زائران صاف وساده می آیند
نامه ها سر گشاده می آیند
عابدان شکسته دل اینجا
پی دار العباده می آیند
سالکان از طریق طی الارض
چشم بر هم نهاده می آیند
اربعینی تبارها هر سال
جاده ها را پیاده می آیند
گاه مثل مسافری تنها
گاه با خانواده می آیند
یا حسین آمده به استقبال
یا حسن اذن داده می آیند
عاقلان در پی برات بهشت
مستها بی اراده می آیند
دست در دست پیر میخانه
سرخوش از پای باده می آیند
که علی دست قادر ازلیست
رشته ماسوی به دست علیست
#احمدعلوی
#بند8
جاده بسیار محترم باشد
مقصد آن اگر حرم باشد
از دل میهمان خبر دارد
میزبانی که ذوالکرم باشد
پس نیازی به عرض حاجت نیست
در حریمش چه جای غم باشد
در دمی که دم از علی نزنم
چه نیازی به باز دم باشد
منِ بیچاره فکر میکردم
که حرمها شبیه هم باشد
در نجف فاصله ولی بی شک
تا خود عرش یک قدم باشد
خاک پای علی شدم که فقط
سایه ی شاه بر سرم باشد
می نگارد به صفحه ی تاریخ
دست ساقی اگر قلم باشد
که علی دست قادر ازلیست
رشته ماسوی بدست علیست
#احمدعلوی
قسمتهایی از #ترکیب_بند_حضرت_خدیجه_سلام_الله_علیها
این زن که مطلع غزلی عاشقانه بود
مانند آسمان خدا بیکرانه بود
هرگز قریش مثل خدیجه به خود ندید
او در میان مردم مکه یگانه بود
گوهرشناس بود، بر این باورم که او
سرمست عشق بود، تجارت بهانه بود
درشرح حال دختر او میتوان نوشت
آن بی نشانهای که خدا را نشانه بود
از لحظه های روشن پرواز باز ماند
هر کس به فکر راحتی و آب و دانه بود
در راه دوست با دل و جان از خودش گذشت
عمری برای دین خدا پشتوانه بود
رخصت نشد نظاره کند روز فتح را
روزی که روز معجزهی موریانه بود
تنها زنی که عشق رسول خدا شد اوست
تنها خدیجه بوده و باقی فسانه بود
بر همسران دیگر احمد مقدّم است
تنها خدیجه است که بانوی اعظم است
آمد که از رسول خدا دلبری کند
بر کل مؤمنین جهان سروری کند
آرام جان احمد مختار شد، که او
در سایه اش بمانــد و پیغمبری کند
قسمت شد او که سیدهی اهل عالم است
از کودکی برای علی مادری کند
آمد علی به خاطر این که خدای عشق
او را برای زهره فقط مشتری کند
در محضر خدا شده مأمور جبرئیل
عقد علی و فاطمه را محضری کند
باید به آستان خدیجه دخیل بست
تا روضه های فاطمه را کوثری کند
شمس وجود اوست که باید در آسمان
خورشید را از این همه ظلمت بری کند
بخت مرا زلال تر از نور ناب کرد
با او خدا دعای مرا مستجاب کرد
خورشید عشق سرزده از سرزمین او
صدها ستاره ریخته در آستین او
بی شک امین وحی خداوند بوده است
از بس که بوده است محمد امین او
هر دم فرشتگان الهی نشسته اند
تا متصل شوند به حبل المتین او
او عاشق پیامبری شد که از ازل
موسی به دین اوست و عیسی به دین او
جان ها فدای غربت چشمان مصطفی!
عالم فدای بی کسی جانشین او!
با خط خوش نوشته سرانگشت جبرئیل
نام علی و فاطمه را بر نگین او
من داغدار شعب ابیطالبم هنوز
من داغدار روز و شب واپسین او
درلحظهای که سختتر از سخت پرکشید
پیغمبر از مصائب داغش سرود و دید:
خو کرده است باد به انفاس جاری اش
گل کرده باغ با قدم نوبهاری اش
روز آشناست با تب و تاب شکفتنش
شب زنده است از شب شب زنده داری اش
حوا شده است همدم شب های تار او
مریم شده است خادمهی افتخاری اش
باران نور آمد و دنیا بهشت شد
مانند روز بود شب خواستگاری اش
پل بسته در قنوت شبانه به سمت عرش
در لحظه های روشن چشم انتظاری اش
اسلام بی خدیجه به سامان نمیرسید
اسلام پایدار شد از پایداری اش
با این که یار و یاور اسلام شد، کسی
در روزهای سخت نیامد به یاری اش
یاری به جز خدای محمّد نداشته
آنقدر صبر داشته که حد نداشته
از آن زمان که رونق شیطان زیاد شد
بتهای لات در عربستان زیاد شد
با این که آفتاب خدا سر زد از حجاز
جولان کفر بی حد و کفران زیاد شد
وقتی سمیه با نفسش آبرو گرفت
یاسر به وجد آمد و ایمان زیاد شد
هرچند در لطافت طبعش خلاف نیست
از چشم او لطافت باران زیاد شد
از برکت دعای فقیران بی پناه
بر سفرهی کرامت او نان زیاد شد
دست یتیم های عرب را گرفت و بعد
در قحط سال عاطفه مهمان زیاد شد
عالم به گرد حلقه ی لطفش اسیر ماند
با کاروان آینه ها هم مسیر ماند
هرگز زنی شبیه به این زن اصیل نیست
جز او زنی مجلله در کل ایل نیست
او چشمه سار کوثر و دریای بندگی است
در وصف او نیاز به بحر طویل نیست
بتهای جاهلیت اعراب را شکست
این زن که از تبار کسی جز خلیل نیست
هر شب خدا به محضر او میکند سلام
پس جایگاه عالی او بی دلیل نیست
این زن خدیجه است، خدیجه که در جهان
صبری شبیه صبر جزیلش جمیل نیست
زهرا و زینب از خود او ارث بردهاند
در نسل او صبورتر از این قبیل نیست
باید به نام نامی او اقتدا کنند
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
سرچشمه ی زلال ولایت خدیجه است
طبق حدیث، ظرف امامت خدیجه است
تنها زنی که بوده پس از احمد و علی
در اولین نماز جماعت خدیجه است
تنها زنی که در شب معراج، کردگار
براو سلام کرده به جرأت، خديجه است
تنها زنی که همسر و همسرّ مصطفی است
در قبل و بعد لحظهی بعثت، خدیجه است
تنها زنی که کرده از اسلام از نخست
باجان و مال خویش حمایت خدیجه است
تنها زنی که بعد وفاتش پیامبر
از روزگار کرده شکایت، خدیجه است
مادربزرگ طاهرهی یازده امام
مادربزرگ حضرت حجت، خدیجه است
جز او برای اهل زمین تکیه گاه کیست؟
تنها پناهگاه من بی پناه کیست؟
#احمدعلوی
@aAHMADALAVI
#بند9
بی علی عشق اعتبار نداشت
فصلهای زمین بهار نداشت
جزعلی هیچ کس درآن دل شب
بایتیمان کوفه کار نداشت
پهلوانی که بین نخلستان
همدمی غیر ذوالفقار نداشت
جبرئیل از بهشت می آورد
باغ مولای ما انار نداشت
تکیه گاهش همیشه فاطمه بود
بعد زهرا که روزگار نداشت
ناگهان عشق از نفس افتاد
در زمانی که انتظار نداشت
زندگی بی حضور حضرت نور
هیچ لطفی در آن دیار نداشت
شاعر اما برای این لحظات
غیر از این شعر ماندگار نداشت
که علی دست قادر ازلیست
رشته ماسوی بدست علیست
#احمدعلوی
بند10
راز آن درغلاف شمشیر است
که هوای مدینه دلگیر است
یاس را با لگد سه نقطه وبعد
فضه آمد ولی کمی دیر است
دست را با طناب... اما نه
شیر حتی در این قفس شیر است
سوره ی کوثر از نفس افتاد
این چه تقدیر این چه تفسیر است
کوفه روزی مدینه خواهد شد
صحبت از کوچه نیست از تیر است
صحبت از آن علی که شش ماهه
صحبت از آن علی که بی شیر است
من به بند دهم رسیدم ،آه
روزه،روز دهم نفس گیر است
مدح مولاست یا که عاشوراست
شور این شعر بانگ تکبیر است
که علی دست قادر ازلیست
رشته ما سوی بدست علیست
#احمدعلوی
#بند11
قصه را تازیانه خواهد گفت
در ودیوار خانه خواهد گفت
آتش از راه میرسد آنگاه
با زبان زبانه خواهد گفت
درد خود را به چاه نخلستان
مرد تنهای خانه خواهد گفت
رازهای نهانی شب را
موی زینب به شانه خواهد گفت
مثل تسبیح مثل تسبیحات
اشک او دانه دانه خواهد گفت
که چرا از مسافر ملکوت
قصه های شبانه خواهد گفت
تا ابد از مزار خاکی او
که ندارد نشانه خواهد گفت
سخت باران گرفته وشاعر
باز با این بهانه خواهد گفت
که علی دست قادر ازلیست
رشته ماسوی بدست علیست
#احمدعلوی
#بند12
سرخوش از نام ایلیایی او
محو در نور کبریایی او
دل خود را گره زدم به ضریح
به امید گره گشایی او
هر چه نهج البلاغه را خواندم
نرسیدم به روشنایی او
من که در غربت غریبستان
تکیه کردم به آشنایی او
شوق دیدار اگر مرا نکُشد
میکشد غصه ی جدایی او
بارالها ببخش اگر گاهی
زده ام حرفی از خدایی او
که علی دست قادر ازلیست
رشته ماسوا به دست علیست
#احمدعلوی
بند13
معنی راه مستقیم علیست
حضرت عشق از قدیم علیست
دید احمد که در شب معراج
در دل عرش حق مقیم علیست
هم مسیحا ونوح وابراهیم
هم محمد وهم کلیم علیست
مافقیران اسیر او هستیم
نه فقط یاور یتیم علیست
پیکر استوار تر از کوه
روح جاری تر از نسیم علیست
چه برای جهنم وچه بهشت
نگرانی چرا ، قسیم علیست
به کرامات مجتبی سوگند
که کریم وابوالکریم علیست
آنکه هرگز بدون الطافش
ره به جایی نمیبریم علیست
که علی دست قادر ازلیست
رشته ماسوی بدست علیست
#احمدعلوی
بند14
فیض ای کاش مستدام شود
باعلی عیش ما مدام شود
کاش اشکم شبیه دُر نجف
لایق وادی السلام شود
دست ایزد چنین رقم زده است
که علی اولین امام شود
هان بترسید دشمنان علی
عاقبت وقت انتقام شود
کربلای مدینه کافی بود
نگذارید کوفه شام شود
مهدی فاطمه به اذن الله
صاحب اختیار تام شود
با نوای بقیه اللهی
وارد مسجد الحرام شود
شعر بر پله ی چهاردهم
مینشیند که احترام شود
با طلوع جمال حیدری اش
بند باید چنین تمام شود
که علی دست قادر ازلی ست
رشته ماسوا به دست علی ست
#احمدعلوی
بند۱۵
تاک تا غرق پیچ وتاب شده
غوره بی واسطه شراب شده
مست مستم چنان که از داغش
جگرم سوخته ، کباب شده
مُهر وامضای حیدری دارد
هر دعایی که مستجاب شده
می شناسند مردم این شهر
ذره ای را که آفتاب شده
از گدایان خیل سلطانم
آن گدایی که انتخاب شده
درنجف تا رضا رضا گفتم
در دل صحن انقلاب شده
با تو ام با تو آی عزرائیل
راحتم کن از این خراب شده
که به شوق «فمن یمت یرنی»
دل من تنگ بو تراب شده
که علی دست قادر ازلیست
رشته ماسوی بدست علیست
#احمدعلوی
با لطف بی کران خداوند ذو الجلال
فصل بهار میشود آغاز اعتدال
خورشید پلک میزند وزیر آفتاب
خمیازه میکشند درختان نو نهال
هنگام خالکوبی سبز جوانه هاست
در چشم بلبلان به دنبال خط وخال
شاعر کنار دشت تماشا هنوز هم
سرمست از جناس غزلهاست با غزال
سرمست از سخاوت شرقی ترین طلوع
سرگرم با نسیم جنوبی ترین شمال
میخانه باز میشود ودر سپیده دم
نوبت رسیده است به مستان اهل حال
با باده ای طهور تر از هر چه سلسبیل
با جلوه ای عظیم تر از هر چه در خیال
بر ساق عرش ساقی کوثر نشسته است
در ساحتی بَری شده از هر چه قیل وقال
انگورهای روی ضریحش بدون شک
هستند با شراب بهشتی در اتصال
اینجا کجاست مهد کرا مات لا یزول
اینجا کجاست،جلوه ی الطاف لایزال
اینجا مزار کیست که همسایه ی خداست
عالم جواب میدهد آیا به این سوال؟
باران عشق در دل ایوان طلای او
جاریست مثل رود روان در تمام سال
ناممکن است قدر علی را شناختن
انسان کجا وفیض رسیدن به این مُحال
مضمون چشمهای علی ناسرودنی ست
کاری نکرده اند ادیبان در این قبال
درد علی بزرگترین درد عالم است
درد دلی که هیچ نگنجد دراین محال
میثم خوش است با غم او بر فراز دار
میثم خوش است با غم او در سیاهچال
در کوره ی محبت مولا گداخته ست
فولاد آب دیده کجا وکجا سفال
یک عده تاب عدل علی را نداشتند
از طلحه وزبیر فقط میزنم مثال
چیزی نمانده است از آن روسیاه ها
خاکستر است حاصل تاب وتب ذغال
چندین غروب تلخ وپریشان گذشته است
از آخرین اذان که شنید از لب بلال
زهرا نداشت غیر علی پشتوانه ای
مولا نداشت غیر خداوند ذوالجلال
تنها به جرم اینکه علی دوست بوده است
کردند حق فاطمه را نیز پایمال
حیدر چه ها که دید از آن مردمان کور
حیدر چه ها که شنید از آن گنگها ی لال
از لحن سوسمار وشراب نجس پر است
آن سفره های چرمی بی بهره از حلال
بت های مست وعربده کش لاتهای پست
بودند با ولی خداوند در جدال
ایمان رسیده بود به صد پله زیر صفر
کار یقین رسید به تشکیک واحتمال
ای کاش جایگاه اولوالامر را فقط
از سوره ی نساء بخوانند این رجال
قول پیمبر است که فرمود روز حشر
از عترت وکتاب خدا میکنم سوال
قرآن که رفت بر سر نیزه سر علی
بر زانوی غم است پس از سالهای سال
دل را تهی زخون دل چند ساله کرد
بوی بهشت میدهد این مصرع وصال
هفتاد ودو ستاره درآن دشت ماهخیز
تبدیل میشدند به هفتاد ودو هلال
باید رجوع کرد به اصل مباهله
باید رجوع کرد به تفسیر لاینال
پس عین ولام ویاء علی این سه حرف عشق
بی شک یکیست با الف وحاء ومیم ودال
تنها علی حق است ومیان سخیفیان
فرقی نبود بین سگ زرد با شغال
بی شک غدیر شعبه ای ازحوض کوثر است
این برکه آب میخورد از چشمه ای زلال
شیخ مفید هر چه نوشته ست در کتاب
شیخ صدوق هر چه که آورده در «خصال»
در یک کلام،جوهره ی این حقیقتند
ارکان عرش بسته به این سلسله جبال
روزی که دست میکشم از دام زندگی
روزی که میپرم به هوایش شکسته بال
سلمان چه میشود که بگوید به من بیا
مولا چه میشود که بگوید به من «تعال»
باید که از علی بنویسم تمام عمر
آیا به جان خسته اجل میدهد مجال
سرمایه ام محبت اولاد فاطمه ست
بیچاره ام بدون ولای علی وآل
#احمدعلوی
@aAHMADALAVI
دیگر شکستن ندارد ،بال وپر کوچک من
میترسم از هم بپاشد،این پیکر کوچک من
آه ای سر روی زانو،ای ماه آشفته گیسو
دیشب خودت روضه خواندی ،بر منبر کوچک من
این درد درمان ندارد،میدانم امکان ندارد
زخم سرت را ببندی،با معجر کوچک من
غارت گران دل نکندند،از گوش واز گوشواره
انگشت وانگشتر تو،انگشتر کوچک من
آتش به جان جهان زد،دستی که با خیزران زد
یا بر لب خونی تو یا بر سر کوچک من
بابا برایم دعا کن،شام مرا کربلا کن
یکبار دیگر صدا کن:ای دختر کوچک من!
#احمدعلوی