eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 یادمان شهدای هور ، مقتل شهید علی هاشمی در جزیره مجنون @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨الهی✨ یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالیُ بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یاقدیمَ الاِحسان بِحَقِّ الحُسَیْن عجل لوليک الفرج صاحب العصروالزمان💖
همه خورشید دارند من لبخندِ شما را ... ادعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 7⃣5⃣ 👈 بخش سوم: مترجم صدام ون در حیاط منتظر ما بود، با صف از اتاق بیرون آمدیم. دو سمت راهرو نگهبانان باتوم به دست ایستاده بودند تا اگر کسی حرکتی کرد، حسابش را برسند. به محوطه حیاط رفتیم. بچه ها سوار شدند و هرکس روی نزدیک ترین صندلی است. من نیز کنار نگهبان مسلح در جلو نشستم، چند دقیقه بعد ماشین به حرکت درآمد. دروازه باز شد و ون وارد خیابان شد. حس خوبی در وجودم نشسته بود. کنجکاوی و ناباوری از این اتفاق، در نگاه و دل بچه ها وصف ناپذیر بود. خروج از آن محوطه خوفناک، آرزویی بود که هر اسیر در بند استخبارات در دل داشت؛ اما ته دلم دلهرهای نادیدنی نشسته بود. دیدن درودیوار شهر و مردم و خیابان ها برای من که ساعت ها و روزها در اتاقی نیمه تاریک و بدون حمام و سرویس بهداشتی و غذایی نامناسب به سر برده بودم و فقط در موارد لزوم از سلولم بیرون می آمدم، جالب و تماشایی بود. ماشین پیش می رفت و همه غرق در افکار خود به بیرون از پنجره چشم دوخته بودیم و به انتهای این سفر فکر می کردیم. کم کم ماشین از بغداد فاصله گرفت و روانه بیابان شد. از خوشحالی در پوست نمی گنجیدیم. باورمان نمی شد که داریم به دیدار با صلیب سرخ میرویم. همه ساکت بودند و صدایشان درنمی آمد. چشمها به بیابان و جاده خاکستری که انتهایش معلوم نبود، دوخته شده بود. هیچ کدام از بچه ها و حتی من، از نیت بعثی ها خبر نداشتیم. نمی دانستم آنها از راه انداختن این تبلیغات چه انگیزه ای در سر دارند. بوی عشقی که از فاصله های دور سرمستمان کرده بود به مشام میرسید. امامان معصومی که از کودکی با عشق و ایثار و حماسه هایشان آشنا و برای شهادت مظلومانه شان گریسته بودیم، اینک برای رسیدن به حرمشان لحظه شمار می کردیم. وارد شهر شدیم، خیلی عجیب بود! نشانی از آبادی نبود. به کاظمین می رفتیم اما همه به حسین علیه السلام، سلام می دادند. زمزمه در فضای ساکت اتوبوس پیچید: - السلام علیک یا اباعبدالله! السلام علیک یا باب الحوائج، یا موسی بن جعفر. انگار کسی بغل دستی خود را نمی دید و هرکس خودش بود و تنهایی اش. اشک بی صدایشان بی اختیار سرازیر بود. به محض اینکه ماشین در خیابان، روبه روی حرم از حرکت ایستاد، مأموران سریع پیاده شدند. پیگیر باشید در در پیام رسان ایتا👇 @defae_moghadas 🍂
حماسه جنوب،خاطرات
نام و نام خانوادگی : 🕊🌹 تاریخ تولد :1351 تاریخ شهادت :1367/3/9 محل تولد :آبادان محل شهادت :جزیره مجنون نحوه شهادت : اصابت ترکش خمپاره 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 چہ ڪردہ اى تو بہ اين دل ، خانہ ات آباد کہ رفتہ اى و خيالت نمی رود از ياد @defae_moghadas
‍ 🍂 ⭕️ نقد را بگیر، نسیه را ول کن  رفیقی داشتیم به نام «مصیب سعیدی»، همیشه اول غذا میخورد بعد دعا می کرد، دعایی را که قبل از غذا بچه ها می خواندند ،«اللهم ارزقنا رزقناحلالا...» یا دعای فرج، هر توضیح دادیم ابتدا دعا بخواند بعد شروع به خوردن کند. توفیر نمی کرد، می گفت: نقد را بگیر، نسیه را ول کن. دعا را بعد هم میشود خواند، اما غذا سرد می شود واز دهان می افتد.آن وقت با ضربه سمبه هم پایین نمی رود. سعیدی بعدها با همین کارهایش مجوز شهادت را گرفت. 🔸 کانال حماسه جنوب، خاطرات @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا