌تر و بدقلق‌تر می‌شدند. راه‌حل ماندن و نگاه کردن نبود. قرار شد جایی را پیدا کنیم و هفته‌ای یک روز بچه‌هامان را دورهم جمع کنیم و بازی بدهیم. قبلش از هم قول گرفتیم‌ که مراقبت کنیم تا کسی بیمار نشود. یادم نیست چطور ولی بعد از یکی دو هفته جستجو خانه سادات‌خانم را پیدا کردیم. سادات‌خانم زیرزمین خانه‌اش را حسینیه کرده بود و با خلاقیت برنامه‌های جذابی برای خانم‌های محله تدارک دیده بود. از کلاس‌های سبک زندگی و مشاوره خانواده بگیر تا کارگاه‌های هنر و خلاقیت و ورزش. ریزبه‌ریز همه را می‌دانست و برایشان ایده داشت. برنامه همه کارگاه‌ها را خودش می‌ریخت و مو لای درزشان نمی‌رفت. فکر می‌کردم باید خیلی سرش خلوت باشد که این‌چنین برای کار اجتماعی وقت می‌گذارد. هر بار که نوبت جلسه ما بود با یک سینی کیک و چایی می‌آمد سر می‌زد و چند دقیقه‌ای می‌نشست و می‌رفت. 🔻 آن روز بیشتر نشست. چشم‌هاش درخشش قبل را نداشت و خستگی از صورتش شره می‌کرد. گفت همسرش بیمار بود و دوشب توی بیمارستان کنار تختش تا صبح پلک نزده. پسر کم‌توان ذهنی دارد که توی خانه منتظرش بوده و حالا به خاطر آن تنهایی آن دو روز بدقلق شده و کفر سادات‌خانم را درآورده بود. با این همه سادات‌خانم سینی کیک و چایی ما را فراموش نکرده بود. ⁉️ پرسیدم سادات‌خانم چه کار می‌کنید به همه این‌ها می‌رسید؟ حتما کارهای خانه را به کسی می‌سپارید؟ خدمتکاری چیزی... خنده ملایمی روی لب‌هاش نشست. گفت نه تقریبا همه را خودم انجام می‌دهم گرچه کمک گرفتن اصلا چیز بدی نیست. یک وقت‌هایی لازم است پول بدهی یکی کارهای خانه‌ات را سر و سامان بدهد تو به بچه‌هات برسی یا یک کلاسی بروی یک کاری بکنی که مفیدتر باشد. گفتم خب البته همه نمی‌توانند خدمتکار بگیرند... لیوان چایی را داد دستم. گفت خب همه هم نباید از خودشان انتظار نمره بیست داشته باشند. با هفده و هجده هم می‌شه زندگی کرد ولی لنگ نزد. مشکل شما جوونا اینه که می‌خواین تو همه چی بیست باشید اینه که چون می‌بینید نمی‌تونید و از پسش بر نمی‌آیید می‌کشید کنار. گفتم البته یک چیز دیگه هم‌هست انگار ما نمی‌تونیم همه رو کنار هم بگنجانیم. سادات خانم که از خستگی توی مبل راحتی فرو رفته بود خودش را کشید بالا و گفت: ببین دختر جون ما باید برای یک سری از کارها و مسئولیت‌هامون یه چیزهایی رو بلد بشیم تا بتونیم به همه کارهامون برسیم. هم‌شوهرمون راضی باشه هم به بچه‌هامون برسیم هم بتونیم برای محله و شهر و کشورمون یه کار مفید بکنیم. به قول امروزی‌ها مهارت... باید مهارت داشته باشیم. مثلا همین دختر من دو ساعت پای گوشیه تا بهش می‌گم بیا این‌جا دو تا کلاسا رو تو بچرخون می‌گه خونه زندگی‌مو چی‌کار کنم؟ یا خیلی از خانم‌ها خواب صبح‌شون تا نزدیک ظهر طول می‌کشه بعد می‌گن وقت نداریم. خب ننه ما از همین وقت‌ها می‌زنیم که به همه چی‌مون می‌رسیم. ✔️ درست می‌گفت. ادامه داد: بعضی از این دخترا رو می‌بینم یک روز در میان خونه ماماناشونن. خب این وقتو بذار برای یه کاری که توش دو زار به فهم و کمالاتت اضافه بشه. پاشو برو ببین می‌تونی چه گره‌ای از دخترا و زن‌های دور و برت وا کنی... آخه اگه مامانت می‌خواست تو ور دلش بمونی که شوهرت نمی داد... می‌زنم زیر خنده... حرف‌هایش مزه نبات زعفرانی می‌دهد هم شیرین می‌کند هم سرحال می‌آورد. سادات‌خانم یکی از پسرهاش را در دوران جنگ تقدیم اسلام کرده. یکی از دخترهاش را در نوجوانی از دست داده. پسری بیمار در خانه دارد و با این همه هنوز نشاط و سرزندگی از زندگی‌اش سرریز می‌کند. او یک درخت زیتون است. میوه‌هایش هم پیام دارند. 🖊 لیلا نیکخواه 🇮🇷@davat114
🔻پزشکی که پزشک نبود! البته به تعبیر رفقایش پزشک بود اما تخصصش روح افراد بود نه جسم‌شان. 💫 دختر پر شر و شوری که خیلی زیر بار نمی‌رفت و خیلی‌ها می‌گویند اول دعوای‌مان شد بعد با هم آشنا شدیم و همکاری‌های خوبی پیدا کردیم. وقتی اراده می‌کرد کاری را انجام دهد، به این راحتی‌ها ول کن ماجرا نبود. از آن‌جایی هم که اهل کارهای دم دستی و راحت نبود، همیشه دنبال کارهای نشد بود و پر دردسر برای همین آدم‌های معمولی اول جلویش کم می‌آوردند و شروع می‌کردند به جر و بحث اما فرزانه همیشه یک راهی پیدا می‌کرد و حرفش را به کرسی می‌نشاند. 💬 حاج حسین می‌گوید نفوذ کلامش آن‌قدر بود که منِ راوی هرجا برای توجیه آدم‌ها کم می‌آوردم، او را صدا می‌کردم. همه را با دلیل‌های محکمش قانع می‌کرد. 🌟 آدم خوبی بود، اما نه از این آدم خوب‌ها که فقط به فکر خودشانند، از این‌ها که خوبی‌شان در عالم پخش می‌شود. ایده‌های نو و جدیدی داشت که خیلی وقت‌ها به اجرا که در می‌آمد همه انگشت به دهان می‌ماندند. 🌿 از همه مهم‌تر این‌که نسل جوان را خوب شناخته بود و به ادبیات‌شان مسلط بود. حالا نه اینکه خودش پیر باشد، کلا ۴۰ سال بیشتر در این دنیا نبود اما توی حال و هوای خودش گیر نکرده‌بود؛ با زمانه پیش آمده بود، کتابی نبود که نخوانده باشد، فیلمی نبود که ندیده باشد، حتی به دستگاه‌ها و آلات موسیقی هم مسلط بود. 🤝 برای همین میان جوانان و نوجوانان که می‌رفت، خیلی زود دوستش می‌شدند و از او تاثیر می‌گرفتند. با آن ایده‌ی اجرای ۳۶۰ درجه‌اش که بجای سخنرانی و روبروی مخاطب ایستادن، وسط جمع رفتن را انتخاب می‌کرد، خوب توی قلب مخاطب جا گرفته بود. 📺 کاری به طراحی‌های و کارگردانی‌های برنامه‌های تلویزیونی و پر مخاطبش ندارم، اساسا انسان کارآمدی بود اما گمنام که اسم و رسم را نه در رسانه‌های دم دستی که در سفرهای اربعینی و خلوت‌های امام زمانی جستجو می‌کرد. هرکس او را می‌شناخت می‌دانست به برکت همین خودسازی‌هایش سیر تحولی خاص و ویژه‌ای داشت. ⭐️ الگویی از زن نه شرقی نه غربی بود برای همه‌ی دختران، زنان، مادران. ثابت کرد می‌توان زن بود، عفیف بود، محجبه و شریف بود، و درعین حال، در متن و مرکز بود. 🥀 شاید بچه‌ی یک‌ساله اش هیچ از مادر یادش نیاید اما آن‌قدر برای همه مادری‌ کرده‌است که بعد‌ها می‌تواند مادر را در تک تک قاب‌هایی تماشا کند که زندگی‌ها ساخت. وقتی رفت نه تنها همسر و سه فرزندش داغ‌دار شدند، بلکه آن جوانی که فقط یک‌بار او را در محفلی دیده بود و زندگی‌اش از این رو به آن رو شده بود هم عزادار شد؛ و دور و برش از این دست آدم‌ها کم نبودند. ▪️فرزانه پزشکی را اگرچه بعد از فوتش شناختم اما احساس می‌کنم خواهری داشته‌ام که جای همه‌ی کم‌کاری‌‌های من و امثال من از وجودش مایه گذاشت و حالا من هم داغ‌دار اویم. 🤲 روحش شاد و سر سفره‌ی اهل‌بیت (سلام‌الله‌علیهم) مهمان باد. ✍ عطیه شریف ✨ فاتحه‌ای بدرقه‌ی راه همسنگرمان کنیم. 🇮🇷@davat114
💢 گام دوم انقلاب محقق نمی‌شود مگر به تحول جهشی. با تفکر جهادی با نیروی جوان‌گرایی با دورنمای تمدنی. ما وارد زمانه خاصی شدیم. حوادث دنیا افتاده است روی دورِ تند. و قوه مجریه در این قضیه نقش مهم و کلیدی دارد. در این جهشی که در گام دوم باید اتفاق بیفتد. الان نفوذکلام‌دارها باید کار بکنند. باید جهشی کار بکنند. 💬 این حرف‌ها را حاج حسین یکتا در مسجد قمربنی‌هاشم می‌گوید. بعد از آنکه از رئیس‌جمهور شهیدمان می‌گوید. اصلا این مرد جنس حرف‌هایش یک طور دیگر است. انرژی است که از تک تکشان ساطع می‌شود و درون رگ‌هایت رسوخ می‌کند. سخنرانی تمام شده است اما این انرژی توی رگ‌هایم دارد وول می‌خورد و به فکر وادارم می‌کند. ⁉️ من مادر چه کار می‌توانم بکنم؟ بهانه سه تا بچه قدونیم قد داشتن، بهانه خوبی نیست در این وانفسایی که حاج حسین می‌گفت. حاجی می‌گفت این انتخابات یک امتحان توحیدی برای همه است. بچه‌ها را شام می‌دهم. کتاب قصه می‌خوانم و می‌فرستمشان برای خواب. علی آقا سرش را روی بالشت نگذاشته خُروپفش بلند می‌شود. من اما خوابم نمی‌برد. فکرها رهایم نمی‌کنند. تا صبح فکر می‌کنم و فکر می‌کنم. بعد از نماز صبح فکرهایم را جمع وجور می‌کنم و تصمیم می‌گیرم. ☎️ صبح با مامان تماس می‌گیرم و می‌گویم از این هفته بعد از کلاس تفسیر خانه‌شان هربار یکی از دوستان خوش صحبتم را دعوت می‌کنم تا برای زن‌های محل از انتخابات بگوید. به قول حاج حسین باید سرمایه اجتماعی را زیاد کرد. باید برای مردم تبیین کرد. 🔻 با خانم بهرامی فرمانده پایگاه مسجدمان هم صحبت می‌کنم. می‌گویم برای خانم‌های بسیج و رای اولی‌ها جداگانه برنامه تبیینی بگذارند. قول می‌دهم کمکشان کنم. 🌐 خودم هم دست به کار می‌شوم. یک گروه مجازی توی ایتا تشکیل می‌دهیم تا با بچه‌های نویسنده با قلم‌هایمان برای انتخابات قدمی برداریم. ایده‌ها سرازیر شده‌اند. حالا داریم می‌نویسیم تا متن‌ها را برسانیم دست تدوین‌گرها و موشن‌سازها. 🔆 به قول حاج حسین خدا انقلاب را گذاشته روی دور تند. و ما در بین‌الطلوعین قبل از ظهوریم. خدا کند از این قافله جا نمانیم... ✍ زینب جلوانی 🇮🇷@davat114