🍂
🔻 #تاریخ_شفاهی
🔅 قدرت بازدارندگی ۱۵
علی شمخانی
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
درودیان: آیا شما آنجا این ادراک را می کردید که دشمن شکست خورده است؟
شمخانی: بله
درودیان: نماد شکست دشمن را چه می دانید؟
رشید: داد و فریادشان.
درودیان: نه، شما خرمشهر را از دست دادید و در اهواز هم تا نورد و از آن طرف، دب حردان و تا حمیدیه آمديد.
رشید: اما هنوز نتوانسته بود اهواز و آبادان را بگیرد.
درودیان: می خواستم ببینم با چه منطقی تصور می گردید که دشمن شکست خورده است؟
شمخانی: با این منطق که حمیدیه و سوسنگرد را پس گرفتیم.
درودیان: نه، آن را که پس گرفتید، اما آبادان محاصره شد و خرمشهر را از دست دادید، در این شرایط، چرا احساس می کردید که دشمن شکست خورده است؟
شمخانی: همان طور که اعلام شده بود، آن زمان، دشمن دنبال این بود که ظرف یک هفته، به اهواز بیاید و صدام در اهواز با خبرنگاران مصاحبه کند. وقتی این طور نشد، گفتیم دشمن شکست خورده و نتوانسته به اهدافش برسد. بعد هیئتهای صلح به ایران آمدند. رشید، کار دشمن ناتمام مانده بود، ما سوسنگرد، حمیدیه، اهواز و آبادان را در دست داشتیم. و دشمن به دزفول و اندیمشک هم نرفته بود و فقط هویزه و خرمشهر سقوط کرده بودند.
شمخانی: بعد می بینی که خاکریز زده است.
رشید: بله، بعد دشمن خاکریز می زند. این نخستین بار بود که دشمن خاکریز می زد و بعد فهمیدیم که دشمن دیگر نمی تواند جلو بیاید.
شمخانی: شب فیلر می زدند و به دروغ، داد و فریاد می کردند.
رشید: آنها هم روی یک هفته حساب کرده بودند و فکر می کردند در کوتاه مدت به هدف خود می رسند، اما یکی دو ماه از جنگ گذشت و دشمن پیشروی ای نداشت. در ضمن، تعدادی از عراقیها پناهنده شدند و ما هم اسیر می گرفتیم و اطلاعاتشان را تخلیه می کردیم. آنها می گفتند: «وضع روحی مان خراب است . برای نمونه، آب نداشتند و از کمبود غذا و خوردن کنسرو حرف می زدند گرفتن یک پناهنده یا یک اسیر چنان روی روحیه ما تأثیر می گذاشت که تا مدتها تحليل می کردیم.
درودیان: یکبار آقای محسن رضایی به عنوان مسئول اطلاعات از ستاد مشترک به جنوب آمده بود. آن زمان، ایشان هنوز فرمانده سپاه نبود. او با شما صحبتی کرده بود و شما به او از همین اطلاعات داده بودند که مثلا" نیروی ما رفته، به تانک دست کشیده و رد شده است. وی آمده بود و با هیجان خاصی می گفت: «ما هم همین احساس را می کردیم که دشمن هیچی نیست و شکست پذیر است. یعنی همین احساسی که شما داشتید به تهران هم منتقل شده بود
شمخانی: بله، به تهران منتقل شده بود (باخنده).
درودیان: ما هم همین خبرهای مربوط به تانک را شنیده بودیم، منتهی از آقا محسن شنیده بودیم.
رشید: ما یک اسیر گرفتیم و یک پناهنده هم از توی دشت عباس پیش ما آمد. این پناهنده تا چند وقت پیش، هنوز هم در جهاد اهواز بود، به او حیدری می گفتند. وی اهل العماره و شیعه مقلد امام (ره) بود که اوضاع و احوال لشکر ۱۰ را به ما اطلاع داد و گفت عراقیها کجا هستند و سه شب بعد در دشت عباس به مواضع آنها حمله کردیم و واحد آنها و تجهیزاتشان را منهدم کردیم، ما دوازده کیلومتر پیشروی کردیم. البته، خودش را هم بردیم به او گفتیم: «می آیی؟» گفت: «بله» دشمن یک دستگاه محاسب هدایت صوت داشت که توپخانه های ما را ثبت می کرد و سپس، با توپخانه ما را هدف قرار می داد. ما شبانه، همراه با پنجاه نفر به مواضع آنها حمله کردیم. در کل، این اطلاعات خیلی به ما روحیه می داد، برای نمونه، آن فردی که از روستای صالح داوود بود، می گفت: «ما خسته شده ایم، غذا دیر به ما می رسد و از پا افتاده ایم. ما فکر نمی کردیم که جنگ مثلا یکماه طول بکشد!» وقتی به دشت عباس حمله کردیم، دو نفر را به اسارت گرفتیم که من آنها را بالای پشت بام سپاه بردم. مردم در دزفول تظاهرات کردند؛ بنابر این، گفتیم آنها با بلندگو برای مردم حرف بزنند و گفتند:
ما داغونیم، اشتباه کردیم و شکست می خوریم .
شمخانی: علی افشاری هم که ستاد اسرا را به راه انداخته بود، بازجویی از اسیران را آغاز کرد و نتیجه بازجوییها را به ما می داد. کم کم، می فهمیدیم جریان چیست و چطور می شود اطلاعات جمع آوری کرد و بدین ترتیب، به تدریج سازمان یافتیم. در مورد عقب نشینی عراق شایعه بالا گرفت که عراق در حال عقب نشینی است، فلان جا آب جلویش را گرفته و فلان جا دارند اسیر می شوند. شایعه ها به حدی بود که یکبار در جنگل گمبوعه من، پدر و عمویم سه نفری با علی افشاری به عراقیها حمله کردیم. علی افشاری با تیربار بود، یعنی تا این حد دشمن را ضعیف می دیدیم. بعد یک مرتبه با بالگرد به ما حمله کردند و ما بالای درختها رفتیم، آنها درخت را می زدند، اما بالاخره، هر چهار نفرمان جان سالم به در بردیم و فرار کردیم.
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۴۳
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
ابوفلاح توانست از زمانی که به ایران آمده بود شش ماموریت را پشت سر هم همراه عبدالمحمد و سیدنور در عراق انجام بدهد. هربار که ماموریت میرفت کلی قربان صدقه عبدالمحمد میرفت که باز او را به ماموریت آورده است.
آنها در این شش ماموریت به خوبی توانستند بعد از شناسایی مقرهای نظامی عراق، پازل اطلاعاتی را به منظور اطمینان از یافتهها و دادههای اطلاعاتی بررسی کنند.
همه گروه در جلسات بررسی اطلاعات به دست آمده سعی میکردند وضعیت آمادگی ارتش عراق را خوب تشخیص بدهند.
درآخرین جلسه بررسی وضعیت نظامی عراق در العماره و بصره، عبدالمحمد بعد از توضیح کامل سیدناصر و ابوفلاح رو به سیدناصر کرد گفت: به نظرت عراق چقدر در هور هوشیار است؟ یعنی چند درصد احتمال حمله را میدهد؟
ـ از ابوفلاح بپرسیم بهتر است.
ـ ابوفلاح نظر تو چیست؟
ـ عراق هرگز آمادگی درگیری در هور را ندارد و بخواب هم نمیبیند که شما از آبراههای هور روی سرش عملیات نظامی انجام بدهید. اینجا واقعاً سوت و کور است و آنچه را که تصور نمیشود کرد، حمله نظامی ایرانیها از میان نیزارهاست.
ـ چقدر به این حرفت اطمینان داری؟
ـ صددرصد.
ـ سیدناصر نظر تو چیست؟
ـ من هم نظر ابوفلاح را دارم. او حرف دقیقی را میزند.
ـ طبق نظر شما، عراق در این منطقه حساب ویژهای باز نکرده و اینجا را هرگز نقطه تهدیدی برای خودش احساس نمیکند. درست است؟
ـ بله همین طور است.
ـ ولی یک مشکل جدی داریم. اگر گفتید چه مشکلی است؟
ـ چه مشکلی؟
ـ اگر گفتید؟
ـ ابوفلاح: نیرو؟
ـ نه.
ـ سیدناصر: مهمات؟
ـ نه.
ـ پس چه؟
ـ در هور نیازمند اتصال به خشکی هستیم. اگر این اتصال نباشد ضرر میکنیم.
ـ با پل حل میشود. این که مشکلی نیست.
ـ ولی به این سادگی نیست که تو میگویی.
ـ البته ما هم از این طرف نقطهی قوت خوبی داریم.
ـ چه نقطه قوتی؟
ـ عراق درمنطقه باتلاقی هور امکان ترابری نیرو و تجهیزات زرهی را ندارد و این بزرگ ترین شانس ماست و نقطه ضعف آنها است.
دو روز بعد عبدالمحمد و سیدنور با بچههای گروه خداحافظی کردند و از طریق هور به ایران برگشتند. عبدالمحمد در اولین جلسه در قرارگاه نصرت از روی نقشه تمام شش ماموریت را تمام و کمال برای علی هاشمی توضیح داد.
علی هاشمی که خوشحال از اطلاعات بدست آمده بود به رئیس دفترش گفت: به دفتر آقا محسن بگو امروز میخواهم ایشان را ملاقات کنم. کار مهمی دارم. بگو دو ساعت هم وقت میخواهم.
ده دقیقه بعد رئیس دفترش گفت: تماس گرفتم، گفتند ساعت ۵ عصر منتظرت هستیم.
او عصری به گلف رفت و تمام گزارش را به آقا محسن داد و گفت که از نظر من عمده کار قرارگاه جهت شناسایی هور تمام شده است. یعنی دیگر کاری نمانده که ما انجام بدهیم. ماموریت ما تمام و کمال سر و سامان گرفته است.
ـ از استانهای همجوار هور چه قدر اطلاعات دارید؟
ـ چه میخواهید؟ چه اطلاعاتی لازم دارید؟
ـ میخواهم رابطه استانهای هم جوار هور با خط مقدم را برآورد کنید. این برآورد خیلی برایم ارزش دارد.
ـ کار العماره و بصره را انجام دادیم. تمام اطلاعات این دو استان آماده است.
ـ پس روی استانهای کربلا- نجف- تا بغداد و کوت کار کنید
ـ حتماً. گزارش کامل آنها را تهیه میکنم.
ـ سعی کنید در عرض دو هفته این کار را تمام کنید. عجله دارم. دیر نکنید.
ـ تمام سعی مان را خواهیم کرد.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #پل_شحیطاط/۴۴
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
[محسن رضایی ادامه داد]
ـ اگر این شناساییهای جدید، نتایج شناساییهای قبلی شما را تایید کند دیگر باید موضوع را به سایر فرماندهان در میان بگذارم. یعنی کارمان آماده مطرح کردن در جمع فرماندهان است.
ـ از همین فردا شروع میکنیم. در عرض مدت تعیین شده کار را تمام خواهیم کرد.
ـ ولی اولویت اول شما شناسایی دوباره و کامل القرنه و جادههای اطراف آن و مواضعی که تازه ایجاد کردهاند میباشد.
ـ این هم روی چشم.
ـ آقای هاشمی! این ماموریت ویژه است. خیلی حیاتی و سرّی است.
ـ یعنی چه کنم؟ شما فقط دستور بدهید آقا محسن من پای کارم.
ـ چند نفر از نیروهای اصلی ات باید این کار را انجام بدهند. آنهایی که صدرصد امتحان شان را خوب پس دادهاند را انتخاب کن.
ـ به نظرم سیدنور و عبدالمحمد بهترین گزینهها برای این کارند. آنها بهترین نیروهای من در قرارگاه هستند.
ـ مطمئن هستی؟ حواست را خوب جمع کن.
ـ بله مخصوصاً عبدالمحمد. هر دو را با تمام وجودم قبول دارم. مرد این کارند.
ـ پس شروع کنید و معطل نکنید.
او با آقا محسن خداحافظی کرد و به قرارگاه برگشت. فردا پس از انجام یک سری کارها تا ظهر فرصت داشت. نماز ظهر و عصرش را که خواند، عبدالمحمد را صدا زد وملاقات خودش با آقا محسن را توضیح داد و گفت: آقا محسن روی این ماموریت جدید خیلی حساس است.
ـ الان من چه کاری باید انجام بدهم؟ من که همیشه سرباز آماده رزم بوده ام. بفرمایید چه کنم؟
ـ تشکیل گروههای شناسایی برای استانهای هم جوار و دور هور را میخواهم.
ـ روی چشم. همین امروز و فردا انجام میدهم.
ـ ولی یک ماموریت ویژه برای خودت دارم. این غیر کاری است که گفتم.
ـ برای خودم؟ چه ماموریتی؟
ـ بله تو و سید ناصر.
ـ خیراست. همین که سیدنور هم است دیگر نور علی نور است. بفرما چه خدمتی باید انجام بدهیم؟
ـ آقا محسن میخواهد تو و سید بروید القرنه و جادههای اطراف آنها را دوباره و کامل بررسی و شناسایی کنید.
ـ چرا دوباره؟ مگر شناساییهای ما ناقص بوده اند؟
ـ دستور آقا محسن است. او همه چیز را توضیح نمیدهد. کار را میخواهد.
ـ حاضریم. هیچ مشکلی نیست.
ـ فردا باید بروید و کار را شروع کنید.
ـ مشکلی نیست.
ـ نیازی به ادّلا دارید؟
ـ نه مسیر را مثل کف دستم میشناسم. دیگر خودم وسیدنور یک پا ادّلا هستیم.
ـ سیدنور چه طور؟
ـ گفتم که هر دو مثل هم هستیم.
ـ پس بسم الله فردا صبح شروع کنید. من منتظر خبرهای خوب هستم.
جلسه عبدالمحمد با علی هاشمی حدود دو ساعتی طول کشید. معلوم بود هر دو خسته شدهاند. علی هاشمی صدا زد: کسی کمی غذا به ما بدهد. ضعف کردیم. مگر شما ناهار نمیخورید؟ یا خوردید؟
بلافاصله نهار را که عدس پلو بود برای او و عبدالمحمد آوردند وآنها مشغول خوردن شدند.
بعد از نهار علی هاشمی گفت: عبدالمحمد امشب ساعت ۱۱ خودت، سیدنور و ابوفلاح بیایید این جا کارتان دارم.
ـ روی چشم حاجی.
ـ خدا خیرت بدهد.
عبدالمحمد به سراغ سیدناصر و ابوفلاح رفت و ماموریت جدید را برای آنها کامل توضیح داد.
سیدنور گفت: کارمان در آمده است.
ـ چه جور هم
ابوفلاح گفت: این ماموریت معلوم است خیلی ارزش دارد.
عبدالمحمد به سید ناصر که سمت چپ او نشسته بود گفت: تو چه برداشتی از صحبتهای آقا محسن و حاج علی میکنی؟ نظرت چیست؟ برای خودم علامت سوال است.
ـ این که هور را الکی شناسایی نمیکنیم.
ـ یعنی چه؟
ـ احتمال میدهم قرار است عملیاتی در آن انجام شود. یعنی این طور از حرفهای آقای هاشمی و آقا محسن برمیاید.
ساعت ۱۱ شب هر سه نفر در سنگر علی هاشمی حاضر شدند و او حال تک تک آنها را پرسید و قدری با هر کدام خوش وبش و شوخیای کرد. سرحال و قبراق بود. خنده از چهره اش نمیافتاد.
ـ شما چند وقت است مرخصی نرفتید؟
عبدالمحمد گفت: حدود یک ماهی میشود
ـ چرا؟
ـ کار زیاد بود و ماموریت بودیم و نمیشد از هور برویم بیرون.
ـ بسیار خوب چند روزی بروید به خانواده هایتان سربزنید و برگردید.
ـ ولی کار چه میشود؟
ـ کار هست، تعطیل نمیشود. شما حرف مرا گوش بدهید.
ـ چند روز برویم مرخصی و کی برگردیم؟
ـ یک هفته بروید خوش باشید.
هیچ کس نمیدانست در ذهن علی هاشمی چه میگذرد.
هر سه نفر فردا صبح که قرار بود به هور بروند به اهواز رفتند و یک هفتهای با خانواده شان بودند.
روز سه شنبهای بود که یک هفته مرخصی آنها تمام شده بود و هر سه به سنگر علی هاشمی رفتند تا آماده رفتن به ماموریت شوند و کارشان را انجام بدهند.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه باشید
کانال حماسه جنوب، لینک عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
18.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نواهای ماندگار
کرده عزم میدان ..
بهر حفظ قرآن ..
مهربان اباالفضل ..
با صدای
🔻حاج صادق آهنگران
نوحه خوانی و سینه زنی
رزمندگان در سالهای دفاع مقدس
#کلیپ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 رئوف
خواننده:
🔻 حامد سهندی
هر چه دارم
از تو دارم....
توسلی به حضرت ثامن الحجج
علی بن موسی الرضا علیه السلام
#توسل
#نماهنگ
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻والفجر ۸ و
پیامدهای جهانی 4⃣
━•··•✦❁🧿❁✦•··•━
دبیر کل سازمان ملل متحد از کشورهای آمریکا و شوروی خواست که از نفوذ خود استفاده کرده و جنگ را پایان دهند. رئیس شورای امنیت نیز با تصریح بر اینکه این جنگ توسط ایران علیه عراق ادامه یافته است همین درخواست را عنوان نمود. در همین راستا، شورای امنیت قطعنامه جدیدی را در مورد جنگ به تصویب رساند. در بند ۳ پیشنویس قطعنامه آمده است: «دبیر کل از ایران و عراق بخواهد دو کشور بیدرنگ در زمین، دریا و هوا آتشبس را رعایت کرده و بلافاصله تمام نیروهای خود را تا مرزهای بینالمللی شناخته شده به عقب بکشند.»
این موضع با توجه به قطعنامههای قبلی این شورا که در برابر تهاجمات زمینی، دریایی و هوایی عراق صرفاً به اظهار تأسف آن هم بدون ذکر نام عراق اکتفا میکرد، به اتفاق آرا تصویب شد. در حالی که در تصویب قطعنامههای قبلی این همگونی در میان اعضا وجود نداشت.
قطعنامه تصویب شده بلادرنگ مورد موافقت عراق قرار گرفت اما وزارت خارجه جمهوری اسلامی ایران در پاسخ به آن در تاریخ ۱۷/۱۲/۶۴ با صدور بیانیهای اعلام کرد:
«عدم موضعگیری صریح و قاطع در این زمینه (تعیین متجاوز) نشانگر آن است که شورا هنوز اراده سیاسی لازم را در این زمینه ندارد. بر این اساس آن قسمت از قطعنامه که به کل موضوع جنگ و خاتمه مناقشات مربوط میشود ناقص و بیاعتبار و غیرقابل اجرا است. اولین قدم برای حرکت به سمت حل عادلانه جنگ، محکومیت صریح عراق به عنوان متجاوز است.»
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 #تاریخ_شفاهی
🔅 قدرت بازدارندگی ۱۶
علی شمخانی
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
شمخانی: اصلا مقوله ای به نام ترس به ذهنمان خطور نمی کرد.
رشيد: همه، آماده رفتن هم بموديم، واقعا به ماندن فکر نمی کردیم. بیشتر بچه ها ازدواج نکرده بودند، حدود ده سال در بحران و به صورت مخفی زندگی می کردیم. آمادگی بچه ها برای شهادت زیاد بود و همه آماده شهادت بودیم.
درودیان: حالا از این موضوع می توان چند نتیجه گرفت، در نتیجه مقاومت در ما قدرتی ظهور کرده بود که با توضیحاتی که شما دادید پیش از جنگ قابل ظهور نبود؛ زیرا، با جنگ ظهور کرد، یعنی شما اطلاعات را با جنگ یاد گرفتید
شمخانی: نه، پیش از جنگ هم به هر حال، به پیروزیهای رسیده بودیم، نخست، اینکه انقلاب کرده بودیم.
درودیان: اما این ظهور عاملی برای بازدارندگی نبود، یعنی باید این جنگ می شد تا این قابلیتها ظهور یابد و دیگر اینکه، نفهمیدن جنگ و ناتوانی ملی برای بازدارندگی از ایجاد بازدارندگی جلوگیری می کرد و از طرفی، فهمیدن ماهیت و هدف جنگ به مقاومت منتهی شد. اینها معادلاتی بود که اصلا، برای خود ما و عراق قابل درک نبود. بازدارندگی بر اساس فهم تهدید و قدرت است، ما نمی توانستیم تهدید و تبدیل آن را به جنگ و قدرت ظهور یافته ناشی از جنگ را بفهمیم، یعنی از هر دو، درک ناقصی داشتیم. نه امکان وقوع
جنگ را می دادیم، نه درکی از قدرت خودمان داشتیم، اصلا قدرت ما قابل ظهور نبود که آن را بفهمیم و درک کنیم؛ بنابر این، بازدارندگی دست یافتنی نبود.
شمخانی: البته، رقابت موجود در بین خودمان نیز محر كمان بود. ما دنبال اثبات هویت خود بودیم در جنگ دشمن، رقیب و مخالف داشتیم و به دنبال اثبات هویت هم بودیم، تا نشان دهیم برای مقابله با عراق راه دیگری داریم و راه ما، راه موفقی است. این موضوع در داخل کشور هم امتداد داشت، یعنی ما از هویت انقلاب دفاع می کردیم، ما نمایندگان انقلاب بودیم و حتما باید چیزی را ثابت می کردیم؛ بنابراین، رقابت بین نیروهای خودی هم عاملی بود که می توانست این قدرت را بروز بدهد.
درودیان: آقای رشید! حالا می خواهیم نقطه اتصالی بین مقاومت و دوران پیش از آن پیدا کنیم تا دلیل عدم ایجاد بازدارندگی را بیابیم؛ زیرا در بحثهایی که داشتیم، بدین نتیجه رسیدیم که آن مقاومت به استراتژی آزاد سازی و کل جنگ؛ انبساط پیدا کرد. بنابراین، اگر ما مقاومت و منطقش را درک کنیم، کل جنگ و تحولاتش را درک کرده ایم، یعنی به نوعی پیوستگی قائل هستیم، حالا اجمالش این است، تفصیلش را هم باید بنشینیم و تبیین کنیم، اما ما همیشه به این دو گانگی دچاریم و می گوییم ما چنین قدرتی را داشتیم که دشمن را شکست بدهیم، دشمن این را نفهمید و حمله کرد. خود ما نیز این را نفهمیدیم تا بر اساس آن عراق را به بازدارندگی برسانیم، یعنی همیشه این را گسست می دهیم، می دانیم چیزی داشته ایم که جواب داده است، اما دشمن نفهمیده و خودماهم نفهمیده ایم، شما نقطه اتصال اینها را بفرمایید، این چیزی که با جنگ ظهور کرد، نقطه اتصالش با پیش از جنگ چه بود؟ یعنی شما چطور می گویید این زمینه آن شد؟ آیا این زمینه آن شد و آن زمینه این شد؟ در مورد ارتش هم همین طور است. انصافا تمامی کارشناسان ارتش آن چیزی را که اتفاق افتاد، نمی دیدند. امام (ره) هم به این نکته اشاره کردند. مقاومتهای پراکنده ای هم در ارتش بود، دشمن نیز ارتش ما را نشناخت.
✦━•··•✦❁❣❁✦•··•━✦
همراه باشید
#تاریخ_شفاهی
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂