🌱 سادات خانم یک درخت زیتون است.
سادات خانم زن شگفتانگیزی است. از آن خانمها که هر حُسن همه دارند، او از هر کدام اندازهی راه افتادنِ کارش به پرِ شال دارد و ناخودآگاه تو را یاد خالهریزه قصههای کودکیات میاندازد.
✨ ساداتخانم را وقتی کشف کردم که از دیدارم با مادر شهید قوچانی، ماهها میگذشت و من در پی پیدا کردن نسخههای عامتری از این شیرزن در میان زنان همنسلشان بودم.
⭕️ کرونا تازه پا گرفته بود. بیرحم و وحشتزا میتاخت و با گرفتن جان صدها انسان در روز میرفت تا همه روابط انسانی را متلاشی کند. مهدها و پارک بازیها و همه جاهایی که میشد بچهها را سرگرم کرد تعطیل شده بود. خبری از مهمانیها و دورهمیهای سابق نبود و بچهها روزبهروز بیحوصلهتر و بدقلقتر میشدند. راهحل ماندن و نگاه کردن نبود. قرار شد جایی را پیدا کنیم و هفتهای یک روز بچههامان را دورهم جمع کنیم و بازی بدهیم. قبلش از هم قول گرفتیم که مراقبت کنیم تا کسی بیمار نشود. یادم نیست چطور ولی بعد از یکی دو هفته جستجو خانه ساداتخانم را پیدا کردیم. ساداتخانم زیرزمین خانهاش را حسینیه کرده بود و با خلاقیت برنامههای جذابی برای خانمهای محله تدارک دیده بود. از کلاسهای سبک زندگی و مشاوره خانواده بگیر تا کارگاههای هنر و خلاقیت و ورزش. ریزبهریز همه را میدانست و برایشان ایده داشت. برنامه همه کارگاهها را خودش میریخت و مو لای درزشان نمیرفت. فکر میکردم باید خیلی سرش خلوت باشد که اینچنین برای کار اجتماعی وقت میگذارد. هر بار که نوبت جلسه ما بود با یک سینی کیک و چایی میآمد سر میزد و چند دقیقهای مینشست و میرفت.
🔻 آن روز بیشتر نشست. چشمهاش درخشش قبل را نداشت و خستگی از صورتش شره میکرد. گفت همسرش بیمار بود و دوشب توی بیمارستان کنار تختش تا صبح پلک نزده. پسر کمتوان ذهنی دارد که توی خانه منتظرش بوده و حالا به خاطر آن تنهایی آن دو روز بدقلق شده و کفر ساداتخانم را درآورده بود. با این همه ساداتخانم سینی کیک و چایی ما را فراموش نکرده بود.
⁉️ پرسیدم ساداتخانم چه کار میکنید به همه اینها میرسید؟ حتما کارهای خانه را به کسی میسپارید؟ خدمتکاری چیزی...
خنده ملایمی روی لبهاش نشست. گفت نه تقریبا همه را خودم انجام میدهم گرچه کمک گرفتن اصلا چیز بدی نیست. یک وقتهایی لازم است پول بدهی یکی کارهای خانهات را سر و سامان بدهد تو به بچههات برسی یا یک کلاسی بروی یک کاری بکنی که مفیدتر باشد. گفتم خب البته همه نمیتوانند خدمتکار بگیرند... لیوان چایی را داد دستم.
گفت خب همه هم نباید از خودشان انتظار نمره بیست داشته باشند. با هفده و هجده هم میشه زندگی کرد ولی لنگ نزد. مشکل شما جوونا اینه که میخواین تو همه چی بیست باشید اینه که چون میبینید نمیتونید و از پسش بر نمیآیید میکشید کنار.
گفتم البته یک چیز دیگه همهست انگار ما نمیتونیم همه رو کنار هم بگنجانیم. سادات خانم که از خستگی توی مبل راحتی فرو رفته بود خودش را کشید بالا و گفت: ببین دختر جون ما باید برای یک سری از کارها و مسئولیتهامون یه چیزهایی رو بلد بشیم تا بتونیم به همه کارهامون برسیم. همشوهرمون راضی باشه هم به بچههامون برسیم هم بتونیم برای محله و شهر و کشورمون یه کار مفید بکنیم. به قول امروزیها مهارت... باید مهارت داشته باشیم.
مثلا همین دختر من دو ساعت پای گوشیه تا بهش میگم بیا اینجا دو تا کلاسا رو تو بچرخون میگه خونه زندگیمو چیکار کنم؟ یا خیلی از خانمها خواب صبحشون تا نزدیک ظهر طول میکشه بعد میگن وقت نداریم. خب ننه ما از همین وقتها میزنیم که به همه چیمون میرسیم.
✔️ درست میگفت. ادامه داد: بعضی از این دخترا رو میبینم یک روز در میان خونه ماماناشونن. خب این وقتو بذار برای یه کاری که توش دو زار به فهم و کمالاتت اضافه بشه. پاشو برو ببین میتونی چه گرهای از دخترا و زنهای دور و برت وا کنی... آخه اگه مامانت میخواست تو ور دلش بمونی که شوهرت نمی داد...
میزنم زیر خنده... حرفهایش مزه نبات زعفرانی میدهد هم شیرین میکند هم سرحال میآورد.
ساداتخانم یکی از پسرهاش را در دوران جنگ تقدیم اسلام کرده. یکی از دخترهاش را در نوجوانی از دست داده. پسری بیمار در خانه دارد و با این همه هنوز نشاط و سرزندگی از زندگیاش سرریز میکند. او یک درخت زیتون است. میوههایش هم پیام دارند.
🖊 لیلا نیکخواه
#بانوی_نقش_آفرین
#مدیریت_نقشها
#تزاحم_نقشها
#بانوان_فعال_جبهه_فرهنگی_انقلاب
🇮🇷@davat114