#بند12
سرخوش از نام ایلیایی او
محو در نور کبریایی او
دل خود را گره زدم به ضریح
به امید گره گشایی او
هر چه نهج البلاغه را خواندم
نرسیدم به روشنایی او
من که در غربت غریبستان
تکیه کردم به آشنایی او
شوق دیدار اگر مرا نکُشد
میکشد غصه ی جدایی او
بارالها ببخش اگر گاهی
زده ام حرفی از خدایی او
که علی دست قادر ازلیست
رشته ماسوا به دست علیست
#احمدعلوی